در لباس دختر

1400/09/09

وقتی دبیرستان می رفتم در جشنی برای خیریه یک نمایش شاد گنجانده بودند به اسم شب دوازدهم. در این نوشتهء ویلیام شکسپیر، دختری برای آن که بتواند دلدارش را ببیند خودش را به شکل پسر در میاورد. نقش او به من واگذار شد چون از بقیه ظاهر مناسب تری داشتم. در نمایش، من یک پسر بودم که باید وانمود می کردم دختری هستم که وانمود می کند پسر است!
تمرین های مکرر در آن نقش و علاقه ای که دیگران، چه مرد و چه زن، به بازی پسری با قر و اطوار دخترانه نشان دادند، تاثیری در من به جا گذاشت. در خلوت خانه از تماشای دختری شبیه خودم در آینه با دامن و زیورهای زنانه لذتی پسرانه می بردم. و در عین حال، در آینه دختری بودم که خودش را برای پسری آراسته بود. گذار بین حال و هوای دخترانه و پسرانه هیجانی داشت، حسی دوگانه و ترکیبی از هر دو جنس بود.
از آن به بعد به رفتار دختران و زنان توجه می کردم. دلم می خواست همزادی که در آینه می بینم طبیعی باشد. تصمیم گرفتم برای درست کردن موهایی که بلند ولی بی قواره شده بود به آرایشگاه زنانه بروم. کسی متوجه نشد دختر نیستم. پس ظاهرم مناسب بود. در ضمن، چشم چرانی در جایی که زنها اپیلاسیون می شدند نشانم داد زنپوشی چه مزایایی دارد. زنپوشی نبودم که بخواهد پسری را جلب کند. پسری بودم دنبال دوست دختر. وسوسه شدم با رفتن به محیط های زنانه دختری تور کنم. خوشبختانه چندی قبل از خانواده مستقل شده بودم. سهمی که در شرکت خانوادگی داشتم مرا از دغدغه های مالی خلاص کرده بود.
وقتی از آرایشگاه بیرون آمدم پسری دنبالم افتاد. به گمانم آرایشم غلیظ بود و بیش از اندازه لوند شده بودم. در هر حال فرصتی بود ببینم در نقش یک دختر چقدر موفقم. با ادا و اطوار او را دنبال خودم کشاندنم. وقتی در جواب چاپلوسی هایش لبخند زدم جسور شد و مرا به کافه دعوت کرد. آنجا وقتی دید سخت نمی گیرم دستش را روی پایم که در جوراب نایلن بود گذاشت. مانعش نشدم، در واقع تحریک هم شدم. جنب و جوشی در پایین تنه ام برپا شد. ترکیبی از حس دختر به پسر و برعکس. دلم می خواست دختر بود و می بردمش خانه. ولی او پسری پانزد شانزده ساله بود. نمی دانستم چکار کنم. بالاخره به او گفتم: می دونم دنبال چی هستی، ولی شاید اشتباه کرده باشی و چیز دیگه ای در انتظارت باشه.
با تعجب نگاهم کرد: یعنی چی؟
بذار رو راست باشیم. تو دلت می خواد با من رابطه داشته باشی، منم از سکس بدم نمیاد. فقط یه اشکالی، من همه چیزم زنونه است غیر از اصل کاری. از اون لحاظ مثل خودتم.
چشمهاش گرد شد. جایی که نشسته بودیم دنج بود. ادامهء نقش را بازی کردم. دستش را گرفتم و گذاشتم روی سینه هایم که با استفاده از ژلِ حجم دهنده بزرگ شده بودند. بعد دستش را زیر دامنم هدایت کردم. حالت چشمهایش نشان می داد که لمس رانهایم حالش را خرابتر کرده اما در انتها با کشف آلتی نیمه بیدار مات شد.
خب، تو می تونی با من لاس خشک بزنی ولی سرویس جنسی اونی نیست که خیال می کردی.
بعد از چند لحظه گیجی سرش را به علامت قبول تکان داد.
آزمایشم با موفقیت انجام شده بود و باید همانجا تمامش می کردم و می رفتم دنبال پیدا کردن دختری که با او به نتیجه برسم. اما سماجت پسر و کرم نقش بازی کردن، ما را کشاند به اتاق خواب. لباسهای زنانه را تکه تکه در می آوردم و می دیدم چطور از خود بیخود می شود. از تاثیر استریپ تیز مطمئن بودم. گیسوی ریخته بر شانه، سوتین و جوراب نایلن از دختری هوس انگیز حکایت می کرد. آونگی که توی شورت برجسته بود این تصور را فقط سکسی تر می کرد.
مبهوت مانده بود. من پسرباز نیستم و اغوا کردن این جوان هم ادامهء نقشی بود که دوست داشتم بازی کنم. در هر حال فضای اتاق خواب سکسی شده بود. سرتان را درد نیاورم، نه من می خواستم ترتیب او را بدهم و نه او می دانست با دختری نرینه و بزرگتر از خودش چه کند. در نمایشی کمیک، در ادامهء ور رفتن با سینه هایم که باعث شورش در پایین تنه ام شد خودش را به عضو سرکش رساند و با حلقه کردن لبهایش دور آن شورش را خواباند. دلم برایش سوخت. وقتی می رفت معادل پولی که در کافه خرج کرده بود توی جیبش گذاشتم.
بعد از این تجربه باور کردم با دختران هم می توانم به نتیجه برسم و چه بسا آسانتر، چون در فضایی خودمانی تر که بین دو “همجنس” به طور طبیعی هست رابطه آسانتر جوش می خورد. و اگر خوب جلو برود در نهایت چیزی برای عرضه دارم که قطعا" دخترها بیش از پسرها خواهانش هستند.
کار به آن سادگی ها نبود. در تصوراتم ترنس ها یعنی پسرانی با ظاهر دخترانه جذاب بودند. فکر می کردم آنها هم از شریک جنسی پسر با ظاهر زنانه خوششان بیاید. اما تجربه های اول چیزی بیش از لقب های عوضی و منحرف نصیبم نکردند. یک مورد هم در اتاق خواب شکست خورد وقتی که دختر فهمید می خواهم معشوقه ام باشد. اما جوینده بالاخره یابنده است. شهلا که با او در کلاس زبان دوست شده بودم خیلی زود صمیمی شد. توی اتاقم لب تخت نشته بودیم. مانتو را در آوردم. دامن، زیرپوش و سوتین مشکی تنم بود. سرم را پایین انداختم و این تئاتر:
شهلا، از این زندگی خسته شدم، می خوام خودمو خلاص کنم.
فکر کرد شوخی می کنم: سر به سرم نذار دختر.
وقتی دید جدی هستم گفت: آخه واسه چی عزیزم؟
نگم بهتره. تو هم مثل بقیه وقتی بفهمی دردم چیه ولم می کنی.
ما با هم دوستیم، چرا نباید توی ناراحتی شریک هم باشیم؟
حالا که اصرار داری بدونی، من یه زن ناقصم. چیزی که همهء زنا دارن من ندارم.
شهلا دهنش باز موند. ادامه دادم: به جاش مال مردا رو دارم.
زدم زیر گریه، چنان طبیعی که خودم باورم شد! همینو می خواستی بدونی؟ حالا راحتم بذار با درد خودم بمیرم.
شهلا بغلم کرد: وای خدای من، چه معجزه ای. تو از همهء زنا کاملتری. وای چقده می خوامت!
سرم رو گذاشتم روی شانهء شهلا: تو می تونی مثل بقیه دوست پسر داشته باشی، شوهر کنی. ولی راه من بن بسته.
شهلا انگشتش را به علامت سکوت روی لبش گذاشت. لبم را بوسید و زیر گوشم گفت: اگه اینو می دونستم زودتر با اون مرتیکهء مزخرف به هم زدم. اصلا" دوای درد من تویی! دلم لک زده واسه همونی که زیر دامنت داری.
نمایش خوب بازی شده بود. شهلا نسبت به بخش پسرانهء من علاقه هم نشان می داد. در آن لحظه احساس کردم چقدر به شهلا احتیاج دارم، نه به عنوان همخوابه، به عنوان کسی که می تواند مرا از هچل دوگانگی که خودم را تویش انداخته بودم نجات دهد. در ضمن حس خوبی نداشتم چون با فریب، احساساتش را به نفع خودم برانگیخته بودم. نمی دانستم چه کنم. شهلا دستش را زیر دامنم برد. دستش را گرفتم: قبلش باید چیزی رو بدونی. داستان ئتاتر و زنپوشیِ بعد از آن را تعریف کردم.
حالا هر تصمیمی بگیری حق داری. سرم پایین بود. با ضربهء سیلیِ شهلا برق از چشمم پرید.
پدر سگ! اگه اینو یه کم دیرتر گفته بودی می کشتمت. ولی چون راستش رو گفتی می بخشمت.
بغلم گرفت. لبهایش روی گردنم نشست و مخلوطی از گاز و بوسه در نهایت پیامی شیرین داشت.
گفتم: می خوای لباسامو مردونه کنم…
نه، همینجوری می خوامت. از دوست پسر خاطرهء خوبی ندارم.
به پشت خواباندم، دامنم را بالا زد و روی پائین تنه ام سبُک نشست. با ملایمت عقب و جلو می کرد. رانهایش به بدنم می سایید. تحریک شده بودم. دلم می خواست سینه هاش را مشت کنم. اگر خودم را با همین حس رها می کردم به زودی ارضا می شدم و شهلا خمار می ماند ولی مصمم بودم او لذت ببرد.
وقتی شهلا منقبض شد و به بدنم چنگ انداخت فهمیدم به اوج رسیده. نفسش که آرام شد کنارم دراز کشید. نوازشش کردم. خیس عرق بود.
می خوای بریم حموم؟
نه، حسش می ره.
دامنش را بالا زدم. رانهای تمیز و بی نقصش به هلویی هوس انگیز ختم می شد. دستم را روی برجستگیش گذاشتم. گرم بود. انگشم در شکافی نرم فرو رفت. کاوش در لانهء عشق از خود بی خودم کرد. آرام ولی مصمم میان رانهایش خزیدم. ناشیانه دنبال ورودی می کشتم. آلت ملتهبم افقی روی شکافش بود. کمی عقب و جلو کردن برای رسیدن به اوج کافی بود. روی شکمش تخلیه شدم.
با یک قهوهء داغ دوباره آماده بودیم. با دست سر آلتم را لای شکاف لغزنده اش گذاشت تا راه ورود را پیدا کرد. با حرکات کشویی کم کم به داخل بدنش نفوذ کردم. مانعی در کار نبود. سوتینش را کنار زدم. لبهایمان به هم قفل شد. سینه به سینه چسبیده بودیم. کمی بی حرکت ماندم. جشمهایش بسته بود. آرامش چهره اش از رضایتی عمیق خبر می داد. حرکت از سر گرفته شد. طول کشید تا دوباره به اوج رسیدم، نقطه ای که مهار شهوت ناممکن است. خواستم خودم را عقب بکشم ولی پاهایش به کمرم قفل بود. با فشار دوطرفه همزمان ارضا شدیم.
کنار هم دراز کشیده بودیم. سینه هایمان بالا و پائین می رفت. هر دو فقط دامن تنمان بود. دامن هایی با لبهء برگشته روی شکم که پایین تنه های ما را به نمایش می گذاشت. آونگی که آن پایین هنوز می جنبید بخش مردانهء این نمایش بود.
رابطهء ما ادامه پیدا کرد. شهلا دوست داشت ظاهر دخترانه را حفظ کنم. آنطوری بیشتر به دلش می نشستم. راستش خود من هم خوشم می آمد، لباس دخترانه شیطنتی بود که سکس را لذیذتر می کرد، مثل ادویه ای با مزهء غیرمتعارف که غذا را خوشمزه تر می کند. این رمزی است که شاید ترنس ها بهتر بدانند. لذت تصاحب کردن به علاوهء لذت تصاحب شدن. لذتی دوگانه و دوبل.

نوشته: مدوزا


👍 35
👎 5
16201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

845267
2021-11-30 01:43:59 +0330 +0330

لایک داری
خوشمان آمد❤

1 ❤️

845301
2021-11-30 04:34:22 +0330 +0330

حالا به ما هم میدهید آن لانه عشق شهلا را ؟؟

0 ❤️

845313
2021-11-30 06:59:17 +0330 +0330

خیلی خوب بود

البته کوتاه و مختصر و مفید. به داستان کمتر شباهت داشت. باید بیشتر آب و تابش میدادی. روی هم رفته خوب و دلنشین بود. باز هم بنویس. خسته نباشی.

ها کـُ‌کا

3 ❤️

845321
2021-11-30 08:26:55 +0330 +0330

داستان خوبی بود، تصاویر خوبی داشت، حسّ خوبی رو منتقل کرد ولی راستش از لحن کتابی داستان، خوشم نیومد.
بیشتر بخونیم خانم مدوزا. 🌹

4 ❤️

845349
2021-11-30 12:28:59 +0330 +0330

کس و شعری بیش نبود،آنگاه پسری ۱۵ساله تورو ب کافی شاپ برد،شومبول رو نشونش دادی،قند تو دلش آب شد باهات اومد خونتون؟جلل خالق

0 ❤️

845363
2021-11-30 15:24:25 +0330 +0330

وای خوش به حال شهلا😂😂😂

2 ❤️

845400
2021-11-30 20:57:51 +0330 +0330

در کل خوب بود باز هم بنویس اما دوتا مشکل داشت 1 اینکه روندش شدیدا تند بود که خیلی سریع وارد شد 2 لحن کتابیش زیاد جالب نبود احساس میکنیم که شمس تبریزی داستان نوشته

1 ❤️

845419
2021-11-30 23:52:15 +0330 +0330

آفرین. قلم خوبی داری 💋

1 ❤️

845420
2021-11-30 23:55:25 +0330 +0330

این جماعتی که میگن ساختگیه ! من نمیفهمم دنبال چی هستن ؟ اصلا اصل داستان نویسی استفاده از قدرت تخیله. مگه قراره همه قصه ها واقعی باشن ؟ عجبا …

1 ❤️

845508
2021-12-01 13:34:47 +0330 +0330

از همهء دوستانی که نظر دادند، چه مثبت چه منفی، ممنون. همهء نظرها برای من محترمه، هرکدوم در حد خودش. سعی می کنم بهتر بنویسم. هرچند سعی کردن به تنهایی کافی نیست. اسم روش خودم رو “حرکت از لوکیشن” گذاشتم. یک مکان یا موقعیتی رو مجسم می کنم بعد کارکترها رو توی اون به حرکت وا می دارم. نتیجه گاهی خوبه گاهی نه. باید اونقدر باهاش ور بری تا چیز قابل قبولی بشه، خیلی وقتها هم نمی شه. در هر حال ممنونم که حوصله می کنید و نظر می دید.

6 ❤️

845613
2021-12-02 02:13:19 +0330 +0330

خیلی وقت بود ننوشته بودی
خوشحالم برگشتی

1 ❤️

845709
2021-12-02 14:01:19 +0330 +0330

توی ایران که همه فضول بقیه هستن نمیشه شما یه روز با تیپ زنونه و روز بعد با تیپ مردونه از خونت بیای بیرون و هزارتا سوال برا هزار تا فضول محله پیش نیاد و گیر ندن

1 ❤️

845744
2021-12-02 18:59:04 +0330 +0330

عزیزان ، این داستانه خاطره نیست‌. اصلا قرار نیست واقعی باشه. 😁

1 ❤️

905779
2022-12-07 12:20:19 +0330 +0330

🌈🌈داستان خیلی جالب ودرعین حال حس واقعی به ادم دست میده 🌈🌈داستانت هم حس خوب وهم حس تلخ زندگی واقعیونشون میده.☺️😔هم باید خوشحال بودهم باید ناراحت. اما راهی جزبی تفاوتی نداریم وباید درتنهایی زندگی کنیم. چون خییلیا نگاهشون به یه ترنس نگاه های شهوت آلوده تایه دوست.😔🌈
من خودم ازوقتی بچه بودم تاحالاحس زنانه دارم ولی بخاطرفرهنگ وتعصبات وترس ازآبرو ازدنیایی واقعی به تنهایی خودم وبه دنیایی مجازی اومدم که بتونم خودواقعیموبدورازحرف های دیگران نشون بدم🌈😔😔🌈🌈😔😔🌈 🌈

2 ❤️

935346
2023-06-29 18:19:46 +0330 +0330

خیلی زیبابودمرسی

0 ❤️

939868
2023-07-29 18:19:29 +0330 +0330

🌹🌹🌹

0 ❤️

971766
2024-02-19 08:20:55 +0330 +0330

عالی بود مدوزا جان عزیز 🌹

0 ❤️