دانشکده (۲)

1391/02/18

…قسمت قبل

مونا رو چسبونده بودم به خودم و فشارش میدادم به تنم، کف دستهام رو میمالیدم به کمرش و روی کتف هاش، ولی خیلی آروم و نوازشگرانه. سر و صورتش رو هی می بوسیدم و می بوییدم. حس عجیبی داشتم، حس سیری ناپذیری. او هم دستهاش رو توی کمر من حلقه کرده بود و سرش رو گذاشته بود روی سینه ام. دستم توی کمرش بازی میکرد و آروم آروم به طرف گودی کمرش و سرانجام باسن ش اومدم. از حالتی که مونا به خودش گرفته بود و خودش رو ملوس، تو آغوشم ول کرده بود فهمیدم که تن خودش رو تا جایی که بشه در اختیارم قرار داده، حالتی از سرمستی بر هر دومون چیره شده بود. برآمدگی باسن ش رو لمس کردم، هرچند از روی شلوار لی بهش دست میزدم ولی نرمی و گرمی کونش رو احساس میکردم، با کف دست کونش رو می فشردم، چنگ میزدم، زور میزدم که با دستهام به لای باسنش راه ببرم و درز کونش رو احساس کنم. گفت : «امیر لبامو ببوس، خیلی میخوام»، همون کار رو کردم، لب پایینی ش رو به دهن گرفتم و میک میزدم، یواش یواش زبونم رو دخالت میدادم؛ زبونم رو به علامت اینکه میخوام توی دهنش ببرم کمی به لباش فشار دادم، دهنش رو باز کرد و به زبونم راه داد. آخ که چه حسی داشتم. زبونم توی دهنش، تا جایی که میرسید، میچرخید و اجزای دهنش رو لمس میکرد تا اینکه با زبونش گلاویز شد. انگار بهم گره خوردند، یعنی میخواستیم بهم گره بخورند، زبونهامون رو حسابی بهم میمالیدیم و لب و دهن هم رو میخوردیم. دست بردم و سینه های ترنج¬گونه ی مونا رو گرفتم و مالوندم، لبهای هم رو میخوردیم و من با دست از این سینه به اون سینه نقل مکان میکردم و گاه به نرمی و گاه به تندی و سختی اونها رو در دست میفشردم. به چشمهای مشکی و درشت مونا خیره شده بودم و لبهاش رو میخوردم؛ لبهاش طعم معصومانه ای داشت، و نگاهش سرشار از خواستن بود. گفتم: «می¬خوای هم رو لمس کنیم؟» فهمید که منظورم اینه که او کیر من رو به دست بگیره و من کس او رو. کمی سرش رو پایین انداخت و آهسته گفت: «خجالت میکشم». با انگشتم زیر چونه ی کوچک و نرمش رو گرفتم و سرش رو بالا آوردم و گفتم: «جیگرم منم یکم خجالت میکشم ولی بلاخره یه روز باید اینکارو بکنیم، پس بیا و ضدحال نزن»، گفت: «اصلا دلم نمیخواد به امیر جونم ضدحال بزنم، ولی…» گفتم «ولی نداره دیگه» گفت «تو رو خدا اذیتم نکنی ها…» گفتم: «عزیزم تا هر جا که خودت اجازه بدی پیش میریم، هر وقت هم که نخواستی بگو تا تمومش کنیم…» با کرشمه گفت «باشه…». در آغوش گرفتمش و با دستهام باسن ش رو فشردم. دستش رو گرفتم و یکباره رو کیرم گذاشتم. یه خورده دستش رو پس کشید ولی بعد، دستش رو برگردوند رو کیرم. ولی هیچ حرکتی به دستش نمیداد. با دستم دستش رو روی کیرم تکون دادم تا حجم کیرم رو با دست تجربه کنه. تو دلم قند آب میشد که قراره نوبت منم برسه و دستم رو روی کسش بذارم. زیپ شلوارم رو پایین کشیدم، ناگهان سرش رو بالا گرفت و تو صورتم نگاه کرد، انگار دوست نداشت ببینه. ولی من کار خودم رو کردم و کیرم رو تمام قد از شلوار درآوردم. راستِ راست شده بود (نزدیکِ 20 سانتی میشه). پرخون و شق شده بود و نبضش میزد. دست مونا رو آروم گذاشتم رو کیرم. دست یک آدم دیگه، اونم یه دختر، اونم مونای عزیزم رو کیرم بود…کیرم دو سه تا تکون اساسی خورد، مونا هم دستش رو کمابیش بیحرکت نگه داشت، صورتش از خجالت سرخ شده بود و چشماش رو بسته بود…ولی این احساس رو توی دستهاش نمیدیدم که بدش بیاد و بخواد دستش رو برداره…تو گوشش آروم پچ پچ کردم: «چه حسی داری؟ خوبه؟» سرش رو روی سینه م گذاشت و پاسخی نداد هرچند کیرم رو تقریبا محکم گرفته بود. توی سرش رو بوسیدم و گفتم: «میشه منم دست بزنم؟» دستش رو از روی کیرم برداشت و دو دستی کمرم رو حلقه کرد و خودش رو چسبوند بهم…فک کردم خیلی دوست نداره… دوباره تو گوشش پچ پچ کردم: «نترس فدات شم، قول میدم اذیت نکنم…» گفت: «خیلی مواظبم باشی ها…» گفتم : «چشم عزیزم». دکمه و زیپ شلوارش رو به کمک هم باز کردیم. همینکه باز کردیم قسمت پایین شکمش آشکار شد. اونجا رو که دیدم نزدیک بود از هوش برم، چقدر سپید بود. آرزو کردم کاش توی یه اتاقی، جایی، بودیم که میتونستم دراز به دراز خودم رو بندازم رو زمین. تکیه دادم به دیوار. از دیدنش سیر نمیشدم. فقط کمی شلوارش رو پایین کشید. برآمدگیِ رونها که پیدا شد قلبم داشت وامیستاد، یه شورت نارنجیِ زیبا دروازه¬ی بهشت رو پوشونده بود. دستم یارای تکون خوردن و گرفتن پاهاش رو نداشت. تنها کاری که میتونستم بکنم دیدن بود. فقط میدیدم… میدیدم… ذل زده بودم. کمی که به خودم اومدم دست راستم رو آروم جلو بردم و به پاهاش زدم. مثل کره نرم بود. مثل آتیش گرم. بی اختیار نشستم و سرم رو گذاشتم روی رونش و بوسیدم ش، لیسس زدم، بو میکشیدم، سر و صورتم رو روی شورتش می¬کشیدم و بوسش میکردم. مونا گویی که مقاومت نمیتونست بکنه عقب عقب رفت و چسبید به دیوار دستشویی. منم به دنبالش. سرم رو از روی شورتش برنمیداشتم. احساس کردم با دو دستش سرم رو چسبیده و فشار میده. طاقتم طاق شده بود یا به طاق زده بود یا طاق به طاق شده بود یا هر چی نمیدونم ولی خوب میدونم که میخواستم همه ش رو بخورم، دوست داشتم مونا رو یه جا قورت بدم، میخواستم همه ی تنم روی همه ی تنش رو بپوشونه، دوست داشتم هرچه بیشتر با تنش تماس داشته باشم. یکباره متوجه شدم مونا دست برده و میخواد شورتش رو پایین میاره…منم دست بردم از پشت، کونش رو لمس میکردم و انگشتام رو بردم زیر شورتش و آروم آروم کشیدم پایین…وای که سپیدی و تپلیِ پاهاش مغزم رو میترکوند، موهای نرمی روی تنش روییده بود، و انگار هیچ بار با تیغ اصلاح نکرده بود. چیز زیادی از کسش دیده نمیشد، فقط خط و خطوطِ سه راهی (محل تقاطع شکم با پاها رو با اجازه دوستان سه راهیِ بهشت می¬نامم) دیده میشد. زبونم رو چاپوندم لای پاهاش، تا جایی که میشد. یه خورده پاهاش رو باز کرد و سرم رو محکم فشار داد تو. وای که چه بوی آلبالویی و دلپذیری میداد. لیسسسس میزدم و میبوسیدم و میبوییدم…کیرم رو درآوردم و گذاشتم لای پاش. به سختی عقب و جلو میرفت چون خشک بود. بهش گفتم کرمی چیزی داری یه کم نرمش کنیم. مونا گفت توی جیب کوچیکه ی کیفش یه کرم هست. فوری درش اوردم و کیرم رو کرم مالی کردم و دوباره چاپوندم بین پاهای تپل و گوشتیِ مونا. چقدر نرم و لغزنده شده بود… مونا رو محکم بغل کردم و کونش رو با دو دست گرفتم و با کیرم عقب و جلو میکردم، سر کیرم از پشت پاهاش درمیومد و به دست خودم که لای کونش کرده بودم میخورد. گمون میکنم بیشتر از پانزده تا بیست بار عقب و جلو نکرده بودم که آبم اومد و منی رو توی توالت ریختم…هیچ نمیدونم چه مدت بود که با هم اون تو بودیم، شاید نیم ساعت، شاید سه ربع ساعت، شاید یک ساعت، اصلا نمیدونم. باری، نمیتونستم تن فرشته¬آسای مونا رو بدرود بگم ولی چاره ای نبود…شلوار خودم رو بالا کشیدم و پیرهنم رو بستم و کمک کردم تا او هم دکمه هاش رو ببنده و مقنعه ش رو مرتب کردم…کیفهامون رو به دوش انداختیم که بریم. گفتم: «تو صبر کن منتظر علامت من باش، اول من میرم بیرون». با بستن چشمک¬گونه¬ی چشماش گفت باشه. بیرون رفتم. خلوت بود. در رو باز گذاشتم و آروم گفتم: «بیا»…از پله ها پایین رفتیم. دوشادوش هم، بی هیچ کلامی، حیاط دانشکده رو ترک کردیم و رفتیم…

نوشته: امیررضا


👍 0
👎 0
9883 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

319324
2012-05-07 05:40:31 +0430 +0430
NA

بعدا میام نظر میدم

0 ❤️

319325
2012-05-07 05:55:10 +0430 +0430
NA

به این فکر کردم که جایه خوبی برای اینکار نبوده ولی زود به خودم جواب دادم خب مگه هوس این حرفا حالیشه .همه چیزو خوب توضیح داده بودی و شاید دیگران بگن مگه میشه تو دانشگاه اینکارو کرد و کسی نباشه و من میگم یه وقتایی اتفاقای نا ممکنی میوفته که عجیبه اما شدنی .بازمم ممنون قشنگ بود ;)

0 ❤️

319326
2012-05-07 06:31:15 +0430 +0430
NA

من 1 شو نخوندم
پس 2 نمی خونم
انقدر بدم میاد از این داستانا این جوری
1.2.3
بابا همه رو یه جا بنویسید دیگه
تا ما اینو بخونیم
بعد ادامه اون یکی و ماه دیگه بخونیم
اون قبلی و کلا یادمون میره
دوستانی که میخوان داستان بنویسن لطف کنن این جوری ننویسن
شـــاید اونجوری سخت باشه خوندنش یا آدم خسته شه
ولی یه بار میخونیم و یه بـــارم نظر میدیم
تمـــــوم میشه

0 ❤️

319327
2012-05-07 06:54:10 +0430 +0430

طرز نگارش داستانت کلا خوبه .
باید تو انتخاب محل وقوع ماجرا بیشتر دقت میکردی بعضی جاها لغات چرتی به کار بردی که با طرز نگارش بقیه داستان جور در نمیاد .
مثلا
لبهاش طعم معصومانه ای داشت .
بوی آلبالوی دلپذیر ، مگه مربای آلبالوی دلپذیر داشتی میخوردی .
در ضمن اگر اونقدر حشری شده که خودش شورتشو کشیده پایین لای پاش مثل پیست پاتیناژ لیز میشه اونم بعد اون همه کس لیسی ، لازم نبود کرم حروم کنی .
تو قسمت قبلی هم برات نوشتم که یه دختر اونم فوق لیسانس اونم تو دستشویی دانشگاه !!!

0 ❤️

319328
2012-05-07 09:03:14 +0430 +0430
NA

با نظر ندا موافقم خیلی مسخرست این داستان ها که قسمتی هستند
هوووووووغ
اوععععععععع

0 ❤️

319329
2012-05-07 09:43:47 +0430 +0430
NA

ولی من با نظر ندا مخالفم داستان اگه جذاب باشه و به صورت سریالی نوشته شده باشه من عاشقش میشم…
داستان خوبی نوشته بودی اق امیر رضا اما هنوز جای پیشرفت داری هیجان داستانت تقریبا صفر بود و کلا فقط در مورد سکس نوشته بودی کاشکی یکم داستانو به مسایل دیگه ای هم میکشوندی تا گیراییش بیشتر شه بهترین نمونه برایه این حرف من داستان هایه" ارا "هست که تو سایت لوتی موجوده یا همین بازگشت به ایران خودمون تو شهوانی…

0 ❤️

319330
2012-05-07 09:56:38 +0430 +0430
NA

دستانت عالی‌ بود فوق‌العاده دو باره حتما بنویس

0 ❤️

319331
2012-05-07 11:57:08 +0430 +0430
NA

بد نبود. از قبلی بهتر بود. راستی بنویس زل زدن نه ذل

0 ❤️

319332
2012-05-07 13:18:39 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود
بازم 20 سانتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ادامه هم داره؟همین؟بعد چی شد؟

0 ❤️

319333
2012-05-07 19:11:48 +0430 +0430
NA

داستانى زيباست که داستان باکمى سکس باشه نه سکس با کمى داستان درضمن به حاشيه برس حتى بىارزش توصيف کن احساس تو کلام بيار. ارادتمند آرا

0 ❤️

319334
2012-05-09 14:05:21 +0430 +0430
NA

چرت بود ولی باز بهتر از داستان قبلیت بود

0 ❤️