خیلی دوستش دارم چکار کنم؟

1393/08/29

سلام میکنم خدمت همه ی بر و بچ شهوانی این یه داستان سکسی نیست پس اونایی که دوست ندارن نخونن از خودم میگم اسمم مهیار قدم 180 وزنم 70 از بچگی ورزش میکردم اما هیکلم معمولیه واسه سلامتی ورزش میکردم پوستم سبزه و چهره معمولی دارم الان 21 سالمه ترم سوم دانشگاه بودم 20 سالم بود شرایط بدی داشتم از همه لحاظ روحی و روانی, خانوادگی, مالی وضعیت خیلی بدی بود برام پدر یه کارگر سادست منم همیشه مجبور بودم خودم از پس خرج خودم بر بیام چند وقتی بود بیکار شده بودم یکی از همکلاسی های دختر که متاهل هم بود وضعیتمو دید متوجه شد حال روحی بدی دارم یه روز اومد بهم گفت مهیار چرا حالت بده؟ من اصلا آدمی نیستم که سفره دلمو پیش کسی باز کنم گفتم چیزی نیست فقط خستم گفت میتونم باهات حرف بزنم گفتم حتما من در خدمتم بهم گفت ازت خوشم میاد البته به چشم برادری سراغ دخترا نمیری سرت به کار خودته همیشه هم سنگین و رنگینی از شخصیت خوشم میاد بهش گفتم نظر لطف شماست ممنونم گفت عاشقی گفتم نه به عشق اعتقادی ندارم گفت چرا مگه بده؟ گفتم عشق مال بچه های 14…15 سالست یه مسیر پوچ و واهی که هیچ چیزی جز دردسر و عذاب برای آدم نداره گفت با دختری دوستی؟ گفتم نه اهل دختر بازی و این چیزا نیستم…( خداییش به دخترا کاری نداشتم نه اهل خود ارضایی هستم نه هوس باز… نماز میخونم اما امل نیستم) گفت میخوام با یکی از دوستام آشنات کنم گفتم خیلی ممنون ولی من وقت این کارارو ندارم ینی بدم میاد گفت پشیمون نمیشی مطمئن باش گفت شماره دوستمو بهت میدم بهش زنگ بزن اسمش سارا هست تو زمینه کامپیوتر و نرم افزار یکم به کمک نیاز داره (اولش نمیخواستم قبول کنم ولی واسه رسیدن به ذره ای آرامش حاظر بودم هر کاری بکنم) من گفتم اینجوری زشته شما باهاش صحبت کن بعد شماره منو بهش بده تا خودش اگه خواست تماس بگیره شاید اینجوری هم دلخور بشه هم دوست نداشته باشه کسی شمارشو داشته باشه قبول کرد و اون روز خدافظی کردیم و رفتم خونه بعد از سه روز گوشیم زنگ خورد من که دیدم شماره ناشناسه خیلی معمولی مثل همیشه جواب دادم من: الو سلام

  • : الو سلام آقا مهیار من: بله خودم هستم بفرمایید
  • : نشناختین؟ من: نه متاسفانه به جا نیاوردم
  • : سارا هستم دوست زهرا من: (خیلی عادی) بله حالتون خوبه ببخشید نشناختم
  • : ممنونم خواهش میکنم شما خوبین؟ من: به لطف شما مرسی… زهرا خانم میخواستن شمارتونو به من بدن اما فکر ممکنه ناراحت بشین و قبول نکردم
  • : بله در جریانم جالب اینه از من دو سال بزرگتر بود ینی 22 سالش بود رشتش ادبیات بود واسه تحقیق و کارای دانشگاهی میخواست آفیس رو یاد بگیره اون روز حدودا یک ساعت حرف زدیم اول راهنماییش کردم و بعد راجب همدیگه صحبت کردیم دختر پاک و فهمیده ای بود و بسیار باهوش حدودا شبی یکی دو ساعت تلفنی حرف میزدیم … منم که تازه یه کار گرفته بودم شب کار بودم عکسشو دیده بودم اما نمیشه از روی عکس کسی قضاوت کردم بهم گفت اگه بیای ببینمت خوشحال میشم منم بعد از یک ماه آشنایی رفتم که ببینمش وقتی دیدمش واقعآ زیبا بود یه دختر چادری محجبه(البته میدونستم) قدش173 و وزنش 78 بود قبلا خودش بهم گفته بود چشمای سبز و درشتی داشت پوست سفید و یه صورت گرد و خوشگل چون اولین بار بود به دیدنش میرفتم نمیخواستم با هدیه دادن خودمو ضعیف نشون داده باشم که بخوام با هدیه دلشو بدست بیارم پاییز بود هوا سرد بود منم تیپ معمولی داشتم شلوار کتان با پیراهن و کفش که یه پالتو مشکی هم تنم بود کفش پاشنه بلند پوشیده بود ازم پرسید هم قد منی؟ من فقط یه نیشخند زدم حدودآ 20 متری راه رفتیم که گفتم خیلی خوشحال شدم دیدمت از عکست خیلی زیباتری( اصلا به چشم بد نگاهش نمیکردم سایزش برام مهم نبود) اون روز رفتیم پارک و کلی گفتیم و خندیدیم و گشتیم اما چیز عاشقانه ای بهش نگفتم… زیاد صمیمی نبودم اما نمیذاشتم احساس غریبگی داشته باشه… دفه دوم که به دیدنش رفتم فهمیده بودم بهش دلبستم و بهش گفتم دوستش دارم و اونم فقط نگاهم میکرد به حرفام گوش میکرد و یه لبخند خیلی خوشگل رو لبش بود یه مدت راجب خواستگاراش با من حرف میزد تا یه روز بهش گفتم میتونی منو به عنوان خواستگارت قبول کنی( اصلا شرایط ازدواج نداشتم ولی نمیخواستم از دستش بدم) گفت با کمال میل گفتم اما میخوام یه چیزی رو بدونی تو شرایط منو میدونی من خودمم و خودم نمیخوام باعث بشم به خاطر بودن با من اذیت بشی بحثو عوض کرد منم ادامه ندادم موقع برگش گفت خیلی دوسم داره… گفت خیلی بیشتر از سنم میفهمم و درک میکنم… گفت به صداقت و سادگیم علاقه مند شده منم به پاکی و صداقتش علاقه مند شده بودم بیشتر از زیبایی صورتش زیبایی اخلاقشو دوست داشتم و میدونستم مثل یه فرشته پاکه خیلی هم منطقی بود کلاس نمیذاشت با این که به نظر من همه دخترا سر تره سرتونو درد نیارم الان حدودا یه ساله باهاشم و دارم کار میکنم تا شرایطمو بهتر کنم و برم خواستگاریش… حتی یه بار هم بهش دست نزدم… اونم به خاطر پاکی و نجابش هیچ کاری نکرده … از طرف خانوادش خیلی تحت فشاره و به زور خواستگاراشو رد میکنه پدرش در جریان نیست… منم خیلی دوسش دارم اما میدونم برای ازدواج زوده اما چون از من بزرگتره میترسم از دستش بدم تو شرایط بدی هستم اگه میتونین راهنماییم کنین… ممنون

نوشته:‌ مهیار


👍 0
👎 0
16682 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

444545
2014-11-20 15:24:55 +0330 +0330
NA

بدبختش نکن بزار بره خوشبخت بشه
الان دخترو میدن به پول فقط پول…

1 ❤️

444546
2014-11-20 17:58:44 +0330 +0330
NA

به حرف دلت گوش کن خدا کمکت میکنه برو خاستگاری و از هیچی نترس

1 ❤️

444547
2014-11-20 18:04:51 +0330 +0330

رفیق میدونم داستان ها اینجا دیر منتشر میشه و ممکنه کامنت منو نخونی که البته امیدوارم بخونی …
اگه اینی که گفتی واقعیت داره دمت گرم خیلی مردی . ببین من همین داستان رو داشتم و الان چیزی رو که تو بخوای بعدها تجربه کردی تجربش کردم فقط میتونم بهت بگم اگه دوستش داری و اگه دوستت داره با تموم وجود واسه رسیدن بهش تلاش کن نزار از دستت بره … ببین از دستش بدی باقی زندگیت زهر مار میشه … از هیچی نترس مشکلاتت رو بزرگ نبین خدا خیلی بزرگه تو بخواه و تلاشت رو کن همه چیز جور میشه …
یه نکته بهت بگم فقط خیلی مراقب همون دوسش که اشناتون کرد باش اگه قرار باشه یکی رابطتتون رو بهم بزنه همین ادمه پس نزار خیلی باهاش صمیمی باشه زیاد با هم نباشن که خرابش میکنه .
منم همین داستان رو داشتم طرفم دو سال ازم بزرگتر بود یه مدت همه چیز خوب بود تا اینکه اشتباهات خودم و حرفهای بقیه و … همه چیز رو خراب کرد . خیلی دوستش داشتم خییییییییییلی توی تموم مدتی که با هم بودیم دست بهش نزدم حتی در حد بغل و بوسیدن خودشم اهل این چیزا نبود … اخراش اینقدر توی گوشش خوندن که سر بحث سن هم خیلی حساس شد از طرفی مشکلات مالی و … هم تاثیر خودش رو گذاشت . دو ساله ازش جدا شدم یک روز نتونستم ارامش داشته باشم … خیلی ها سعی کردن بهم نزدیک بشن که انصافا از من خیلی سر تر بودن ولی من دیگه نتونستم کسی روحتی واسه دوستی قبول کنم …
ببین بحث مالی خیلی مهمه ولی نگران نباش کسی تضمین نکرده سالهای دیگه هم اوضاعت همین باشه تلاش کنی ممکنه توی اینده بهترین زندگی رو واسش بسازی …
امیدوارم موفق باشی .

1 ❤️

444548
2014-11-20 19:14:42 +0330 +0330
NA

فقط ازدستش نده منم مثل اون دوست دیگمون وخودت بودم الان باهاش ازدواج کردم باودت نمیشه نتیجه عشقمون الان سه تابچه دارم انشاالله روزی خودت باشه.فقط ازدستش نده خداروزی رسونه مطمئن باش

2 ❤️

444549
2014-11-20 22:16:19 +0330 +0330
NA

خدا روزی رسون هست. ولی به سختی می رسونه. اینو توجه داشته باشید که باید ماتحتتونو جر بدید تا اون روزی که خدا می رسونه از تو حلق اقازاده ها بکشید بیرون. ولی خوب ادم یکبار واقعا عاشق می شه.
کلا نظری برای این داستان ندارم. امیدوارم بهترین برات پیش بیاد. ok

1 ❤️

444550
2014-11-21 05:10:11 +0330 +0330
NA

دوستان از همتون ممنونم که با نظرات خوبتون حمایتم میکنین دست گل همتون رو میبوسم/
مهیار

0 ❤️

444551
2014-11-21 05:14:04 +0330 +0330
NA

خدمت دوست عزیزم Letek هم عرض کنم اول خیلی ممنون بابن نظری که گذاشتی
دوم اینکه علت اینکه تو این سایت میام اینه که به نظرم آدم باید با هر تفکری توی جامعه آشنا باشه من اعتقادات و تفکرات خودمو دارم اما به اعتقاد و تفکر دیگران هم احترام میذارم

0 ❤️

444552
2014-11-21 05:20:49 +0330 +0330
NA

ولی من عاشق این نظرای دوستانم دمتون گرم فش میدین باحال تر میشه تو کونش خخخ

0 ❤️