داستان یک شب سید علی

1393/11/27

سلام من سید علی هسم حدود 78 سال سن دارم
امروز صبح حوصلم سر رفت از قصرم اومدم بیرون یه دختر را دیدم ازش خوشم اومد فکر کردم اونا به حرم سرام ببرم ولی یادم افتاد ظرفیت اونجا تکمیله با خودم گفتم پس یه شب استفاده می کنم بعد میندازمش دور. به فدائیانم گفتم برن دست و پاشو ببندم تا شخصاً ارشادش کنم… بعد بردمش قصر فرستادمش پیش روانشناس جهاد نکاح گفتم یه کاری کن با پا خودش اعزام بشه شب اتاقم. شب شد یهو دیدم در اتاقم باز شد و یک هوری رو شیرجه زد. دستش را کوبید روی تشک چرمی کاناپه و گفت : “جووووون…بیشتر بکن توش عزیزم…آیییییییی…تا دسته بکن تو کسم…” نگاهم از فرق سرش سر خورد و روی موهای بلند بافته شده مشکی اش که تا وسط کمرش میرسید ایستاد.کمر باریکی نداشت اما صاف و خوش تراش بود و نقصی درش دیده نمیشد.قوس گودی کمر عمیقش حالت سکسی تری به کون طاقچه ای اش میبخشید و ران های بزرگ و ساق تو پرش بود . بانو چهار دست و پا روی کاناپه سیاه وسط حال بود و گوشه ای از سینه هایش از دو طرف بدنش مشخص بود و با هر ضربه ای که به کس اش وارد میکردم سینه هایش همرا با خودش جلو و عقب میشدند. جیغ میزد و تقلا میکرد که زیر فشار کیر من موقعیت مناسبی پیدا کند.روی آرنجهایش میرفت و دوباره برمیگشت روی کف دست ها.پاهایش را راست میکرد و دوباره خم میکرد و روی زانو هایش میرفت. غروب بود و خورشید نارنجی از پس پنجره بزرگ حال که پشت کاناپه بود به داخل خانه میتراوید و همه اشیا خانه را با رنگ خودش تزیین میکرد.از پنجره به منظره تهران که کاملا از این بالا مشخص بود نگاهی انداختم.محو خیابان ها شدم و کس هایی که میشود از این خیابان ها بلند کرد را به ذهنم آردم و همه ساختمان ها را از نظر گذراندم که صدای داد و بیداد نازنین من را به خودم آورد.

  • لاشی کمرم شیکست…چهل دقیقه اس داری میزنی…
    کیرم خسته بود اما سیخ سیخ.قبل از این یک بار ارضا شده بودم و با کمک نازنین و قرص هایش دوباره راست کردم. زدم در کون نازنین و گفتم : “بله هی میگی میخوام میخوام قرص بخور…حالا بکش…”
    خنده نازنین با ناله قاطی شد.وقتی میخندید ردیف دندان های سفیدش معلوم میشد و ازین جهت چهره خواستنی تری داشت.از خیر ارضا شدن گذشتم و کیرم را از کس اش کشید بیرون.نازنین حشری شده بود و گفت : “کجا؟!!اول کار منو را بنداز…” سرم را بردم بین پاهاش و کونش را بوسیدم و شروع کرد به خوردن و مالیدن سوراخ هاش.سوراخ کونش تنگ و صورتی بود و بوی خوبی میداد.حتی یک موی اضافه هم روی کس اش نداشت.نازنین آه و ناله میکرد و با چوچولک کس اش ورمیرفت و با دستش سرم را به کس اش فشار میداد.به بدنش پیچ و تاب مداد و آه میکشید. بدنش رزید و با پاهایش سرام را بین خود فشار داد.فهمیدم که ارضا شده.جوری سر ن را بین پاهایش منگنه کرده بود کو میتوانست با یک حرکت گردنم را بشکاند.خیسی و داغی کس اش ک صورتم را پوشانده بود.زبانم را داخل کس صورتی اش کردم و حرکت دادم.نازنین جیغ زد : “وااااااای…بسسسسه…” و کم کم پاهایش شل شد. صورتم را از لای پاهایش کشیدم بیرون و نازنین چرخید و روی کمر خوابید رو کاناپه.نوک سینه هایش که از حشر سفت سفت شده بودند کم کم داشتند به حالت اولشون برمیگشتند.دست هایش را بالا برد و خمیازه کشید.زیربغلش از عرق خیس شده بود و برق میزد.کنارش روی کاناپه نشستم و دستی به موهایم کشیدم.خیس عرق بودند. نازنین با کف پاهایش کیرم را ماساژ میداد و میخندید.حوصله ام سر رفته بود و میخواستم یکجوری سر صحبت را با نازنین باز کنم.از صبح با کسی حرف نزده بودم و حالت غمباد بهم دست داده بود. دستی به ساق پای سفید و تمیزش کشیدم و گفتم : “یادمه یه بار شیش تا کس رو روی همین کاناپه کردم اونم پشت سر هم!!” اونم گفت من را به حرم سرا ببر من هم گفتم شب بیا…

دوستان اگه خوب تو نظرات بگید تا باز هم بنویسم…

نوشته: رهبر معظم انقلاب اسلامی


👍 0
👎 0
31394 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

453448
2015-02-16 18:45:42 +0330 +0330
NA

طنز نبود خیلی جدی بود داستانت!؟؟/

0 ❤️

453449
2015-02-16 19:25:21 +0330 +0330

عالی بود سید علی جاکش

2 ❤️

453451
2015-02-17 05:10:39 +0330 +0330
NA

حروم زاده از خودت مایه بزار بی وجود …

0 ❤️

453452
2015-02-17 10:27:22 +0330 +0330
NA

من داستانت نخوندم.ولي كير شتر ابوعلي سينا بره تو حلقت.

0 ❤️

453453
2015-03-17 15:31:19 +0330 +0330
NA

ببین کسکش حروم زاده تو که هیچی حالیت نمیشه گوه میخوری میای درباره رهبر مملکت کسشر مینویسی،خودتم میدونی اگه امثال رهبر نبودن الان کشور به فاک رفته بود و آشغالایی مث تو وجود نداشتن که بخان حرف مفت بزنن.
پس اون دهنتو ببند و درباره چیزی که هیچی ازش نمیدونی و نمیتونی درکش کنی زر زر نکن

0 ❤️