در آغوش تقدیر (۱)

1395/07/13

تابستون چن سال پیش بود که واسه گذروندن تعطیلات و تمدد اعصاب تصمیم گرفتم به شهری خوش اب و هوا سفر کنم شهری که طبیعت بکر و زیبایی داشته باشه و در نهایت از میون گزینه هایی که با توجه به امکاناتم میتونستم انتخاب کنم سفر به یکی از شهرهای کوچیک مرکز کشور رو برگزیدم که از قضای نیک محل زندگی خانواده ی عموم نیز بود و با سفر به اونجا ضمن تازه کردن دیدارهای فامیلی ، میتونسنم از آب و هوای پاک و طبیعت زیبا و دست نخورده ای که داشت لذت ببرم واین فرصت رو داشته باشم تا از تفریحگاههای طبیعی و سرسبز اون منطقه که تا اون روز از هجوم مراکز صنعتی وبنگاههای فعال درصنعت توریسم در امان مانده بود دیدن کنم ،تفریحگاههای زیباو رویایی ایکه در اعماق بیشه زارهاو کوهپایه های سرسبزش همونطور بکر مانده بود و اشخاصی رو که برای دیدن اون محیط میومدن رو به تماشای مناظرزیبای خدادادیش ترغیب میکرد.گردش در چنین تفرجگاههایی و بهره بردن از مناظر چشم نواز و اعجاز گونه ی طبیعت این بهشتهای زیبای زمینی و استنشاق هوای پاکش آدمو به وجد آورده ، مسحور میکرد این شد که بمحض تصمیم گیری بدون اینکه از مقصدم با اعضای خانواده حرفی بزنم بار سفر بستم تا بتونم فردای انروز خانواده عمو رو که از مسافرتم بیخبر بودن سوررپرایز،کنم و البته خودم نیز،سورپرایز،شدم چرا که تصورم در مورد خلوت بودن منزل عمو و گذراندن تعطیلات در خلوت باصفای حیاط،سرسبز منزل عمو و در سایه طاقی درخت مویی که شاخه های زرین انگور نمایی زیبا و رویایی به ان بخشیده بود همان اندازه دور از دسترس مینمود که لذت بردن از سکوت شاعرانه ی شبهای ان بهشت گوچک و لذت بردن از اواز موزون جیرجیرکهایی که سحر آوازشان جزء لاینفک سکوت است در شبهای ملکوتی ان دیار زیرا بی شک ان محیط روحانی که خلوتگاه عاشقانه هایم بوددر این لیالی تابستان شبهای شلوغی را تجربه میکرد و حضور جمع مهربانی را پذیرا بود
جمع اشنایی که پس از مدتها دوری مجالی برای تازه کردن دیدارهایشان یافته بودند
پس از ورود به منزل عمو متوجه شدم که تنها میهمان ان بهشت کوچک نیستم و عزیز،تر از،من انجا حضور دومین دختر عمویم است که بهمراه همسر ودختر نوجوانش، بدیدار مادر و یاداوری خاطرات پدر ی که با وجود انکه سالها از درگذشتش میگذشت هنوز میتوانستیم حضور او را در زیر سایه ان طاقی رویایی که با تلاش خود وی بدان صورت درامده بودببینیم و از مصاحبت خاطراتش لذت ببریم
حضور در میان ان جمع اگر چه سرگرم کننده بود و شیرین اما برای منی که با روحیه ای متفاوت بقصد لذت بردن ازفضاو شنیدن دوباره سمفونی شب و سکوت به ابنجا امده بودم برای منی که با گذشتن اولین پرتوهای خورشید از لای موهای بافته دختر زیبای شب غزل میگفتم و با استنشاق بوی صبح ازبکارت برگ ویا درک رایحه ی شبنم زده ی شاخه های شهریوری مو مست میشدم صدای هیچ اشنایی- هر چند عزیز- نمیتوانست بقدر درک سمفونی شب و سکوتش از،ارامش سرشارم کند صدایی که اکنون با حضور چند میهمان و گفتگوی ایشان دیگر آن چیزی نبود که برایم همچون همان طاقی زیبای مو محلی برای آزاد ساختن روح ام از بند تمنیات دنیوی باشه و یادر ردیف آن حوض کوچکی قرار بگیره که با کاشیهای کوچک سپید و قهوه ای نقشی عمیق را دریادآوری لحطات زیبایی که از کودکی ام تا امروز در منزل عمو گذراندم بازی کند
امده بودم تا با روحم خلوتی کنم و از همنشینی خودم لذت ببرم اما نشد و نمیشود یا باید بازگردم و قید لذت بردن از تعطیلات را بزنم یا مثل سایر میهمانان با ان وجه از،زندگی و روحم که جنبه های مادی زندگی را دنبال میکنه همسو بشم و این تعطیلات را بجای عزلت طلبی و تهذیب روح به بعد اجتماعی وجودم که شلوغ است و مهربان و اندکی هم شیطان ،کمی اجازه بروز و آزادسازی انرژیهای نهقته اش، را بدهم
راه حل دوم را بیشتر پسندیدم و شدم همون کوشای اجتماعی
خیلی وقت بود عاطفه را ندیده بودم هنوز هم شیطون و بازیگوش نشون میداد مثل قدیم شلوغ و اهل بگو بخند ازون شخصیتایی که هم دوستشون داری و طالب مصاحبتشونی و هم ته دلت یه جورایی ازشون واهمه داری گاهی ساز صمیمیتو باهات کوک میکرد و گاهی میزد تو بر جکت گاهی محرم و همدمی امین بود برات و گاهی هم نخود در دهانش خیس نمیخورد در کل همانی بود که پیشتر ازش سراغ داشتم حتی ان مهربانی و محبت ویژه اش را که در میان جمع عموزادها و عمه و دایی و خاله زاده ها تنها نسبت به من داشت را میشد براحتی از پشته پرده ی بی تفاوتی که ظاهرا بر نگاهش کشیده بود دید به من که نگاه میکرد انگار چشمهاش میخندید و هر کسی کوچکترین شناختی ازین زن جوان .زیبا ،خوشرو و رک داشت با نگاهی اجمالی به اجزای چهره اش بخصوص چشمهاش میتونست براحتی پی به احساس محبت امیزی که نسبت به من داشت ببرد
شاید از نوجوانی ام به بعد بود که خودم هم کم کم موفق به درک احساسش شدم و این نکته با توجه به اینکه هرگز ندیدم نزد کسی قصد پنهان کردن محبتشو داشته باشه عاطفه رو در نظر منه کوشا به شخصیتی نظیر شخصیت یک خواهر نزدیک میکرد
مدتها از،اخرین گفتگو و درد دلکردنمان میگذشت و انگار وجود هر دومان پر شده از دردهای این دنیایی که یا چرخش به میل ما نمیچرخد و یا اگر بختمان مساعد امد و اندکی چرخید تلافیش را سر بزنگاه از دماغت درمیاورد!
تا انجا که میگویی؛
کاش نه چرخی بود، نه میلی
نه من بودم ، نه لیلی
از همون صبح که رسیدم عاطفه باب شوخی رو باز کرد و هی با متلک های اب نکشیده اش که طبق عادت همیشگیش، اغلبشون هم تم سکسی داشتند ،پیچیده بود به پرو پای من لذت میبرد گویا ازین موضوع که مرا با متلکی سکسی آچمز،کنه وقتی میدید با انکه پاسخی برای حرفش در چنته دارم اما
نجابت کرده تنها به خجالت کشیدن اکتفا میکنم انگار قند آب میکردند در دلش ریسه میرفت از خنده …اولین متلک انروزش را پای سفره صبحانه وقتی دخترش رفته بود چای بریزه نثارم کرد و ان یاداوری خاطره ای بود
مربوط،به سالهای ابتدای بلوغم که مشترکا با خانواده عمو هم منزل بودیم که در ان وقتی صبح از،خواب بلند میشه و من هنوز،خواب بوده ام میبینه که انتن ام عمودی افراشته شده و چون پرچم اسلام در بلاد کفر در اهتزاز،است گفت و خندید و در پی خنده وی دیگران که میشنیدند و شاید برای صدمین بارهم بود که میشنیدند باز همچون نود و نه بار گذشته به تکرارش خندیدند و جالب انکه با کیفیتی به مراتب بهتر از،اولین بار شنیدنشان خندیدند و همین مرا هم به خنده انداخت (الحق که ماها موجودات عجیبی هستیم که با خود و تمام عالم امکان رودربایستی داریم به ما آفریده های عجیب خدا اصطلاحا ایرانی اطلاق میشود و معنا و مفهوم ان موجودی را به یاد ادم میاره که قادر است که با دستاویز ذاتا دروغینی بنام حفظ ظاهر برای صدمین بار هم به یک متلک بی نمک که زاییده ی تفکری ابتداییست نیز،مثل بار اول بخندد و در صورت لزوم حتی روده بر نیز بشود والبته خدا را شکر که تازگیها میبینم چنین رسوم مسخره ای با تعامل فرهنگی خوبی که نسل جدید با دنیا برقرار کرده اند رفته رفته رو به انقراض است )بعد از صبحانه و وا شدن یخ های این مدت دوری عاطفه هم شده بود همون عاطفه ای که سرش درد میکرد که سربسرم بذاره و به خجالت کشیدنم بخنده البته منم دیگه نوجوون خجالتی سالهای پیشین نبودم که تا تقی به توقی میخوره تا بناگوش سرخ بشم الان قطعا کارش به مراتب سختتر شده بود والبته با توجه به شناختی که ازش داشتم سختتر شدن کارش برای او آزاردهنده نبودو تنها درصد بالاتری از،بی حیایی رو میطلبید که تخصص اصلی و پایه عاطفه به شمار میرفت و با توجه به اینکه از اول هم با من خیلی راحت بود بنظر نمیرسید در این زمینه مشکلی داشته باشد
یکی دو ساعت بعد از صرف صبحانه بود که محراب شوهر عاطفه بانو عذر خواسته به خلوت وافورش شتافت عاطفه هم که موقع رو مساعد میدید
نشسته بود کنارم و در مورد دختران فامیل مادریم (که نسبتی با فامیل پدریم نداشتندو ازینرو دست و بال عاطفه هم واسه سوژه کردن و صفحه گذاشتن پشت سرشون کاملا باز بود)و اینکه هر کدام انها چه خصوصیتی دارند سخن میگفت :
√راستی محبوبه دختر دومی خاله مهینت چکار میکند (و محض سکسی کردن قضیه :همونی رو میگم که سینه هاش ۳۰ سانت از خودش جلوترن و در حالی که بهه این تشبیهاتش میخندید با کناره بازو و ساعد به پهلویم کوبید که ؛یادمه اونوقتا خیلی تو کفش بودی … با تعجب گفتم :کی؟من؟و اون در حالیکه چشمکی بهم میزد گفتراستشو بگو باهاش حال هم کردی و وقتی خجالترده سرم رو پایین میانداختم باز ضربه ای بی هوا به پهلو یم که: نه معلومه هیچ غلطی نکردی و با پررویی در حالی ریز میخندید ادامه داد :حیف اون کلم پیچ هاش نبود که گذاشتی از دستت بپره !!واقعا تشبیهات عجیبی میکرد !
√نگفتی ان خواهر کوچکترش چه میکنه همان که شیطان بود و آخرش هم با شوهر فعلیش تو خونه خالی گرفتنشو عقدشون کر دن و انگار نکته مهمی را ناغافل به یاد اورده باشد یادته تو عروسی کیان چقد خودشو بهت میمالید معلوم بودحسابی میخاره ؟! اما نه فکر نمیکنم با اونم کار ی از،پیش،برده باشی
√اون دختر داییتوکه شبیه خارجیها بود اسمش چی بود ؟اها ن یادم امد فرزانه! عجب تیپی داشت بور ،قد بلند چشای ابی وپوشتشم خیلی سفید و ناز بود تیکه ای بود پدر،سوخته مطمئنم حسابی باهاش حال کردی و در واکنش به خنده و تکذیب من ادامه داد به من دیگه دروغ نگو من تو رو میشناسم کره خر… ؟!بعد در حالی که دهنشو به گوشای من نزدیک میکرد تا صداش به گوش تیام که تو اتاق مجاور نشسته بود نرسه ادامه داد حالا کاری ندارم ولی اگه این فرزانه رو چند پارت نبرده باشی سانفرانسیسکو باور کن مفت باختی …مفت . واااای چه خامه هایی !!! با ناباوری برگشتم و نگاهش کردم که یعنی اینکه میگویی چه معنی میده ؟!!!
امااوکه انگار معنای تعجبم را درست متوجه نشده بود گفت :منو بگو دارم برای کی میگم ،این یکی رو مطمئنم درسته قورت دادی !لامصب هنوزم باحاله اونروز تو بازار دیدمش لامصب جا افتاده هم شده الان !!واااااااای

ادامــــــــــه…

نوشتــــــــــه :TIRASS


👍 29
👎 9
14644 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

559081
2016-10-04 19:58:49 +0330 +0330

عالی بود عــــــــــــالی
فضاسازی و شخصیت پردازی چشمگیر ،قلم روان وهمینطور شیوه روایتگری بسیار خوب تیراس از جمله نقاط قوت داستان محسوب میشود

1 ❤️

559095
2016-10-04 21:00:40 +0330 +0330

لایک تیراس جان منتظر ادامشم

1 ❤️

559117
2016-10-04 22:00:56 +0330 +0330

تیراس جان

ممنون از داستان قشنگی که منتشر کردی
بی صبرانه منتظر خوندن ادامه اش هستم

1 ❤️

559119
2016-10-04 22:04:25 +0330 +0330

مرسی
جالب بود

0 ❤️

559147
2016-10-05 00:15:10 +0330 +0330

ادبی بود، نمیدونم چرا یاد راز بقا و بعدشم کویر دکتر شریعتی افتادم ! قشنگ بود خوشمان آمد… منتظریم…

0 ❤️

559151
2016-10-05 01:59:11 +0330 +0330

به عقیده من داستان خوبی بود و از مولفه های سازنده یه اثر قوی برخوردار بود
باید دبد در قسمتهای آتی نویسنده اثر چطور قصه رو ادامه میده و اینکه آیا ایشون در،نگارش قسمتهای بعد باز هم قادر هست کیفیت عناصر تشگیل دهنده ی داستانش رو بالا نگه داره ؟!

0 ❤️

559158
2016-10-05 04:37:24 +0330 +0330
NA

کیرم از پهنا و خایه های طلایی ام در کون نقره گون خودت و مادرت و فامیلهای دشت سرسبزی که رفته بودی

0 ❤️

559183
2016-10-05 09:13:20 +0330 +0330

آقا من هرچی خوندم اخر نفهمیدم داستان یه زنه یا مرد؟؟وسطاش هم پشیمون شدم.چه کس شعری تلاوت نمودی واقعا من که نفهمیدم.هر نوع نثری رو به هر حال یه عده ای دوست دارند

0 ❤️

559202
2016-10-05 11:40:01 +0330 +0330

خیلی از طبیعتش تعریف کردی بگو کجاست ما هم بریم
داستانت هم خوب بود هم نبود
سخت بود بعضی جاهاش

0 ❤️

559215
2016-10-05 12:57:43 +0330 +0330

عالی بود تیراس عزیز مثل همیشه قوی و تاثیر گذار

0 ❤️

559236
2016-10-05 16:37:43 +0330 +0330
NA

ضمن تقدیم درود و خسته نباشید خدمت نویسنده گرامی داستانتان به لحاظ تعابیر و تفاسیر و تشبیهات پرو پیمان بوده و از،ارزش نوشتاری خوبی برخوردار است 5معرفی شخصیتهاخوب انجام شده4
اما فضاسازی گار بشکل حرفه ای آنجام پذیرفته 5و در نهایت روایتگری خوبب داستان بعلت تییر لحن راوی لایق 1/2 ارزش اصلیش شناخته شد 4×1/2=2
در نهایت با آنچه که بیانگرارزشهای واقعی یه داستان دنباله دار است تنها پس از خواندن تمام قسمتهای آن قابل تشخیص است16¢ 20

2 ❤️

559239
2016-10-05 17:18:35 +0330 +0330

خوشم نیمد - داستان ادبی پرباری بود اما مز.ه ی دهن ما نبود!

توضیحات جانبی کشدار و توصیفات بیش از حد خوانندرو خسته میکرد و به نصف نرسیده آدم حوصلش ا خوندن سر میرفت

نگارشتم برای من بیش از حد ادبی و آب کشیده بود یه چیزی تو مایه های ادبیات قدیم… ،

بطن داستان هم یه موضوع ساده و ابتدایی داشت که آدمو واسه خوندن ادامش جذب نمیکرد !

امیدوارم کارای جالب تری ازت بخونیم داداش ?

در ادامه فک نمیکنم واس یه نو.یسنده کار شا.یسته ای باشه که با یو.زرای فی.ک بیاد زیر داستان خودش و از کار خودش با ذوق سرشار تعریف کنه ;)

1 ❤️

559241
2016-10-05 17:20:48 +0330 +0330

به خاطر مورد آخری که گفتم : دیسلایک

0 ❤️

559268
2016-10-05 20:37:37 +0330 +0330

شروعی محکم و سر شار از،زیبایی
درووود بر قلم و اندیشه ی پر بارت

1 ❤️

559362
2016-10-06 08:52:47 +0330 +0330

Jaleb bud;)
Yekm tosifatetun mese tosifate amir ali nabaviane:)

1 ❤️

559381
2016-10-06 16:08:40 +0330 +0330
NA

khoob o ravoon neveshti , mamnoon

0 ❤️

559388
2016-10-06 18:10:30 +0330 +0330

من برعکس همه اول قسمت دوم رو خوندم و الانم اومدم که اینو خوندم دوتا نکته بنظرم رسید
یکی اینکه این قسمت رو تکنیکی تر نوشتی،ولی قسمت دوم انگار یه سری صحنه های سکسیش بیشتر بود
در کل با نظر ایناوموافق نیستم که میگن چون سایت سکسیه همه داستانهاش هم باید سراپا سکسی باشه
حتی میشه گفت این قسمت داستانرو از،قسمت اولش ییشتر پسندیدم و نکته بعدی اینکه میبینم متاسفانه هر روز پس رفت میکنیم بجای پیشرفت قبلا از این ها تو این سایت لا اقل احترام نویسنده های خوبی مث سیاهپوش تیراس ایول و اساطیرو نگه میداشتن اما امروز میبینم …متاسفم !!

2 ❤️

559541
2016-10-07 12:53:04 +0330 +0330

توصیفاتت عالی بود و همینطور بیانت
خسته نباشی

1 ❤️

559925
2016-10-10 03:22:31 +0330 +0330

کار خوب نویسنده در شرح توصیفات قوی و معرفی بجای شخصیتها را نمیشه ندیدگرفت امانقص عمده ی داستان همان لحن راوی اونه که دایما از ادبی به عامیانه و بلعکس متغیر بود وهمین هم موجب سردرگمی مخاطب میشد

1 ❤️

560534
2016-10-14 18:07:34 +0330 +0330

خخخخ
متن ادبی بود این نه داستان سکسی

0 ❤️