چند سال قبل بود که تو بانک کار می کردم و یک مسئولیتی داشتم. یک مشتری از این شرکت های صنعتی کنارم نشسته بود و داشتیم بر سر وام اونها چانه می زدیم که یک دختر زیبا با چشم های خاکستری وارد اتاق من شد و سوالی رو راجع به وام پدرش در یکی از شهرهای استان فارس پرسید. راستش موضوع اصلا نه به من و نه قسمتی که توش کار می کردم ربط داشت اما چشمهای خاکستری دختر دیوونه ام کرد. دیگه از اون لحظه به بعد نفهمیدم این یارو لندهور از این شرکت صنعتی چی داره میگه. فقط منتظر شدم چرت و پرت گفتناش تموم بشه و بره. جون به لب کرد منو تا بالاخره رفت. فکر کنم یکی از طولانی ترین یکربع های زندگیم بود. دختر اومد تو اتاقم. موهای قهوه ای، چشم های خاکستری، قد حدودا 164 البته کمی تپلی اما اصلا به چشم نمیومد. رنگ موهاش با مانتو و شال کرم قهوه ایش کاملا ست بود. از مشکل وام پدرش گفت و من هم گفتم موضوع اصلا به اینجا مربوط نیست و راهنمائیش کردم تا به اداره مرکزی بره. وقت رفتن ازش پرسیدم قراره تو کجا اقامت کنه، گفت خوابگاه دانشجوئی پیش خواهرش. روی کارت ویزیتم شماره موبایلمو نوشتم و تحویلش دادم. خداحافظی کرد و رفت.
با خودم گفتم من که تو دوران مجردی هیچوقت عرضه نداشتم این هم مثل بقیه. عمرا اگر زنگ بزنه.
فردا عصر اون روز بود که موبایلم زنگ خورد. یه شماره ایرانسل. جواب دادم. همون دختر شهرستانی بود. خودشو معرفی کرد. الی. خودش که خوشگل بود. اسمشم قشنگ بود. گفت که خواهرش از خوابگاه اومده بیرون و اون تا چند روز دیگه باید تهران بمونه و جائی رو نداره.
یک آه از فرط حسرت کشیدم که ای خدا این همه مدت من مجرد بودم چرا اون موقع از این فرصت ها گیر نیومد؟ حالا الان اینو ببرم کجا؟
ازش پرسیدم کجائی؟ گفت حوالی تئاتر شهر. سریع از محل کار زدم بیرون و خودمو رسوندم. طفلی ناهار نخورده بود. براش غذا گرفتم و گفتم میخوای چیکار کنی؟ گفت پیگیری کار پدرش حداقل دو سه روز زمان نیاز داره. بهش پول دادم تا توی یک هتل یک اتاق رزرو کنه. اصلا قبول نمی کرد. دختر با غیرتی بود. حداقل نیم ساعت اصرار کردم تا قبول کرد.
موقع مجردی که کلا تعطیل بودم. بعد از تأهل هم خیلی موقعیت برای ارتباط خاص با دخترها و زنها رو نداشتم. وقت عبور از خیابونها، دستمو پشت الی میزاشتم. یه خورده معذب بود اما اعتراضی نمی کرد.
بهش گفتم فردا میای خونه من؟ یک کم استراحت کنی؟
بالاخره با اکراه قبول کرد.
فرداش وقتی بچه ها رفته بودن سرکار و مدرسه با ماشین رفتم دنبالش تو مترو.
آوردمش خونه. آبمیوه های که سر راه خریده بودم با کیک و شیر کاکائو تعارف کردم. نمی خورد. بهش گفتم من اصلا اون آدمی که فکر می کنی نیستم. شاید می ترسی مسموم باشه. خب اصرار نمی کنم. هر جور راحتی.
بالاخره یک چند قلپ شیر کاکائو خورد.
اومدم کنارش روی مبل نشستم. دستمو روی رون پاهاش گذاشتم. دستمو پس زد. با کلی اصرار و تمنا روسریش رو در آوردم. وای چه موهای قهوه ای قشنگی.
کم کم دستشو می بوسیدم اما دستشو پس می کشید. بعد ناگهان لبهامو روی لبهاش گذاشتم. کاملا حس می کردم لذت می بره اما شرم اجازه جلوتر رفتن رو بهش نمی داد.
از روی کاناپه بلند شدم و روی مبل روبرو نشستم. گفتم:
الی جان! می خوای بری حموم؟ گفت: نه. گفتم: می خوای یک کم استراحت کنی؟ گفت: نه.
سرش پائین بود. مانتو بر تن و فقط روسریش رو براداشته بودم.
حس کردم ناراحته. گفتم می خوای برگردی هتل؟ گفت آره.
گفتم روسریتو سرت کن بر می گردیم.
تو راه هیچی نگفتم. اونم هیچی نگفت.
آروم رانندگی کردم تا مترو و غرق در افکار خودم بودم که ما از اولش هم شانس نداشتیم.
رو راست اهل نامردی و به زور کام گرفتن نبودم.
پیاده شد. دستشو آورد جلو و دست داد. چشمهای زیبای خاکستریش رو از خجالت از من می پوشوند.
نوشته: کامروای دیرهنگام
دوست عزیز داستانت ضعیفه و توش کاملا تابلو بود با استرس مینوشتی که مبادا بعد انعکاس فحش ها به تیتر نوشته ات سرازیر بشه.
چند تا فاکتور رو در نوشتن داستان از یاد نره .
اول شجاعت
دوم صراحت
سوم متانت
چهارم صادقانه
ودر نهایت چاشنی فانتزی و بی پروایی !!!
نمره من به شما 6 از 20 هستش . آرزوی توفیق و پیشرفت برات دارم
آبکی
اول بهت تبریک میگم که داستان کلاسیک نوشتی یعنی هم شربت و شیرینی توش بود و هم نانازش حلقوی بود.
دوم اینکه چه زیبا با یک حرکت سریع تاپش را در آوردی و بعدش با یک حرکت احتمالا فوق سریع شلوارش را از پاش کشیدی بیرون.
سوم اینکه بدون کوچکترین نگرانی زدی تو کس و جر دادی و بیخیال همه چی بودی.
چهارم اینکه ننوشتی آبت را کجا ریختی، معمولا در داستانهای کلاسیک آب رو میریزن توی کس و پشت سرش از قضا قرص ضد حاملگی در کیف پیدا میکنید و میدی دختره میخوره.
پنجم اینکه خواهرش بهش نگفته بود که از خوابگاه خارج شده که این دختر نیاد تهران که اسیر تو بشه؟
ششم اینکه حوصله ندارم که ده تا مورد باقیمانده را توضیح بدم. فقط بدون که داستانت آبکی و تخمی بود ولی فحش خور زیاد نداشت. موفق باشی.
سرمست ازحال و هوای دستان قبلی (اون دوتا مست چشات) بودم که از سرم پروندی.
قربون سرمستت من برم مسیحی جان
بچه ها بی تابیتو میکنند ،بهمون سر بزن.
دیاربکر فدات.
قبلا بهش میگفتن Open!
جدیداً میگن “اِرتجاعی” !!
بعضی مواردم “حلقوی” !!
این لوس بازیا چیه ؟؟
سَرتو بگیر بالا بگو : “دادَم”!!
کیر تو کس حلقویه ناموست با این کسدانت دول حلقویه دوسانتی ✋
حسنی میای بریم حموم …نه نمیام نه نمیام …
لنگاتو میخوای هوا کنی …نه نمیخوام نه نمیخوام
این الی چه سری داره هم فیلمش هس هم کتابش هم تو داستان سکسی داری دربارش هم کل دخترا یه الی برون دارن