در آغوش دریا (2)

1392/05/27

…قسمت قبل

وقتی رسیدم خونه، اولین کاری که کردم یه آهنگ از شاهین نجفی گذاشتم و رفتم تو فکر آینده. ترانه های شاهین حس خوبی بهم می داد و من با آرشیوی که ازش جمع کرده بودم کلی حال می کردم.
ساعتی از رسیدنم نگذشته بود که صدای جیغ و گریه مامانم، من رو از اتاق کشید بیرون. گوشی تلفن توی دست مامانم خشک شده بود و بی امان اشک می ریخت…
هر چی از مامانم می پرسیدم که چی شده، فقط گریه و ناله می شنیدم. بالاخره گوشی رو از دستش گرفتم و از گریه داییم پشت تلفن، مطمئن شدم که اتفاق بدی افتاده.
وقتی از داییم شنیدم ساسان، پسر خاله ام، که فقط دو روز از من کوچیکتر بود و مثل دو تا برادر کنار هم بزرگ شده بودیم تصادف کرده، دنیا جلوی چشمهام تیره و تار شد.
از درون داغون شدم؛ ساسان… بهترین دوست و رفیق خوشی و ناخوشی هام…
نمی تونستم جلوی مامانم که خودش داشت از حال می رفت گریه کنم. از خونه زدم بیرون… هدف مشخصی نداشتم؛ سیگار می کشیدم و با هر یک کام، ده تا خاطره تلخ و شیرین از ساسان رو مرور می کردم…
از حال خودم خراب تر و از روحیه مامانم داغون تر، رو به رو شدن با خالم بود…
خونه خالم پر شده بود از آدم های پیر و جوونی که سالی یک بار هم نمی دیدمشون، ولی تا خبر مرگ شنیده بودن یهو مهربون شده بودن.
صدای گریه ها، جیغ ها و ضجه ها تیکه های قلبم رو از درون می خراشید و یک زخم عمیق در اعماق قلبم ایجاد می کرد.
تا سه روز بعد از مرگ ساسان، نتونستم درست و حسابی با دریا حرف بزنم. فقط توی یک اس ام اس، جریان رو مختصر براش توضیح داده بودم و اون هم بهم فرصت داده بود که با موضوع کنار بیام.
بالاخره، روز بعد از مراسم سوم ساسان، با دریا قرار گذاشتیم تا همدیگه رو توی یک کافی شاپ ببینیم.
از طرفی برای دیدن دوباره عشقم لحظه شماری می کردم، از طرف دیگه غم از دست دادن ساسان راه گلوم رو می گرفت و جز روز و شبهایی که با هم سپری کرده بودیم هیچ چیز دیگه به ذهنم نمی رسید.
یک ساعت قبل از قرار، تصمیم گرفتم دوش بگیرم شاید کمی از غبار اندوه چهره ام کم بشه.
به محض برخورد آب با بدنم، خاطرت گذشته دوباره به ذهنم هجوم آوردن. انگار یه صدای ناشناخته از درونم اسمم رو صدا می زد. قدرت اون صدا هر لحظه بیشتر می شد، انقدر که دیگه از تحملم خارج شد و مثل دیوونه ها فقط تونستم دستام رو بذارم روی گوشهام تا شاید از حجم صدا کم بشه.
با یه سرگیجه عجیب، فقط تونستم سریع از زیر دوش بیرون بیام، لباس بپوشم و با ادکلن آدیداسی که دریا بهم هدیه داده بود خودم رو خوش بو کنم.
دیدن لبخند ملیح دریا و لمس دستهای مهربونش از هر دوایی برای دردهام بهتر بود. ازم خواست تا کل وقایع چند روز اخیر رو مو به مو براش تعریف کنم.بعد از اینکه ناهار خوردیم، مامانم خبر داد که رفته خونه خالم و تا شب پیشش می مونه.
دریا بدون چون و چرا دعوتم رو قبول کرد و با هم به خونه ما رفتیم.
توی خونه، دریا با حوصله همه جا رو بررسی کرد و کلی از چیدمان خونه مون خوشش اومد.
وقتی کنارم نشست و اولین بوسه رو ازش گرفتم، کلی از غمهام یادم رفت. طعم شیرین لبهاش داشت از خود بی خودم می کرد که خودم رو جمع و جور کردم. نمی خواستم حس کنه که می خوام ازش سوء استفاده کنم.
سرم رو گذاشتم روی پاهاش و با هم مشغول تماشای فیلم شدیم. دریا انقدر با موهام بازی کرد که خوابم برد…
شب به پیشنهاد دریا رفتیم شهر بازی، بعدش هم با هم شام خوردیم.
روزی که کنار دریا سپری کردم برام مثل باد گذشت. با احساس آرامش ازش جدا شدم و راهی خونه مون شدم. حین رانندگی، همون صداهای صبح اومدن سراغم؛ جوری رو اعصابم خش می کشیدن که تمرکزم رو از دست می دادم. حتی موسیقی شاهین که با صدای بلند توی ماشینم پخش می شد هم از شدت اون صداها و دلهره ها کم نمی کرد.
موقع خواب، تلفن دریا و شب به خیر پر از عشقش، دوباره یه ذره بهم جون داد.
داشتم شیرینی حرفهای دریا رو هضم می کردم که دوباره صدای تلفنم بلند شد.
: مسعود!! مگه نگفتم دیگه از من سراغی نگیر…
: ببین گوش کن سامان، پول میخواد میفهمی … ؟
: تو ببین مسعود… قرار ما یه گوش مالی ساده بود… تصادف و مرگ و … داغونم کردی… تو رو خدا درکم کن… دست از سرم بردار…
: حق داری پسر؛ ولی این پسره هم از روی عمد این کار رو نکرده… خودش هم خیلی ترسیده.
: مسعود، صدای سامان هر لحظه توی گوشمه. دارم از عذاب دیوونه می شم.
: باشه. سعی کن فعلاً آروم باشی. بعداً دوباره بهت زنگ می زنم.

گوشی رو گذاشتم و برای بدبختی هام انقدر گریه کردم تا بی حال شدم…
سعی کردم بخوابم،افکارم اجازه خواب بهم نمیداد من باعث و بانی مرگ ساسان بودم ولی من که نمیخواستم اینطوری بشه ، باز هم همون صدا ها باز هم اون فریادها ، خدایا نجاتم بده ، صدا صدای ساسان بود، صدایی که اسم منو صدا میزد …
ـ سامان چرا ؟؟
ـ از خواب پریدم برای چند لحظه هیچ حرکتی نکردم .
از روی تخت بلند شدم و چراغ اتاق رو روشن کردم ساعت چهار صبح بود ، به سمت اشپزخونه رفتم و از توی یخچال بطری آب رو بیرون آوردم سر بطری رو باز کردم به محض اینکه قصد داشتم آب بخورم سنگینی سایه ای رو روی خودم حس کردم سریع به طرف پشتم بر گشتم ولی اثری از کسی نبود …
از نوشیدن آب صرف نظر کردم ، به اتاقم بر گشتم و غرق در افکار خودم شدم ،
صدای دریا رو میشنوم ، سامان یک شمارس چند روزه داره بهم زنگ میزنه و پیام میده هی میگه بیا با هم باشیم و از این چرت و پرت ها ، تهدیدم کرده که اگه باهاش دوست نشم اسید روی صورتم میپاشه.
ـ شمارشو بده
باشه واست اس ام اسش میکنم
با صدای گوشیم از افکارم خارج شدم . نگاهی به صفحه گوشیم انداختم ، خدایا مگه امکان داره؟ ، چشمام گرد شد .
اسم ساسان رو روی گوشیم دیدم.گوشی رو جواب دادم :
_ الو …
الو
صدایی از اون طرف خط به گوشم نمیرسید، نا خداگاه ترس تمام وجودمو گرفته بود، صدای زنگ گوشیم دوباره منو به خودم آورد…
الو …
این بار صدای خراشیده ای از پشت تلفن به گوش میرسه.
سلام آقا سامان
سلام شما؟
رفیق فابریکتو نمیشناسی؟
به محض شنیدن این حرف از هوش رفتم.
وقتی چشمام رو باز کردم، مادرم رو بالای سرم دیدم که با چشمهای مهربونش زل زده به من ، از اشک های جمع شده توی چشماش میشه نگرانیشو حس کرد.مدام ازم سوال هایی میپرسید که رمقی برای جواب دادنشون نداشتم.
به خواب فرو رفتم ، با صدای صحبت های مادرم از خواب بیدار شدم ، گوشهام رو تیز کردم تا متوجه بشم مادرم با چه کسی صحبت میکنه ، با کمی دقت فهمیدم که شخص دوم خالمه، درباره رابطه من و ساسان صحبت میکردند، همه میدونستند که من و ساسان مثل برادر هستیم ، ولی نمیدونستند برادر عزیز تر از جونم به من خیانت کرده.
آخه چرا ساسان , چرا؟
من که اعتماد کامل بهت داشتم چرا این کارو کردی.
به محض اینکه خواست جوابی بهم بده از خواب پریدم . عذاب وجدان داشتم . یک جورایی خودم رو مقصر اصلی مرگ ساسان میدونستم ولی از طرف دیگه حس تنفر بهش داشتم به خاطری کاری که میخواست باهام بکنه.
غرق در افکار بودم که گوشیم زنگ خورد، دریا بود ، گوشی رو جواب دادم بعد از احوال پرسی های همیشگی قرار شد بعد از ظهر همدیگه رو ببینیم ، ترجیح دادم با تیپی رسمی سر قرار برم ، پیراهن لیمویی رنگی که خود دریا واسم خریده بود رو تن کردم ، کت و شلوار مشکی براق و یک کروات شیک .
توی آیینه نگاهی به خودم انداختم ، بعد از مدت ها رنگ و روم باز شده بود . خیلی وقت بود به خودم نرسیده بودم دیگه اون بچه که کسی جرات نداشت بهش بگه بالای چشمت ابرو نبودم .
لبه تخت نشستم و سعی کردم کمی به آینده فکر کنم ولی …
صدای اس ام اس گوشیمه . دریا شماره مزاحمش رو واسم اس ام اس کرده ، وقتی پیام رو باز میکنم شوکه میشم . این که شماره ساسانه ، یعنی چی؟ ساسان چرا به دریا زنگ میزنه و بهش پیشنهاد دوستی میده،اون که از هر کسی بهتر میدونه من عاشق دریا هستم و قراره با هم ازدواج کنیم، دنیا توی سرم میچرخه …
با صدای مامانم به خودم میام
به به آقا پسرم چه خوشتیپ شدی، به سلامتی کجا؟
با یکی از دوستام که چند ساله ندیدمش قرار دارم
نمیدونم چرا این دروغ رو گفتم ولی فی البداحه به ذهنم رسید .
باشه برای شام با هم بیاین خونه
چشم اگر قبول کرد میایم
مادرم سری به علامت تایید تکون داد و از اتاقم خارج شد .
کم کم باید راه می افتادم ، از خونه خارج شدم و سوار آسانسور شدم و دکمه پارکینگ رو زدم، مردی توی آسانسور پشت به من ایستاده بود ، وقتی در آسانسور باز شد به طرف ماشینم حرکت کردم محض کنجکاوی پشت سرم رو نگاه کردم تا فرد غریبه رو بشناسم . سرم گیج رفت ،خدایا ساسان بود که داشت بهم لبخند میزد سریع به طرف ماشینم حرکت کردم و سوار ماشین شدم ، سریعا از پارکینگ خارج شدم ، سعی کردم با خودم کنار بیام و به خودم بفهمونم که توهم بوده و خیالاتی شدم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوشتاری از سامی شهوتی

اول از همه عذر خواهی میکنم از تمام دوستان به خاطر خیلی دیر آپ شدن این قسمت…
دوم تشکر میکنم از دوستانی که از قسمت اول خوششون اومده بود و منتظر قسمت دوم بودن
اگه از این قسمت هم استقبال بشه من قول میدم قسمت بعدی رو ظرف یک هفته آینده تموم کنم و آپ کنم
امتیاز یادتون نره …


👍 0
👎 0
64286 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

396019
2013-08-18 15:18:12 +0430 +0430
NA

بلاخره پس از کش و قوس های فراوان قسمت دوم داستان اپ شد…
نظر و امتیاز یادتون نره

0 ❤️

396020
2013-08-18 15:25:41 +0430 +0430
NA

به این میگن داستان، ممنون از نویسنده
خوشم اومد، موضوعش جالبه خیلی دوس دارم ببینم ادامش چیه.

0 ❤️

396021
2013-08-18 16:18:38 +0430 +0430

سامی خوشکله خودتی؟ :دی دی

0 ❤️

396022
2013-08-18 16:19:48 +0430 +0430

پ ن پ عمه شه :|

0 ❤️

396023
2013-08-18 16:28:28 +0430 +0430
NA

شکوفه عزیر ممنونم که خوندی و خوشحالم که خوشت اومده
هیوا جونم سلام
من سامی زشته ام نه سامی خوشگله
دلم واست یه ذره شده بود دادا
خیلی چاکریم

0 ❤️

396024
2013-08-18 16:31:09 +0430 +0430
NA

میشد فضای عاشقانه ی ملایم قسمت اول رو با یک اروتیک خلاقانه در قسمت دوم ادامه بدی.
اینجوری هم مسیرقسمت اولو تکمیل میکردی هم از موضوع اصلی داستان نویسی تو این سایت،دور نمیشدی…
به هر حال خسته نباشی.

0 ❤️

396025
2013-08-18 20:39:34 +0430 +0430
NA

با حال بود فقط ببین اگه میخوای مثه داستان درسای زن اثیری تمومش نکنی بگو تا من از همین الان نخونما

0 ❤️

396026
2013-08-18 22:10:19 +0430 +0430
NA

وددینگ عزیز ممنونم ک خوندی
فرناز خانوم مرسی که وقت گذاشتی
ایشاالله قسمت بعدی به زودی اپ میشه
ارادتمند سامی شهوتی

0 ❤️

396027
2013-08-18 22:45:38 +0430 +0430
NA

سامی عزیز
دوست دارم داستانی رو که نمی دونم آخرش چی میشه. سکس هم که داره انشالله؟
فقط یه غلط املایی داشتی داداش
فی البداهه درسته ، نه فی البداحه.
امتیاز تقدیم شد. کامله کامل.
سلامتی خودت انشالله که؟

0 ❤️

396028
2013-08-19 00:57:26 +0430 +0430
NA

سلام سامی نازنین

منم مجبور شدم از اول بخونم :D خوشمان امد . ی نمه خوش خوشانمان شد.
امتیاز هم نمی دم تا حرص بخوری :D
موفق باشی

0 ❤️

396029
2013-08-19 03:57:55 +0430 +0430

سامان جان چطورى پسر كجايى تو؟
داستانت قشنگه و منتظر قسمت بعديشم
امتياز ٥ هم تقديم گرديد قربان

هى يادش بخير زير داستانهاى سامان بساط شامورتى پهن ميكرديم!!!

0 ❤️

396030
2013-08-19 07:08:05 +0430 +0430

تبریک میگم به نویسنده بخاطر دست به قلم خوبش/
و تبریک میگم به سایت شهوانی که نوشته های خوبی هم برای آپ شدن از طرف کاربرها داره/
مثل اینکه گاهآ داستان های خوبی هم گذاشته میشه و توی این مدت بی خبر بودیم/
در مورد داستان هم کلآ خوب بود و واقعآ ارزش امتیاز دادن رو داشت/
موفق باشی

0 ❤️

396031
2013-08-19 07:40:27 +0430 +0430
NA

پروازی عزیز ممنونم ک خوندی
یادش بخیر قبلا هم اذیتم میکردی نمره نمیدادی
قلب مسین نازنین واقعا دلم واسه اون روزا تنگ شده
مرسی ک خوندی
اسپید عزیز مرسی که وقت گذاشتی و خوشحالم که خوشت اومده

0 ❤️

396032
2013-08-19 08:18:57 +0430 +0430

داستان قشنگی از اب دراومده فقط یه جاهایی خاطره تو خاطره شد. یاد خر شرک افتادم که میگفت حرف زدن مث پوست پیازه لایه لایه اس. خاطره تو هم مث پوست پیاز شده. سعی کن یه کم مرتبش کنی. یه جاهایی معلوم نبود تو کابوس و توهم گیر افتاده یا روند داستان داره پیش میره. برای فلش بک زدن باید یه نشونه های وجود داشته باشه و بعد از فلش بک داستان به روند خودش برگرده. یه جاهایی تو ذهن خودت اتفاق افتاده و برای توصیفش سردرگم شدی. همین :|
ادامه بده. ممنونم. بنده هم دلم برای سامی خوشکله شهوانی تنگ شده بود. اگه اون نیستی که هیچ ولی اگه اونی بیا بغل عمو هیوا…
دلم برای شعرای شخمکیت هم تنگ شده بود. :|

0 ❤️

396033
2013-08-19 09:57:27 +0430 +0430
NA

سامی نازنین :
عامووووووووو یاد چی بخیر؟ فبلا کدومه؟ بابا می خواهید احساس دلتنگی کنید واسه قدیما حواستون باشه سن من نره بالا که خودتون می دونید. :D
چنان می گه انگار من 40 سالمه. والااااااااااااا.خوبه حالا تک تکتون می دونید من کاربر زیر 20 سال هستم. ;)

0 ❤️

396034
2013-08-19 10:08:17 +0430 +0430

سامی تو باز جلق زدی؟ :doh:
چطوری پسر؟
قسمت دوم رو خیلی دیر منتشر کردی!
یادش بخیرقسمت اولش من کامنت اول شده بودم :-( :-D
ولی خوب همینجور که قسمت دوم رو میخوندم، یه چیزایی از قسمت اول یادم اومد. داستان خوبی بود. دستت درد نکنه! :->

0 ❤️

396035
2013-08-19 13:59:49 +0430 +0430
NA

جناب سامی شهوتی نازنین نشان فعلی :D
قلمتان خوب است و در این وانفسا واقعه ای مبارک. امیدوارم به زودی بنویسید و بخوانیم.
فقط فی البداحه!!! ننویسید برادر جان , فی البداهه بهتر است! و صد البته این یک قلم می تونه غلط تایپی هم محسوب بشه.
پیروز باشید.

0 ❤️

396036
2013-08-19 16:43:38 +0430 +0430
NA

پروازی مگه سر در سایتو نخوندی؟
زیر هجده ممنوعه
:-D
تو سن مامان بزرگ منی
:-D
به به اقا مازی خان
حالت چطوره؟
داداش منو جلق؟
باز منو با مهندسکم اشتباه گرفتی؟
راستش 5 ماه به خاطر یکسری مشکلاتی ک پیش اومده بود نبودم الان برگشتم تا بترکونم
چه خبر از مهندس؟
سون عزیز خوشحالم که خوندی
اون فی البداهه
از دستم در رفت
یه سوتی دیگه هم داره توی داستان ک تا حالا کسی کشفش نکرده
:-D

0 ❤️

396037
2013-08-19 19:40:07 +0430 +0430
NA

قسمت اول داستان رو یادم نمیاد.متاسفانه فرصت خوندنشم نداشتم.ولی این قسمت بیشتر از قسمت اول نظر مثبتم رو جلب کرد.
اول داستان وقتی خبر مرگ پسرخالت رو دادن به نظرم خوب توصیف نکردی.واکنش هم نرمال نبود.روی هم رفته داستان خوبیه.خوشحالم از بازگشتت.دیر داستان نوشتن بهتر از هرگز ننوشتنه.باشد که سایرین پند گیرند

0 ❤️

396039
2013-08-30 07:50:34 +0430 +0430

خیلی قشنگ،زیبا و رسا بود.

ممنون از داستان قشنگت

0 ❤️

396040
2013-09-03 00:31:19 +0430 +0430
NA

داستان زیبایی بود مرسی =D>

0 ❤️

396041
2014-08-27 18:45:04 +0430 +0430
NA

Slm. Adminaye aziz man kheili moshtaqe fahmidan baqyeye dastan hastam age mishe khaheshan be man begid qesmate 3vom kojast agar ham qesmate 3vomi nist be nevisande begin baqyasho upload kone khaheshan migam lotfan

0 ❤️