خون بس (2)

1391/09/20

… قسمت قبل

قبل از شروع قسمت دوم داستان ، از ابراز لطف دوستان ممنونم و خوشحالم که داستانم مورد توجهتون قرار گرفت . دوست خوبم “بلانش” کامنت گذاشته و مواردی رو مطرح کرده بود … واقعیت اینه که خودم بارها این داستان رو خوندم و خودمو جای خواننده ای گذاشتم که از شرقی ترین جای ایران میخواد داستانی رو با لهجه ی غربی ترین نقطه ی کشوربخونه … بارها عبارات رو ویرایش کردم و سعی کردم لهجه ی داستان رو ملایم و قابل درک کنم … بطور قطع عبارات سنگین ، غیر قابل فهم تر و کسل کننده میشد و به نوعی خواننده ادامه ی داستان رو با دلزدگی دنبال میکرد . در خصوص استفاده از گیومه برای اسامی ، حق باشماست و من سعی میکنم در ادامه این مورد رو اصلاح کنم . در خصوص شخصیت های دیگه داستان شکیبا باشید . در قسمت های بعدی این شخصیت ها بیشتر معرفی میشن . دوست عزیزم SEX AND LOVE هم در مورد زمان داستان پرسیده بود که باید بگم داستان مربوط به حال حاضر هست و هنوز هم نه تنها در مناطق کرد نشین بلکه در بسیاری از مناطق دیگه جنگهای قبیله ای وجود داره …


توی دل کدخدا هیاهوئی به پا بود ولی سعی کرد محکم باشه . رو به جماعتی که دم در خونه ی رشید جمع شده بودن ایستاد و با صدای بلند گفت :
-آب رفته به جوی بر نمیگرده … حقیقت اینه که پسر رشید ، پسر شهبازو کشته … از این به بعد ممکنه هر وقت کسی رو از ده بالا دیدین ، برگرده و حرفی بزنه ، ممکنه جواناشان بخوان با جوانهای ما دعوا راه بندازن … ممکنه زنهاشان به زنهای ما متلک بگن و حرف نامربوط بزنن !!! اما یادتان باشه ، هرکس از اونا ، هرچه گفت و هرکاری کرد ، ما نه چیزی میگیم و نه کاری میکنیم !!! اگه بچه ی ده سالشان زد تو گوش مرد شصت ساله ، چیزی نمیگیم ، سرمانه میندازیم پائین و سکوت میکنیم … آتشی که امروز به پا شده ، انقدر خطرناکه ، که اگر غفلت کنیم ، دامن پنجاه پارچه آبادیه این اطرافه میگیره !!! اگر بشنوم یا ببینم کسی به هر نحوی ، با مردم ده بالا بحث کرده یا درگیر شده ، به روح پدرم قسم از خونش نمیگذرم !!!
رو به مردهای مسلح کرد و گفت :
از امروز کسی حق نداره اسلحه دست بگیره … نبینم و نشنوم کسی اسلحشه از صندوقخانه بیرون آورده … اگر حس کنم کسی هوای گردن کلفتی به سرش زده ، گردنشو خرد میکنم … نگاه نکنید که پیر شدم و ریشم سفید شده ، هنوز هم یه تنه همتانه حریفم !!!
کمی مکث کرد و گفت :
-بجز ، تهمورث و همت و شاهمیر ، بقیه برن خانه هاشان … حرفم تمامه !!!
جماعت یکی پس از دیگری متفرق شدن … کدخدا نگاهی به رشید انداخت که مثل سنگ سر جاش خشکش زده بود ، جلو رفت و به آرومی بهش گفت :
-محکم باش … به هارت و پورت زنت نگاه نکن !!! مثل چینی خرد شده … اگه توهم بشکنی ، داغان میشه !!! محکم باش و از چیزی نترس !!! هنوز هم کدخدا جمشید سابق هستم ، مطمئن باش نمیذارم اتفاق بدی بیفته !!! حالا هم بیا بریم تو !!! مبادا جلوی زنت زانوهات بلرزه !!!
خودش جلو راه افتاد و رشید هم پشت سرش … کدخدا رو به تهمورث و همت و شاهمیر گفت :
-بگین پدراتان بیان خانه ی من … کارشان دارم … خودتانم از طرف من مامور هستین نذارین کسی دست از پا خطا کنه !!!
هر سه نفر چشمی گفتن و به سرعت راه خونه ها رو پیش گرفتن تا پیغام کدخدا رو به پدران خودشون برسونن .
گلاره هم از خونه ی خاله زهرا بیرون اومد … بدو بدو به سمت مادرش رفت و محکم بغلش کرد … صدای هق هق گلاره بلند شد … "زینت "، سعی کرد بغضشو فرو بده . سعی کرد محکم باشه و به گلاره دلداری بده … تمام توانشو جمع کرد و با مهربونی گفت :
-گریه نکن "روله " (عزیز ، جگرگوشه )، چیزی نیست ، همه چیز تمام شد ، نگاه کن !!! همشان رفتن … طوری نمیشه !!!
کدخدا به “زینت” گفت :
-کیخسرو کجاست ؟؟؟
-رفته بالاخانه … خیلی ترسیده … !!!
کدخدا در حالیکه در رو باز میکرد گفت :
-برو صداش کن ، باهاش حرف دارم …
زینت به تندی از پله ها بالا رفت ، کدخدا روی یکی از پله ها نشست از توی جیب کتش قوطی حلب تنباکو رو در آورد و با حوصله تنباکو رو لای کاغذ سیگار ریخت و بعد از لوله کردن کاغذ دو سرشو با آب دهن به هم چسبوند … سیگارشو روشن و کرد و زل زد به درخت وسط باغچه … رشید بلاتکلیف و درمونده تکیه به دیوار کاهگلی حیاط داد و گلاره هم جلوی دالون ورودی خونه ، با نگرانی چشم به بزرگترها دوخت … چند لحظه گذشت … کیخسرو از در بالاخانه ، آروم و منگ یکی یکی پله ها رو طی کرد و پائین اومد … لباس ودستاش خونی بودن … رشید با دیدن کیخسرو مثل برق از جاش پرید و به سمت پله ها دوید … هنوز از پله اول بالا نرفته بود که کد خدا مچ دستشو گرفت . سرشو به سمت رشید چرخوند و گفت :
-قرار شد محکم باشی … بر فرض الان بری سر پسرته گوش تا گوش ببری … آخرش که چه ؟؟؟؟ کمی آرام باش … اتفاق بدی افتاده ، ولی باید عاقل بود … نباید بدترش کرد …
رشید دندوناشو محکم به هم فشار داد … رو به کیخسرو فریاد زد :
-میدانی چه کردی ؟؟؟؟ میدانی چه مصیبتی به سرمان آوردی ؟؟؟؟ بخدا اگه به حرمت بابا نبود الان سرت رو سینه ات بود …
کیخسرو روی همون پله بالا نشست … انگار دیگه نائی توی پاهاش نبود … با درموندگی و بغض گفت :
-بابا ، به قرآن قسم ، من دعوا نکردم … منصور خودش به پای من پیچید … من داشتم زمینه آبیاری میکردم … دیدم منصور و اسد با هم پیداشان شد … گیر داد به من که امروز بیشتر از وقت قرارمان آبیاری کردم … بخدا دروغ میگفت … هنوز ربع ساعت مانده بود تا نوبت اونا بشه … بهش گفتم صبرکنه تا نوبتشان برسه … به حرفم توجه نکرد … رفت تا مسیر آبه عوض کنه … رفتم جلو که مانعش بشم … هولم داد … منم هولش دادم … پاش رفت تو جوی آب ، تلو تلو خورد ، با پشت سر افتاد روی زمین ، یه وقتی دیدم ، تخته سنگ زیر سرش با خون رنگ شد …
در حالیکه کلمات آخر رو با بغض میگفت ادامه داد :
-انگار صد سال بود که مرده … هر چه بغلش کردم ، تکانش دادم ، صداش زدم … فایده نداشت … اسد کولش کرد که ببردش سمت ده … منم ترسیده بودم … فرار کردم آمدم خانه …
بغضش ترکید … با هق هق گفت :
-به خدا من اصلا قصد دعوا نداشتم ، چه برسه به اینکه بخوام بشم قاتلش …
سرشو توی دستاش گرفت و با صدای بلند گریه کرد … زینت کنارش نشست ! سرشو گذاشت روی سینه اش و در حالیکه با دستش موهاشو نوازش میکرد به گلاره گفت :
-برو برای برارت (برادرت) آب بیار …
نگاهی به کدخدا کرد و گفت :
-ببخش بابا … از بس کارها آشفته شده ، حواسم نبود چیزی بیارم تا گلوته تازه کنی …
کدخدا پک عمیقی به سیگارش زد و گفت :
-چیزی نمیخورم …
در حالیکه ته سیگارشو پرت میکرد از جاش بلند شد و گفت :
-باید برم خانه ، الان ریش سفیدا میان …
رو به رشید گفت :
-راه بیفت بریم … باید ببینیم چه میشه کرد …
رشید با درموندگی گفت :
-چه میخواد بشه ؟؟؟
در حالیکه با سر به کیخسرو اشاره میکرد ادامه داد :
-یه نادان یه سنگی میندازه ته چاه ، هزار تا عاقل نمیتانن درش بیارن !!! … بابا فکرکردی شهباز از خون جوانش میگذره ؟؟؟ من همشانه میشناسم … بخدا تا داغ نشانمان ندن ول نمیکنن !!! اگه ایاز و دار و دسته اش الان ول کردن و رفتن ، بخاطر اینه که هنوز از طرف شهباز اجازه ی درگیری ندارن … اگه شهباز لب تر بکنه ، تا زانو میریم توی خون … غیر از اینه ؟؟؟
کدخدا چشم تو چشم پسرش ایستاد وگفت :
-خوب به من نگاه کن … چه میبینی ؟؟؟؟ فکر کردی من موهامه توی آسیاب سفید کردم ؟؟؟ تو شهبازه بیشتر و بهتر از من میشناسی ؟؟؟؟ چرا حرف نامربوط میزنی ؟؟؟ چرا وقتی نمیدانی پشت سر مردم حرف میزنی ؟؟؟ شهباز هم ریش و هم سن منه … خوب میشناسمش … مرد بدی نیست … درثانی ، اگه شهباز بد باشه ، خدا هم بده ؟؟؟ مگه خدا مرده ؟؟؟ چرا میخوای دل جوانته خالی کنی ؟؟؟ بجای اینکه مثل کوه پشتش باشی ، شدی سوهان روحش …
و در حالیکه به رشید با غضب نگاه میکرد گفت :
-راه بیفت بریم …
رشید سرشو پائین انداخت و پشت سر کدخدا از خونه خارج شد … گلاره لیوان آبو دست مادرش داد … دلش میخواست کاری بکنه ، اما چیزی به ذهنش نمیرسید ، دوست داشت حرف بزنه ، اما انگار لباش به هم چسبیده بودن … روی پله نشست و به فکر فرو رفت … چیز زیادی از شهباز و اهالی ده بالا نمیدونست … از زمانی که خودشو شناخت دنبال گشت و گذار توی صحرا و سر قرار رفتن با شاهو بود … تنها چیزی که از ده بالا میدونست این بود که مردم ده بالا و ده پائین از قدیم با هم دشمنی داشتن و سالی چند نفر هم بخاطر همین درگیری ها کشته میشدن … از مادرش شنیده بود که جنگ بین اهالی ده بالا و مردم ده پائین ، مشروط به رعایت یکسری قرارهائی که بین خودشون گذاشتن تموم شده بود … از مقررات چیزی نمیدونست ، تنها چیزی که میدونست این بود که آدم کشی خلاف توافق اهالی بوده و حالا کیخسرو ، بعد از گذشت اینهمه سال ، توافق رو به هم زده و از اهالی ده بالا کسی رو کشته …
یک لحظه دلش خالی شد … اتفاق هولناک بود و از اون بدتر ، بلائی بود که امکان داشت سر کیخسرو بیاد …از ترس دلش خالی شد تنش یخ کرد و رعشه بدنشو فرا گرفت … زینت متوجه شرایط غیر عادی دخترش شد … حرفی نزد فقط دستشو گذاشت روی شونه ی گلاره و فشار داد … گلاره نگاهی به مادرش کرد … دلش قرص شد…چشمش به دست ولباس خونی کیخسرو افتاد …رو به برادرش گفت :
-داشی (داداشی) دست و لباست خونیه … تا تو بری تنی به آب بزنی ، منم میرم برات لباس و حوله میارم …
کیخسرو واکنشی نشون نداد … سرشو بین دستاش گرفت و قوز کرده بود روی زانوهاش … گلاره چند تا پله بالا رفت … دستهای برادرشو گرفت و گفت :
-داشی ، به علی هیچ اتفاقی نمی افته … به دلم روشنه که همه چیز به خوبی تمام میشه … خدا خودش میدانه که تو مقصر نبودی … الانم بلند شو و برو یه آبی به تنت بزن …
کیخسرو نگاهی به چهره گلاره انداخت و آروم از جاش بلند شد و به سمت حمام رفت …
غروب ، کدخدا و چند نفر از ریش سفیدای ده ، راهی خونه ی شهباز شدن … مردم در حال ورود و خروج از در خونه ی شهباز بودن … در و دیوار خونه با پارچه های سیاه پوشونده شده بود… ولوله ای توی خونه حکمفرما بود … صدای ضجه های زنها و جیغ و نفرین هاشون به وضوح به گوش میرسید … جوانی با دیدن کدخدا سریع وارد خونه شد و بعد از چند لحظه به همراه چند مرد مسن بیرون اومد … کدخدا جلوی در رسید … سلامی کرد ودر حالیکه کلاه نمدیشو توی دستش گرفته بود ، چشم به زمین دوخت …! یکی از مردها با عصبانیت جلو اومد وگفت :
-برای چه اینجا آمدی کدخدا جمشید ؟؟؟ به ای خانه نگاه کن … !!! جوانی ازش رفته که عصای دست پدرش بود … !!! صدای ضجه ها را میشنوی ؟؟؟؟ صدای مادرشه !!! نمیتانه قبول کنه که پسرجوانش به دست یه نامرد کشته شده و رفته زیر خاک !!! همین الان ، از راهی که آمدی برگرد وبرو … ما اینجا خونه با خون میشوریم … حرف ما همینه و بس !!!
کدخدا سرشو بالا آورد تا حرفی بزنه که صدای شهباز همه رو ساکت کرد :
-نصرت !!! به ریشش نگاه کن … از ریش من وتو سفید تره !!! پس احترامش واجبه … !!! اگر هم احترام ریش سفید و سن و سالشه نداری ، لااقل به مجلس عزای پسر من احترام بذار …
از وسط جمعیتی که در خونه جمع شده بود ، ویلچری راه خودشو باز کرد و شهباز جلو اومد !!! روی ویلچر نشسته بود … پسر جوانی ویلچرشو هل میداد ! جلوی کدخدا رسید ، کدخدا دولا شد و روی شهباز رو بوسید ، اشک از چشمهاش جاری شد ، شهباز ، سعی کرد بغض خودشو کنترل کنه ، با صدای خش دارش گفت :
-خوش آمدی کدخدا … زحمت کشیدی !!!
کدخدا با دستمال اشکش رو پاک کرد و با صدائی لرزون گفت :
-بخدا قسم روی آمدن نداشتم … زبانم نمی چرخه بهت تسلیت بگم … فقط میتانم بگم شرمنده ام …
اشک دوباره از گوشه ی چشمش لغزید روی ریشهای سفیدش … شهباز گفت :
-این چه حرفیه ؟؟؟ دشمنت شرمنده باشه !!! تاوان بچه بازیه کیخسرو و منصور به پای شما نیست !!! شما بزرگ همه هستی !!!
با دستش چرخ ویلچرو چرخوند تا رو به جمعیت خودی بشه …
-من از همه ی شما که در مراسم خاکسپاری منصور شرکت کردین ممنونم !!! خیلی زحمت کشیدین … خدا میدانه که پشتم شکسته و ستون خانه ام خراب شده !!! اما میذارمش به حساب تقدیر و خواست خدا … تا چند روز دیگه ، همه یادشان میره که چه به سر منصور آمد و خانه ی من چجوری خراب شد !!! این خاصیت خاکه … وقتی که عزیز آدمه توی دلش جا بده ، غبار فراموشی و صبر ، به دل همه میشینه !!! اما اگر امروز هوشیار نباشیم و به قول نصرت خان ، خونه با خون بشوریم ، هرروز داغمان تازه و اضافه میشه … من میدانم که نصرت دلش میسوزه که حرف میزنه ، ولی مگه پسر من پدر نداره ؟؟؟ درسته که روی ویلچر نشستم و از دوپا علیل شدم ، اما هنوز مغز و زبانم کار میکنه !!! عزیزان … من وکیل وصی نمیخوام … دنبال این هم نیستم که خون با خون بشورم … پس لطفا بجای من حرف نزنین … من نمیگم که از خون پسرم میگذرم … من میگم بذارید خودم برای این درد ، درمان پیدا کنم … عرضم تمام شد …
رو به کد خدا و کرد گفت :
-بفرما تو … زحمت کشیدی کدخدا …!!!
نصرت از شدت عصبانیت دندوناشو به هم فشرد و در حالیکه پشتشو به کدخدا میکرد ، راه خونه ی خودشو در پیش گرفت .

ادامه دارد

نوشته: دکتر کامران


👍 2
👎 0
44146 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

347510
2012-12-10 01:35:30 +0330 +0330

سلام دوست عزیز

زیبا بود و خوندنی

منتظر قسمت بعدیش هستیم

موفق باشی

0 ❤️

347511
2012-12-10 01:38:34 +0330 +0330

دكتر عزيز خيلي وقت بود همه رو و بالاخص منو منتظر داستان كذاشته بودي انقدر زيبا مينويسي كه متوجه نميشم كي تموم ميشه ,خوانندتو به عمق زندكي شخصيتهات ميبري واقعا دست مريزاد بيصبرانه منتظر قسمت بعديش هستم

0 ❤️

347512
2012-12-10 01:44:07 +0330 +0330

Doctor jan gol kashti, kheyli montazeremun gozashti amma enghadr ghashang minevisi ke ghesmate ghabli yadam bud va niyazi nabud dobare bekhunam ta yadam biyad, edame ro zudtar up kon, mamnoon

0 ❤️

347513
2012-12-10 02:16:08 +0330 +0330
NA

درود بر دکتر عزیز :

خیلی جالب هست که من کرمانی هستم ولی وقتی این داستانو می خونم با لهجه می خونم.

انگار خودم وسط داستان قرار دارم.:D

داستان بسیار زیبایی بود اگرچه فکر کنم می شه حدس زد شهباز چه شرطی می ذاره.

دوست عزیز شما قلم بسیار زیبایی دارید .

مرسی و موفق باشید .

0 ❤️

347514
2012-12-10 04:19:33 +0330 +0330
NA

دوست خوبم در زبان عامیانه مردم کرد ، هم ریش به معنای هم سن و هم رده هست …

0 ❤️

347516
2012-12-10 05:31:26 +0330 +0330
NA

دست مریزاد نویسنده گرامی، دکتر کامران خوش قلم.
داشتم به مبحث زیبایی بصری در علوم شهرسازی و مدیریت محیط زیست فکر می کردم ، و این که سازه ها و چیدمان عناصر شهر یا روستا تا چه حد می توانند در زندگی خصوصی ساکنین تأثیرگذار باشند. تردیدی نیست که آراستگی زندگی اجتماعی از سوی مسؤولین امر، زندگی اندرونی شهروندان را نیز تحت تأثیر قرار خواهد داد و آنها را وادار می کند که روابط و المان های زندگی شخصیشان را نیز بیارایند.
با تعمیم این مطلب به زیبایی افکار و اندیشه، می توانیم نتیجه بگیریم که اگر صاحب قلم ها و پیش کسوتان نویسندگی هم احساس مسؤولیت کرده و مطالبی چنین زیبا را دو برابر انتشار دهند، خوانندگان هم بالطبع خواهند آموخت که برای زندگی سکسی خود احترام قائل شوند و پذیرایی از هر کَس و ناکَسی در رختخواب خود را با افتخار برای هزاران نفر جار نزنند.

0 ❤️

347517
2012-12-10 05:31:36 +0330 +0330

سلام به كامران عزيز
شايد كمى زودتر از دير شدن بود كه گفته ام داستانش زيباست و به دل ميشينه هرچند اين روايت را زياد شنيده ايم ولى خواندش به قلم شما خالى از لطف نيست و البته در هنر نوشتن شما شكى نيست و نميشه از بيان زيباى شما تشكر نكرد.
اما فاصله زمانى بين هر قسمت آزاردهنده است. ميدونى اگه قسمت بعدى داستانتو بعد از يه ماه آپ كنى چى ميشه!!! اين تهديد منو جدى بگير :-D
دكتر جان گلايه اى كه ازت دارم اينه كه چرا جواب انتقادهارو در شروع داستانت دادى؟
واقعا جاش اونجا نيست خودتو بذار جاى كسى كه به نقدها كارى نداره و فقط براى خوندن داستان اين صفحه رو باز كرده ولى مجبور بخوندن پاسخى ميشه كه اصلا نميدونه سوالش چى بوده. درسته شما با خطى مرزى بين داستان و جواب انتقادها ايجاد كردى ولى اين باعث نميشه كه مخاطب بر خلاف ميلش اون بخش رو نخونه چون احتمال ميده قسمتى از داستان باشه يا نكته اى در رابطه با داستان گفته باشيد كه در فهم داستان نقش داره.
بنظر من اگه شما صلاح نميدونى جواب كامنتهارو زير داستانت بدى، هيچ ايرادى نداره ولى اگه احيانا خواستى به نقدى پاسخ بدى جاش در شروع قسمت جديد داستان نيست.
و
پيشنهاد ميدم از باز كردن پرانتز براى نوشتن معنى كلمه اى خوددارى كنى چون داستان زيبات حيفه بخاطر مشكلات نگارشى زير سوال بره و البته اين كار باعث ميشه خواننده لحظه اى از فضاى داستان به بيرون پرت بشه…

و در آخر هم برات آرزوى موفقيت دارم.

0 ❤️

347518
2012-12-10 05:39:51 +0330 +0330

بسیار زیبا مثل قسمت قبل

tanx!!!

0 ❤️

347519
2012-12-10 06:14:37 +0330 +0330
NA

مرسی خیلی قشنگ بود،دکتر اذیت نکن دیگه. این قد منتظرمون نزار. ولی در کل عالی بود،نگارشت خیلی عمیقه و همین باعث میشه که خوننده شخصیت ها و داستانو تا میتونه تصور کنه و این خیلی مهمه.بازم ممنون منتظر بقیش هستم؛

0 ❤️

347520
2012-12-10 06:25:42 +0330 +0330
NA

خیلی قشنگ بود واقعا ارزش این همه منتظر موندنو داشت،سربلند باشی

0 ❤️

347521
2012-12-10 06:31:10 +0330 +0330
NA

هر دو قسمت داستانو باهم خوندم ولى آنچنان باهاش حال نكردم
منو ياد چند تا فيلم انداخت همين
أاى رووله بيا دامون اينطر ويلون نبا :-D

حالشو ببر
عجب استعدادى داشتم خودم بى خبر بودم

0 ❤️

347524
2012-12-10 06:52:16 +0330 +0330
NA

بابا ايول داري به خدا.واقعا عالي بود.اصلا داستانت تو حلقم.داداش منم واسه قتل منتظره حكمه(اونم ناخواسته يه نفرو كشته)واسش دعا كنيد_2 تا بچه داره_دكتر جوووون مرسي كه داستانت انقده خوبههههه:-*

0 ❤️

347525
2012-12-10 06:57:43 +0330 +0330
NA

سلام ، دكتر جان خيلي زيبا بود
بعلت آشنايي محدودي كه با فرهنگ اون منطقه دارم حدس ميزنم بقيه داستان چي ميشه
اگه حدسم درست باشه :
خيلي جالب يه همچين طرحي به ذهنت اومده ، واقعا دست مريزاد
دلم براي گلاره و امثال اون واقعا ميسوزه … در گذشته خيلي بيشتر بود ، ولي الان خدا رو شكر خيلي اين چيزا كمتر شده
تا يه جايي از داستان رو ميدونم ميخواي چيكار كني ، ولي نميدونم چطوري ميخواي تمومش كني ، چون واقعا خوب تموم كردن يه همچين داستاني ، واقعا به تفكر زيادي نياز داره و پيشاپيش خسته نباشيد ميگم بهت

البته اينا حدسه دكتر جان ، ضايعمون نكني ;)

0 ❤️

347526
2012-12-10 08:23:38 +0330 +0330

درود بر شما دکتر…
داستان جذاب و گیراست مثل قسمت قبلی. اما چند نکته :
لهجه ای که استفاده شده تو داستان٬ کردی کرمانشاهی نیست. این لهجه میشه گفت فارسی کرمانشاهیست که یه جاهایی چند تیکه کردی هم استفاده شده. البته دلیل این موضوع رو فرمودین. ولی اگر قبل از شروع قسمت اول همون جایی که گفتین مکالمه ها با لهجه کردی کرمانشاهی نوشته شده٬ به نظر من باید میگفتین فارسی کرمانشاهی… (دوستان برای آشنایی بهتر با لهجه کرمانشاهی میتونن دیوان شعر شامی کرمانشاهی رو بخونن.)
اینکه معنی هر کلمه رو داخل پرانتز مینویسین همینطور که آریزونای عزیز فرموندن اشتباس. البته تو کامنتای قسمت اول یه نفر به این موضوع اعتراض کرده بود. به همین دلیل تو این قسمت این تصمیمو گرفتین٬ که نشون دهنده احترام برای خواننده س ولی اگه اصول درست نگارشی رعایت بشه(به نظر من) بهتره.
نگارش عالی و روانه. داستان پردازی مشکلی نداره. شخصیت پردازی یه جاهایی ایراد که نمیشه گفت٬ ولی کم کاری داره. لوکیشن ها خوب پردازش نشده. برای مثال من نتونستم حیاط خونه کدخدا رو تصور کنم.
جدا از همه این قضایا من به شخصه لذت بردم و منتظر قسمت بعدی میمونم و پیشاپیش برای گلاره آرزو میکنم اون اتفاقی که پیش بینی میکنم درست نباشه!
موید بمانید!

0 ❤️

347527
2012-12-10 08:58:09 +0330 +0330
NA

سلام کردی قسه اکم .داستانکت عالی بوفقط بوچه کرمانشا!کرسان بت نوسیای اگر حالیت اویت جواو بنوسه

0 ❤️

347528
2012-12-10 09:02:25 +0330 +0330

تو سایت شهوانی واین داستانا یه خورده بعیده…
ولی دکتر جون حال کردم…قشنگ نوشتی اگه لهجه رو غلیظ ترم مینوشتی بنطرم قشنگتر میشد…ما همه به گویش ولهجه های اطرافمون کم وبیش اشنا هستیم…از کردی کمی به لری زدی بودی که چندان فرقی هم نمیکنه …جفتشون با مرام هستن وبا غیرت ،مثل بقیه مردم این سرزمین…
برارومی…سی مون بازم بنویس…

0 ❤️

347529
2012-12-10 10:38:04 +0330 +0330
NA

دکتر منم چون آداب و رسوم اون منطقه رو میدونم از همین حالا دلم برای گلاره و گلاره ها ریش شد و درد وجودم رو گرفت خون بس نام فیلمی هم بود از سرزمین مادری من که وقتی 9 ساله بودم دیدمش اونموقع تا مدتها فکرم درگیر اون موضوع بود و الان با خوندن داستان گلاره دردی دلم رو چنگ زد امیدوارم عاقبت گلاره مثل بقیه نشه

0 ❤️

347531
2012-12-10 12:28:20 +0330 +0330
NA

دکی جون عالی بود…
اشکمو در آوردی ایول…
خیلی حال کردم…
جون هر کتابی دوست داری قسمت بعد را زود آپ کن…
سپاسگزارم

0 ❤️

347532
2012-12-10 12:40:29 +0330 +0330

دکتر کامران عزیز، وقتی داستانهات رو میخونم بی اختیار از خودم میپرسم اگه نویسندگی و نوشتن داستان اینه پس ما ول معطلیم…!!
توی داستانهات واقعا همه چیز سر جای خودش قرار داره و اینکه بعضی دوستان نسبت به لهجه ها کمی ایراد میگیرن از نظر من وارد نیست. به این خاطر که قرار نیست یک داستان با زبان کاملا کردی نوشته بشه. چون خوانندگان این جا اکثرا فارسی زبان هستن و طبیعیه که گویش فارسی با لهجه ی کردی انتخاب بشه. در مورد توصیفات و فضا سازی هم فکر کنم قصه ی داستان و سبک نگارش نویسنده به صورتیه که بیشتر به خود داستان توجه میکنه. منهم مثل آرش عزیز ازون صحنه ی رویارویی کدخدا و شهباز خیلی خوشم اومد و با چند بار خوندنش حس کردم که اشک توی چشمام جمع شده واین نشون از تبحر نویسنده میده…
جناب ژنرال دوگول که تا الان سه روز و چهار ساعت از حضورتون توی سایت میگذره و برام جالبه که توی این مدت کم چرا اینقد امتیازات داستانها براتون مهم شده؟! شماکه هنوز داستانی به نام خودتون توی سایت نداشتین چطور سنگ بقیه نویسنده ها رو به سینه میزنین و نویسنده ی خوب و با سابقه ای مثل دکترکامران رو متهم به تقلب میکنین؟!! اینکه داستانی در بدو ورودش به لیست با چندامتیاز کامل به صدر بره یک امر طبیعیه.اون چیزی که مهمه اینه که اون داستان در ادامه هم بتونه این روند رو به رشد خودش در جذب امتیاز رو ادامه بده. من و چندتا از دوستان بارها این موضوع رو گفتیم و خیلی متاسفم که پای این داستان خوب که باید به بحث و گفتگو در مورد خود داستان بپردازیم به این حرفهای حاشیه ای کم اهمیت بها میدیم…

0 ❤️

347533
2012-12-10 14:17:30 +0330 +0330
NA

دکتر عزیز داستانتون عالیه مثل دفعه قبل. من با لهجه داستان خیلی موافقم و حتی شباهت زیادی به لهجه بختیاری داره که عاشقشم آخه منم بختیاری ام و برای اقوام خوش زبان و عزیز ایرانی خیلی احترام قایلم.
منتظر قسمت بعد هستم.

0 ❤️

347534
2012-12-10 14:21:33 +0330 +0330

دمت گرم دوست عزیزم ژنرال دوگول …دقیقا با تمامی حرفات موافقم عزیز

خیلی گلی دوست خوبم

0 ❤️

347535
2012-12-10 14:45:07 +0330 +0330

من نظرم رو در مورد امتیازها و لیست داستانهای برتر بارها اعلام کردم. حتی اولین وتنها کسی که پای تاپیک شما کامنت گذاشت من بودم و این نشون میده که خود من خیلی بیشتر از شما نسبت به این موضوع حساسم. این قانون نانوشته که کسی به کامنت کسی کار نداشته باشه رو اولین بار خود من اجرا کردم اما دلیل نمیشه که شما کسی رو به این واضحی متهم به امری اینچنینی کنین. همین الان که لیست داستانها رو نگاه کردم متوجه شدم که داستان محرم سکس هیوا رتبه ی دوم و داستان پرشان که همیشه مورد هجمه ی!!قرار میگرفت رتبه ی سوم رو کسب کرده. بنابراین طبف فرمول شما این دو نویسنده هم باید با نامهای کاربری فراوان رتبه ی داستانهای خودشون رو افزایش داده باشن. میبینین که هیچ معیاری برای حرفهای شما وجود نداره و این موضوع کاملا بی پایه و اساس هست. خود من هنگامی که مجموعه داستان بی نهایت رو مینوشتم در طول یکماه پیش میومد که قسمتهای اول تا پنجم به تناوب رتبه های بین ده داستان برتر رو به خودشون اختصاص میدادن. پس باز بنا به این سناریوی شما حتما ازین فرمول استفاده کرده بودم!! خواهشا قبل از اینکه به این راحتی به کسی تهمت بزنید همه ی جوانب امر رو در نظر بگیرید و فضای پای داستانها رو با تنگ نظریهای خودتون الوده نکنین…

0 ❤️

347536
2012-12-10 15:30:06 +0330 +0330
NA

دکتر جان عالی بود . هنر واقعی نویسنده اینه که خواننده رو مسحور داستانش کنه و روح اونو با خودش همراه کنه که شما اینو بنحو خوب انجام دادید . لحجه هر بنظرم لری و کرمانشاهی بود که ترکیب این دو به لحجه ایلامی شباهت پیدا می کنه. اسامی زنانه مثل دختر بس و خون بس و … ریشه در فرهنگ تحمیلی و ظلم نابخشودنی به زنان رو داره که خوشبختانه الان خیلی کمتر شده . موفق باشید.

0 ❤️

347537
2012-12-10 16:59:28 +0330 +0330

من فقط ميتونم بگم اين بحثها جاش زير داستانها نيست. نويسنده دوست داره درباره زحمتى كه كشيده حرف زده بشه نه اينجور مسائل.
و
با اينكه با قسمتى از حرفهاى ژنرال دوگول موافقم كه امروز بطور غير طبيعى امتياز داستانها بطور محسوسى كاهش پيدا كرد ولى نميتونم درباره مقصر بودن كسى قضاوت كنم و بازهم ميگم اينجا نبايد راجع به اين مشكلات بحث كرد ادامش ندين بهتره

0 ❤️

347538
2012-12-10 18:20:32 +0330 +0330
NA

دکی داستانت حرف نداشت.فقط جون ننت دیر نده اینقد پاک همه چیزو یادمون رفته بود.

0 ❤️

347539
2012-12-10 19:13:17 +0330 +0330
NA

داستان زیبا و روانیست. منتظر ادامش هستیم موفق و سربلند باشی

0 ❤️

347540
2012-12-11 00:51:02 +0330 +0330
NA

در ضمن كوپول پسر است پيام نده كوستو مثل آلوچه بخورم،تو اگه خواستي بيا سرشو بخور :D

0 ❤️

347541
2012-12-11 03:29:29 +0330 +0330
NA

از لطف همه ی دوستان ممنونم … خیلی خیلی خوشحالم که بعد از تقریبا 1 سال نوشتن داستانهای مختلف ، بالاخره داستانم در صدر قرار گرفت و اینو مدیون همه ی دوستانی میدونم که به من کمک کردن و با انتقادات سازنده ی خودشون ، مسیر درست نگارش داستان رو به من نشون دادن !! به همین دلیل دوباره از همه ی دوستان نهایت تشکر رو دارم …
اما دوست خوبم" ژنرال دوگول "بیش از باقی دوستان به من ابراز لطف کردن ، که بر خلاف میل باطنی خودم - که اصولا دوست ندارم در قسمت کامنتها وارد بحث بشم و روند امتیاز دهی و نگارش کامنتهای دوستان رو تحت تاثیر قرار بدم - منو وادار به به پاسخگوئی کرد :
1- دوست عزیزم اینجا یک سایت سکسی هست که برخی از دوستان براش ارسال داستان میکنن و بدون هیچ چشم داشتی ، فقط و فقط برای دل خود و دوستانشون مینویسن . باز هم تاکید میکنم "بی هیچ چشم داشتی " …!!! پس برای من نویسنده که داستان رو نوشته هیچ سودی نداره که داستانم در صدر باشه یا میانه های جدول ، یا اصلا نباشه …!!! من به شخصه کاری رو که دوست داشتم انجام دادم و سعی کردم با ارتقای کیفیت متن داستان برای داستانم امتیاز جمع کنم نه به واسطه ی تقلب و استفاده از کاربری های مختلف …
2- شخصا دوست دارم دیگران در مورد داستانم نظر بدن و حتی هنوز بخودم اجازه ندادم در قسمت نظرات با مخاطبان داستانم تبادل نظر کنم ، فقط و فقط به این دلیل که احساس میکنم ، حضورم در این بخش میتونه روی نظرات دیگران تاثیر گذار باشه و روند امتیاز دهی رو از حالت طبیعی خارج کنه …
3-برای یک نویسنده زمانی شوق نوشتن بوجود میاد که دیگران روی کارش ارزش بذارن نه خودش … در خصوص داستانهائی که گفته بودید امتیازشون پائین اومده باید بدونید من به شخصه امتیاز بالائی رو لحاظ کردم …
4-از نظر شغلی به حدی درگیر کار هستم که در 10 روز اخیر فقط فرصت کردم داستانم رو ارسال کنم و طی 3 روز گذشته ابدا ورودی به سایت نداشتم
5- کلیه ی اتهاماتی که شما وارد کردید قابل پیگیری هست و میتونید جهت اطلاع از صحت گفته های من از مدیر سایت سئوال کنید …
در پایان از همه ی دوستان خوب و عزیزم که منو تشویق کردن و داستانم رو مورد لطف و عنایت قرار دادن بی نهایت سپاسگزارم

0 ❤️

347543
2012-12-11 03:48:39 +0330 +0330
NA

درضمن به نظرم اصلا عجیب نیست که از 12500 بازدید 32 رای داده شده باشه !!!

0 ❤️

347544
2012-12-11 05:12:55 +0330 +0330

ژنرال دوگول بسه ديگه
حرفت درست يا غلط نبايد اينجا مطرحش ميكردى شما حق اتهام زدن به كسى رو ندارى
مگه تاپيك نزدى؟
مگه واسه بهتر شدن اوضاع تو تاپيكت پيشنهاد ندادى؟
مگه ما ها نيومديم از پيشنهادت همايت كنيم؟
پس بس كن ديگه شما نبايد به هيچ عنوان به نويسنده اتهام بزنى اين كارت اشتباست و دور از انسانيته
اگه دلت واسه ماها سوخته بذار خيالتو راحت كنم من يكى خيلى وقته امتيازها برام بى ارزش شده و فاقد اعتبار اين مطلبو زير چند قسمت قبل داستانم هم نوشتم

تهمت زدن خيلى زشته خودتو بذار جاى طرف فقط يك درصد فكر كن اگه اون راست بگه چى
وجدان داشته باش يك كلام
ميدونم از روى دلسوزى اينكارو كردى ولى راهت اشتباست.

0 ❤️

347545
2012-12-11 06:46:55 +0330 +0330

درود
هرچند به خودم قول داده بودم هیچوقت کاری به امتیازات و مباحث جانبیش نداشته باشم و ملاک ارزش گذاری رو خیلی وقته امتیاز نمیدونم بلکه کامنت های پای یه داستان میدونم. ولی جناب ژنرال دوگل به نظر بنده هم نمیتونین به این راحتی به یه نویسنده تاپ قلم مثل دکتر کامران همچین اتهام بزرگی بزنین… شاید واقعا کسی بخواد ایشونو بد جلوه بده. لطفا دیگه هیچوقت اینطوری نگین. به نظر من دکتر کامران با اراءه دادن داستانهای زیبا بیشتر روی این موضوع تلاش کرده اند که کیفیت داستان ها ارتقا یابد. نه اینکه درصدر قرار بگیرند. مثلا الان که در صدر قرار گرفته اند چه چیزی به داشته هاشون اضافه میشه یاچه چیزی نداشته هاشون کم میشه؟؟؟
لطفا کمی فکر کنید و به این راحتی درمورد دیگران قضاوت نکنین…
البته امیدوارم درک کنین که این مطالبو به علت کامنتی که پای داستانم گذاشتین نگفتم. به شخصه فکر میکنم به نویسنده هایی مثل دکتر کامران و پریچهر این وصله ها نمیچسپه…
بنده قبول دارم که امتیازا بصورت غیر عادی تغییر میکند ولی دلیلی نداره این ننگ رو به ایشون بچسپونید.

0 ❤️

347546
2012-12-12 19:02:14 +0330 +0330
NA

سلام
شايد انتظار برخي از خوانندگان داستان هاي سکسي فقط وجود يک رابطه ي جنسي بوده باشه که نويسنده هاي توانا اون رابطه رو مي تونين به خوبي با کلمات بيان کنن.هدفم از گفتن اين جملات اينه که داستان خون بس محيطي رو به وجود آورده که در اون فارغ از رابطه ي جنسي ميشه به آداب و رسوم و نحوه ي زندگي اقوام کرد زبان پي برد که اين به نظر بنده ي حقير نقطه ي قوت اين داستان به حساب مياد.در ضمن دکتر جان داستان شما مانند فيلمي هست که موقعه ي تماشاي اون آنچنان محو تماشاي آن فيلم ميشم که حتي براي يک لحظه هم که شده تمام مشکلات را فراموش کرده و لحظه اي رو با آرامش رواني سپري مي کنم.
بي تاب براي قسمت بعدي
تا درودي ديگر بدرود

0 ❤️

347547
2012-12-12 19:21:36 +0330 +0330

سلام دکتر جان
خسته نباشی , واقعا لذت بردم از خوندن داستان , فاصله بین قسمت اول و دوم زیاد شده بود ولی میتونم حدس بزنم که مشغله زیاد باعث این امر شده , به خاطر نزدیکی زیاد فرهنگ قوم من و کردهای عزیز خیلی خوب با داستان ارتباط برقرار کردم .
من همیشه گفتم که داستانهای شما رو خیلی دوست دارم و با اینکه علاقه مندم نویسنده ها زیر داستانشون به سوالات مخاطبین پاسخ بدن ولی همیشه از اینکه شما بدون حاشیه و در ارامش تمام کار خودتون رو انجام میدید لذت بردم , همیشه طرز نگارش و انتخاب موضوعاتتون بینظیره و بیصبرانه منتظر ادامه داستان هستم .

0 ❤️

347548
2012-12-13 02:54:19 +0330 +0330
NA

دکتر جان واقعا داستانت جالب و بینظیر بود امیدوارم قسمت بعدی زودتر نوشته بشه

0 ❤️

347549
2012-12-16 19:20:32 +0330 +0330
NA

Vaqean y dastane az hame nazar qavi bud,khaste nabashid,faqat khaheshan ykam zudtar edamasho up konid,sepasgozaram

0 ❤️