داستان آشنایی با پارتنرم

1395/05/18

(این داستان گی است)

من تو یه خانواده سطح پایین بدنیا اومدم،کوچیک بودم که پدرم فوت کرد و مادرم با عموم وصلت کرد البته به عنوان زن دوم،پسر عموم سعید که حالا برادرم حساب میشد خیلی زیاد بنده رو مورد لطف و عنایت دست و پاش قرار میداد!به طوری ک کل محل خبر داشتن و به خاطر قلدر بودنش کسی جلوش در نمی اومد بجز داداش بزرگ خودم سجاد،از همون بچگی فهمیدم بهترین راه واسه خلاص شدن از اون محل و اون خونه کذایی درس خوندنه و ذاتا بچه درسخونی بودم و بیشتر وقتم تو کتابخونه بود،تو دوره بلوغم متوجه تفاوتم شدم و همه پسرا هم میدونن که تو ی مدرسه دولتی تو جنوب شهر واسه یه پسر ریزه میزه و بور چه اتفاقایی میفته!از طرفی خودمم حواسم بود خنگ که نبودم!به یسری پا میدادم که حداقل هوامو داشته باشن!داداشامم بودن تازه،سعید که اهل هر خلافی بود و چاقو هم میکشید،کتک میخوردم ازش ولی همین که بود خوب بود! خوب درس خوندم و دانشگاه قبول شدم،یادمه اون سال که جواب کنکورم اومد فقط گریه میکردم و بالا پایین میپریدم،با داداش سجادم قرار گذاشتم هم کار کنم هم درس بخونم که واسه مخارجم تحت فشار قرار نگیره. کتابای تستمم از اونی که پیشش کار میکرد گرفته بود و به صاحب کارش گفته بود که درسم خوبه و میخوام تهران قبول شم،این صاحب کار داداشمو ندیده بودم،اینجوری که تعریف میکرد از پولدارای خفن بودن که چندتا مغازه دارن و دست به خیرم دارن،هرسال عید آجیل و شیرینی و کلی عیدی و اینا به سجاد میدادن،یه موتورم زیر پاش انداخته بودن،البته سجاد یجوری از پسر صاحب کارش حرف میزد که معلود بود اون همه کاره دم و دستگاهه باباشه.
خلاصه بعنوان یه ترم اولی وارد بزرگترین دانشگاه ایران شدم،خیلی به خودم مغرور بودم ولی تمایلات جنسیمو پنهان میکردم،از ترم اول دنبال تدریس خصوصی رفتم و تونستم چندتا شاگرد خصوصی خوب پیدا کنم،یه اکیپ خوبم داشتیم که هنوزم با هم در ارتباطیم،ی روز با دوستام قرار گذاشتیم که بعد از کلاس بریم که دوستم پگاه واسه بی افش شلوار بخره،تولدش بود و قرار بود همون روز سورپرایزش کنه،همین پگاه بود که ی دفعه بهم گفت فلانی انقد بهت نخ میده چرا بهش پا نمیدی؟و به شوخی جواب دادم آخه من همجنسگرام!اونم نامردی نکرد و انقدر پرسید تا بهش حقیقتو گفتم و براش روشن کردم که باید بین خودمون بمونه.
خلاصه رفتیم که واسه دوس پسر پگاه شلوار بگیریم،کجا؟همون پاساژی که سجاد توش کار میکرد،رفتیم تو همون مغازه،مغازه مردونه فروشی با فروشنده های خوش تیپ!الهی هیچ بشری محو صدای بم مردونه نشه!
واااى خدا پیرهن چارخونه آبی مشکی!قد بلند مو مشکی!چشای مشکی!کلا سکسی بود دیگه!قلبم تند تند میزد،میخواستم زودتر باهاش حرف بزنم!آب دهنمو قورت دادم،پگاه رفته بود سراغ یه فروشنده دیگه و صدام کرد،ولی من میخواستم با همین حرف بزنم!!!
ناچار رفتم پیششون فروشنده گفت سایز من میشه دوستتون؟
پگاه گفت نه درشت تره،سنگینی نگاهو روم حس کردم،برگشتم،سکسی داشت پشتمو دید میزد،ابرو انداخت بالا و اومد سمت ما،لبمو گزیدم
از من درشت تره،پگاهم انگار که بخواد نخ بده گفت نه دیگه در این حد!
خندید و به همکارش گفت تو ی چایی به من بده!اون یکی پسره ام خوب بود ولی در مقابل این اصلا به چشم نمیومد.
پگاه بین دوتا شلوار لی مونده بود بالاخره یکیشو انتخاب کرد،سکسیه نگاهم کرد و سرشو کج کرد و گفت؟این شلوارتو از اینجا خریدی؟منتظر جوابم نشد،نه!اگه از اینجا خرید کرده بودی یادم میموند،از حرفش خوشم اومد،در واقع شلوار پام کادوی سجاد بود بهم!
پگاه واسه خودشم شلوار میخواست،دوتا برد تو پرو بپوشه،چای سکسیه هم رسید!گفت: بگم بریزه واست؟
جا خوردم از لحنش!2تا فروشنده دیگه هم بودن ولی اصلا جا نخوردن،یکیشون سرشو از گوشیش بلند کرد و نگام کرد،گفتم نه ممنون،چایی دوس ندارم
چی دوس داری؟
علنا داشت لاس میزد،بهش پا دادم شاید شمارمم میگرفت!گفتم دوغ ترش غلیظ!
پقی زد زیر خنده،پگاه اومد بیرون،کپ شلواره خوب بود،دوباره رفت تو که اون یکیو بپوشه.
دستم رو پیشخون بود،دستبند رنگین کمانیمو انداخته بودم،دستبندمو لمس کرد
گفت اين چیه انداختی؟اصلا میدونی نماد چیه؟
گفتم آره!سرشو تکون داد و خندید و گفت میدونستم!دستمو لمس کرد،چرا انقد یخی؟
گفتم همیشه یخم،گفت بهت نمیاد سرد باشی!گفتم سرد نیستم دستام یخه!سرشو آورد جلوتر آروم گفت گرمش میکنم!
پگاه اومد ،یکیشو پسندید،سکسیه گفت تو چیزی نمیخوای؟گفتم لباس نمیخوام،زد زیر خنده،مشتری اومده بود واسشون،
امیرخان بازار جای سوزن انداختن نبود!سجاد بود که داشت با سکسیه حرف میزد،یهو منو دید،نمیدونم من بیشتر جا خوردم یا اون!حتما من،امیرخان!پسر حاجی!گی بود؟!!!
هنگ بودم،سجاد گفت اینجا چیکار میکنی سامان؟مگه نباید دانشگاه باشی؟
حالا نوبت امیر بود که تعجب کنه!
گفت این داداشته؟همون دانشجوهه؟و خندید
منم پگاهو معرفی کردم و ملتمسانه به سجاد نگاه کردم و توضیح دادم که امروز تولد دوستمونه و اومدیم هدیه بخریم،سجاد چیزی نگفت ولی معلوم بود عصبانی شده،آخه گفته بودم هرروز فول کلاس دارم.

قشنگ معلوم بود که سجاد عصبانیه،امشب کتک خوردنم حتمی بود.
پگاه پول شلوارارو داد،گفت بریم؟به سجاد نگاه کردم،یهو امیر گفت ماشین دارید؟
گفتم نه،گفت من زودتر باید برم خونه، میرسونمتون،قند تو دلم آب شد،سجاد تو عمل انجام شده قرار گرفته بود،فقط گفت زود بیا خونه،انگار داشت تهدید میکرد،گفتم چشم و راه افتادیم.پگاه انگار قضیه رو گرفته بود،منو امیر کنار هم راه میرفتیم،تا شونه اش بودم،اون توصیفاتی که سجاد ازش کرده بود انگار درست نبود،یعنی با اونچیزی که من تصور کرده بودم فرق داشت!
ماشینش مزدا 3سفید بود و من طبیعتا جلو نشستم،گفت خب کجا بریم؟
پگاه آدرس کافی شاپو داد و گفت مارو نزدیک پیاده کنید که راه خودتونم دور نشه
گفت میرسونمتون!تو دلم غوغا بود از طرفی استرس واسه سجاد داشتم از طرفی منتظر بودم ببینم چی پیش میاد،صدای موزیکو بلند کرد،پگاه!پگاه این دختر دوستداشتنی!بعدها بهم گفت چقدر دل دل کرده که اون حرفو بزنه،گفت همه جفت میان سامی،اذیت نمیشی؟
امیر نگام کرد و بهش لبخند زدم،به پگاه گفت اگه سامی نیاد شما ناراحت میشی،پگاهم گفت من دوس دارم سامی خوشحال باشه!
نزدیک کافه شدیم و پگاه پیاده شد،امیر لبخند زد و ابرو انداخت بالا،گفت سجاد نگفته بود انقد قشنگی!دوس پسر داری؟
گفتم نه،سجادم نگفته بود شما انقد سکسی هستید،فکرشم نمیکردم پسر حاجی گی باشه
گفت کی گفته آقام حاجیه؟!دستتو میذاری رو پام؟
دستمو گذاشتم رو پاش معلوم بود کیرش سایز خوبی داره،گفت دوس داری شماره همو داشته باشیم؟تا حالا هیچکس انقدر محترمانه باهام برخورد نکرده بود!گفتم بله دوس دارم بیشتر ببینمت،گفت خوبه،گوشیشو داد دستم تا شمارمو بزنم،واسه خودم میس انداختم،گفت کی باید خونه باشی وقت داری شام باهم باشیم؟یه جنتلمن واقعی بود،گفتم به شام نمیرسیم،بهش اعتماد داشتم،گفتم میخوای بریم یجا بشینیم،خونه ای جایی؟!!!خندید و سرعتشو بالا برد،رسیدیم خونه اش،تو محله خوبی بود،بعدها گفت نزدیک خونه پدریشه،خونه قشنگی داشت،البته الان قشنگترم شده!اون روز فقط واسش ساک زدم،رو زانو نشسته بودم و
تخماشو میخوردم،کیر قشنگ وخوش تراششو میخوردم،وقتی ارضا شد آبشو خوردم،کارم که تموم شد،دستاشو گذاشت رو شونه هام،هنوز زانو زده بودم،گفت من به شما لقب شوالیه ساکرهای پایتخت رو میدم،حالا میتونی بلند شی!
از خنده غش کردم!بغلم کرد و شروع به خوردن گردنم کرد،از خودم جداش کردم،گفتم جاش میمونه داستان میشه،ساعتو دیدم داشت دیر میشد،ازش خواستم برسونتم به ی ایستگاه مترو،سوار ماشین ک شدیم،دستمو گذاشت رو پاش،گفت از این به بعد جای دستت اینجاس!گفتم چشم،نزدیک خونه پیاده ام کرد،اینکه تقریبا از زندگیم خبر داشت کارمو آسونتر میکرد،باهاش دست دادم و خداحافظی کردیم،تو دلم خوشحال بودم که مرد رویاهامو پیدا کردم
رسیدم خونه،درو آبجیم سحر باز کرد،با نگرانی گفت کجا بودی سامی؟
یونی بودم
خونمون قدیمی دو طبقه،دوتا اتاق پایین،یه حیاط کوچولو،سه تا اتاقم بالا داره،وسایل و کمدم پایینه،اول رفتم به عموم و سعید سلام کنم،مامانم داشت بادمجون سرخ میکرد،رفتم تو اتاق،سلام کردم،عموم با سر جواب داد،سعید گفت خب خب کجا بودی تا حالا؟چرا دیر کردی؟
دانشگاه بودم
آره جون خودت،اومد جلوم واستاد،قدش ازم بلندتر بود از سجادم بلندتره،گفتم سعید ولم کن ترو خدا خسته ام،چونه امو گرفت و فشار داد،من که میدونم چه گوهی میخوری،دستشو پس زدم،ولم کن،صداى در اومد،سجاد بود،پریدم بیرون و سلام کردم،جوابمو نداد،سعید پشتم اومد بیرون و داد زد کونی الان اومداا!زد پشت گردنم،دستش سنگینه،گفتم سجاد میدونس بیرون بودم،سجاد موتورو پارک کرد و بی مقدمه زد تو گوشم،میری دانشگاه یا ولگردی؟!گفتم ببخشید داداش مجبور شدم
بهم نزدیکتر شد و آروم گفت با امیر کاری نداشته باش!
در گوشش گفتم هیچی نمیشه
گفت تو هیچی نمیدونی!از تو بهتر واسش ریخته،نکن!
راست میگفت،بعد از 6سال میفهمم،از من بهتر واسش بود و هست،تک پر نبوده و نیست!رابطمون بالا و پایین زیاد داره!خیلی چیزا ازش یاد گرفتم.
از تلاش واسه تغییرش دست کشیدم،یه دوره عشق آتیشی داشتم بهش که در نهایت خودم اذیت میشدم،یه دوره ازش متنفر شدم و حتی اگه جایی اون بود من نمیرفتم،یه دوره فقط دنبال تنوع طلبی بودم که اصلا بهش افتخار نمیکنم،الان چند وقته همونجوری که هست پذیرفتمش،خودش میگه دیگه بزرگ شدی!امیدوارم همه بزرگ بشن و دوست و شریکشونو همونجوری که هست بپذیرن.

نوشته: Sami


👍 42
👎 3
26531 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

551911
2016-08-08 22:30:59 +0430 +0430

نمیدونم چی بگی ، انقد واقعی بود که یه جاهایی فکر میکردم دختری

1 ❤️

551937
2016-08-09 07:09:33 +0430 +0430

قشنگ و واقعی بود
میشه گفت جزء معدود داستانای گی که میشد خوندش!! موفق باشید سامی ?

1 ❤️

551941
2016-08-09 08:44:03 +0430 +0430

من تا حالا رو هیچ داستانی نظر نداده بودم ، جالب بود خوب نوشتی

1 ❤️

551958
2016-08-09 12:11:27 +0430 +0430

پای یه داستانه گی دیگه هم گفتم. خوشبختانه داستان های گی داره از تکراری و مسخره بودن در میان و داریم داستان های خوبی رو تو این زمینه میخونیم. خوب بود. موفق باشی

1 ❤️

551973
2016-08-09 16:11:13 +0430 +0430

دوست داشتم خیلی خوب نوشته بودی

1 ❤️

551979
2016-08-09 17:34:56 +0430 +0430

sami_sh پس اون امیر آخره اون داستانت که چند بار زنگ زده بود ایشونن! پس داستان قبلتم ماله دوره ایه که اونجا گفتی یه مدت تنوع طلب شده بودی! یه نظر منکه دوره امیرو خط بکش. آخه آدمی که میدونی فقط با تو نیست چه ارزشی داره که باهاش موندی؟؟؟ اینکه بتونی با اینکه طرفت بره خیانت کنه کنار بیای ربطی به بزرگ شدن نداره. مربوط به اینه که فقط واسه یه چیزه خاص باهاش موندی و علاقه ای در کار نیست. حالا میتونه سکس باشه میتونه پول باشه یا هر چیزه دیگه ای. در هر صورت داستان نویسیت خوبه. موفق باشی :)

1 ❤️

552025
2016-08-09 23:02:10 +0430 +0430

عالي بود عالي پسر

1 ❤️

552082
2016-08-10 18:44:36 +0430 +0430

در کل یه چیز ساده بهت بگم احساسات یه گی خیلی سیال و متغیره سعی کن خودت رو فدای احساسات نکن همیشه با فکر برو جلو

1 ❤️

552831
2016-08-16 22:02:01 +0430 +0430
NA

خوب بود … الان میخوام پیدات کنم بکنمت (erection)

1 ❤️

553206
2016-08-21 05:21:34 +0430 +0430

خوب نوشته بودی خیلی واقعی بود موفق باشی

1 ❤️

554027
2016-08-28 21:19:49 +0430 +0430

داستانت عالی بود ادامه بده. موفق باشی

1 ❤️

554056
2016-08-29 00:28:26 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود
احساسات هم واسه خوشبختی ادم همیشه حرف اول رو میزنه و تنها راه نیک بختی اینه که بهش توجه کنی و سعی در پرورشش داشته باشی
متاسفانه من زیاد به رابطه گی در یک کشور پر از محدودیت خوشبین نیستم ، پسرهای زیادی هستن که گرایششون جنس مخالفه اما بخاطر محدودیت ها به سراغ گی میرن
از طرف دیگه شعور و درک و فهم اجتماعی بسیار پایینه و به همین دلیل ادمای اجتماع فقط جلوی چشمشون رو می بینن و به اصطلاح مردم عقلشون به چشمشونه ، بنابراین یه پسر ساده که حتی یه ماشین خیلی ساده تر از امیر هم داشته باشه فقط کافیه ماشینش تر و تمیز و مرتب باشه و خودش هم کمی خوشتیپ اون وقت شاید ناخواسته هم باشه ، نظر خیلی ها رو به خودش جلب میکنه و اگه یه خونه ای هم داشته باشه دیگه شاید به دلیل جمع شدن ادمهای مختلف به دورش برای ارتباط ، به سمت تنوع طلبی زیادی پیش بره و به قول صادق هدایت در زندگیش از هم خوابی با بزغاله هم صرفنظر نکنه
بنابراین انتخاب یه آدم جا افتاده و پایبند بی نهایت دشواره و دقت زیادی طلب میکنه ؛ شاید خیلی آدمها رو تصور کنیم پایبند هستن اما وقتی در شرایط مرکز توجه بودن قرار بگیرن حالا به علت های مختلف (ثروت و زیبایی یا اخلاق و سواد و تیپ و غیره) اونوقت ممکنه آدمی هم که پایبند بوده بخاطر وجود درخواست های زیاد تبدیل به یه آدم تنوع طلب بشه
تاشرایطش پیش نیاد هرگز متوجه نخواهیم شد.

1 ❤️

554099
2016-08-29 14:10:47 +0430 +0430

خیلی عالی
منم گی هستم و تقریبا شرایط شمارو دارم ولی بدون پارتنر
خوب درکت میکنم
امیدوارم خوشبخت بشی.

1 ❤️

554669
2016-09-02 15:53:55 +0430 +0430

اااا این امیره پس… چقد بد:(

1 ❤️

554793
2016-09-03 12:55:02 +0430 +0430

چون تک پر نبودو اینا!

1 ❤️

640116
2017-07-16 15:42:30 +0430 +0430

خوبه با عشق شروع شده این رابطه…

1 ❤️

655617
2017-10-02 07:58:37 +0330 +0330

نه عزیزم مرد نشدی قواعد ظالمانه ثروتمندها رو قبول کردی و اینکه میگی شرایط پیچیده ای داره رابطه تون یعنی داری با سیاست زندگی میکنی نه عشق. البته درک میکنم منم درگیر این نوع از رابطه بودم ولی مث تو ادامه ندادم.

0 ❤️

657401
2017-10-10 07:12:55 +0330 +0330

چقده مهربون ^_^

0 ❤️

664114
2017-12-04 02:19:29 +0330 +0330

یعنی این داستان واقعی بود جدا اونم تو ایران ؟
همچین داستانای تو کتم نمیره
اصلا واسم قابل قبول نیس
همچی موردی رو ندیدم و نمیخوام ببینم
نگارش قشنگ بود

0 ❤️

670248
2018-01-20 11:57:29 +0330 +0330

چند وختی هس داستانای شما و سوفی و داستانای جذاب دیگ رو میخونم
امروز فقط عضو شدم که بگم سامی جان عااااالی هستی
انقد از داستانات حس میگیرم
انقدر انرژی های متفاوت میده بم ک مسلما موق خوندش رو تختم نیستم دیگ
تو داستانا همیشه برام جالب بود بدونم امیر از کجا پیداش شده و خب بلاخره فهمیدم :D

0 ❤️

673723
2018-02-14 22:29:09 +0330 +0330

مثلا منم پارتنرم رو اینطوری پیدا کنم ?
یه ساعت با نماد اس ام دارم. ولی ت هفت سوراخ قایمش کردم

0 ❤️

709136
2018-08-09 20:12:11 +0430 +0430

با وجود تموم اتفاقات تلخ و شیرین زندگیت،بهت حسودیم میشه،خوشبختی و خوشبخت بمونی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها