نمیدانم واقعا چگونه این قضیه نگاه کنم!؟! من خیانت کرده بودم و تنها سکسم با فردی غیر از نامزدم تنوع تلخی بود که نباید دوباره تکرار بشه!
دوسال پیش بود که در پاییز به خدمت اعزام شدم.محل آموزشی ام یکی از پادگان های بزرگ کشور بود.در شهری که پادگان قرار داشت تنها یکی از عمه هایم زندگی میکرد.عمه ام پسری به نام امیر داشت که چند سالی از من بزرگ تر بود و رابطه ما خیلی با هم خوب و صمیمی بود. هفتههای اول آموزشی واقعا سخت بود و بی خوابی و خستگی یک طرف و فشار جنسی طرف دیگر.تنها چیزی که باعث میشد آن خستگی ها را تحمل کنم و بگذرانم دختری بود که قبل از اعزامم به خواستگاریش رفته و با وی نامزد کرده بودم.او را از ته قلب دوست میداشتم و با اینکه از سه سال قبل از نامزدی با هم دوست بودیم،ذرهای از عشقم به او کم نشده بود.در زمان دوستی چند بار و بصورت محدود رابطه جنسی برقرار کرده بودیم ولی هیچکدام به سکس کامل منتهی نشد.
پس از گذشت چهار هفته از دوران آموزش، پادگان به ما دو روز مرخصی میان دوره داد و چون فاصله شهر محل خدمت تا خانه ما زیاد بود تصمیم گرفتم این مدت را پیش پسر عمه ام بگذرانم.پس از بیرون آمدن از پادگان مستقیم به خانه عمه رفتم و بعد از تعارفات و احوال پرسیهای عامیانه یک دوش گرفتم و با امیر از خانه بیرون زدیم.امیر که از جریان خواستگاری من بی خبر بود نیت به اصطلاح خیری در سر خودش برای من داشت.
رو به من کرد و گفت: (( امشب میریم خونه یکی از دوستام و شب میمونیم.میخوایم خوش بگذرونیم.مینا و سارا هم میان.))
مینا دوست دختر امیر بود و سارا دوست خیلی صمیمی مینا بود که اکثر اوقات به همراه او بود.من این دو را چند بار دیده بودم و دورادور میشناختم.
در راه خانه دوست امیر، دخترها را سوار کردیم و پس از رسیدن من متوجه شدم دوست امیر فردی متأهل به نام نادر است که خانوادهاش در شهری دیگر زندگی میکنند و او دراین شهر کار میکند و خانه ای که در آن بودیم محل استراحت و بعضا مهمانی های او بود.جالب تر از همه این ها دختری بود به نام مهسا که با وجود دانستن متأهلی نادر، دوست دختر او شده بود و تقریبا با او زندگی میکرد.
در آن خانه شش نفر بودیم و تنها من و سارا رابطه دوستی با هم نداشتیم.پس از خوشگذرانی و صرف شام، نادر یک بطری مشروب باز کرد و امیر ساقی شد.در میان آن جمع تنها من و نادر مشروب نخوردیم.نادر الکل را ترک کرده بود و من نیز با مشروب میانه خوبی نداشتم.پس از مشروب خوری و حواشی مربوط به آن نادر و مهسا جای خواب مارا در سالن انداختند و خودشان به اتاق خوابشان رفتند.
نمیدانم سهوا و یا از روی عمد نادر جای من و سارا را کنار هم انداخته بود.پس از دراز کشیدن، امیر و مینا که در چند متری ما خوابیده بودند شروع به معاشقه با یکدیگر کردند.سارا اصلا حواسش به آنها نبود.بیشتر درگیر اتفاقی بود که برایش افتاده بود.او پدرش را در سال گذشته اش از دست داده بود و الکل باعث شده بود دوباره یاد پدرش بیافتد.من برای دلداری دادنش دستش را گرفتم و کمی با او حرف زدم.کمی که آرام تر شد به من گفت: (( تو خیلی پسر خوب و مهربونی هستی.مرسی که دلداریم میدی عزیزم.))
من برای تشکر از او دستش را که گرفته بودم بوسیدم.اوهم صورتش را جلو آورد و گونه مرا بوسیدم.با کمال تعجب دیدم که دوباره سرش را جلو آورد و باز هم گونهام را بوسید.نگاهی به چشمانم کرد و ایندفعه لبم را بوسه کوچکی کرد.من که شوکه شده بودم به آرامی در گوشش گفتم: (( سارا!!! میدونی داری چیکار میکنی؟؟))
او هم گفت: ((میدونم که الان بوسیدمت.))
ایندفعه دیگر لبم را نبوسید بلکه شروع کرد به مکیدن لبهایم.یکدفعه هزاران فکر به سر من حملهور شد.صداهایی در سرم میگفتند: ((نهههه تو نامزد داری نباید خیانت کنی.نکنننن نامزدت گناه دارد…))
ولی سارا انقدر قشنگ لبانم را میخورد که بجای فکر کردن به نامزدم، خودم را با حرف هایی نظیر: (( من سربازم و از نامزدم دورم و تاحالا تنوعی توی سکس نداشتمو ازین فرصت ها کم گیر میاد)) قانع میکردم که دارم کار درستی انجام میدهم.پس خودمم هم کاری کردم و دستم را از روی لباس به سینه سارا کشیدم.ولی سارا دستم را پس زد و با لحن با نازی گفت نهه نههه و دوباره مشغول لب گرفتن شد.کاملا معلوم بود که آن «نه» که گفته بود فقط نوعی عشوه و خویشتنداری دخترانه بوده و بس.دوباره سینه اش را گرفتم.ایندفعه هیچ چیزی نگفت.من نیز شجاعتم را بیشتر کردم و دستم را داخل لباس زیرش بردم.کمی سینههایش را مالیدم و لباس بالا تنهاش را دراوردم و شروع کردم به خوردن و لیسیدن سینههایش.سارا از من پرسید: (( دوست داری گردنتو بخورم؟)) و من جواب دادم: (( عاشق اینم یکی گردنمو بخوره!)) و او هم شروع به اینکار کرد و همینطور که داشتم سینه اش را میخوردم به طرز وحشیانه ای گردن و گوشم را میخورد.همه چیز را فراموش کرده بودم و فقط داشتم لذت میبردم.دستم را داخل شرتش کردم و باز همان صدای «نه» را از سارا شنیدم.اما اینبار توجهی نکردم و با انگشت با آلتش بازی میکردم.گرمی لای پاهایش حس خوبی به دستم میداد. به آرامی لباسهای پایین تنه اش را نیز دراوردم. آلتش خیس و ملتهب شده بود.و کمی مو داشت.احتمالا فکر نمیکرد آمدنش به خانه نادر منجر به سکس کردنش بشود.سرم را به میان پاهایش بردم.بوی خیلی خوبی نمیداد ولی برای فردی در شرایط من این چیزها اهمیتی نداشت.شروع کردم به خوردن آلتش همه جای آن از کلیتوریس تا واژنش را لیس میزدم. فکر نمیکنم کسی تابحال چنین لذتی را به او هدیه داده باشد.صدای نفسهای تندش و ناله های آرامش خبر از یک ارگاسم شیرین میداد.در آنطرف امیر و مینا مشغول یک رابطه جنسی عمیق بودند.انگار فقط آن دو هستند و دیگر هیچ…
من که پس از ارضای سارا تازه گرم شده بودم لباسهایم را دراوردم و روی سینه او آمدم و آلتم را میان سینههایش گذاشتم.پس از کمی عقب و جلو کردن خسته شدم.سارا که معلوم بود نیاز جنسی بر تمام وجودش غلبه کرده گفت: (( اگه زن بودم و جلوم باز بود حسابی بهت میدادم.))
من گفتم: (( میای از پشت سکس کنیم؟)) و سارا جواب داد: (( نمیدونم تا حالا امتحان نکردم.)) من که میدانستم سکس از پشت آن هم برای کسی که تابحال چنین کاری نکرده به هیچ وجه کار آسانی نیست، قید چنین کاری را زدم و ولی هنوز دلم لذت میخواست.برای همین او را به پهلو خواباندم و از بغل به او چسبیدم و آلتم را به لای پاها و آلتش مالیدم.اینکار را با شدت تمام انجام میدادم.به طوری که سارا از لذت پاهایش را سفت به یکدیگر فشار میداد و ناله میکرد.اما مطمئن نیستم که به ارگاسم رسید یا خیر.چون خودم داشتم لذت زیادی ازین کار میبردم.انقدر زیاد که نفهمیدم کی ارضا شدم و بدن سارا را کثیف کردم.
از او معذرت خواستم و بدنش را پاک کردم.هر دو ساکت بودیم.انگار که باورش برایمان سخت بود.من که فکر نمیکردم باز هم سکس ادامه پیدا کند شلوارم را پوشیدم.همینطور که افکار زیادی در سرم میچرخید، متوجه دست سارا در شلوارم شدم.آلتم را که دیگر کوچک شده بود را در دست گرفته بود و میمالید.در گوشم گفت: ((منم میخوام برات بخورم!)) من که میخواستم از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را ببرم،سریعا لباسهای پایین تنه ام را دراوردم.سارا جلوی من رو به شکم دراز کشید و آلتم را درون دهانش کرد.روند بزرگ شدن آلتم در دهان سارا واقعا ملموس بود.بر خلاف گفتههایش مبنی بر نداشتن سکس پیش از امشب کمی معلوم بود که بیشتر از کسی که تابحال سکس نداشته کار خود را بلد است.آلتم را میلیسید، میمکید ، و در دهانش عقب و جلو میکرد.من که به تازگی ارضا شده بودم اصلا قصد نداشتم به این زودیها ارضا شوم.اما همه این نقشهها تا زمانی ادامه پیدا کرد که سارا تخمهایم را در دهانش گذاشت و شروع کرد به بازی با آلتم.این کار به قدری لذت بخش بود که با شدت زیادی ارضا شدم و خسته و بی حال دراز کشیدم.امیر و مینا زمان زیادی بود که عاشقانه یکدیگر را در آغوش گرفته و خوابیده بودند.سارا هم لباسهایش را پوشید و کنار من خوابید.و من ماندم و هزاران عذاب و لعنت که بر خودم میفرستادم.
. . . . . . . .
آموزشی من تمام شد و من دیگر سارا را ندیدم.چون امیر و مینا رابطهشان را تمام کرده بودند.یک شب لذت بردم اما در ازای خیانت به نامزد معصومم.در ازای گریههای قبل از خواب و اشکهای سر پست نگهبانی.نه میتوانستم خودم را ببخشم، نه شجاعت اعتراف به نامزدم را داشتم.در صورت فهمیدنش ممکن بود برای همیشه از دستش بدهم.اما تصمیمی گرفتم.تصمیمی که شاید نتواند ننگ خیانت را از من پاک کند اما تا حدودی میتواند خاطرم را آسوده کند.به خودم گفتم اگر در آینده همسرم مرتکب گناهی نابخشودنی شد، بدون بازپرسی و بحث و دعوا او را ببخشم تا هم درد خیانتم آرام شود و هم زندگیام پایدار شود.
بدرود
نوشته: ؟
خط آخر جمله همون “یر به یر” خودمون هست!
دلم گرفت این داستان و خوندم!
باید تاسف خورد به حال کسی که شهوتش به تعهدش غلبه میکنه!
جای اینکه بخوای وجدانت و آسوده و کنی همش دست به دعا باشی که نامزدت یه گناه نابخشودنی کنه خودت بهش بگو!
لازم نیست جزئیات ماجرارو بدونه فقط کافیه بدونه یه جایی به تعهد پایبند نبودی!
زندگی که بخواد با پنهان کاری ادامه داشته باشه،وجود نداشته باشه خیلی بهتره!
ینی از الان واسه کوس دادن عیال به غریبه لحظه شماری میکنی؟خیلی دمت گرمه دیوث
با نظرات بالا موافقم و صد البته منم میگم بهتره به نامزدت بگی،منم میگم زندگی ای که با دروغ شروع بشه همون بهتر که شروع نشه…داستانت بد نبود،یکم زیادی ادبی بود (البته برای این سایت و با این محتوای سکسیش) و … مرسی
نباید اشتباه کرد… اگه کردی نباید تکرارش کنی…اگه تکرارش کردی نباید اعتراف کنی…اگه اعتراف کردی نباید عذر خواهی کنی…اگه کردی بهتره بری سرتو بزاری بمیری…چون ریدی به زندگیت رفته پی کارش…
همین کاری که تو کردی و داری عذاب میکشی,من نکردم و صادقانه پاش موندم اما فشار خدمت و تنهایی و دوری باعث شد قید خدمتو بزنم و فراری بشم… باور کن اگه این کارو نمیکردی حتما کم میاوردی و اونوقت دیگه به عشقت نمیرسیدی…
پس مطمئن باش که کار درستی انجام دادی… موفق باشی
منم یه بار به کسی که دوسش داشتم خیانت کردم خیلی حس بدیه. آدمایی مثل منو تو فقط باید زن بگیرن. باور کن اگه یکی باشه که هروقت خواستی باهاش سکس کنی دیگه باید خیلی لاشی باشی که بازم خیانت کنی
کسخل بی مغز،
اگر همسرت در آینده خیانت کند؟ ؟ ؟
کسخل ، تو باید جوری با همسرت رفتار کنی که هیچوقت فکر خیانت هم به سرش نزه.
اون موضوع سکس رو هم هیچوقت بهش اعتراف نکن، هیچوقت. فقط فراموش کن و گوه بخور و تکرار نکن.
حالا هم گم شو.
رابطه ها مث یه صفحه سفیدن که با هر اشتباه روشون خط های سیاهی میندازیم و بالاخره یه روز دور انداختنی میشن… نمیخواد بهش بگی… گوش نکن حرف بقیه رو که بگو و شروع نشه بهتره و… گذشته ها گذشته! سعی کن از این به بعد خرابکاری نکنی و جوری زندگی کن که فکرش سمت کس دیگه ای نره … ایشالا خوشبخت شین
با این که نظرم اشتباه به نظر میاد…
ولی چیزی که زنت ندونه، آزارش هم نمیده.
مرد حسابی! تو نباید منتظر این باشی که اون خیانت کنه بهت، تا تو بفهمی و ببخشی و عذاب وجدانت از بین بره. باید تمام تلاشت بر این باشه که زنت بهت خیانت نکنه.
چیزی بهش نگی بهتره از نظر من.
و خطاب به اون مهدی 22 ساله کونی:
کصخل بدبخت، اومدی تو شهوانی دنبال دوست دختر میگردی با اون عکس کیریت ریدی به بخش نظرات عکسها و داستانها! تو برو کونتو بده
تواون موقعیت که بودی هر کی دیگه هم باشه مطمئن باش کنترل ازدست ادم خارج میشه،همین ی بار تجربه کردی فهمیدی که خیانت حس خیلی بدی داره،الانم اعتراف کردن به نامزدت از خیانتی که کردی بدتر تموم میشه برات وپشیمون میشی از گفتنش چون تاعمر داری تورو نمیبخشه وباعث ازهم پاشیدن عشق وزندگی ایندت میشه،پس هیچوقت اعتراف نکن وفقط بفکر ساختن زندگی خوب وبا ارامش عشق و عاطفه با همسرت باش و به خیانت کردن زنت دراینده فکر نکن که داغونت میکنه وهرلحظه منتظر اینکار هستی وخودت وزندگی برات جهنم میشه،موفق باشی
ایشالا ک مرتکب اشتباه نشه نامزدت