دایرکت (۱)

1400/09/08

(گذشته گرایی آزار دهنده ی عمومی)

در واقع اسمش اینه که خاطره ی خوب پر از گل و نور خورشید و صدای دریا و بارش بارونه، ولی واقعیت اینه که تو ذهن اکثریت خاطره ی خوب درواقع تعریف دقیقی نداره چون اونقدر هیجان زده هستی که نتونی همه چیز رو موشکافانه ببینی زمان محدودی داری و اگر در سنین جوانی برات اتفاق بیفته تقریباً بعد از اون همه ی جوانی تو مثل یک حبه ی قند ته چای حل میشه و روزگارت به قبل و بعد از اون تقسیم میشه، تمام تصویری که از یه خاطره ی اروتیک داریم لحظه ی فرو کردن نیست ، تمام اتفاقات قبل از اونه که تورو حشری میکنه یا عاشق پیشه، من الان ۳۱ سالمه و تو ۲۴ سالگی با یه زن شوهردار آشنا شدم ، اونوقتا که کل اینستا آسفالت نشده بود و باغ و بیابون بود یه پیج هواداری یه خواننده داشتیم که اونجا فعالیت میکردیم و منم ادمین بودم و مرتب پست میذاشتم ، زمانی بود که یه نفر خاص به اسم شکوفه مدام تمام پستها رو لایک میکرد ، پیش نیومده بود از خودم عکس بذارم تو اون دوسالی که اون صفحه رو اداره میکردم یه شب بالاخره از خودم یه عکس گذاشتم و همین خانوم کلی کامنت گذاشت که تو ذهن من این شکلی بودی وتصورم چقدر شبیه تصویر واقعیت هست، کار به دایرکت بازی رسید و بعدم تماس کاری و صدات چه قشنگه و ادامه ی داستان که همه بلدید. من پنج ماه از دور با این خانوم ارتباط داشتم که تو این پنج ماه و این ۷ سال که ازش میگذره زنی به داغی این شکوفه ندیدم و شک دارم ببینم ، از شدت خودارضایی به جنون میرسید ، اما از روبرو شدن با واقعیت هم وحشت داشت اینکه قراری بذاریم و سکس کنیم و عشقمون یا بهتر بگم هوسمون(عشق اسم قشنگی برای روابطی که سرو ته ندارن هست) رو از پشت تلفن به تختخواب برسونیم براش سخت بود، بی حرف اضافی بالاخره بعد از مدتها راضی شد که برم و ببینمش زن زیبایی بود چشمهای درشت، قد بلند و رنگ پوست مهتابی ، سینه های درشت اما تو پایین تنه خالقش بیشتر چکش کاری کرده بود میشد عامیانه تر گفت کون نازی داره اما اینها از دید من بوده شاید بقیه متنفر باشن (تعریف بیشتر همیشه مایه ی سردرد میشه) درنهایت روزی که من از شهر خودم سمت اون رفتم انقدر استرس داشتم که حس میکردم بالاخره یه جایی قلبم رو بالا میارم و تموم میشه همه چی
نقطه ی طلایی زندگی عاطفی یا شهوانی من و شما و تقریبا اکثر ما همین جاهاست: تمام خاطرات خوب من از لحظه ای که پیاده شدم تا از خودپرداز پول بگیرم و بعد سیگار و آدامس خریدم و یه اسانس خیابونی ارزون قیمت شروع شد و تا غروب اون روز طلایی ترین روز کل زندگیم رو سپری کردم
آدرس رو دوباره و سه باره پرسیدم و بالاخره دل رو به دریا زدم و با کلی استرس به توان میلیون وارد خونه ش شدم …
شاید شما خیلیم میلی نداشته باشید که بدونید ادامه ی داستان چیه
اما من تو قسمت بعدی براتون مینویسم
فقط به یک دلیل
چون میدونم یکی از بین همه الان همین حال رو داره و اون شاید بخونه و خودش تصمیم بگیره که چجوری سرنوشتش رو پیش ببره
شاید خوشش بیاد که باقی عمرش خاطرات سیاهی داشته باشه
شاید هم مثل من پشیمون نباشه حتی اگر بدونه که قراره چه فرصت هایی رو بخاطر یه بار دیگه دیدن و بوسیدن شکوفه ی شخصیش از دست بده
شاید تصمیم بگیره تو دالان های ذهنش آخرین ذره های خاطرات خوبش رو پیدا و برای باقی عمرش جیره بندی کنه
*من نویسندگی بلد نیستم نگارش افتضاح من رو ببخشید *

ادامه...

نوشته: Ajmal sacrifice her


👍 9
👎 9
20501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845060
2021-11-29 01:08:43 +0330 +0330

🤔🤔🤔🤔🤔😞😞😞😞 ادمین این چیه جان مادرت

0 ❤️

845065
2021-11-29 01:20:20 +0330 +0330

خطاب به نویسنده اجمل سکرفایس هِر:
گاهی باید تجربه کرد که اگر نکنی سال ها باید بار فانتزی و خیال پردازی رو به دوش بکشی که هی در سرت آماسیده و بزرگ میشه و سنگینی و چه بسا عفونتش کل روح روان و زندگیت رو به یک نحو دیگه مورد آسیب قرار میده . روابط جنسی هم تجربیاتی هست که باید برخیش رو انجام داد با رعایت مسائل امنیتی.
من تجربه کردم تنها یک بار در سن پایین و دیگه بعد از اون سمتش نرفتم و برام تموم شد. چون جذابیتی دیگه نداشت .

1 ❤️

845137
2021-11-29 09:38:21 +0330 +0330

این دیگه چی بود؟ روضه هم می‌خونی چند قسمتی میشه؟ رفتی کوستو کردی ناله‌ش هم واسه ما آوردی؟

0 ❤️

845177
2021-11-29 14:03:24 +0330 +0330

خوب نوشتی .
خوشم اومد.
ادامه بده

2 ❤️

845467
2021-12-01 04:00:51 +0330 +0330

گوه بخور دیگه😤

0 ❤️