خوش طعم

1395/03/06

سلام سیامک هستم
23 ساله.
مثل بقیه داستانایی کپی و چرت و پرت خالی بندی خاله و عمه ای و نمیدونم من بدنم فلانه و اون بدنش فلانه و اینا نیست این داستان.
تجربه ایست و بس.
من چندسال پیش تو یه جایی کار میکردم که پیک بودم دانشجوو هزار بدبختی…خیلی حشری بودم و همیشه تو کف…تو کارمم خیلی برام موقیعت پیش میومد ولی خوب نه روشو داشتم نه خیلی مواقع حوصله دردسر نداشتم.
یه روزی از همین روزا برای یه مسیر دور پیک داشتم،با هزار بدبختی و فلاکت مسیر و پیدا کردم و رسیدم…یه ساختمون 4 طبقه جای دنجی بود، زنگ طبقه دوم زدم و گفتم تشریف بیارید تحویل بگیرید.
یکم بعد یه خانوم 30 الی 35 ساله اومد دمه و درو با لبخند سلام داد،سلام دادم سفارش رو گرفت و گفت میرم بالا پول رو بیارم گفتم اوکی.
زن جیگری بود! خب بود خوشگل و تمیز و ناز…(سوتینش دیده نمیشد و تاپ صورتی و زرد ایناهم تنش نبود:)))))) )
یه 5 دقیقه طول کشید نیومد صبر کردم…عجله داشتم ولی خوب نمیشد سیریش شد، 10 دقیقه که گذشت هوا خیلی گرم بود،زنگو زدم گفت شرمنده الان میام.
گفتم اوکی.
آقا یه ربع گذشت این نیومد ، عصبی شدم،شدید عجله داشتم،زنگو زدم…جواب نداد…گفتم ای بابابا اینم خورد پولو حالا بیا جواب زر زرای این صاب کارو بده، یکم بعد اومد پایین گفت شرمنده خونه گشتم پول نبود! اگه امکان داره یه چیزی دیگه جاش بدم! گفتم یعنی چی؟ گفت ببخشید یه چیزی که جای پول بشه، گفتم نمیشه که من باید پول بودم مال من بود جنس مشکلی نداشت،گفت نه یه چیزی بدم امانت ببرید نگه دارید بعدا زنگ میزنم بیارید پولو بدم دیدم چاره ای نیست از دست خالی موندن بهتره گفتم اوکی .
گفت تشریف بیارید بالا خودتون بردارید.
گفتم اوکی یکم عصبی شدم ولی خوب چاره نبود، راه افتاد از پله ها که رفت بالا آقا خداوکیلی یکم دید زدم گونشو ولی خوب قصدی نداشتم، رسیدیدم به واحد رفت تو گفت تشریق بیارید،رفتم تو گفت چایی میل دارید؟ گفتم نه ممنون
گفت چه خشک! گفتم شرمنده امروز یکم خستم و حوصله ندارم.
رفت تو اتاق صدای جعبه و کارتون و اینا میمومد دیدم نه این واقعا دنبال چیطیه یکم بعد گفت تشریف بیارید رفتم تو…دیدم با کرست و شلوار واستاده جلوم!
خشکم زد!
گفت این خوبه؟ گفتم چی؟ گفت این دیگه!
منم الکی چشمم انداختم زمین که مثلا چی رو زمینه؟ گفتم کدوم؟ گفت من دیگه اه!
گفتم یعنی چی ؟ گفت بیا جلو گفتم مسخره کردی ؟
اومد جلو چسبید بهم! بوی ادکلن زنونه شیرین و چشم های خمارشو فقط فهمیدم…شروع کر کرد به لب رفتن من ادامه ندادم و نبوسیدم…یجوری شدم… مکث کردم گفتم شوهر داری با سرش گفت نه! منم دیگه داغ کردم واقعا میخواستم و احتیاج داشتم شروع کردم به لب گرفتن ازش…محکم سرشو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن وحشیانه …چسبیوندمش به دیوار و گردنشو میخوردم و سینه هاشو فشار میدادم.سلام سیامک هستم
23 ساله.
مثل بقیه داستانایی کپی و چرت و پرت خالی بندی خاله و عمه ای و نمیدونم من بدنم فلانه و اون بدنش فلانه و اینا نیست این داستان.
تجربه ایست و بس.
من چندسال پیش تو یه جایی کار میکردم که پیک بودم دانشجوو هزار بدبختی…خیلی حشری بودم و همیشه تو کف…تو کارمم خیلی برام موقیعت پیش میومد ولی خوب نه روشو داشتم نه خیلی مواقع حوصله دردسر نداشتم.
یه روزی از همین روزا برای یه مسیر دور پیک داشتم،با هزار بدبختی و فلاکت مسیر و پیدا کردم و رسیدم…یه ساختمون 4 طبقه جای دنجی بود، زنگ طبقه دوم زدم و گفتم تشریف بیارید تحویل بگیرید.
یکم بعد یه خانوم 30 الی 35 ساله اومد دمه و درو با لبخند سلام داد،سلام دادم سفارش رو گرفت و گفت میرم بالا پول رو بیارم گفتم اوکی.
زن جیگری بود! خب بود خوشگل و تمیز و ناز…(سوتینش دیده نمیشد و تاپ صورتی و زرد ایناهم تنش نبود:)))))) )
یه 5 دقیقه طول کشید نیومد صبر کردم…عجله داشتم ولی خوب نمیشد سیریش شد، 10 دقیقه که گذشت هوا خیلی گرم بود،زنگو زدم گفت شرمنده الان میام.
گفتم اوکی.
آقا یه ربع گذشت این نیومد ، عصبی شدم،شدید عجله داشتم،زنگو زدم…جواب نداد…گفتم ای بابابا اینم خورد پولو حالا بیا جواب زر زرای این صاب کارو بده، یکم بعد اومد پایین گفت شرمنده خونه گشتم پول نبود! اگه امکان داره یه چیزی دیگه جاش بدم! گفتم یعنی چی؟ گفت ببخشید یه چیزی که جای پول بشه، گفتم نمیشه که من باید پول بودم مال من بود جنس مشکلی نداشت،گفت نه یه چیزی بدم امانت ببرید نگه دارید بعدا زنگ میزنم بیارید پولو بدم دیدم چاره ای نیست از دست خالی موندن بهتره گفتم اوکی .
گفت تشریف بیارید بالا خودتون بردارید.
گفتم اوکی یکم عصبی شدم ولی خوب چاره نبود، راه افتاد از پله ها که رفت بالا آقا خداوکیلی یکم دید زدم گونشو ولی خوب قصدی نداشتم، رسیدیدم به واحد رفت تو گفت تشریق بیارید،رفتم تو گفت چایی میل دارید؟ گفتم نه ممنون
گفت چه خشک! گفتم شرمنده امروز یکم خستم و حوصله ندارم.
رفت تو اتاق صدای جعبه و کارتون و اینا میمومد دیدم نه این واقعا دنبال چیطیه یکم بعد گفت تشریف بیارید رفتم تو…دیدم با کرست و شلوار واستاده جلوم!
خشکم زد!
گفت این خوبه؟ گفتم چی؟ گفت این دیگه!
منم الکی چشمم انداختم زمین که مثلا چی رو زمینه؟ گفتم کدوم؟ گفت من دیگه اه!
گفتم یعنی چی ؟ گفت بیا جلو گفتم مسخره کردی ؟
اومد جلو چسبید بهم! بوی ادکلن زنونه شیرین و چشم های خمارشو فقط فهمیدم…شروع کر کرد به لب رفتن من ادامه ندادم و نبوسیدم…یجوری شدم… مکث کردم گفتم شوهر داری با سرش گفت نه! منم دیگه داغ کردم واقعا میخواستم و احتیاج داشتم شروع کردم به لب گرفتن ازش…محکم سرشو گرفتم و شروع کردم به لب گرفتن وحشیانه …چسبیوندمش به دیوار و گردنشو میخوردم و سینه هاشو فشار میدادم… میحکم گرفته بود منو با دستش از رو شلوارو کیرمو میمالید…

انقدر مالیدم و گردنشو خوردم و سینشو پکوندم که یه دفعه خشن شد و مثل وحشیا… محکم گرفته بود منو با دستش از رو شلوارو کیرمو میمالید…

شلوارمو داد پایین شروع کرد به خوردن…محکم ساک میزد خوب بود…اصلا دندونش یبارم نخورد اذیت شم…یکم که زد انداختمش رو کاناپه و لختش کردم سینه هاشو میمالیدم و کسشو فشار میدادم یکم که گذشت این اصلا وحشی تر شد…پاهاشو باز کردم سر کیرمو دادم تو کسش…آروم آروم جلو عقب کردم و چنگ میزد کمرمووو یکم بعد تندتر و وحشی دیگه میزدم…خوب بود …یکم بعد من خوابیدم و اون اومد روم …انقدر محکم و حرفه ی بالا و پایین میرفت که یه ربع بعد آبم اومد و ریختم توش…
یکم دراز کشیدیم و لب رفتیم …بعد پاشیدم لباس پوشیدم و یه چایی و یه نخ سیگار زدم.گفت خیلی خوب بود برا توهم؟ گفتم خیلی ممنون.
گفتم من میرم گفت باشه…فقط به خاطر پول نبودا منم گفتم نه بابا بیخیال،انقدر ریلکس شده بودم که گفتم اصلا حرفشو نزن.
شمارمو گرفت و یه سال و نیم باهم بودیم پارتنر خیلی خوبی بود.
فحاشی آزاد.
نوشته: سیامک


👍 3
👎 1
24738 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

542543
2016-05-26 21:03:35 +0430 +0430

خودت میدونی که باید فحش بخوریا…ولی فحشت نمیدم کونت بسوزه ? ?

1 ❤️

542549
2016-05-26 21:15:28 +0430 +0430

من حس میکنم یجا رفتی پیک ببری یه اصغر سیبیلی مث سگ گرفته کونت گذاشته واس اینکه بیشتر از این نسوزی اومدی اینجوری تعریف کردی که آبرو داری کنی اما ریدی داداشه من و آبم قطه!

منتظر ورژن اصلیت با عنوان 《 روزی که کیونم به باد رفت 》 میمونم ?

1 ❤️

542576
2016-05-26 22:17:40 +0430 +0430

یاد دبیر فیزیکمون افتادم وسط درس میگفت تا اینجاشو فهمیدید؟مام مثل جغد زل میزدیم تو چشاش میفهمید یابوییم دوباره توضیح میداد.توام نصف داستان رو دوباره تعریف کردی مثلا خیلی پربار و مبهم بود ما هم که گاویم دیگه…!!!
اون اولشم تریپ بدبختی برداشتی که طبیعی جلوه کنه!نه حاجی ما خودمون ختمیم…
بعد وقتی داشتی این فانتزی رو میزدی فکر نکردی که یه خانم به قول خودت خوشگل و جیگر چرا باید بیاد به یه پیک موتوری پلشت کس بده؟واقعا فکر نکردی یا خودتو زدی به خریت!!!

1 ❤️

542604
2016-05-27 00:13:06 +0430 +0430
NA

تنها برداشتی که از این نوع داستانها یا خاطرات میشه کرد اینه که نویسنده هاشون جز زمانی که در بچه گی با دختر همسایه یا فامیل آمپول بازی میکردند ، هیچ تجربه سکس نداشتند و تنها جایی هم که میتونن بیان چهار تاچاخان
کنند همینجاست… ماهم باید بار این مصیبت رو بدوش بکشیم و دور از جان بشیم ننه نقلی و بجای قصه گفتن ، پای قصه این شازده های حشری متوهم بنشینیم …! اینم یه نوع خود آزاری دیگه …فرقش چیه؟! ولی خوب بی انصافی نشه …بعضی وقتها باعث خنده میشن و چاره ای هم نیست به همینش هم راضی هستیم.

0 ❤️

542609
2016-05-27 02:38:47 +0430 +0430
NA

سلام جالب و متفاوت بود مرسی

0 ❤️

542616
2016-05-27 05:09:03 +0430 +0430

عجب ب ب بعدش صاحاب کارت اصلا زنگ نزد کجا رفتی مردی ، آخه کونکش تو ک تو کف مرکب بودی تازه ب نازم گذاشته بودی ک ببینم شوهر داری ! تو اگه رنک کدسو ببینی درجا سکته کیریه رو زدی

0 ❤️

542650
2016-05-27 11:34:57 +0430 +0430

فقط خندم گرفت 🙄 🙄

0 ❤️

542658
2016-05-27 12:14:28 +0430 +0430
NA

کیرمو میک بزن سیامک

0 ❤️

542673
2016-05-27 14:01:33 +0430 +0430
NA

FUUUUCCCCCKKKKK YYYOOOOOOUUUU

0 ❤️

542680
2016-05-27 16:24:52 +0430 +0430

داستانو بیخیال من عاششششق کامنتااااام خخخخ

0 ❤️

542852
2016-05-29 00:06:36 +0430 +0430
NA

نظرات عالی.

از کوجا کپی پیست کردی؟!

0 ❤️