سلا خدمت دوستان من علی 27 ساله از مشهد این داستانی که براتون میخوام بگم بر میگرده به ساله 86 زمانی که من بازار رضا کار میکردم یک روز در حین کار با همکارم دو تا دختر اومدن داخل مغازه یکیشون خیلی خشگل بود و دوتاییمون خیره شدیم بهش کثافت حوری بود از همکارم قیمتارو میپورسید و با خنده مارو سر کار گزاشته بود منم دیگه بیخیال شدم تا دوستم حالشو ببره بعد از چند دقیقه گفتگو رفتن و دوستم گفت به من شمارشو داد چند روزی با هم اس بازی کردن تا یه روز دوستم گفت من میرم نهار بیرون بازار گوشیشو جا گزاشته بود گوشیش زنگ خورد منم جواب دادم دیدم دخترس و بهش گفتم مرتضی نیست از من پرسید شما همونی هستی که اون روز با مرتضی بود منم گفتم اره شروع کرد با من به صحبت و به من گفت من با تو بیشتر حال میکنم معلومه دوستت تو بازار خیلی سرش شلوغه و دوس دختر داره …و این شد که من موخشو زدم و چند روزی مخفیانه بدون اینکه مرتضی چیزی بفهمه با هم اس بازی میکردیم ولی من ناراحت بودم که دارم به مرتضی خیانت می کنم دلمو زدم به دریا و به مرتضی گفتم چی شده اونم ناراحت شد ولی گفت کی بهتر از تو
بعد چند روزی با دختره که اسمش الی بود نزدیکه خونه قرار گزاشتم و دیدمش داخل کوچه ای نزدیک خونه راه میرفتیم که بابام مارو با هم دید خیلی ترسیدم ولی بابام اومد جلو بهم گفت اگه تورو تو خیابون بگیرن من چکار کنم ابروی منو نبر من با مامانت میرم بیرون تو برو با دوستت خونه خیلی از این صحنه بابام حال کردم با الی رفتیم خونه من تا اون موقع با کسی سکس نکرده بودم رو تخت دراز کشیدیم با هم حرفای عاشقانه میزدیم تا اینکه دیدم پاشو به کیرم میماله تعجب کردم گفتم چکار میکنی معلوم هست گفت من تا حالا با کسی نبودم می خوام ببینم چه جوریه ولی مثل سگ دروغ میگفت معلوم بود ولی خداییش من تا اوت موقع نکرده بودم خلاصه به هم چسبیدیمو کولی همو خوردیم و من کسشو مالوندم و لباساشو در اووردم خیلی ناز بود سفید کونش بزرگ کمرشم باریک متولد 68بود قدشم اگه اشتباه نکنم 165 بود خلاصه بعد از یک بمال بمال بهش گفتم میخوام از پشت تجربه کنم اونم گفت باشه ولی یواش من تا حالا از پشت ندادم کیره منم که راست شده بود عجیب یکم کونشو خیس کردم گزاشتم دمش هر چی فشار میاوردم نمیرفت و اخ اخ میکرد به ذهنم رسید اسپره دندون بیارم بزنم به کونش خداییش جواب داد بعدش تا اخر کردم توش و تا میتونستم می کردم خیلی داغ بود حس خوبی داشتم تو ابرا بودم بعد 10 دقیقه ابم اومد ریختم تو کونش اونم خیلی حال میکرد این قضیه 4 سال ادامه داش که اونا برای همیشه رفتن اصفهان …ببخشید اگه طولانی شد.
نوشته: علی
دوست ندارم بهت فحش بدم ولی آخه خیلی تابلو داری دروغ میگی yes3
آخه نمک به حروم کجا دیدی که دختره بیاد به پسر شماره بده ؟؟؟
بعدش که گوشیه دوستت جا مونده بود تو مغازه و زنگ خورد تو از کجا فهمیدی که خود دختره بود ؟؟؟
بهت گفت : من با تو بیشتر حال میکنم . عجب !!!
بابات بهت گفت من با مامانت میرم بیرون و تو دختره را بیار تو خونه؟؟؟ {اینجا مشخص شد که از یه جاکش تولید شدی biggrin {
پس حتما بابات برای مامانت و آبجیت هم جاکشی میکنه lol
از کجا تشخیص دادی قدش 165 هست ؟؟؟
در کل باید عرض کنم که کیر تو تک تک کس های خونه و فامیل و اجدادت
ادامه ی کارم واگذار میکنم به دوستان biggrin
خداوکيلي خجالت نمیکنی میشینی یه مشت کس شر به خورد ملت میدی
دروغ بگو ولی اغراق نکن dash1
جلقی
جلقو
جلقیان
جلق زن
مجلوق
جلاق
اوجلق
جالاق
جقو
جقجقو بغبغو
کس کش کس کش کس کش کس کش کس کش
خیلی کس مغزی جقوی بدبخت دروغگو
پام تو کونت بگی نه دروغ گفتی
آقا من ی روز نبودم اما روز بعد بودم و وقتی فهمیدم بودم با پا تو کون جلاق این قصه مجلوقانه بودم
خاک عالم بر سرت
کیر بردی بر درت
آبروی تمام جلاقا رو بردی بدبخت کون فشن
داستانت کیری بود .بابات مامانتو برد بیرون که تو بادختره برین خونتون.
{میپورسید.گزاشته.کولی}سوادت که بسیار بالاست این کلماتم گذاشتم بچه های شهوانی نوشتنشونو یاد بگیرن.1سوال دیگه هم دارم چطوری فکر کردی که داستانت طولانی شده؟؟؟؟؟؟؟
من تایید میکنم ایشون راست میگه
ابوی ایشون که از کسبه بازار دزدا ( رضا) هستن را من کامل میشناسم … یادش بخیر 20
سال پیش بود ما رفتیم مشهد …که پدر ایشون که کاسب هم بودن جهت انجام کار خیر
یه خانمی را به بنده معرفی کردن …وای چه روزی بود… امروز خوشحال شدم که بابا
کارشون را توسعه دادن و مکان هم جور میکنن
راستی سلام منو خدمت مامان ابلاغ بفرمایین … 20 سالی هست دیگه ندیدمشون
بابات خونه را خالی کرد که تو دختره را ببری بکنی یعنی واست جاکشی کرد پس بابات جاکشه ، لطفا شمارشو بده اومدم مشهد یه مکان واسم ردیف کنه ، قبلا کس کشی هم میکرد ولی تازگی شنیدم کس کشی زنشو میکنه ، مامانتو میگم متوجهای که دیوث شده چه پیشرفتی کرده بابای جاکشه کس کشه دیوثت، یه سراغی بگیر ببین خودش تنها باباته
دمت گرم ساده و واقعی. بعد از مدتها یه داستان واقعی خوندم.
خالی