دختر مدرسه ای و دو تا لاشی

1395/10/05

هفته ی پیش 16 ساله شده بودم ولی چندان حس جالبی نداشتم؛ چراکه همه ی دوستای دخترم باکرگیشون رو از دست داده بودن و من نه!
اونا موقع ناهار یا صبحانه دور هم جمع میشدن و با شوق و ذوق از تجربیات سکسیشون حرف میزدن در حالیکه من فقط باید یه گوشه ساکت میشستم و حرفاشونو گوش میکردم. همچنین گاه و بیگاه برام از لذت غیر قابل وصف سکس و عبث بودن عمرم بدون تجربه ی این کار میگفتن. با وجود این ها دوست داشتم که خودم رو برای یه آدم به خصوص نگهدارم ولی از طرفی هم از این همه متفاوت و تافته ی جدا بافته بودن هم خسته شده بودم.
امروز با باقی روزا فرق داشت. حس خاصی داشتم که خبر از اتفاقاتی جدید میداد. اتفاقاتی که فکر کردن بهشم کسمو گرم و خیس میکرد. با این وجود سعی میکردم خودمو کنترل کنم که ویبره ی موبایلم کسمو به لرزه انداخت.

  • سلام عزیزم. “دارن” هستم، اونروز توی مهمونی همدیگرو دیدیم و امیدوار بودم که دوباره بتونیم ملاقاتی داشته باشیم. لطفا در اسرع وقت خبرم کن.
    خوندن بخش اول مسیج کافی بود تا لبخندی روی صورتم نقش ببنده. حسابی هول کرده بودم و نمیتونستم خودمو کنترل کنم. پس شروع کردم به نوشتن.
  • سلام. من کل هفته رو بیکارم و هروقت خودت صلاح بدونی میتونیم همدیگرو ببینیم.
  • اگه اشتباه نکنم مدرست همونیه که تو مسیرمه. کلاسات که تموم شد خودم میام دنبالت و میبرمت.
  • پس ده دقیقه ی دیگه دم در جلویی منتظرتم.
    از اونجایی که نمیخواستم دخترا متوجه قرارم بشن داشتم سوسکی میرفتم که سارا رو دیدم!
  • به کجا چنین شتابان؟!
  • دارم میرم توالت و چند دقیقه دیگه برمیگردم.
    درسته که به دوست صمیمیم دروغ گفتم ولی عجله داشتم و میخواستم تا قبل رسیدن دارن دستی به سر و صورتم بکشم. هرچند که به سختی تیپ و قیافشو به یاد میاوردم. وقتی به خودم اومدم که عملا داشتم به سمت توالت می دویدم! سری موهامو شونه کردمو سینه های نه چندانم کوچولومو کمی بالا کشیدم. یه چرخی زدم تا کون نازمو که حس میکردم امروز بزرگتر از همیشه به نظر میرسه ببینم و داشتم رژ لب میمالیدم که دوباره ویبره ی موبایل تنمو لرزوند.
  • عزیزم شما هنوز توالتی و ده دقیقه است منو اینجا کاشتی. زودباش بیا دیگه. کلی کار دارم و حسابیم دیرم شده.
  • میبخشی. دارم میام
    خیلی بد باهام حرف زد و یادم نمیومد که کسی قبلا اینطوری باهام حرف زده باشه!
    سریع جمع و جور کردم و بدو بدو رفتم سمت ورودی اصلی. وقتی جلوی در رسیدم دارن رو دیدم. ولی ظاهرا تنها نبود و چنتا از دوستاشم همراهیش میکردن! اهمیتی ندادم و سمت ماشین درب و داغونش رفتم و پریدم بالا.
  • واو، دارن تو نگفتی بودی که منتظر همچین خانوم زیبایی هستیم. نظرت چیه پرنده هامونو باهم تاخت بزنیم؟!
    مردی که رو صندلی کنار راننده نشسته بود در حین اینکه نگاهای خریدارانه ای به سر تا پام مینداخت جملشو با خنده ای مسخره تموم کرد.
  • کسخلی داداش؟! اصلا خودت خبرداری پرندت چه وضعی داره؟
    میتونستم نگاه رقت انگیز دختر کناریمو حس کنم. ظاهرا از حضور من چندان راضی به نظر نمی رسید. شایدم اساسا دوست نداشت که خودشم اونجا باشه! به هرحال حرف دیگه ای بین ما رد و بدل نشد و سکوت سنگینی حکم فرما بود که “مت” با پلی کردن یه موزیک شاد جو رو عوض کرد.
    بعد حدود 20 دقیقه پیچید به سمت یه پارکینگ متروکه که ظاهرا خیلی وقت بود کسی ازش استفاده نمیکرد. عملا کس دیگه ای جز ما اون دور و بر نبود و همین حس بدی بهم میداد. وای خدا! من چقد احمقم که بدون شناختن این پسر بهش اعتماد کردم و خودمو تو همچین مخمصه ای گیر انداختم.
  • خب مت تو و کبوترت پیاده شین و خوش باشین تا منم برم سراغ جوجوی خودم.
  • نه دارن. اذیتمون نکن دیگه. ما جلو باهم کشتی میگیریم و شما هم تو صندلی عقب هرکاری دوست دارین بکنین.
    برگشت طرف من و اینبار منو خطاب قرار داد.
  • تو چی میگی دلربا؟! باهام موافقی؟!
    شونه هامو بالا انداختم. حرفی برای گفتن نداشتم.
  • مت اصرار الکی نکن. نمیشه. توی صندوق یه پتو هست. برین بندازین رو چمنا و همونجا بشینین. دیگم بحث نکن.
    بعدم خودش پیاده شد و موهای دختره رو کشید و از ماشین انداختش پایین و خودش کنارم نشست.
  • جنده از ماشینم گمشو پایین. اصلا نمیفهمم چرا رفیقام با تو میپرن. آها حواسم نبود. سوراخ فوریشونی.
    دختره لام تا کام حرف نزد و با مت رفتن پی کارشون. دروغ چرا، حسابی ترسیده بودم. نمیدونستم قراره چه بلایی سرم بیاد. اصلا خاک بر سرمن که خودمو تو همچین موقعیتی قرار داده بودم.
    دارن کنارم بود و میتونستم حشرو از چشاش بخونم. کیرش حسابی باد کرده بود و داشت شلوارشو جر میداد. با چهره ای که بیشتر از 22 سال بهش نمیومد بهم خیره شده بود. با یکی از دستاش صورت و موهامو ناز میکرد که اونیکی دستشو به سینه های کوچولوم رسوند.
    خودمو ازش جدا کردم ولی اون ول کن نبود و بهم نزدیک شد. نزدیک و نزدیک تر. حالا میتونستم نفسای گرمش روی گردنمو حس کنم و قلبم که مثل گنجیشک میزد. اوضاع از کنترلم خارج بود و کاری از دستم برنمیومد. فقط امیدوار بودم همه چی به همون خوبی که انتظارشو داشتم پیش بره.
  • انقدر نترس عزیزم. نگو که اصلا آمادگیشو نداشتی چون باورم نمیشه. از طرفی منم الکی دنبالت نیومدم. برات کلی برنامه ی خوب دارم.
  • ببین من واقعا نمیدونم که چه اتفاقی داره میفته. من قبلا همچین کاری نکردم. من …
  • اذیت نکنننن و انقدم مخمو نخور. من میدونم باکره ای. پس اجازه بدم خودم کنترل کارو به دست بگیرم. قول میدم پشیمون نمیشی. فقط سعی کن لذت ببری.
    همچنان قلبم تند و تند میزد و دارن هم کپلامو گرفته بود و منو سمت خودش می کشید. یه بوس ریز از لپم کرد و شلوارشو تا جایی که میتونست پایین کشید تا هیولاشو آزاد کنه که یهو کیر بزرگش مثل فنر بیرون پرید!
    به اصرار دارن دستمو دراز کردم و کیر کلفتش رو توی مشتم گرفتم. گرمای کیرش حشریم میکرد و کسمم داشت نرم نرم گر میگرفت. کیرشو بیشتر فشار دادم و شروع کردم به عقب و جلو کردن. میتونستم جاری شدن آب کسمو حس کنم. اونیکی دستمو بردم توی دامنم و شورتمو کنار کشیدم و شروع کردم به مالیدن و فشار دادن کلیتوریسم که حسابی باد کرده بود.
  • معلوم هست داری چه گهی میخوری؟! الان فقط باید روی کیرم تمرکز کنی.
    قبل اینکه بتونم جوابی بدم موهامو گرفت و کشید که جیغم رفت هوا.
  • باشه. باشه. غلط کردم. معذرت میخوام.
  • آررررره. همینو میخواستم جنده کوچولو. باید واسه داشتن کیرم التماس کنی.
    بعدش انقدری سرمو به پایین فشار داد تا سر کیر 18 سانتیش توی دهنم جا شه و لبام اونو تو آغوشش بگیره.
  • آرررره همینه. اول لیس بعد ساک. فراموش نکن. اول لیس بعد ساک.
    دستور دادناش حشری ترم میکرد و منم کل کیر خوشمزه اش رو لیس میزدم که یهو در عقب باز شد و مت اومد داخل!
  • چه میکنه این بازیکن! مهمون نمیخوای؟!
    بعدش یه پوزخندی زد و با دستای مردونش کونمو بغل کرد!
  • نه داداش. همچین خبریم نیست. یه ساک زدن معمولی رو هم بلد نیست. تو با عشقت چیکارا کردی؟!
  • عوضی هیچ رقمه نمیده و منم بیخیالش شدم. خودت میدونی که چجور آدمیم. عوضش یه گاز از سهم تو میزنم!
    حرفاش تموم نشده بود که کس خیسمو تو مشتش گرفت و فشششارش داد.
  • نه داداش. هیچ جوره راه نداره. نهایتش میتونی اینجا بشینی تا بهت نشون بده چه کارایی ازش برمیاد. فقط همین.
    سرمو کمی بالا بردم تا دوباره چهره ی دارن رو ببینم. چشمای عسلیش که بهم خیره شده بود و ته ریش با مزه اش منو ترغیب می کرد که لبای نرم و خوردنیشو بین لبام بگیرم.
    مشغول خوردن لبای خوشمزه اش بودم که مت توجهمو جلب کرد. در حالیکه تقریبا تو پوزیشن سگی بودم، دامنمو بالا زده بود و چکای آرومی رو پشت سر هم به کونم حواله میکرد.
  • دست از سرش بردار مت. اگه دوست داری تماشا کنی مثل ادم رو صندلی جلو بشین. اگرم که نه، کلا گورتو گم کن.
    بعد اینکه حسابی به مت رید بازوهامو گرفت و منو به سمت خودش کشید.
  • بسه دیگه. حالا بلند شو و تو بغلم بشین.
    خیلی ترسیده بودم و از طرفیم دوس نداشتم که اینطوری باکرگیمو از دست بدم. ولی چون نمیخواستم عصبانیش کنم حرفشو گوش کردم و سریع بلند شدم.
    هنوز کامل تو بغلش جا نشده بودم که منو به جلو هل داد و کونمو تا حدی که کسم مماس صورتش بشه عقب کشید. وای خداااا. محال بود که بتونم لذتشو تحمل کنم. شورت کوچیکمو کنار زد و شروع کرد به لیسیدن کس خیسم. مثل دیوونه ها میکش میزد و گاهیم گازش میگرفت. دیگه حال خودمو نمیفهمیدم و رو ابرا بودم. ترکیبی از درد و لذتی که بهش می چربید، منو از خودم بیخود کرده بود که پشت بندش یه ارگاسم عالی رو تجربه کردم. کمی بعد منو پایین آورد و سر کیرشو مماس با کسم کرد. کیرشو تند و تند روی کسم میمالید و لای چاکش می کشید. دیگه دیوونه شده بودم و چیزی نمونده بود التماس کنم منو بگاااااد که یهو دستاشو دور رونام حلقه کرد و منو به سمت خودش فشار داد. بقدری جیغ زدم که گلوم داشت پاره میشد. این درد و لذتی که همراهیش میکرد غیر قابل تحمل بود. از طرفی حس کردن کیر کلفتشم توی کس تنگم حس بی نظیری داشت.
    کمی بعد لپای کونمو تو دستاش گرفت و کیرشو بیشتر و بیشتر فشار داد تا حدی که دیگه تو نمیرفت و بعدش شروع کرد به بالا و پایین کردن من. منم از شدت درد و لذت جیغ میزدم. البته کاریم جز این ازم برنمیومد. پاها و کسم لرز داشت و تنها کاری که میتونستم انجام بدم، بغل کردن اون بدن مردونش بود. تو همین حال و هوا بودم که گرمای مایعی رو روی صورتم حس کردم و بعدش مت رو دیدم که داره جق میزنه و همه ی آبشو روی من میپاشه.
    دارنم همچنان داشت توی کسم تلنبه میزد که لرزشی رو از طرفش حس کردم. بلافاصله منو کنار زد و از مت خواست که باهام مشغول شه. خودشم سریع پیاده شد و در رو بست. خیلی دوست داشتم بدونم کی بهش زنگ زده که انقدر دستپاچه شده.
  • سلام عشقم. خوبی قربونت برم؟ اومدم فروشگاه تا هدیه ی تولد خانوومم رو انتخاب کنم. دیدی که فراموشت نکردم … کمی بعد می بینمت. فعلا …
    فهمیدنش کار سختی نبود که یه دوست دختر داره که خیلیم براش عزیزه. ولی این اولین سکس من بود که بلافاصله بعدش قراره یکی دیگه هم ترتیبمو بده. البته اونموقع فوق العاده حشری بودم و برام فرقی هم نداشت. مت بسرعت منو به پشت خوابوند و پاهامو تا جایی که میشد باز کرد و روم دراز کشید.
  • خببب. ببینیم اینجا چی داریم. یه خانم زیبا و جذاب
    حالا میتونستم چهرش رو واضح ببینم. یه پسر جوون که بزرگتر از دارن به نظر میرسید. ولی با صورتی صاف و صوف کرده و چشمای آبیش خیلی جذاب تر از اون بود.
  • حرف بزن عزیزم. بگو ازم چی میخوای. دوس داری کیر نازمو توی کس خیست بکنم؟
  • آررررره. بدجور میخوامش. فقط قبلش بگو که چند سالته؟!
    قبل اینکه حرفمو تموم کنم کیر سفت و کلفتشو توی کس خیسم حس کردم. این دفعه مثل قبل اه و ناله راه ننداختم؛ چون کیرش کوچیکتر از دارن بود ولی همینم حس خوبی بهم میداد. هری رونای تپل و برنزمو تو دستاش گرفته بود و در عین حال کیرشو به سرعت توی کسم عقب و جلو میکرد. تلنبه زدنا و برخورد تخماش به کونم صدای جالبی داشت که حشری ترم میکرد. منم پاهامو دور کمرش حلقه کردم و خودمو بیشتر بهش فشار دادم تا کیرشو بهتر توی کسم حس کنم. توی کس تازه و بکرم …

ترجمه: Saam


👍 6
👎 3
60087 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

570288
2016-12-26 03:39:44 +0330 +0330

عجب یارو معلوم نیست کدام ده کوره ای هست و ایا قاطی گوسفندا پناهنده شده حالا به خاطر اسما گیرد داده عزیز شما تفریحاتت در حد پارک رفتن دم خونتونه مقابل بعضی دوستان حد شانت بحرف

2 ❤️

570295
2016-12-26 04:18:30 +0330 +0330

حال نمیکنم با داستانهای،ترجمه
نمیشینه بدل !

1 ❤️

570318
2016-12-26 11:46:33 +0330 +0330

عالی تر از عالی

0 ❤️

570427
2016-12-26 22:11:34 +0330 +0330

Harry ya Matt?

0 ❤️

570438
2016-12-26 22:51:42 +0330 +0330

sami_sh
سپاس از نظرت ولی اون کلماتی که از نظرت نامانوسه در اصل اصطلاحاتیه که تو گفتگوی روزانم به کار میبرم و خودم متوجه اشکالشون نمیشم!

0 ❤️

570457
2016-12-27 00:14:43 +0330 +0330

عجب برده ای هستیا اووففف

0 ❤️

570459
2016-12-27 00:49:42 +0330 +0330

جالبه خارجيها هم با چشم اندازه كير و متوجه ميشن من فكر ميكردم اين توانايي فقط تو ايرانياست

0 ❤️

570572
2016-12-27 20:03:13 +0330 +0330

دوست عزیز واقعا وقتی که برای ترجمه این متن ها میزاری و علمی که تو زبان داری قابله تحسینه و امیدوارم هرروز داستانای زیبای بیشتری رو ازت ببینم
با ارزوی موفقیت

1 ❤️

570674
2016-12-28 15:27:33 +0330 +0330

ترجمه خوبی بود ولی…داستانهای ترجمه ای اصلا حال نمیده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها