دختر ارمنی

1389/07/24

ساعت حدود 12 شب بود و روی تختم افتاده بودم
تو افکار خودم فرو رفته بودم به دختری که تا حالا باهاش بودم. از بعضی خاطرات خوب و از یه سری خاطرات تلخی که تو ذهنم داشتم انگار همین دیروز اتفاق افتاده بودن. یه حس عجیبی بهم دست داده بود و داشتم دیوونه میشدم هزاران سوال بیجواب تو ذهنم بود که شاید نصف بیشترش تا اخر عمرم بدون جواب باقی میموندن. ناخداگاه چشمام رو روی هم فشار دادم و سیگارم رو دود میکردم و صدای ملایم استریو که واقعا با هر کلمه که میخوند دنیایی از احساس رو جلوی چشم شنونده به تصویر میکشید صدای تک وفراموش نشدنی که هر چقدر هم تکرار بشه باز برای من از بهترینها و تکرار نشدنی هاست. صدای مرد سرگردان و عاشقی گم کرده ره بی آشیانه صدای جاودانه ی ویگن: {زین پس محزون و خاموشم عشقت خاکسترم کرد در دست باد پاییزی نشکفته پرپرم کرد…}
در همین حال یهو یکی از قشنگترین خاطراتم در ذهنم هویدا شد تک تک لحظه هام رو خیلی خوب باهاش به یاد داشتم و دارم. دقیقا سه سال و چهار ماه پیش بود که باهاش آشنا شدم یه دختر ارمنی با چشمهای قهوه ای و پوست کمی تیره (نمیشه گفت سبزه بین سفید و سبزه بود) موهای مشکی فر یه مانتوی ساده با یه شلوار جین آبی. از همون اول که دیدمش بدنم یخ کرد انگار که سالهاست اونو میشناسم. دختر ساده ای بود ولی همون سادگیش بود که آدمو مجذوب خودش می کرد. توی محلمون خیلی می دیدمش کمی که رفتم تو نخش و فهمیدم مجرده و دوست پسر نداره خیالم راحت شد که یک قدم بهش نزدیک شدم. آمارشو گرفتم و همه چیزشو در اوردم اسمش نونه بود 23 ساله یه برادر بزرگتر هم داشت که همسن خودم بود. با 2 نفر دوست بوده که رابطشون بهم خورده. بعد از کمی پرسوجو که اطلاعاتم کامل شد داشتم نقشه میکشیدم که چطور دلشو به دست بیارم که یوقت اشتباه نکنم و او از من بدش بیاد یه روز شنبه بود که توی کلیسا وایساده بودیم با رفیق قدیمیم که از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و هیچ چیزی رو از هم مخفی نمیکردیم اسمش هم پاتریک بود و منم لحظه به لحظه نونه رو زیر نظر داشتم که یهو دیدم یه پسر تخم جن سیریش شده بهش. از طرز رفتارش معلوم بود که پسره مزاحمشه. با آرنجم زدم به دست دوستم و راه افتادم به طرفشون رسیدم پشت سر پسره. نونه که فهمید ماجرا چیه رنگش پرید با خودش فکر کرد که الان یه دعوای حسابی راه میوفته پسره یه آن به خودش اومد برگشت رو به من گفت: فرمایش؟
جواب دادم: مزاحم دختر مردم شدن کار زشتیه پسرک.
که جواب داد: اونش به خودم مربوته پسر جون.
منم دیدم که واقعا پسره رو داره گفتم: کردمت نگی مامان جون.
طرف که کم اورده و جلو یه جمع دختر و پسر کیر شده بود یه نگاه به من انداخت و از اونجا رفت و منم رو به نونه که از حرکت من خوشش اومده بود گفتم: بابت بی ادبی که جلوی شما کردم معذرت میخوام و بدون اینکه مجال جواب دادن بهش بدم برگشتم و به رفیقم گفتم بریم و راه افتادم.
یه سه روزی از این ماجرا گذشت. بعدازظهر بود که با رفیقم داشتیم تو محل قدم می زدیم که دیدم رفیقم می گه تئو یکی کارت داره برگشتم دیدم خودشه با یکی از دوست های دخترش وایسادن. کمی رفتم نزدیکتر و گفتم: بله کاری داشتید؟
با اشاره به دوستش گفت کمی اونطرف تر وایسه و بعدش رو به من گفت: میخواستم بابت شنبه ازتون تشکر کنم. فکر می کردم میخوایی دعوا کنی.
گفتم: خواهش می کنم انجام وظیفه بود. من آدمه دعوایی نیستم.
یه یک دقیقه ای تو سکوت گذشت که گفتم: بیشتر از این مزاحمتون نمی شم اگر خواین من شمارمو میدم کاری داشتین در خدمتیم. که خودشم مبایلشو آماده کرد. خلاصه شمارمو گفتم و یه میس کال انداخت که پرسید: راستی اسمتونو نگفتین؟
گفتم: تئو هستم.
بعد هم خداحافظی کردیم و من و رفیقم یک ساعتی قدم زدیم و من به طرف خونه.
همون شب موبایلم زنگ خورد جواب دادم و حدود یکساعت و نیم با هم حرف زدیم.
دو روز بعد بود که داشتیم با هم تلفنی حرف می زدیم که با هم حرفمون شد و او به من گفت که دیگه زندگی براش مهم نیست و بعدش گفت که: الان چاقو دستمه می خوام رگ خودمو بزنم و راحت شم که من با شنیدن این حرف از جام پریدم و سریع لباس پوشیدم با تمام قدرتی که داشتم شروع کردم دویدن به طرف خونشون.
وقتی رسیدم دم در زنگ زدم که با کمی تاخیر درو باز کرد تو حیاط بودم که دیدم با یه شلوار جین و یه تیشرت اومد نشست روی پله اول روم نمیشد برم کنارش بشینم کم کم رفتم جلو و کنارش نشستم دستاشو گرفتم و نگاه کردم میخواستم مطمئن بشم که کاری نکرده باشه که گفت اونجا نیست یه جای دیگرو بریدم که رنگم شد گچ. با لکنت پرسیدم کجا رو؟ که کمی از بالای تیشرتش کشید پایین سه چهار تا خط کوچیک دیدم که یهو زدم زیر خنده. تعجب کرد گفت: برای چی می خندی؟
در جوابش گفتم: حداقل یه دو تا خط درست و حسابی مینداختی.
تو حالت بغض خندش گرفت. سرم رو بردم نزدیک و چسبوندم به سرش و دستمو گذاشتم روی زخمهاش کم کم دستمو بردم پایین تر و سینشو تو دستم گرفتم و یه نفس عمیق کشیدم ودهنمو چسبوندم به دهنش و شروع کردم به مکیدن لبهاش هر چقدر بیشتر می مکیدم تشنه تر می شدم دستمو از روی پیرهنش کشیدم تا رو شلوارش دکمه ی اول رو باز کردم که دستم راحت بره تو بعد پیرهنشو گرفتم تا روی سینه هاش کشیدم بالا و سرمو بردم سمت سینه هاش کمی سینه هاشو خوردم و باز شروع کردم لب گرفتن دستشو گرفتم و دسته دیگم از زیر بغلش سینشو گرفته بودم بردمش سمت راه پله ها و دستمو انداختم از لای شلوار رد کردم و نوک انگشتمو کردم تو کسش سریع دکمه های شلوارشو کامل باز کردم برش گردوندم پشت به من. خودم هم سری دکمه های شلوارمو باز کردم و کیرمو در اوردم شلوار نونه رو از پشت تا زیر باسنش کشیدم پایین تو اون حالت اون فقط یه نگاه زیر چشمی به کیرم انداخت. اونقدر حشری بودم که پشتش زانو زدم و زبونمو کردم لای کوسش بعدش پا شدم آروم از پشت کیرمو گذاشتم رو کسش و خودش آروم آروم اومد عقب و تقریبا آخراش بود که کامل کیرم بره تو که یه آخ کوچولو گفت و عضلات کسش منقبض شد منم سینه هاشو محکم گرفتم تو دستم آروم یکم کشیدم بیرون و باز فرو کردم همین جور ادامه دادم که دو دقیقه نشده بود سریع کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو دیوار و شلوارمو کشیدم بالا بعد نشستم رو پله ها اونم شلوارشو کشید بالا و نشست رو پام و ازم پرسید: تئو تو فقط همینو میخواستی؟
که من هم در جوابش بهش گفتم: به روح پدرم قسم که تا نفس تو بدن دارم پای تو می مونم.

ناموسن این خاطره واقعی هست. لطفا برداشت بدی نکنید. متشکرم.
تئو


👍 0
👎 1
57878 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

268006
2010-10-17 00:54:19 +0330 +0330
NA

خسته نباشي-کاش ماجراراکامل تعريف ميکردي

5 ❤️

268007
2010-10-17 00:57:07 +0330 +0330
NA

منم ديشب يه خاطره تلخ داشتم داستانش خيلي خيلي شنيدنيه کاش ميتونستم بنويسمش هم زيباس هم عبرت اموز

5 ❤️

268008
2010-10-17 03:58:31 +0330 +0330

موسیو تئو ، جنده رو هم به این سرعت نمی کنن که تو همون جلسه اول مادام نونه رو کردیش!!!
اگه داستانت واقعی پس خیلی کارت درسته ، یه کلاس هم برای ما بزار تو 33 سالگی هنوز نمی تونیم تو جلسه اول کار رو یه سره کنیم.
;;)

4 ❤️

268009
2010-10-17 07:06:25 +0330 +0330

دوستان عزيز شهواني سلام.
لطفآ اگه اشتباه ميكنم، راهنمائيم كنيدودرستشو بهم بگين:
مگه ارمنيها ومسيحيها يكشنبه هانميرن كليسا ويهوديها شنبه ها به كنيسه؟!!!
نكنه همه ءارمنيها، مسيحيها ومن يك عمره كه داريم اشتباه ميكنيم؟!!!


ايول دوست عزيز.
درست زدي وسط خال.
جنده ءپولكي روهم نميشه به اين راحتي گائيد كه اين وامثال اين باباتودفعه اول دختره روميزنن زمين!
من كه تو36سال عمر و17 سال سكس كردنم، هنوز به اين هنر ومعجزه برنخوردم.
يا اين پسرا خيلي پسرن يا اين دخترا خيلي جنده!!!


گر برخيزم برنهمت، گوئي چه؟

ور كير به كون درنهمت، گوئي چه؟

ور مادر تو ز دور فرياد كند

كير در كس مادرت درنهمت، گوئي چه؟!!!

اين شعر وكير هرچي مرده حواله كس وكون خواهر،مادر هركس كه فكر ميكنه بلانسبت، ملت مثل خودشو ايل وتبارش خرند!!!


برقرار باشيد.
فعلآ.

3 ❤️

268010
2010-10-17 09:10:48 +0330 +0330
NA

بله داری کاملا اشتباه می کنی. قصد دعوا ندارم ولی یه کسانی مثل تو ذهنیت مردم رو میریزن به هم.
اولا برو مجیدیه یا هفت تیر کلیسای ویلا که هر هفته شنبه ها جمع دختر پسرا جمعن. یعنی هر جا تو ایران باشه خارج از ایران کاری ندارم
دومن: متن داستانو کامل بخون نوشتم که تلفنی باهاش حرف میزدم و اگه بخوام کل ماجرا رو بگم باید یک هفته بنویسم شما هم یک روز کامل وقت بزاری برا خوندنش.
این سوال منو جواب بده چون برام مهمه: تو توی راه پله با یه دختر باشی که هر لحظه ممکنه از دره حیاط یه نفر بیاد تو باز میری گردنشو لیس میزدی؟
پس معلومه هیچ وقت توی همچین موقعیتی گیر نیفتادی تا ببینی آدم تا چه حد حول ورش میداره و میخواد در سریعترین حد ممکن ارضا بشه.
باز گفتم هدفم دعوا نبود می خواستم بدونی.
باشه کیر تو خواهر مادر هر کس که قصد سرکار گذاشتن دیگران رو داره.

4 ❤️

268011
2010-10-17 09:19:33 +0330 +0330
NA

عزیز امتحانش ضرر نداره. هر جوری پایه بودی امتحانم کن. تعریف از خودم نباشه کمی سرو زبون دارم که خیلی سریع میشه با زبون بازی یه نفر رو راضی کرد.
حالا تو ارمنی ها رسم نیست که دختر رو بعد سکس ول کرد بیشتر پسرا کمی غیرتشون رو حفظ کردن یه تعداد کمی هستن که یکمی لاشی تشریف دارن که اونا بحثشون جداست.
امیدوارم به خواسته هات برسی رفیق.
خوش باشی.

3 ❤️

268012
2010-10-17 11:12:14 +0330 +0330
NA

azizam kar az fosh gozashte dada 1sat miai tozih midi be bokon bokon ke mirese 2khat minvisi

5 ❤️

268013
2010-10-24 10:14:51 +0330 +0330
NA

:)) :)) :)) ey val b hamaton

4 ❤️

268014
2011-05-26 10:51:50 +0430 +0430

شميم،سارا،دخمل نازنازي،مي مي جون، سايناجون،. . .
اين داستانو خوندين؟

0 ❤️

268015
2012-02-17 20:21:55 +0330 +0330
NA

من برای یکبار تو زندگی بخودم قول دادم خودمو گول بزنم و داستانت رو باور کنم. اما یه مشکلی پیش اومد نتونستم سر کیرم کلاه بزارم . اینجا که میگی:(باز فرو کردم همین جور ادامه دادم که دو دقیقه نشده بود سریع کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو دیوار و شلوارمو کشیدم بالا ).و تو یکی از جوابات پرسیدی (این سوال منو جواب بده چون برام مهمه: تو توی راه پله با یه دختر باشی که هر لحظه ممکنه از دره حیاط یه نفر بیاد تو باز میری گردنشو لیس میزدی؟). خوب تو که اینو میدونستی چی شد آبتو ریختی رو دیوار؟مگه هر لحظه ممکن نبود یکی بیاد میدونی چقدر تمیز کردنش وقت میبره شاید خواستی یادگاری بمونه. ببین جونی قبول ,هزار تا آرزو داری قبول,جویای نامی قبول, ولی این راه مشهور شدنت نیست.عمو جان من یه داستان دیگه تو همین سایت خوندم که فک کنم اونم تو از خودت دراوردی پسره روی صندلی پارک نشسته دختره از راه میرسه میاد ازش آتیش میخاد و چند ثانیه بعد زرت دختره لب پسره رو میخوره و… خوب راسشو بخای آرزو بر جوانان عیب نیست ولی قالب کردنش بر دیگر جوانان عیبه. به امید شفا

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها