دانشگاه و آشنایی من و سالار (1)

1391/06/22

سلام من نمیدونم چی جوری داستان بنویسم ! یا چه نگارشی و تو جملاتم بکار ببرم که خواننده لذت ببره!!!
ولی رو راست میخوام باهاتون باشم و یه درد و دلی باهاتون بکنم تا شاید بلکه راحت بشم …
اسمم سهیلاست
متولد : 67 هستم
ساکن یکی از شهرهای…! ( بماند )
از اول زندگیم تا الان با بدبختی و فلاکت خودم و جمع و جور کردم … هزار بار خواستم خودکشی کنم ولی نشد که نشد
پدر و مادرم سال 79 تو صانحه تصادف عمرشون و دادن به شما و من موندم و خواهر و برادرم
برادرم که از من و خواهرم بزرگ تره ازدواج کرده
خواهرمم تازگیا رفته سر خونه زندگیش
من موندم و خودم و خودم !
بیشتر وقتا هم میرم خونه خواهرم چون کلا از اون بچگی تا الان خیلی باهم خوب بودیم
من قیافه و تیپم معمولیه از اون دخترایی هم نیستم که بخوام کلاس بذارم و عشوه بیام که قیافم اینجوریه ؛ تیپم این شکلیه
من اصلا این جوری نیستم
دبیرستان و که پشت سر گذاشتم اولش نمیخواستم ادامه بدم و برم دانشگاه ولی خب به زور برادرم و خواهرم باهام صحبت کردن تا بالاخره راهی دانشگاه شدم… از درس زیاد خوشم نمیومد
تو دوران دبیرستان هم یا بعضی وقتا نمیرفتم مدرسه ، یا با بچه ها فرار میکردیم… چون واقعا هنوزم که هنوزه متنفرم از درس خوندن! چراشو نمیدونم.
وقتی راهی دانشگاه شدم زیاد حس خوبی نداشتم
آدم زیاد خجالتی نیستم ولی خب نمیدونم چرا از همون اول که خواستم برم دانشگاه زیاد احساس خوبی نداشتم
ولی خب چون به خواهرم و برادرم قول داده بودم مجبور شدم حرفشو زمین نندازم . اون روز مثل خیلیای دیگه آماده شدم و راهی دانشگاه شدم
حوصله نداشتم سوار اتوبوس بشم سریع از سر کوچمون یه تاکسی گرفتم و مستقیم رفتم جلو دانشگاه
اونجا انقدر پسر و دختر وایساده بودن که دیگه جا واسه من نبود
اون روز انقدر خوابم میومد که دلم میخواست برم تو یکی از کلاسا فقط نیم ساعت بخوابم
وقتی وارد حیاط دانشگاه شدم بازم مثل بیرون شلوغ بود و همه با ذوق و شوق اومده بودن و همه هم رو لباشون خنده بود و با دوستاشون میگفتن و میخندیدن
منم مثل این بچه های اول ، دوم ابتدایی یه گوشه وایساده بودمو نگاهشون میکردم
اون روز یه پسری تو مایه های سن 26.27 سال نشسته بود رو صندلی و با یه پسر دیگه صحبت میکرد . وقتی رفتیم وارد کلاس شدیم دیدم اونم اومد
بعد از چند دقیقه دیدم یه استاد اومد داخل کلاس وایساد خودشو معرفی کردن و ازاین جور حرفا …
من که اصلا چیزی از حرفاش حالیم نمیشد
استاد رفت رو صندلی نشست و یه دستی تو موهاش برد و گفت : خب بچه ها نمیخوایید خودتونو معرفی کنید!؟
بعد دیگه تک تک بچه ها وایسادن خودشونو معرفی کردن بعضی ها هم مسخره بازی در میاوردن
نوبت به اون پسره که رسید خیلی موعدبانه خودشو معرفی کرد
بقیه بچه ها لوس بازی در میاوردن که مثلا ما دخترا بخندیم
اسمش " سالار بود … پسر با ادب و با شخصیتی بود
یه غرور خاصی تو چهره اش بود که من دوست داشتم
یه غروری که بهش نمی خورد بخواد رو به کسی بده
مخصوصا دخترا!
قدش فکر میکنم 180 اینا بود وزنشم نمی تونم دقیق بگم ولی خب بهش میخورد تو 65تا 70 باشه
پسر خوش تیپ و خوش قیافه ای بود
چشم وابروهاش دیوونم میکرد بینی قلمی
ابروهاش مشکیه مشکی ابروهای کمونی که اول فکر میکردم برشون میداره ولی بعدا فهمیدم نه کلا مدل ابروهاش این جوریه
بعد از یه هفته واقعا ازش خوشم اومده بود و به دلم نشسته بود
پسر خوبی بود … با یه دختری تو دانشگاه به اسم
نادیا آشنا شدم . آشناییمونم این جوری شد که یه روز کلاس تموم شد ساعت 6:30 7 غروب بود … اون موقع هم پاییز بود و روزا کوتاه
وایساده بودم کنار خیابون منتظر تاکسی بودم که یهو دیدم یه پراید اگه اشتباه نکنم نوک مدادی جلوپام نگه داشت و گفت عزیزم کجا میری؟ هنوز نگاش نکرده بودم ولی صداش برام خیلی آشنا بود
سرمو بردم طرف شیشه ماشینش . شیشه رو از اونی که بود داد پایین تر و گفت خانوم رضایی (مستعار) جایی تشریف میبرید برسونمتون؟
بهش گفتم نه عزیزم ممنون الان تاکسی میاد میرم
گفت من میرم به این آدرس دقیقا همون آدرسی بود که من میخواستم برم
دیگه سوار ماشینش شدم و تو راه هم کلی تعریف کردیم
به نظر دختر باحالی میومد
بهم گفت : خب سهیلا خانوم نمیخوایی از خودت برام تعریف کنی؟ منم دیگه مختصری از زندگی مو براش توضیح دادم و اونم در جواب گفت متاسفم و نمیخواستم ناراحتت کنم!
اون شب هوا یه کمی بارونی بود یه بارونی آروم و قشنگی داشت میبارید
دیگه منو جلو دم در خونه رسوند و پیاده شدم
بابت کاری هم که کرده بود ازش تشکر کردم و بهش گفتم فردا میبینمت دیگه از هم جدا شدیم
زنگ خونرو زدمو ؛ خواهرم آیفونو برداشت و درو باز کرد رفتم داخل و لباسامو که درآوردم یه خورده غذا خوردم و رفتم تو اتاقم و همش به قیافه سالار فکر میکردم!
اون روز تموم شد و رفت …
فرداش که نادیا رو دیدم تو دانشگاه خیلی خوشحال شدم و باهم کلی حرف زدیم از همه جا
ازش خوشم اومده بود … بالاخره تونسته بودم یه دوست خوب و مهربون پیدا کنم
نادیا سال دوم دانشگاش بود یه سالم از من بزرگ تر بود ( چند بارم پشت کنکور مونده بود )
اون روز انقدر صحبت کردیم تا نادیا گفت : خب سهیلا خانوم این حرفارو بیخیال با کسی دوست شدی تا حالا ؟
بهش گفتم نه بابا ؛ کی با من رفیق میشه
یادم رفت ظاهرمو براتون توصیف کنم…
موهای خرمایی … قد " 160 وزنم " 53 چشمای عسلی
نادیا گفت سهیلا اذییت نکن دیگه میدونم با کسی دوستی
پس مثل آدم برام تعریف کن… راستشو بخوایید من تا حالا با کسی دوست نبودم
تجربه سکس هم نداشتم … همیشه دوست داشتم تو زندگیم یه نفرو داشته باشم که تا آخر عمرم کنارم باشه ولی …!
بگذریم
راستشو به نادیا گفتم : بهش گفتم نادیا من خیلی از اون پسره خوشم اومده ! گفت از کدوم پسره ؟ از اون پسره که چشم و ابروهای مشکی و خوشگلی داره … یه خورده فکر کرد !!!
گفت آهان همونی که اسمش سالاره ؟ گفتم آره اون
بهش گفتم چه جور پسریه؟ گفت پسر خوبیه من که تا حالا چیزی ازش ندیدم ولی اینم بهت بگم خیلی مغروره هاااا حالا فکر میکنه چون تیپ و قیافه درست حسابی داره دیگه آره !!!
بهش گفتم اِ نادیا تورو خدا این جوری در موردش صحبت نکن پسر مودب و خوبیه …
از نادیا پرسیدم تا حالا با دختری دیدش که بخواد خیلی صمیمی باشن باهم ؟ گفت : نه بابا میگم که اصلا رو به دخترا نمیده
دوستای صمیمیش هم کیارشو . سامان و افشین
فقط با اینا میپره
نادیا گفت : سهیلا از سالار خوشت اومده؟ بهش گفتم خیلی همون روز اول که اومدم دانشگاه چشمم به سالار خورد یه جوری شدم! احساس میکنم همونی هست که من یه عمره دنبالش میگردم
یه مدتی گذشت تا این که دیدم واقعا عاشق سالار شدم و حتی بعضی وقتا که نمیومد دانشگاه ، دلم براش خیلی تنگ میشد
انقدر بهش وابسته شده بودم. ولی اون بی معرفت هیچ وقت غرورشو بخاطر من نشکست و بیاد جلو رو راست همه چی و بهم بگه … نمیدونم بخاطر چی بود که هیچ وقت غرورشو زیر پاش له نمیکرد! اونایی که میشناختنش میگفتن : بخاطر اینکه خوشگل و خوشتیپ داره ناز میکنه … بعضی ها هم میگفتن سالار کلا این جوریه اخلاقش
تقریبا 1.2 ماه گذشت تا این که دیدم واقعا برام سخته باید هرجوری شده خودم و به سالار نزدیکتر کنم…
نمیدوونم شاید باور نکنید ولی دل و زدم به دریا
یه روز که کلاس تموم شد خیلی راحت رفتم طرف سالارو ؛ بهش سلام دادم و ازش خواستم چند لحظه وقتشو بهم بده … اونم با کمی مکث صحبتشو با دوستاش تموم کرد و اومد طرف من
جانم ؟ امری داشتید ؟
نه ولی میخواستم یه …
میخواستید چی ؟؟؟
نمیدونستم چی بهش بگم وقتی تو چشمای خوشگلش نگاه میکردم از همه چیز برام شیرین تر بود
تو دل خودم گفتم خاک بر سرت کنن سهیلا خب بگو حرف دلتو دیگه چرا مِن مِن میکنی!
سالار گفت خانوم رضایی مشکلی پیش اومده؟
نه نه اصلا فقط یه چیزی و ازتون میخواستم که واقعا روم نمیشه بهتون بگم، ابروهای نازشو برام نازک کردو گفت : راحت باشید ! اینو که گفت دیگه حرفمو بهش زدم
آقا سالار ممکنه شماره تماس تونو داشته باشم؟!؟!؟
سالار همین جوری نگام میکرد
میشه بپرسم واسه چی میخوایید ؟
شما بدید من بعدا واستون توضیح میدم الان نمیتونم
گفت باشه یادداشت کنید …!
وای خدا اصلا باورم نمیشد اون آدم مغروری که همه میگفتن بیاد به من شماره بده خیلی راحت!!!
خودکارو کاغذ وسریع از داخل کولم درآوردم و یادداشت کردم
ازش تشکر کردم و سریع رفتم
خیس عرق شده بودم … نادیا که منو زیر نظر داشت اومد طرفم گفت : چی به سالار میگفتی ؟ چی داشتی یادداشت میکردی ؟!
بهش گفتم بالاخره به دستش آوردم !!!
گفت چی و کی و به دست آوردی ؟
گفتم همون آدم و مغرورو !!!
همین جوری زل زده بود تو چشمام، گفت چی میگی ؟ مثل آدم صحبت کن ببینم چی میگی سهیلا …
بابا شماره سالارو گرفتم دیگه…!
همین جوری مونده بود که من چی میگم، یه خرده اَخماشو کرد تو هم که تابلو بود از حسودیش این جوری شد … منم یه بوس از لپش گرفتم و گفتم می بینمت فردا
دیگه بد و بدو رفتم سمت خونه
تو این فکر بودم که وقتی بهش زنگ زدم چی بهش بگم ،
خیلی استرس داشتم! اونشب وقتی شام خوردم و رفتم تو اتاقم دستام میلرزید میخواستم شماره سالارو بگیرم… باخودم گفتم
الان از علاقه ای که بهش دارم بگم یا مسخرم میکنه یا گوشی و قطع میکنه ! آخه همه میگفتن سالار به هیچ دختری رو خوش نشون نمیده!
خلاصه شمارشو گرفتم و دقیقا یادمه چه حالی داشتم اون شب
استرس + خوشحالی!
4.5 تا بوق که خورد با صدای مردونش که اصلا به سنش نمیخورد ( بیشتر میخورد صداش ) گفت بله بفرمایید!
حدود 10 ثانیه گوشی و نگه داشته بودم همین جوری
که دوباره گفت الو ؟ جانم فرمایید …
الو سلام آقا سالار
سلام بفرمایید ؟ شما؟
من… من… رضایی هستم!
آهان سلام خانوم رضایی حالتون خوبه ؟
خیلی ممنون شما خوب هستید ؟
بله
خب بفرمایید مثل اینکه کارم داشتید …
راستش و بخوایید بله کارتون داشتم ولی واقعا آقا سالار نمیدونم چی جوری براتون توضیح بدم …!
چی و خانوم رضایی ؟
یه موضوعی هست که الان 2 ماه منو در گیر خودش کرده و دارم واقعا اذییت میشم
چه موضوعی ؟
آقا سالار خجالت میکشم بهتون بگم !
ای بابا خانوم رضایی من که واقعا گیج شدم؛ شما میگی یه موضوعی و میخوام بهتون بگم؛ ولی نمیتونم ؟ این چه موضوعی هست که 2 ماه ، شما درگیرش هستید و خجالتم میکشید ؟
میدونید چیه ؟
چیه ؟
من از شما خوشم اومده !!!
بـــله ؟
از من ؟ خوشتون اومده ؟؟؟
بله
( با خنده ) ببخشید چرا؟؟؟
نمیدونم ولی من از اون روزی که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه
وقتی چشمم به شما افتاد دلمو لرزوندید!
ازت خوشم میاد سالار، همه میگفتن سالار مغرور ولی من این جوری فکر نمیکنم.!
من عاشقت شدم سالار … شاید مسخره باشه ولی واقعا دوست دارم … یه روز که نمیومدی دانشگاه میمردم و زنده میشدم
دوست داشتم حتی روزای تعطیل هم میشد اومد دانشگاه تا تورو ببینم!
این حرفارو با بغض واسش گفتم و اونم فقط گوش میکرد
.
.
.
گفت خـانوم رضایی ببینید من آدم مغروری نیستم
بله همه میگن که سالار تو آدم خودخواه و مغروری هستی خودتو واسه همه میگیری ولی اصلا اینجوری نیست بخدا…
من بعد از فوت پدر مادرم این جورری شدم !
وقتی اینو گفت انگار تموم دنیا رو سرم خراب شد
گفتم چی ؟ فوت پدر مادرتون؟
بله ؟ فوت پدر مادرم …!
واقعا متاسم آقا سالار نمیدونم چه جوری ازتون معذرت خواهی کنم ؛ نمیخواستم ناراحتتون کنم
نه خانوم رضایی عیبی نداره …
خانوم رضایی اگه اجازه بدید من دیگه برم…
بقیه حرفامون باشه واسه یه روز دیگه
فکر کردم از دستم ناراحت شده و همش خودمو فحش میدادم
با بی حوصلگی ازش خدا حافظی کردم و گوشی و قطع کردم
اونشب تا صبح اصلا خوابم نبرد همش به این فکر میکردم که سالار دیگه منو اصلا قبول نمیکنه و دیگه حتی محلم بهم نمیزاره
ولی از یه بابت به خودم گفتم : مگه من چه کار کردم که اون بخواد همچین کاری بکنه
اصلا قبول کرد؛ کرد نکرد به درک مگه پسر قحطی اومده
این داستان خیلی طولانی شد دوستان ! اگه مورد استقبال قرار گرفت ادامه شو براتو مینویسم …
اگرم پسند نشد که از همین جا از همتون خداحافظی میکنم
منتظر نظراتتون هستم …
سهیلا


👍 0
👎 0
50953 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

334548
2012-09-12 22:09:50 +0430 +0430
NA

حمایت میکنم چون نه گیه و نه محارم …
پس بنویس

0 ❤️

334549
2012-09-12 22:10:37 +0430 +0430

بد نبود
محتواش یه ذره کیری بود.
دختر اینقدر سبک؟
ولی بازم بنویس

0 ❤️

334550
2012-09-12 22:19:57 +0430 +0430

راستش من زیاد خوشم نیومد. یه جوری بود که تا نصفه خوندم.
نمیتونم بگم که ادامشو بنویس. موضوعش خوبه. من نظر بقیه دوستان رو نمیدونم ولی اگه بقیه موافق بودنو گفتن بنویس سعی کن نگارشتو تغییر بدی.
موفق باشی

0 ❤️

334551
2012-09-12 22:22:39 +0430 +0430
NA

اگه نظر منو بخوای
شما یه مقداری روانپریشی وحتما با یه روانکاو حرف بزن
همین حرفایی که اینجا نوشتی اون میتونه کمکت کنه
ما نمیتونیم
چون اینجا جای موضوعی دیگه ایه
من اهل فحش دادن نیستم
بنابراین چیزی نمیگم
دیگه همین
حتما برو دکتر ضرر نمیکنی
از دوستان میخوام که ملاحظه مریضیتو بکنن وبهت فحش ندن

0 ❤️

334552
2012-09-12 22:27:06 +0430 +0430
NA

بنظرم دروغ نگفتي بازم بنويس

0 ❤️

334553
2012-09-12 22:29:40 +0430 +0430
NA

خوشم اومد. ادامه بده لطفا.

0 ❤️

334554
2012-09-13 00:36:17 +0430 +0430
NA

بطور خاص از این موضوع خوشم اومد.لطفاً ادامه بده :davie:

0 ❤️

334555
2012-09-13 01:52:27 +0430 +0430
NA

بد نبود

0 ❤️

334556
2012-09-13 02:10:16 +0430 +0430
NA

وای عجب حال عجیبی فکر کنم میخوام گریه کنم
میگن خدا در و تخته رو جور میکنه
ولی یادت باشه تو زندگیت اگه طرفت بدونه عاشقشی ولت میکنه.
همیشه سعی کن واسه طرفت معما باشی نه پاسخ چون چون خصلت ادمه که حل معما به دست خودشون بیشتر دوست دارن از جواب توسط کسی دیگه
امیدوارم منظورمو فهمیده باشی…

0 ❤️

334557
2012-09-13 02:26:20 +0430 +0430
NA

از گاف خرابی که در قسمت سوار شدن به ماشین دادی کاملا مشخصه یک پسر عقده ای هستی پسر خانوم.

0 ❤️

334558
2012-09-13 02:43:46 +0430 +0430

نمیدونم پسری یا دختر…غلط املائی ونگارشی داری که از یه دانشجو بعیده…در کل قابل تحمله…بازم بنویس…تا ببینیم دفعه بعد فحش میخوری یا تشویق میشی…

0 ❤️

334559
2012-09-13 03:15:19 +0430 +0430
NA

ید نبود… ادامه بده ولی اگه گند بزنی بهت فحش میدم

0 ❤️

334560
2012-09-13 03:58:01 +0430 +0430
NA

واقعا من موندم چرا بعضی از دوستان دست از سر این فحشِ بیچاره بر نمی دارن…!!
برادر من اگه از داستان خوشت نیومده نخون و نظرم نده دیگه چرا آدمو مسخره میکنین،من نمی‌خوام از نویسنده حمایت کنم ولی توو اکثر نظرات بد و بیراه و فحش نوشته میشه.
به نظر من ادامه بده سرگذشت جالبی شده حقیقت یا تخیلی بودنش رو کاری ندارم ولی بنویس چون خوب بود…

0 ❤️

334561
2012-09-13 04:53:40 +0430 +0430
NA

موضوع داستان خوبه اما نگارش اصلا جالب نيست.نوع بيان داستان هم ايراد داره.
ولی چون دلم ميخاد نتيجه رو بدونم پس بنويس

0 ❤️

334562
2012-09-13 05:01:11 +0430 +0430
NA

درود بر شما


دوست عزیز داستانتون خوب بود . شاده و عامیانه نوشته بودید و مخاطب رو دنبال خودتون میکشوندید با روند داستان اما به نظر من قسمت اول رو زود تموم کردید ! باید بیشتر ادامه میدادید تا خواننده برای قسمت بعد بیشتر مشتاق باشه !
به هر حال پاینده باشید .

0 ❤️

334563
2012-09-13 05:37:17 +0430 +0430
NA

یاسمین.
خصوصیتو باز کن بذار بهت یه پیام بدم کار مهمی دارم باهات کارمهمی دارم
یه پیام میخوام بهت بدم نمیشه اینجا بگم
میفهمی خودت بعدا

0 ❤️

334564
2012-09-13 05:39:57 +0430 +0430
NA

من خوشم امد اگه میشه ادامش بدید

0 ❤️

334565
2012-09-13 05:59:23 +0430 +0430
NA

era hess شما هم کشتی مردمو با این خصوصی
مثلا چه اتفاقی میفته اینجا کامنت بذاری?!
هه
خوب
نویسنده داستان
تو کلا کسخل بودیا. . .
اشتب نشه
اخه گفتی 2086 بار خودکشی
و درس نمی خوندی و دانشگاه هم به زور رفتی
اونجا عاشق شدی!
خوبه به زور رفتی اگه به میلت بود به استاد و مدیر و حراست هم میدادی :D
میگم شما که درس نمیخوندی
چطور رفتی دانشگاه?خونه خالست?
کنکور ندادی?من گیج شدم!
داستانت اصلا جذاب نبود
مخصوصا تیکه اول معرفی
چند بار بگیم:اول داستان نگو من فلانیم,انقدر سنمه,تو فلان شهر زندگی میکنم
مگه برنامه کودکه?کم کم تو جریان داستان اینارو بگو
خلاصه نظر عمو زیم رو میخوای
ننویس
و ادامه نده

0 ❤️

334566
2012-09-13 06:21:09 +0430 +0430
NA

:(( چون داستانت واقعیت داره ومثل بقیه دوستان کوس شعروتخیل نیست حتمابنویس من که خیلی خوشم اومد.مرسی به این صداقتت.بووووووووووووس.

0 ❤️

334567
2012-09-13 07:00:01 +0430 +0430
NA

اول به korosh خان؛ فكركنم داستانا يه خط درميون خوندي. بنده خداگفت كه ١٢ساله پدرمادر نداره.
و…
داستانت خوبه البت … اونجايي كه رفيقت كپ كرد از حسوديش نبود از سادگي تو چشاش گرد شده بود شماره گرفتن كه كاري نداره، اونم خواسته كسي تورو باهاش نبينه سريع شماره داده. درضمن پشت تلفن مي گن قطع كنم نه اينكه برم! مگه پشت اف اف حرف ميزدن.
توو قسمت بعدي يادت باشه توو چه سايتي داستان ميزاري اينجا كسي نمياد درددل بخونه و بره.
به هرحال موفق باشي

0 ❤️

334568
2012-09-13 08:18:07 +0430 +0430

من هر چى گشتم اين واقعيتى كه بچه ها ميگن پيدا نكردم
فقط تلاش نويسنده كه سعى داشت واقعى به نظر بياد حس ميشه كه خيلى ابتدايى اينكارو ميكنه بطوريكه با بيان حوادث گذشته كه مدام در داستان بهش اشاره ميكنه سعى در ايجاد حس ترحم و همدردى، خواننده رو مجاب به قبول واقعى بودن داستان بكنه
نويسنده عزيز شما با اتفاقاتى كه در جريان داستان رخ ميده بايد خواننده رو تحت تاثير قرار بدين نه با چند خط اول داستان از صفحه حوادث روزنامه

<ستاد هدايت نويسنده به راه راست>

0 ❤️

334569
2012-09-13 08:37:34 +0430 +0430
NA

من با نظر آریزونا موافقم ؛ من فک میکنم اونایی که میخوان داستان بنویسن باید اول یه موضوعی رو مد نظر قرار بدن ،و داستان و با اون موضوع پیش ببرن تا انقدر داستانشون غیر واقعی نشه.

0 ❤️

334570
2012-09-13 08:38:33 +0430 +0430
NA

موضوش قشنگه ادامه بده توقسمتهای بعدی لطفا حاشیه ننویس و داستانتو طولانی تر کن

0 ❤️

334571
2012-09-13 08:46:52 +0430 +0430
NA

شباب جان حذفش کردم !

0 ❤️

334572
2012-09-13 09:49:28 +0430 +0430
NA

آخ ! خیلی حشری شدم! الانه که گریه کنم! این داستان سکیسه یا مشاوره معضلات اجتماعی و …
خدا صبر بده، درک میکنم که چقدر عذاب کشیدی و روزای سختی رو پشت سر گذاشتی، واقعا ممنون که مارو هم قابل دونستی و ناراحتی و روانپریشی هاتو با ما تقسیم کردی. طلب برآورده شدن حاجاتتو دارم.
پسر خانوم این داستانو باید بری به امام رضا و امام حسین بگی، اینجا مثلا ناسلامتی سایت سکسیه هااااااااااااا.
فحشم نمیدم، اما دفعه بعد میدم …

0 ❤️

334573
2012-09-13 10:34:36 +0430 +0430
NA

یادش بخیر1زمانی اینجااگه1نفرمیومدوسعی میکردبابقیه صادق باشه بجزعدهءمحدودی کسی کارش نداشت.
میشه بدونم برای چی بهش فحش میدین؟
گی بود؟لزبود؟محارم بود؟تجاوزبود؟
فقط نگارشش بدبودکه اونم قرارنیست همه ذاتن نویسنده باشن.
بنده خداخواسته1داستان بنویسه.حالاچه راست چه دروغ.
1کم رعایت کنیدعزیزان من

0 ❤️

334574
2012-09-13 11:19:51 +0430 +0430
NA

آره منم موافقم همینکه محارم ولز و کوفتو زهرمار و ضربدری نبود_ خوب بود_ هر چند حالم گرفته شد با خوندنش…

0 ❤️

334575
2012-09-13 11:27:04 +0430 +0430
NA

H)
سلام سهیلا خانوم
اسم من هم سالاره

رد خدمتیم
8)

0 ❤️

334577
2012-09-13 12:45:32 +0430 +0430
NA

موضوعش جالب بود.ادامشو بنوییس

0 ❤️

334578
2012-09-13 13:03:32 +0430 +0430
NA

آخه دختر خانوم کیو داری گیر میاری؟ من خودم یه دخترم و از جمله به جمله حرفات کاملآ معلومه که خیال پردازی محضه؟
یکی از بارزترین هاش همینیکه همین اول کار گفتی من هم پدرم و هم مادرم تو یه تصادف مردن…
ماشالله ته غلط املایی هم که هستی!

0 ❤️

334579
2012-09-13 13:18:46 +0430 +0430
NA

بنویس به حرف بقیه گوش نده…
اینا یا جندن یا جنده پرور پس بیخیال … :)

0 ❤️

334580
2012-09-13 14:26:49 +0430 +0430
NA

نخوندم
خایه مالی چه قدر زیاد شده حالا اگه یه پسر این داستانو مینوشت همینا که میگن داستان خوب بود بهش فحش خار مادر میدادنو بهش میگفتن جقی. متاسفم واستون.
‏(قابل توجه همه من ی بارم داستان ننوشتم که بخوام واسه عقده اون این نظرو بدم)

0 ❤️

334581
2012-09-13 14:37:04 +0430 +0430

با سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم به همه برو بچ
سهیلا جان نمیگم معرکه بود ولی با توجه به اینکه داستان اولت بود خیلی خوب بود
اینقدرم نگو واقعیه بزار با خوندن داستانت به این نتیجه برسن
ادامه بده منتظره بعدش هستم با آرزوی موفقیت خوش باشییییییییییییییییی

0 ❤️

334582
2012-09-13 15:04:56 +0430 +0430
NA

دفتر خاطرات…
بعضی ها هستند به ناحق اینجا فحش میخورند… اما این خانم واقعا مستحق فحش هستش…
آخه تخم سگ اینجا سایت خاطره نویسی نیست… سایت داستان سکسی هستش… حداقل توش یه لب گرفتن و لاس زندن… دید زدند… ساک زدن باید باشه تا اینجا مورد استقبلال بشه… بچه کونی… اصلا یه وقت سعی نکنی بیای ادامش رو بنویسی ها…
اسکل روان پریش… رفتی شماره رو ازش گرفتی … بعد میگی اصلا فکرش رو نمیکردن بهم شماره بده… لاشی صفت رفتی ازش گرفتی دیگه… اونم به خاطر اینکه کیرت نکنه بهت شماره رو داده…
حتما میخوای ادامه اش بدی که وقتی داشتی بهش کس میدادی بهت گفته که از روز اول دوستت داشته و همش منتظر یه بهونه بوده که بیاد بهت بگه… کیرم تو مغز پوکت…

0 ❤️

334584
2012-09-13 15:45:05 +0430 +0430
NA

ی ادرس بهت می دم خانوم رضایی که بری ی دونه کومپرسور بگیری راحت تر مغز بچه ها رو بکنی قیمت هاش هم خوبه

0 ❤️

334585
2012-09-13 17:19:16 +0430 +0430
NA

منم پسری رو دوست داشتم ولی هیچ وقت غرورم اجازه نداد بهش بگم. بعدا به این نتیجه رسیدم که کار اشتباهی کردم.ترسو بودم. ترسیدم بگه نه. ولی اگه حتی نه میگفت حداقلش تکلیفم با خودم روشن میشد و چند سال عذاب نمیکشیدم. عذاب و حسرتی که تا آخر عمرم با من خواهد بود

0 ❤️

334586
2012-09-13 17:25:55 +0430 +0430

دوست عزیز نویسنده در ابتدا باید عرض کنم که همینطور که از اسم داستان مشخصه هیچ الزامی وجود نداره که شما حتما واقعیت رو بنویسید و هیچ داستانی هم بر مبنای راست یا دروغ بودنش نباید مورد قضاوت قرار بگیره چون همینطور که همه دوستان میدونن اکثر شاهکارهای ادبی جهان زاییده تخیل و خلاقیت نویسنده اش بوده , پس اینهمه اصرار و تاکید بر واقعی بودن داستان بیمورده , ولی داستان شما فقط در حد یه مقدمه و متنی برای شناختن کاراکترهای قصه بود و بجز پرداختن به حاشیه هیچ مشخصه ای از موضوع و تم اصلی داستان نداشت که خواننده بتونه با خوندنش به جمعبندی در مورد خوب بودن داستان برسه و احتمالا بعد از خوندن قسمت بعد و ورود به مبحث اصلی میشه در مورد ادامه دادن یا ندادنش نظر داد ولی با این حال سادگی بیانتون برای من دلنشین بود و امیدوارم در ادامه داستان خوبی رو شاهد باشیم .
یه خواهش هم از دوستان کامنت گذار دارم که هرچند نفس عمل فحش و ناسزا گفتن کار درستی نیست ولی اگر هم فحش میدید حداقل یه سری از حرمتها رو حفظ کنید , مثلا وقتی نویسنده در ابتدا چه راست و چه دروغ میگه که پدر و مادرشو از دست داده شما هم به احترام مقام والای والدین به اونها فحش ندید و اینطوری الگویی برای جوونترای سایت باشید .
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم

0 ❤️

334587
2012-09-13 19:47:38 +0430 +0430
NA

من هم یه کاری باهات دارم! به من هم پیام بده!! :) :)

0 ❤️

334588
2012-09-13 19:48:58 +0430 +0430
NA

من هم یه کاری باهات دارم! به من هم پیام بده.

0 ❤️

334589
2012-09-13 20:53:50 +0430 +0430
NA

General_x
دوست من
نه ماهااین خانم رومیشناسیم ونه قراره اتفاق دیگه ای بیوفته.
پس ربطی به خایمالی نداره داداش من.
هرچی بایدمیگفتم توکامنت قبلی گفتم.
یادتم باشه که توایران زمین،ازعهدکهن تاحالافحش دادن مردبه خانم فقط نشانهءنداشتن شخصیته وبس.

0 ❤️

334591
2012-09-14 01:36:03 +0430 +0430
NA

;) بد نبود

0 ❤️

334592
2012-09-14 01:46:50 +0430 +0430
NA

خوب بود عزیزم
ادامه بده
اینایی که میخوان داستان همش کردن و گاییدن باشه منحرف هستن
ادامه بده خوشحال میشیم

0 ❤️

334594
2012-09-14 02:26:08 +0430 +0430
NA

بدبینی و قضاوت رو ک کنار بذارم باید بگم موضوع جالبیه…

تو کشور ما هنوز جا نیفتاده ی دخترخانم جسارت نشون بده و شروع کننده یک رابطه باشه

طرز نگارشت جدا خوب نیست… و پرداختن زیاد ب بیوگرافی خودت لازم نیست گمونم

سعی کن کلمات محرک و استعاره های زیبا بیشتر استفاده کنی

میدونی ک ماجماعت ایرونی طاقت نداریم کسی از خودش تعریف کنه حتی واقعیت باشه سعی کن با لحن دوستانه تری مخاطب رو جذب داستانت کنی…

با این جسارت زیبا و درست ک پا پیش گذاشتید و با وجه تشابهی ک در گذشته هردوتون هست و احساس شدید نیاز عاطفی سالاروسهیلا میتونه داستان رمانتیک و دلنشینی رقم خورده باشه…

نگارشت نباید از زیبایی و لذت داستان کم کنه
اینجا سایت شهوانیه و بجز چندتا مرد اکثرا چیزشون تو مشتشونه
هیجان بده ب داستانت… حتی نوشتن از نفس بزور حبس شده و خواهش درونیت در تماس اول میتونست قشنگتر عنوان شه

تلخیها رو لابلای سکس بگو ک ارتفاع شورت حضرات کم نشه !

اینا نظر شخصیم بود…درست یا غلط نمیدونم
طوری موضوع رو پیش نبر ک مخاطب حس کنه ی دختر بد داره قصه میگه…

ممنون و منتظر ادامه هستم …بااشتیاق

0 ❤️

334595
2012-09-14 02:48:44 +0430 +0430
NA

استاد اینقدر کون گشادن که حاله درس دادن ندارن…چه یرسه خودتون رو معرفی کنید برتش…عقدی، کلاس چندم دبستانی…ننویس کون گشادددددد…

0 ❤️

334597
2012-09-14 16:40:22 +0430 +0430
NA

یه نطر جالب اینجا خوندم اونم واسه
general_x
بود!

0 ❤️

334598
2012-09-15 14:15:44 +0430 +0430
NA

عزیزم من تا اینجاش که به نظرم خیلی عااالیه…
کنجکاو می کنه آدمو
ادامه بده…
به شرو ورای - هم توجه نکن!
بعضیا مریضن هر چی بزاری جلوشون یه حرفی دارن…
خواهشا ادامه بده

0 ❤️

334599
2012-09-18 04:11:16 +0430 +0430
NA

;)

0 ❤️

334600
2012-10-02 15:48:01 +0330 +0330
NA

سهیلا خانم سلام
خیلی قشنگ بود اگر شد بازم ادامه بدید
با تشکر

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها