پرنیان 24 سالشه سینه های سایز 80 اماسفت.باسن برجسته و نسبتا پهن.لبهای گوشتی داغ.ورزشکار بود و همیشه یه روغنی به پوستش میزد که تنشو نرموخوش عطر میکرد
ما 1سال بود باهم بودیم که پرنیان خونه ی مرد 37 ساله ای به نام شهرام کار گرفت.فرار بود به بچه ش درس بده.ه.ب زنشو طلاق داده بود و خیلی خانوم باز بود.من همیشه با پرنیان به خاطر شهرام مشکل داشتم.چون یکی از دوستای دورم(روزبه) که نمیدونست پرنیان با من نامزده بهم گفته بود یه روز با شهرامو چند تا از دوستاشو معلم بچه ی شهرام رفتن دوچرخه سواری،بعد شهرام جلوی همه دستشو کرده توی موهای معلمه و آروم آروم موهاشو ناز کرده و دختر بیچاره از خجالت همینطوری سرشو پایین انداخته و چند دقیقه به کرم ریختن شهرام تسلیم شده.روزبه میگفت دختره خیلی محجوبه اما مطمئنا شهرام به زودی ترتیبشو میده.
من به روی پرنیان نیاوردم اما همیشه شاکی بودم که چرا میره خونش کار میکنه.
تا اینکه یه روز روزبه بهم گفت که رفته خونه شهرام دیده معلم بچه ی شهرام (یعنی پرنیان) یه تاپ چسبان تنگ پوشیده با یه ساپورت مشکی،روزبه رو که دیده رفته مانتو پوشیده.بعد شهرام به روزبه گفته بالاخره مخ دختره رو زده و دختره (پرنیان) براش ساک زده.
اول باور نکردمو به روزبه گفتم این دختره رو میشناسم.دوست دختر یکی از دوستامه و اصلا اهل خیانت نیست.روزبه هم بهم گفت دقیقا دختر خجالتی ای بوده اما مثل اینکه اونروز از جلوی شهرام رد میشده که شهرام ازش میپرسه عطرش چیه.پرنیان تا میاد بهش بگه شهرام ناغافل بازوهاشو میگیره و ازش لب میگیره و از روی لباس سینه شو فشار میده.دختره هم یدفعه شل میشه.اولش مثل اینکه با صدای آروم میگه آقا شهرام نکنین اینکارو و همینطور که میگفته شهرام تاپشو در میاره و سینه شو میخوره.دختره بی حرکت وامیسه فقط میگه خواهشا ادامه ندید اینکار درست نیست.اما بعدش شل میشه و راضی میشه فقط ساک بزنه.
روزبه از شهرام نقل میکرد که تا حالا چنین سینه ی زنده و خوش عطرو لطیفی تدیده بود
وقتی اینارو گفت باورم شد.چون پرنیان به حدی به سینه هاش حساس بود که اگه توی تاکسی سینه شو میگرفتم هی آب دهنشو قورت میداد و چشماش جمع میشد
به روزبه گفتم میخوام خودم از نزدیک ببینم.روزبه با شهرام حرف زد که مفصله و توضیح نمیدم.مستقیم میرم سر ماجرایی که دیدم
عصر بود.من و روزبه توی اتاق قایم شده بودیم.پرنیان با شهرام از بیرون اومدن و پرنیان رفت توالت و تا برگشت شهرام بازوی لختشو گرفت.پرنیان به نظر معذب میومد و گفت آقا شهرام خواهش میکنم دوباره شروع نکنین بخدا این کار خوب نیست.شهرام چیزی گفت که من نشنیدم پرنیان هم دلش نمی خواست هم از روی ناچاری تسلیم شده بود.شهرام سعی کرد تاپشو دربیاره که پرنیان با عجز گفت شما رو خدا نه،لباسمو در نیارم.شهرام سینه ی پرنیانو با دست فشار داد. پرنیان بازوی شهرامو گرفته بود که شهرام دستشو کرد توی لباس پرنیانو شروع کرد سینه شو مالوندن.پرنیان لبشو با دندونش فشار میداد.بعد گفت لباسمو در نیارم قول میدم بخورم اما لباسمو نه…
یدفه شهرام شروع کرد به خوردن لب های داغو درشتو قرمز پرنیانو با یه حرکت تاپشو در آورد.البته پرنیانم هیچ مقاومت نکرد.کاملا وا رفته بود چون یه دست شهرام توی ساپورت پرنیان بودو داشت کسشو میمالوند
بعد ساپورتو شورتشو با هم کشید پایین که پرنیان آه کشید و گفت خواهش میکنم دستتونو بردارید قول دادم بخورم
روزبه که باسنو سینه ی پرنیانوو دید گفت عجب کسیه این.چه کونی داره…
راست میگفت همین خجالتی بودن پرنیان بیشتر آدمو تحریک میکرد
شهرام کیرشو درآورد و دست پرنیانو گذاشت روی کیرش پرنیان یه کم با اکراه با کیرش بازی کرد.شهرام از روی میز یه شیشه روغن بچه برداشت پاشید روی سینه پرنیان و شروع کرد سینه ی پرنیانو مالوندن.من فهمیده بودم که دیگه الان پرنیان برخلاف میلش نمیتونه خودشو کنترل کنه و حشری میشه.شهرام دراز کشید کیرشو گزاشت لای سینه های درشت پرنیان و پرنیان از لای سینه هاش کیر شهرامو با لبش گرفتو شروع کرد به ساک زدن.
روزبه داشت نگاه میکردو جلق میزد منم تو شک بودم
برگشتم خونه و هیچ وقت هم به روش نیاوردم.الان چند ماه میگذره ازون ماجرا اما پرنیان هنوز به بچه شهرام درس میده.و 3 روز پیش روزبه بهم زنگ زدو گفت که معلمه (یعنی پرنیان) دیروز غروب واسه روزبه هم خورده بعد گریه کرده و خواهش کرده از شهرام که باهاش دیگه اینکارو نکنه
روزبه بهم گفت: نمی دونی چه لب و دهن داغی داره از کس کردن بهتره،دوست نداره ساک بزنه اما همینکه با سینهش ور میری خودشو تسلیم میکنه.نمیذاره شهرام بکنتش اما دیروز که داشت از لای سینه ش واسم ساک میزد شهرام از فرصت استفاده کردو کیرشو گذاشت لای پاشو بهش لا پایی زد
روزبه بهم گفت : حتی تو رویاهاتم نمیتونی پنین بدنی ببینی
من هم بهش نگفتم دختری که تو فقط لب و سینه و لای پاشو میکنی من هر وقت بخوام از کس میکنم
نوشته: بابک
اگه همه اینایی که گفتی راست باشه باید به خدمتتون عارض شم که :
خیــــــــــــلــــــــــــــی بـــی غــیــــرتـــــــــــــــــــــی :|
واقعا با وجود چنین مردایی مث شما باید افتخار کرد <:P
روایت شده که اگه این تخیلات رو در مسیر درست هدایت کنین
میتونی داستانی بگی که ابوالهول با ماتحتش بشینه رو یکی از اهرام
:|
خو بی غیرت من چی بهت بگم؟
متاسفم برات… اوضاعت وخیمه
همش كسشعر بود.اصلا از كسايي كه ميان و اينجا از اين چرت و پرت ها مينويسن خوشم نمياد,چون شخصيت بى غيرت خودشون رو نشون مىدن.واقعا متاسفم.
مک کوئین
چی میگی شما؟؟ دخترا خوششون میاد بهشون تجاوز شه؟ سوالت جدا همینه؟؟؟
توهمات یه بیمار رو خوندی بعد این شده سوالت؟
خیانت اجباری :|
کجاش اجباری بود اون وقت :))
یک درصد هم راست گفته باشی ها خیلی بی غیرتی
مرتیکه کله کیری بعد از اون جریان زنده! اجازه دادی نامزدت دوباره بره پیش اون یارو جالبه اون لحظه هم شک داشتی!دقت کنید اون لحظه یعنی بازم بعدش شک داشتی که گذاشتی نامزدت پیاپی خونه اون یارو بره! کوسکشتر اون نامزده جندت که یارو ول نمیکنه هردفعه هم میره بش میگه نکن!!!..بره تو ماشین واسه ملت ساک بزنه که بیشتر کاسبه
تن دختره مي خاريده مگه مجبور بوده يا گشنه مونده بوده كه وقتي ديده يارو نظر داره بهش بازم رفته پيشش؟
تو هم كه گه بگيرتت با اين غيرت و ناموس پرستيت بايد بديم اهالي غياث آباد قم يه حالي بهت بدن درجه غيرتت يه كم بره بالا . فكر كنم اگه غياث آبادي ها بكنتت به خاطرآنزيم كيرشون( اشاره به كس شعري كه تو داستان گي در روستا گفته شده بود) يه كم غيرت به تو هم منتقل شه .
To maghz nadari vaghean sib zamini sorkh karde
دیوثی بود، دیگه ننویس . . . . . . . . . . . . .
کله کیری، این هم شد داستان؟ شاشیدم تو غیرتت که اومدی واسه ما کیری ترین داستان عالم رو تعریف کردی. شاشیدم تو شکیاتت، دیگه ننویس. شاشیدم تو مراسم نامزدیت، دیگه ننویس. آخه دیوث تو هرچی فکر کردی که چه بهانهای بیاری که چطوری تو و روزبه تو خونهی شهرام قایم شده بودید، نتونسی بهانه رو پیدا کنی و برای ما بنویسی و الکی نوشتی که “بماند”. بزمجه، تو که بلد نیستی داستان بنویسی مگه کونت گذاشتن که بنویسی؟ شاشیدم تو داستان تخمیت، دیگه ننویس.
چو شهرام میبمالد سینههایش
دراز است پرنیان تا او بگایش
تو هم از دیدنش مشغولِ جق شو
در آینده شوی جاکش برایش
مثل نم نم بارون نوشته بودی که این معلوم بود واقعیت داره.
الان این ملت نمیتونن کاری برات کنند پس فقط خودتون میتونید خودتونو اصلاح کنید.
ايشون زياد فيلم تخمي تخيلي نگاه ميكنن، كسشعر زياد ميفرمايند شما به خودتون نگيرين
بچه كوني جقو با اين داستان كيريت!!!
تا یه زن راضی نباشه نمیشه بهش دست زد،حتی اگر بهش تجاوز بشه،بعد با پای خودش دوباره بره خونه یارو دیگه نمیشه گفت اجبار،،،کیر میخواد…
باسلام خدمت همه عزیزان،عرض کنم خدمتتون جریان این پرنیان خانم به بعضی ازمردم ایران بی شباهت نیست،چرا؟
چون پراید6میلیونی شد18میلیون کسی چیزی نگفت،اونوقت همون پرایدوقتی از18 رسیدبه 15میلیون همه خداروشکر
کردندودعاکردن به جون دولتشون که بله پزاید3میلیون ارزان شده!حالااین خانوم هم هردفعه که داشته ازخونهءشهرام
برمیگشته،خوشحال بوده وباخودش میگقته که خداروشکرکه فقط ساک زدم،واینها نفهمیدن که یکم سینه هاموبمالن
طوری حشری میشم که اگربه 10 نفرهم بدم بازم نمیتونم خودمونگه دارم وخلاصه هربارخوشحاله که بدترازاین نشد،
امااون نامزدکه بهتره بگم نامردهم میتونه مشتری هاروبیاره خونه خودش که هم نصف پول رومیگیره هم هرسری میتونه
راحت قایم بشه ونگاه کنه وجق بزنه…قربون خدایه بی تقصیر-----مرده توگورمیرقصید!!!
قشنگ بود اما خجالت کشیدی یه تیکه داستانو قیچی کردیا. اونجا که طرف داشت پستونای نامزدتو می مالید و تو یواشکی دید می زدی اون دوستش هم داشته کونتو می گائیده.
با اين حساب در اينده نه چندان دور نامت در زمره بي غيرتها در كتاب گينس چاپ ميشه .
“تف”
خیلی کس کشی یارو زنه تو رو جلو روت کرده بعد میگی من هروقت بخام میکنمش؟ لاشیه بی غیرت هر چند اینی که گفتی جز یه داستان چیزی نبود ولی همین که تو تخیلاتت کس کشی میکنی نشون این رو میده که یه ابنه لاشی هستی
نمیشه گفت اجبار بوده. دختره خودش میخواسته.
این نامزده هم خیلی سیب زمینی بوده!
عجب دستاوردی داری تو !
اصن با این کارت حتی نزاشتی آرمانهای امام از بین بره
اگه راست باشه ک کیر تو غیرتت
اگه دروغ باشه کیرم تو ذهن غیر خلاقت
تلاش نکن ار کیر خوردن در بری، کیر رفت توت با این داستانت…!
باشه همه فهمیدن تو چغال هستی
بی غیرت
آدم حیوانات هم چین چیزی رو هرگز نمیبینه نمیدونم اینها از کجا میان . . مریخ . مشتری . زحل
کلاه ها رو برمیداریم، آبرو همه مردا رفت ???
سه کصکش و یه جنده تو یه داستان
تازه میگه بهش نگفتم دختری که تو فقط لب وسینه ولای پاشو میکنی من هر وقت بخوام از کس میکنم
ایول حاجی اصن با این حرکتت زدی دوتاشونو گاییدی
آدم یاد سریال برره میوفته به خدمت میگفتن اجباری
راوی قصه هم خانماشون میرن اجباری
احتمالا مرداشونم توی قهوه خونه میشینن و چای نخود و گرد نخود میزنن.
توی مملکتی که کصشعر داره از در و دیوارش بالا میره داستاناش بهتر ازین نمیشه
برو جقت بزن این فکر را هم بزار تو ذهن کثیفت بمونه
یاد فیلم تراوشات ذهنی یک ذهن خطر ناک افتادم !!! کوس گیجه گررفتم ناموسن !