دختره تورم کرد

1392/01/01

سلام خدمت تمام خوانندگان عزیزوگرامی
یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه:«هرکی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه.»
این داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به یه اتفاق قدیمی و جاهلانه بنده.
بنده یه پسر 16یا17ساله تپل وتو دل برو هستم که ازنظر خودم بیریخت ولی از نظر اطرافیان نازم.اهل جلق نیستم .دوم دبیرستانم.خیلی زود آّبم میاد و این نقطه ضعف اصلیمه و اما داستان.
قضیه ازاین قراربود:
وقتی من ابتدایی بودم مسیر دبستانم از جایی بود که سر راه به یه دبیرستان دخترونه برمیخورد.منم ازاونجا که خیلی تپل ومپل بودم همیشه مورد هجوم دخترای دبیرستان که زنگ تفریح بیرون بودن قرار میگرفتم.کلی لپامو میکشیدن و نیشگونم میگرفتند منم خیلی بدم نمیومد.از میون اون دخترا دختری بود که خیلی توجهم روجلب میکرد.(همیشه پای یک زن درمیان است)ولی من اون موقع ابتدایی بودم ونمیدونستم دختر چه موجودیه.تا گذشت وپنجم ابتدایی شد و یکم بفهم تر شدم.سال آخر اون مسیرم بود و آخرای سال بود،یه روز که داشتم توخیابون خلوت به سمت خونه میومدم دیدم همون دختری به طوری که همش پشت سرشو نگامیکرد تا کسی نیاد از دبیرستان بیرون اومد ودوید سمت من.
نفس زنان گفت:
-سلام آقاپسر خوبی؟
-ممنون.خیلی متشکرم.
-اسمت مهدیه درسته؟
-بله
-آقا مهدی امسال کلاس چندمی؟
-پنجم
-حیف که سال آخرته و دیگه از این ورارد نمیشی که ببینمت.
-آره دیگه بلاخره میرم راهنمایی.
-خب آقا مهدی گل موبایل داری؟
(من تازه یه شماره گرفته بودم بایه گوشی ساده دو قرونی)
-بله.چطور؟
-گفتم شمارتو بهم بدی تا هر وقت دلم برات تنگ شد بهت زنگ بزنم.عیب که نداره؟
(من خر):نه بفرما.
-ممنون منتظرم باش.
بعد سریع دوید داخل.اون شب یه شماره ناشناس بهم زنگ زد جواب دادم دیدم خودشه.کلی باهم حرف زدیم بعدها فهمیدم اسمش الاهه س و دوم دبیرستانه و رشته انسانی.کلی بهم زنگ میزد و باهام دردودل میکرد ولی من بچه که چمیدونستم رابطه دختر و پسر یعنی چی.
یه روز بهم زنگ زد گفت بیا به این آدرسی که بهت میگم منم سریع از خونه جیم فنگ شد با دوچرخه زدم به دل کوچه ها تا آدرسو یافتم.زنگ زدمو اومد بیرون.خیلی از تو مدرسش قشنگ تر شده بود کلی هم آرایش کرده بود برام.بعد اومد بغلم کرد و لپمو بوسید.گفت بیا داخل گفتم چرا؟ گفت تو فقط بیا.رفتم دیدم داره زیپ کاپشنمو باز میکنه گفتم چرا این کارو میکنی؟گفت ساکت و فقط خودتو شل کن.
اون روز چشماش طوری دیگه بود و یه طوری حرف میزد.دستاشو گرفتم و هلش دادم اون ور.(فک کردم میخاد بلایی سرم بیاره چون اون وقتا بچه دزدی زیاد بود)دوچرخه رو برداشتم وسریع دور شدم.هی گریه میکرد و می گفت وایسا توروخدا.منم هی سریع تر میرفتم تارسیدم خونه از ترس تا شبش تو اتاق بودم.شب دیدم داره بهم زنگ میزنه. ترسیدم وقطع کردم سه روز به همین برنامه گذشت تا دیدم دیگه زنگ نزد که نزد. منم سرگرم درس هام شدم تا سال دوم راهنمایی با سکس و جلق و… آشنا شدم.من اون وقتا خیلی جلق میزدم ولی از وقتی اومدم دبیرستان خودمو کنترل کردم.بعضی وقتا خیلی میرفتم تو فکر ویادم میومد اون روزو که الهه چه قصدی داشته ومن چه چغندری بودم.
ولی دوباره به خودم میومدم وبا درس هام خودمو سرگرم میکردم،کلا بچه کم رویی بوده وبعد اون قضیه دیگه هیچ دختری رو از نزدیک ندیده بودم وهمیشه در مواجه بادخترا سرخ میشدم وسرمو مینداختم پایین.اینو هم بگم من خیلی تو بحث فلسفه و دینی استاد بودم .قشنگ میدونستم عذاب گناه هایی مث چش چرونی و جلق و زنا چیه اما انسان جایز الخطاس.
همه بچه های دبیرستان منو میگفتن:«تپل پاستوریزه»
خلاصه روزگار میگذشت تایه روز دیدم یه شماره ناشناس داره زنگ میزنه منم جواب دادمو یه صدای دلبرونه اون طرف بود وبا من من میگفت:
-الو؟
-الو بله بفرمایید.
-آقا مهدی؟
-بله خودم هستم.امرتون؟
-منو میشناسی؟
(من بد بختم باخودم گفتم من که تو زندگیم هیچ دختری نبوده این دیگه کیه؟)
-شرمنده خیربه جا نمیارم.
-بابا الهه هستم.
(یاقمربنی هاشم خودش بود ولی یعنی خودش بود.خودمو زدم به اون راه)
-ببخشید کی؟
-حق داری نشناسی.صد درصد منو یادت رفته.
(میخواستم بگم هرکیو یادم بره تو یکی که حسرت زندگیمی یادم نمیره)
-بازم شرمندم به خاطرنمیارم.حالا امرتون؟
-این جوری نمیشه بگمت باید ببینمت.
-باشه کجا ؟
-گفت فلان رستوران حاشیه شهر ساعت 8شب.
-چشم خداحافظ
قضیه روبه یکی از بچه های دختربر دبیرستان گفتم گفت من بودم صد درصد میرفتم تا جون داشت میذاشتم توش.منم میدونستم حرف مفت زیاد میزنه ولی اگه نرم دوباره حسرت میشه به دلم.
یه کاپشن سیاه با خطای قهوه ای وکرم پوشیدم با یه شلوارسیاه وکفش سفید که خیلی تو چشم بود.
توکل به خدا رفتم سرقرار.
در رستوران رو باز کردم رفتم داخل دیدم تمام میزها زوجی هست به غیر یکی.رفتم پای میز دیدم یه خانوم جوونه که منو جلوی صورتشه.وقتی متوجه حضورمن شد منو رو گذاشت رو زمین و بلند شد و دستشو دراز کرد و گفت سلام آقا مهدی.من که هنوز سرم پایین بود(آخه شرم حضورداشتم)دستمو گرفتم جلو سینم وگفتم علیک سلام.
دیدم دستشو عقب کشید وصدای خندش اومد:تو اصلا عوض نشدی هنوز همون مهدی خجالتی هستی،بشین.
وقتی سرموبالااوردم فکم خورد روزمین.
(باخودم:یا پیر دریابٌر.این دیگه کیه یعنی این همون الههس.واقعا که الهه ای شده بود برای خودش.خوشگل تر از سلناگومز و اما واتسونو و کریستین اسوارتو کل هالیوود.)
دوباره صداش اومد:گفتم بشین.
منم نشستم.
یه دختر دوروبر20 ساله بامو های مشکی مشکی چشای مشکی روبه قهوه ای لبای جمع و جور وصورتی که برق میزدن بایه مانتوی کرم تنگ که سینه هاش از زیرش معلوم بود.
توهمین موقع پیش خدمت اومد وگفت:چی میل دارین؟
الهه گفت:چی میخوری؟
(به مولا قسم میخواستم بگم خودتو ولی جلوخودمو گرفتم)
گفتم:ممنون.من سیرم.
به پیش خدمت گفت:لطف کنین دو قهوه داغ با شیر و شکر.
روبه من کرد و گفت:
واقعا اصلا عوض نشدی هنوزم همون مهدی کوچولوی خودمی.هنوز تپل و بانمکی(کمترکسی از تپلیم تعریف میکرد)خب از خودت بگو چه خبر از درسا آلان چندمی؟رشته چی؟
گفتم:
خبر که سلامتی.آلان دوم دبیرستانم ورشته ریاضی.
توهمین حین قهوه ها هم رسیدن.
وقتی لیوان قهوه رو بااون دستای سفید مثل گلش برمیداشت و نزدیک لبای نازکش میبرد تنم مورمورمیشد.
(یکم خودموپررو گرفتم)خب تو بگو الهه خانوم.تو چه خبر؟

  • خبراکه زیادن ازکجا بگم؟
    بگومن سروپاگوشم.-
    آلان 21 سالمه دارم حقوق میخونمو …-
    (یهوگفت)راستی تو دوس دختر نداری هنوز؟
    -نه بابا من اصلا روی حرف زدن با دخترا روندارم.
    -پس فک کردی من هویجم.
    هردومون زدیم زیرخنده.
    -خوب توچی تو دوس پسر نداری؟
    -دست رو دلم نذارکه خون لخته شدس.
    -واس چی؟
    -جریانی داره توراه بهت میگم.
    بلند شدیم رفتیم بیرون دیدم سوار یه206 شد.گفت: د بیا دیگه.
    باورم نمیشد ماشین داشته باشه اونم 206.
    رفتیم یه پارک خلوت نشستیم رو یه نیمکت وشروع کرد درد و دل کردن.
    از کل حرفاس دریافتم که سال اولی که رفته دانشگاه بایه پسره دوست میشه که مدتی باهم دوستن.پسره از اون نامردای روزگاربوده که الهه رو میبره خونش وبه بهانه چندتا لب باهاش سکس میکنه.الهه هرچی بهش التماس میکنه ازجلو انجام نده ولی حالیش نمیشه وپردشو میزنه ولی خدارو شکرآبشو نمیریزه داخل(خدا رحم کرده)الهه هم با پسره بهم میزنه وحالا با دل شکسته اومده سراغ من.
    من که بااین حرفاش بغض تو گلوم جمع شده بود(خودش که همون کلمه اول زد زیر گریه)گفتم:
    چرامن؟
    -چون توتنها کسی بودی که میدونستم دلت صافه و دست منو رد نمیکنی.
    -ولی آخه من ازت 5یا6سال کوچیکترم.این ناراحتت نمیکنه؟
    -من از همون دوران دبیرستانم دوستت داشتم ولی نمی دونستم تو چرا منو نمیخواستی؟
    -چون نفهم بودم.
    یهوزد زیرخنده.اونقدخندش بلند بود که منم نا خواسته خندم گرفت.اشکاشو پاک کرد و یه لبخند دل نشین زد. سرشو اوورد نزدیک.هی نزدیک تر میشد.من که میدونستم میخواد لب بگیره دست پاچه شدم وسرمو اووردم پایین که ساعتمو نگاه کنم.گونمو بوس کرد وگفت چی شده؟
    گفتم:دیره ساعت 11هه.
    گفت:باشه میرسونمت دم خونه.
    بعد رسوندمو رفت.اون شب تا صب نخوابیدم و به رابطم با الهه فک کردم.باخودم میگفتم:خاک تو سرت میدونی اون 6سال ازت بزرگ تره.توخجالت نمیکشی.اون جای خواهرته.و به خودم قول دادم به سکس باهاش پاندم.
    دو سه روزگذشت وطی این روزها مدام اس ام اس های رمانتیک و عاشقانه میداد منم جوابش میدادم.
    یه روزوقتی ازمدرسه برگشتم خونه دیدم زنگ زده.وقتی بهش زنگ زدم گفت:
    چه خبر؟
    -سلامتی.امتحان ریاضی داشتم خوب دادم کیف ذوقم.
    -یه جایزه برات دارم.
    -چی ؟
  • فردا میارمت خونمون.
    -مگه کسی خونتون نیست؟
    -نه بابا بابام که رفته دوبی جنس بیاره مامانمم که بیمارستانه اونم شیفت شب.
    -اوکی.ساعت چند؟
    -8
    -باش میام.
    فردا که شد منزل رو به بهانه اینکه فردا امتحان فیزیکه و آی ملت که فیزیک2 سخته میخوام برم خونه یه بچه درس خون کلاس و دوتادیگه از بچه هاهم هستن،ازخونه جیم شدم.
    وقتی رسیدم دم خونه زنگ روزدم در رو باز کرد ورفتم داخل.یه خونه ویلایی با یه استخر بزرگ وباغچه وپارکینگ وتشکیلات. در روباز کرد وگفت: چرا توحیاط موندی بیاتو.
    ماهم رفتیم تو.نشوندم رو مبل وبرام یه لیوان شربت اوورد.یه لباس پوشیده بود که مثل مانتوبود ولی یکم بزرگتر از مانتوبه طوری که اندامش معلوم نبودن ولی حسابی به صورت رسیده بود.
    منم یکم خوردم(حوصله شربت خوردن رو نداشتم)و گفتم الهه میتونم اتاقت روببینم؟
    گفت:چرا که نه.
    بردم طبقه بالا واتاقشو نشونم داد.یه اتاق حدودا40 متری با یه تخت خواب دونفره و یه دوش کوچیک و نوراتاق صورتی رنگ.کل دیوارپربود از پوسترای شعر وعکس عاشقانه.یه عکس بودکه پسره داشت دختره رو میبوسید.منم رفتم روبه اون عکس ایستادم وخیره شدم بهش.اومدکنارم ودستشو انداخت دورگردنم وگفت:
    ازاین عکس خوشت میاد؟
    -آره
    -ازعکسش یا عملش؟
    -هردو.
    یهومنو برگردوند وسرشو اوورد نزدیک و لبای صورتی شو گذاشت رو لبام و به طور شدیدی میبوسید.
    یهوسرشوبرداشت وگفت:اخ که من چقد تو حسرت این بوسه بودم.
    یهو به خودم اومدم دیدم داره با دستش گردنمو نوازش میکنه.شهوت تو چشاش دیده میشد.منم یهو قولم یادم اومد وخودمو عقب کشیدم.
    گفت:بازم چی شد؟
    -نمیتونم.
    -براچی؟
    -نمیدونم فقط میدونم که نمیتونم.
    پشتمو کردم طرفش وداشتم ازاتاق خارج میشدم که یهو صدام کرد.وقتی برگشتم.
    وای چی میدیدم یه الهه جلوم بود.یه الهه واقعی.
    لباسشو دراوورده بود و آلان یه شورت وسوتین مشکی وتنگ تنش بود بدنش خیلی سفید و تراشیده بود.سینه های لیمویی داشت که حدودا به 60میرسیدن.یه مدل به تمام معنا بود.
    یه قدم به سمش برداشتم ولی این وجدان کوفتی خیلی قوی بود دوباره منصرفم کرد که یهودیدم یقمو گرفت و پرتم کرد سمت تخت و نشست روسینم و با ساق دستش روی گلوم فشار اورد.
    درحالی که گریه میکرد میگفت:
    چرا از من خوشت نمیاد؟مگه من چمه؟فک میکنی زشتم؟فک میکنی هیکلم بده؟باخودت چی فک کردی که روتوازمن برمیگردونی؟فک میکنی من همون دختر5سال پیشم که توروازدستت بدم؟نخیر دیگه نمیزارم از دستم فرار کنی.تومال خودمی.میفهمی؟
    منم که یه نیمچه سکته زده بودم گفتم:
    باشه باشه الهه من.باشه قربون اون اشکات برم گریه نکن.عزیزم گریه نکن.آروم باش.من باید خیلی احمق و کودن باشم که الهه ای به زیبایی تو رو زشت بدوم.توزیباترین دختری هستی که دیدم.
    بااین حرفا آروم شدوبلندشد.
    گفتم:آخه الهه من این همه پسرتودنیا هست که میتونه تو از هرلحاظ راضی نگه داره.چرامن؟
    گفت:آخه من تاحالاهیچ پسری رو به مهربونی و نازی تو ندیدم ونمیبینم.میدونم که دلت پاکه و اهل کلک نیستی.
    اینوکه گفت انگاریه ستون50 متری بتنی زیردلم رفت و بلندش کرد.دیگه نمیترسیدم وقوت قلب داشتم.
    گفتم:هرچی الهه زیبایی من بگه.
    دیدم پیرهنمو دراوورد و شروع کرد لب گرفتن اینقدبه زیبایی لب میگرفت که نفهمیدم کی شلوارمو از پام دراوورد حالا فقط یه شرت پام بود.خوابوندمش کنارم وشروع کردم خوردن کنارگردنشو.یه ناله های خیلی کوچیکی میکردکه از لذت بود.همینطوررفتم پایین ترتابه سوتینش رسیدم.درش اووردم واون سینه های نوک صورتی رو با اشتها لیس میزدم.
    دیدم نالهش شدیدترمیشه که بلند شدوگفت:اول نوبت منه.
    گفتم:آخه من روم نمیشه.
    گفت خب چشماتو ببند.
    منم چشامو بستم.یکم سینه هامو لیس زد ویواش شرتمو در آورد میخواست ساک بزنه گفتم:نه.
    گفت:براچی؟
    گفتم:میترسم.
    دیدم داره شرتشو در میاره که گفتم:نه توروخدا.من هنوزپسرم ها.یادت نره.اومد بالا وبوسیدم وگفت:قربون این آقاپسر تپلم برم پس من چیکارکنم؟
    گفتم:هنوز عمل اول بهتره.خندید ورفت که برام ساک بزنه.
    تاکیرم به دهنش خورد یه آه بلندی کشیدم.فهمیدخوشم میاد،سریع شروع به بالاوپایین کردن سرش کرد به 2دقیقه نکشیده داد زدم:
    داره میاد.
    گفت:چیکارکنم.
    گفتم:بیابالا.
    اونم اومد بالا وتمام آبم روشرتش پاشید.گفت:عمویی چرا اینقد زود اومد؟
    گفتم:واسه همین میترسیدم دیگه.
    اونم بوسیدم وگفت:چه ترس بامزه ای.
    منم خندیدم وگفتم:حالانوبت منه.
    روش خوابیدم وکم کم لیسش زدم تارسیدم پایین.شرتشو آروم دراووردم که یهو یه کس بی مو وتمیز دیدم که خیس بود.شروع کردم لیس زدنش که باهرلیس نفسش تند ترمیشد.تاجایی که دیگه نفس نمیکشید یهو یه مایع شفاق ازش خارج شد.فهمید ارضا شده.اومدم بالاوانقد بوسیدمش که تو بغلش خوابم برد.
    وقتی بیدارشدم دیدم ساعت دوازدهه.منم یواش از کنارش بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم واومد کنارش نشستم.یکم نگاش کردم درحالی که خواب بود وباخودم گفت:یعنی این واقعامن بودم که با الهه خوابیدم.توهمین فکرا بودم که اونم بیدارشد وگفتم برو دوش بگیرکه بریم.رفت واومد.لباس پوشید ورفتیم پایین.
    وقتی رسوندم دم خونه پیاده شد اومد روبه روم ایستاد ویه لب محکم ازم گرفت وگفت:
    خب آقاپسر راضی بودی؟
    گفتم:واقعا الهه ای.
    خندید ورفت.
    وقتی داشتم در روبازمیکردم به این فکرمیکردم که خدا به خاطر این کارم می بخشدم که یهو یاد این حرف پیش نماز مسجد افتادم که میگفت:
    «بزرگترین گناه ناامید شدن از بخشش خداست.»

منتظرنظرات منصفانتونم

نوشته: A & S


👍 0
👎 0
69559 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

368909
2013-03-21 04:55:34 +0330 +0330
NA

ای تپل مپل ناغلا :D داستان مضحکی بود بعد دقیق نظر میدم الان هنوز گیج خوابم فقط یه

یه ضرب المثل قدیمی چینی هستکه خیلی قدیمیه

کسی به اون صورت یادش نیست

حتی خود چینی هام فراموشش کردن

چه برسه به من که واستون بگم

اما خیلی اموزنده بوده !

0 ❤️

368910
2013-03-21 04:55:47 +0330 +0330
hjh

ممكنه

0 ❤️

368911
2013-03-21 05:02:03 +0330 +0330
NA

پسر تپل تو دل برو،از كونتم ميگفتي جوجو

0 ❤️

368912
2013-03-21 05:04:52 +0330 +0330
NA

آخی چقده ناناس نوشته بودی مسیی:*بازم بنویس

0 ❤️

368913
2013-03-21 05:38:57 +0330 +0330

نظر خاصی ندارم
حس نقد داستنم نیس
خوشم نیومد
اقای تپل. اون کریستین استوارت

0 ❤️

368914
2013-03-21 06:57:28 +0330 +0330
NA

خیلی هم خوب قشنگ بود خدا به ما هم از شانسا بده چون من هم اخلاقم ععین تو با حال بود :-*

0 ❤️

368916
2013-03-21 07:13:24 +0330 +0330

حمید 25 سالمه یه شریک جنسی میخوام از مشهد خونه و ماشینم دارم

0 ❤️

368917
2013-03-21 07:57:09 +0330 +0330
NA

عالی بود.اگه داستانت واقعی باید بگم که پسرباحالی هستی ازت خوشم اومد

0 ❤️

368918
2013-03-21 09:53:48 +0330 +0330
NA

یه درصدشم باور نکردم
کدوم دختر دبیرستانی میخواد یه بچه خپل کون گشاد بکنتش،برو داداش رویاهاتو بلغور کردی

0 ❤️

368919
2013-03-21 11:03:47 +0330 +0330
NA

خیلی با نمک بود داستان اغفال شدنت
چه حوب که بهش یاداوری کردی پسری وگرنه با دختر اشتباه میگرفتت و اون وقت معلوم نبود چه بلایی سرت بیاد

0 ❤️

368920
2013-03-21 11:43:33 +0330 +0330
NA

dastane jalebi bood.mer30…takhaiole ghaviei dari…

0 ❤️

368921
2013-03-21 11:50:10 +0330 +0330
NA

داستان قشنگی بود.ممنون

0 ❤️

368922
2013-03-21 12:04:43 +0330 +0330
NA

نسبت به بقیه داستانا بد نبود

0 ❤️

368923
2013-03-21 12:31:08 +0330 +0330
NA

داستانت عالی بود عالی بسیار عالی مرسی

0 ❤️

368924
2013-03-21 14:22:02 +0330 +0330

من کلاس پنجم بودم
ذوق نوشتم با خودکار هنوز تو وجودم بود
ای خدا. خودت شاهدی

0 ❤️

368925
2013-03-21 14:31:18 +0330 +0330
NA

کیرم پس گردنت

0 ❤️

368926
2013-03-21 15:00:50 +0330 +0330
NA

من تا ب حال ندیدم دختری از ی خیکی خوشش بیاد ی بار با رفیقم ی خورده چاق و چله س رفتیم بیرون دو تا مخ بزنیم یعنی دخترا اینو می دیدن فرار میکردن

0 ❤️

368927
2013-03-21 15:33:40 +0330 +0330
NA

وااای خداعاقبت مارو بخیرکنه با این بچه ها!!!من تا اول دبیرستان نمیدونستم زن ومردباهم چیکارمیکنن و بچه چجوری بدنیامیان.!!!گودزیلا

0 ❤️

368928
2013-03-21 16:01:24 +0330 +0330
NA

این الهه هم حالش خراب بوده ها!خب بعدش چی شد؟ باهم موندید یا نه؟

0 ❤️

368929
2013-03-21 17:09:10 +0330 +0330
NA

عجب… پس دستشو دراز کرد دست بده تو هم دستتو گذاشتى رو سينت و گفتى عليک…
چلغوز فک کنم کله کير خورده تو سرت…

0 ❤️

368930
2013-03-21 19:22:01 +0330 +0330
NA

آمو خودتی ، با قاضی و ملق بازی ؟

0 ❤️

368931
2013-03-22 02:14:09 +0430 +0430
NA

سلام تا عید مکان دارم کسی هست؟

0 ❤️

368932
2013-03-22 02:59:25 +0430 +0430
NA

آرزوی همه بچه های جلقوی مردنیه زشت و خجالتی همینه که یکروز یکی از اون دخترای سکسی که اینا براش جلق میزنن خودش خود بخود بدون هیچ دلیلی بیاد مجانا باهاشون سکس کنه!!ولی این آرزو رو به گو ر میبرن متاسفانه یا خوشبختانه!

0 ❤️

368933
2013-03-22 06:12:56 +0430 +0430
NA

بدون شرح …

فتم:آخه الهه من این همه پسرتودنیا هست که میتونه تو از هرلحاظ راضی نگه داره.چرامن؟
گفت:آخه من تاحالاهیچ پسری رو به مهربونی و نازی تو ندیدم ونمیبینم.میدونم که دلت پاکه و اهل کلک نیستی.
اینوکه گفت انگاریه ستون50 متری بتنی زیردلم رفت و بلندش کرد.دیگه نمیترسیدم وقوت قلب داشتم.
:))))=))=))

0 ❤️

368935
2013-03-22 09:12:16 +0430 +0430
NA

والا بیشتر از داستان نظر ها باحال بودن

0 ❤️

368936
2013-03-22 20:37:55 +0430 +0430
NA

بااااز إي إلهه ي باززز.
با كير من بسااااااز.
اين كير جانكداز.
كف دستي ميخواااهد.
بااااز ميكنم كير خود را بسويت دراااااز.
بيا تا كس تور با رازونياز,
تا ته من بكايم.

0 ❤️

368937
2013-03-23 16:47:53 +0430 +0430
NA

داستان تو دوس داشتم .منم یه غصه واقعی مثل تو اشتم اما به سکس ختم نشد دوس دختر منم ازم 6 سال بزرگتر بود .رابطمون در حد sms سکسی موند.همیشه دلم می خواست باهاش رابطه داشته باشم اما نتونستم.به قول تو این وجدان لعنتی نگذاشت.

0 ❤️

368938
2013-03-24 05:12:49 +0430 +0430

موندم چرا همش اول دختره پيشنهاد داد؟
كار ندارم راست يا دروغ اما اگه ميگفتي مخشو زدم بهتر بود ولي دركل خوب بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها