خیالی واقعي

1391/07/18

یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم طاقت نداره…
ارش پاشو دیگه 2 ساعت موبایلت داره زنگ میخوره دیرت شد.
یه لحظه به خودم اومدم لای چشمامو باز کردم صدای زنگ موبایل تو گوشم بود پا شدم نشستم رو تخت خستگی دیشب باشگاه جودو هنوز تو تنم بود alarma قطع کردم همینطور که دست گذاشتم رو صورتم به این فکر میکردم که الان باید برم سر کار که گوشیم زنگ خورد.دیدم صاحب كارمه گوشيا ج ندادم و سریع پا شدم كاراما كردمو راه افتادم.تو راه یه دختر ریز اندامو خوشگل نظرما جلب کرد میخواستم برم جلو که یاد عشق اولم افتادم گفتم خر نشو دوباره میخوای وابسته ی یه دختر شی و ولت کنه بره؟بعد یه چیزی از درون بهم گفت باهاش دوست شم و انتقام دل شكستما از اون بگیرم.صاحب کارم دوباره زنگ زد جواب دادم گفتم تا چند دقیقه دیگه میام مهندس بعد تماس رفتم جلو تا شماره بدم.
من;سلام
نیلوفر;…
من;سلام كردما.صبونه نخوردی؟
نیلوفر;چطور!
من;اخه گشنت بوده سلامتا خوردی.
نیلوفر;(موهای بورشا از صورتش زد کنار)خیلی بی مزه بود.
من;ببینید من ديرمه فقط میخوام اینا بگم که ازت خوشم اومده.
چیزی نگفت در همین حال دوباره گوشیم زنگ خورد.
من;ببین صاحب کارم ولم نميكنه باید برم(شماره را گرفتم جلوش یه نگاهی کرد به صورتم و سرشا زیر انداختو شماره را گرفت)
با گفتن یه خدافظ که جوابی نشنیدم رفتم به سمت انبار که دیدم یه نیسان منتظر باره.به خودم گفتم امروز از اون روزاست که كونم پارس.
تا رسیدم اقای عباسی(صاحب کارم) دم در بود و با کلی اخم گفت 1 ساعت دیر کردی دو ساعت بیشتر وای ميسي.
من فقط گفتم شرمنده سریع لباساما عوض کردم و شرو کردم به بار کردن كارتونا.همش تو فکر اون دختر زیبا با موهای بور و چشمایی که با موهاش ست بود بودم.به خودم که اومدم دیدم سه ساعت گذشته و عرق از زیره چونه و نوک دماغم میچكه و اخرين کارتون تو دستمه كارتونا گذاشتم تو ماشین و از یارو خدافظي کردم.اونروز به خاطر اینکه پنج شنبه بود 1 ساعت زود رفتم خونه از مجازاتم خبری نشد.رفتم خونه و همینطوری رو تخت افتادم داشتم به بدن ریز دختره که تو اون مانتوی گشاد خفاشي عین عروسک شده بود فکر میکردم که تا چشمامو باز کردم دیدم 3 ساعته که خوابم وقتی بیدار شدم به موبايلم نگاه کردم ولی خبری نبود.اونروزا با فکر اون دختر زیبا که اسمشم نمیدونستم گذروندم.
نفهمیدم چجوری گذشت فقط تا چشمامو باز کردم نور افتاب جشامو میزد یه لحظه فكر اون دختر و انتقام دل سادم از تو مخ پوكم رد شد.چشمامو مالوندم و بعد به موبايلم نگاه کردم دیدم یه نا شناس 2 بار زنگ زده.فهمیدم خودشه.دیگه به عشقو دوست داشتن فکر نميكردم فقط به فکر انتقام بودم انتقام چیزی که مقصرش یکی دیگه بود.بهش زنگ زدم و تمام تلاشما کردم که بهترین كلماتا قطار کنم تا بطونم مخشو تلیت کنم.سه ماه از بعد اون تماس گذشت و هر روز بیشتر بهم وابسته میشد.هفته ای 3_4 بار بیرون ميرفتيم همیشه دستشا میگرفتم قدش حدوده 25سانت ازم کمتر بود و بدن ريزو قشنگی داشت بحثای سکسی بينمون نبود.و فقط یه بار تو کوچه ازش لب گرفتم.یه جمعه که من کار نداشتم زنگ زد و گفت بیا خونمون کسی خونمون نیست منم بدون اینکه چیزی بگم خدافظي كردمو خودمو اماده كردمو راه افتادم.تو راه همش به فکر انتقام بودم دلم براش ميسوخت ولی بی خیال همه چیز شده بودم.رسیدم در خونشون زنگ زدم تا درا باز کرد شوکه شدم موهای بور که تا نیمه ی کمرش اومده بود.یه تيشرت مشگي یقه باز و یه شلوار گشاد.بهش دست دادم و رفتیم تو بدنش ميلرزيد نمیدونم چرا.مثل بره ای که کنار یه گرگ ضخمي باشه.رفتیم تو اتاقش تا رفتم تو مجسمه ی اهنی عقاب بالای تختش که خودمم يكيشا داشتم نظرما جلب کرد.وقتی نشست رو تخت و منم نشستم کنارش نمیدونستم از کجا شرو کنم که شرو کرد به حرف زدن که دوستت دارمو بهت اعتماد کردم که گفتم بیایو میخواستم راحت باشيمو از این حرفا منم در حین حرف زدن خودما بهش نزدیک کردم و تا حرفاش تموم شد برا دومین بار لبم رفت رو لبهاش.بهم گفت ار دوسم داری گفتم اره نفسم بیشتر از خودم.که دوباره لبم رفت رو لبهاش و دستما گزاشته بودم رو پاش و محکم به خودم جسبوندمش لباشا میخوردم و حس میکردم خیلی كثيفم از خودم بدم میومد ولی الان لذت میبردم یه فکر شوم از ذهنم گذشت.تصمیم گرفتم پردشو بزنم.دستما بردم رو سينهاش که خودشا کشید عقب.
نیلوفر;چکار میکنی؟
من;هیچی عزيزم مگه برا همین نگفتی بيام اینجا؟
نیلوفر;نه من قصد همچین كاريا ندارم هنوز زوده
من;نه من الان میخوام.
اشک تو جشاش جمع شد لرزشش دو برابر شده بود.ولی من تصمیم گرفتم که زوری کارما انجام بدم.گرفتمش تو بقلم و به طور وحشیانه ای گردنشا میخوردم اونم همش مشت میزد ولی مشتايه کوچیکش برا من چیزی نبود.داشت تقلا میکرد که به زور تيشرتشا در اووردم واي چی ميديدم سینه هاي کوچیک که سفتو سر بالا بودن و بدنی سفید.شرو کردم به خوردن سینه هاش اشک تو چشاش جمع شده بود و میگفت بسه ارش بسه.منم دستما بردم زیره شلوارش و بدون مقدمه كسشو مالیدم دیگه ميدونس نمیتونه کاری کنه و فقط گریه میکرد.شلوارشا اروم کشیدم پايين ماهیچه هاي کشیده و ظریفی داشت.شرت قرمزش که خيسم شده بود حشريم کرد.شورتشا کشیدم پايين کس صورتی که روی بدن سفید و بدونه موش جا گرفته بود باعث شد تصمیمم قطعی تر بشه شروع کردم به خوردن کسش و بعدش کیرمو بو زور کردم تو دهنش و موهاشا مشت كردمو عقب جلو میکردم.اشكاش خشک شده بود.ولی بازم با اكراح ساک میزد پرتش کردم رو تخت دوباره چشمم به اون عقاب اهنی افتاد.کیرمو گذاشتم دم کسش با صدای بریده گفت ارش چکار میخوای بکنی؟من دخترم!پس کن.اینه جوابه دوست داشتنه من؟تو اولین عشقمي!نکن با من اینطوری.منم گفتم گوشم از این حرفا پره و همزمان با التماس و گریه هاي او كيرما فشار دادم تو.یکم سفتو تنگ بود اخه راه نميداد منم كيرما با زور تا ته کردم تو.خوابیدم روش و ازش لب گرفتم تا بلند شدم کیرمو در اووردم خونی بود از خودم بدم میومد نمیدونستم گریه کنم یا بخندم که يدفه سرم تیر کشید دستما گرفتم به سرم تا برداشتم و چشمامو باز کردم دیدم خون شدیدی از سرم ميره و روی شکم نيلوفرا سرخ کرده بهش نگاه کردم با چشایی که شوکه شده بودن و ازشون اشک سرا زیر میشد. بهم نگاه میکرد نگاهم به بالای تختش افتاد مجسمه ای نبود دیدم مجسمه دستشه و سرش خونيه دست گذاشتم به سرم شکاف عمیقی خورده بود صدای مرگا تو گوشم ميشنيدم.دیگه کار از کار گذشته بود.چشمام بسته شد و سیاهی همه جارا بلعید.با صدای گوشیم چشمامو باز کردم دیدم هنوز رو تخت نشستم بلند شدم و جلوی اینه به خودم نگاه کردم چشمانی خسته با یه لخته خون خشک شده رو سرم.به تختم نگاه کردم اون عقاب اهنی افتاده بود رو سرم.سریع دستو صورتمو شستم و اماده شدم که برم سر کار.تو راه همون دختره زیبایی که تو خواب دیدم نظرما جلب کرد…

لطفا اگه فهش ميدين كون خودمو هدف بگیرین و فهش ناموسی ندين.کوچیک همتون جوجه خروس.

نوشته: jujekhorus


👍 0
👎 0
22291 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337726
2012-10-09 01:42:25 +0330 +0330

شانس آوردی که خواب دیدی اگه واقعیت داشت که…

0 ❤️

337728
2012-10-09 02:06:51 +0330 +0330

اسم داستانت رو بجای خیالی واقعی اگه میذاشتی تخمی تخیلی بهتر بود و بیشتر بهش میومد.
حال نقد کردن ندارم ولی حاجی با لهجه ی اصفهانی ننویس
خودم مخلص همه اصفهانیام و لهجشونم دوست دارم اما با لهجه ننویس.

0 ❤️

337729
2012-10-09 03:29:21 +0330 +0330
NA

چون خواب بود بهت فحش نمیدم جانی

0 ❤️

337730
2012-10-09 03:57:36 +0330 +0330
NA

كسشعربود ولي فحش حقت نيست چون اونقدر مرام داري كه نسبت به ناموست تعصب نشون بدي.طرزفكر و اخلاق بدي داري من بهت بدي كنم،به هر دليلي نتوني تلافي كني بايد سر يك بيگناه خالي كني؟آدم بايد گذشت داشته باشه،نميتوني بگذري حداقل برو باخودش،حساب كتاب كن. ناراحت نشو ولي ضعيف كشي چون زورت به اصل كاري نرسيده فكر خيالت تلافي با بيگناهه،اصلأ با اين مرامت حال نكردم اميدوارم رستگارنشي.

0 ❤️

337731
2012-10-09 07:14:29 +0330 +0330

چند خط اولشو که خوندم فکر کردم دارم یه داستان خوب میخونم ولی ادامه که دادم دیدم نخير! باز یه داستان تخمی به تورمون خورد.ولی مثل اکثر نوشته های این سایت، نوشته تو خاطره نبود.
بهتر بنویس!
با لهجه ننویس
حتی انگلیسی هم با لهجه اصفهانی نوشتی:
alarma!!!

0 ❤️

337732
2012-10-09 09:54:31 +0330 +0330

داستانت خوب بود و به نسبت متفاوت
ولى از لحاظ نوشتارى به شدت مشكل داشت
نكته مثبتش براى من كوتاه بودنش بود

0 ❤️

337733
2012-10-09 10:28:16 +0330 +0330

یه ذهن بیمار!

0 ❤️

337734
2012-10-09 12:22:47 +0330 +0330
NA

چرا داستاناتون لهجه داره خب??? شما ها عالي هستين .همونجور كه حرف ميزنين دقيقا همونو مينويسين
:))
alarma??
حتي انگيسي??!
من نخوندم. يعني نتونستم بخونم…

0 ❤️

337735
2012-10-09 13:27:40 +0330 +0330
NA

من میگم باز خوب شد عقابه رو سرت افتاد اگه جایی دیگه تو سوراخی چیزی میوفتاد که دیگه پیداش نمیکردی
ههه هه هه

0 ❤️

337736
2012-10-09 13:58:44 +0330 +0330

خوشم اومد دمت گرم بازم بنویس جاکش

0 ❤️

337737
2012-10-09 18:08:24 +0330 +0330
NA

salam bebakhshid age engelisi minevisam akhe ba uc browser miam khoshhalam ke belakhare dastanam up shod bade 2 mah.
mamnoon az nazaratoon ke hadaghal toosh behem fosh nadadid.
babate inke ba lahje neveshtam sharmane man dige dastan nemizaram yani vaght nadaram bekham benevisam vali ye dastane dige hast ke ghablan up kardam sharmande ke bayad oonam tahamol konid taze 2ghesmatie va hanooz ghesmate 2sha naneveshtam bade oonam dige dastan nemizaram.bazam mamnoon az hamatoon
jujekhorus

0 ❤️

337738
2012-10-12 08:34:17 +0330 +0330
NA

BI MAZE BOD

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها