درد

1396/04/02

طبقه سوم ساختمان ايکس
واحد ششم
ساعت پنج بعد از ظهر
دوازده نفر روی مبل های راحتی منتظر نشسته اند .
در اتاق رئيس شرکت باز می شود و دختر جوان با گونه های سرخ و لبخندی معنی دار از اتاق بيرون می آيد .

  • چی شد ؟
  • گفت باهم تماس می گيره .
    نفر بعدی داخل اتاق می شود .
    دختری بيست و يک ساله با چشمان خاکستری روشن و ابروان کشيده قهوه ای .
    اين اولين تجربه جستجوی کاری اوست .
    مردی پشت يک ميز بزرگ نشسته است و پيپ دود می کند .
    مرد چهل و يک سال دارد .
    با صورت کاملا تراشيده و چشمان قهوه ای مات .
    مرد لبخند می زند و دختر را به نشستن دعوت می کند .
    فاصله مبلی که دختر روی آن می نشيند تا ميز حدود نيم متر است .
  • خيلی خوش اومديد… خانم ( مرد فرم پرسشنامه دختر را مرور می کند ) خانم صديق …
    مريم صديق .
  • بله .
  • خب … ( مرد در حالیکه با ولع پيپ را می مکد اندام دختر را با نگاهی چسبنده و خريدارانه مرور می کند ) ببين عزيزم … شرايط کار اينجا خيلی ساده است … همه چی به خودت خلاصه می شه … من خيلی رک بهت بگم من از دخترای خشک خوشم نمياد … دوس دارم کسی که منشی من ميشه اهل حال باشه … منظورم از اهل حال بودن شوخ طبعی و شيطون بودنشه … من دوس دارم از محيط کارم لذت ببرم … و اين لذت رو تمام اجزای محيط کارم بايد برام به وجود بيارن … معنی حرفمو می فهمی ؟
  • دقيقا نه … منظورتون …
    مرد از روی مبل بلند می شود و چند قدم حرکت می کند .
  • ببين … منظور من روابط اجتماعيه … من عادت دارم با منشی خودم خيلی ريلکس برخورد کنم … خيلی اوپن … مثه يه دوست … در مقابل حقوق خوبی هم می دم … حقوق خيلی خوب علاوه بر مزايا و پاداش فوق العاده … تو … تو می تونی انتظارات منو برآورده کنی ؟
    دختر به فکر فرو می رود .
    نياز شديد مالی راهی به جز پاسخ مثبت برايش نمی گذارد .
  • خب … پس من با تو تماس می گيرم … ظرف امروز يا فردا .
    مرد دستش را جلو می آورد و دختر پس از يک مکث کوتاه دست ظريفش را به دستان پهن مرد می سپارد .
    مرد لبخند می زند و دست دختر را اندکی می فشارد .
    دختر سرخ می شود و دستش را از دست مرد بيرون می کشد .

يکهفته بعد .
دختر اولين روزکاری خود را در شرکتی که فقط سه نفر کارمند و يک رئيس دارد شروع می کند .
دختر تمام روز فقط به تلفن جواب می دهد .
چهار روز به همين منوال می گذرد و هيچ اتفاق خاصی نمی افتد .
روز چهارم مرد ( رئيس ) از دختر می خواهد که بعد از ظهر هم به محل کار برود .
دختر قبول می کند .
ساعت پنج بعد از ظهر دختر به شرکت بر می گردد .
رئيس تنها در شرکت منتظر اوست .
مرد چند برگ تايپی را به دختر می دهد و از او می خواهد آنها را تايپ کند .
دختر مطيعانه مشغول می شود .
مرد در دوربين فيلم برداری مدار بسته را به کار می اندازد و از پشت به دختر نزديک می شود
دختر متوجه سنگينی دستان مرد بر روی شانه های خود می شود .

  • ببخشيد …
    مرد با چشمان مات خود حريصانه صورت دختر را نگاه می کند .
  • مشغول کارت باش …
  • ولی … امکان داره دستتونو از روی شونه من برداريد .
    مرد با يک حرکت سريع روسری دختر را از سرش بر میدارد .
  • من اينطوری بيشتر دوس دارم .
    دختر جيغ کوتاهی می زند و از روی صندلی بلند شده و به عقب می رود .
    مرد لبخند می زند .
  • نترس عزيزم … اين همون شوخيه معمولی منه … بشين کارتو بکن
  • ميشه روسری منو بدين … من بايد برم .
    لبخند مرد محو می شود و به سمت جلو گام بر می دارد .
  • چی گفتی ؟ بايد بری؟
    مرد مچ دست دختر را می گيرد و به سمت خود می کشد .
    دختر بهت زده و ترسيده سعی می کند دستش را بيرون بکشد .
    نگاه مرد بر روی صورت رنگ پريده دختر می لغزد و بر روی لبان عنابی رنگ دختر ثابت می ماند .
    مرد وحشيانه لبان خود را به لب دختر می چسباند و سعی می کند دهان دختر را باز کند .
    دختر سرش را تکان می دهد و و دهانش را به هم فشار می دهد .
    مرد با دست ديگرش پشت گردن دختر را می گيرد و لبان دختر را گاز می گيرد .
    دختر به روی زمين می افتد و مرد اندام سنگين خود را روی او می اندازد .
    مرد از امتناع دختر حشری تر می شود و لباس دختر را می دراند .
    دختر سعی می کند جيغ بزند ولی دستان پهن مرد دهانش را می پوشاند .
    مرد کمر بند خود را باز می کند و همزمان دکمه های شلوار جين دختر را می گشايد .
    دختر با تمام توان تقلا می کند و سعی می کند دستان مرد را گاز بگيرد .
    مرد روسری دختر را دور گردنش می پيچد و فشار می دهد .
  • … جيکت در بياد خفت می کنم …
    فشار روسری صورت دختر را سياه می کند و او از ترس جان ساکت می شود .
    مرد با يک تکه طناب دستان دختر را از پشت می بندد و لباس های او را می دراند .
    دختر آرام گريه می کند .
    مرد با اندام دختر را لمس می کند و سينه او را می بوسد .
  • قرار بود دختر خوبی باشی … قرار نبود اذيتم کنی پدر سگ .
    مرد روی سينه دختر می خوابد و با چشمان وحشی خود به صورت اونگاه می کند .
    کمر مرد اندکی بالا می رود و دختر درد شديدی را ميان پايش احساس می کند .
    مرد هميشه از هم خوابگی با دختران باکره بی تابانه لذت می برد .
    صورت مرد از شدت لذت عميق ساديسمی اش سياه می شود .
    مرد به شدت خود را تکان می دهد و دختر نيمه جان نفس نفس می زند .
    نگاه بيروح دختر به روی صفحه مانيتور و کاغذ های تايپ نشده ثابت می ماند و مرد نفس های عميق می کشد .
    مرد به اوج لذت جنسی خود می رسد و تمام فشار اندام تنومندش را روی تن دختر می کشاند .
    دختر احساس می کند مرده است .
    مرد بلند می شود و شلوارش را بالا می کشد .
  • بد نبود ولی خيلی شيطونی کردی … پاشو لباستو مرتب کن … ديدی چيزی نبود .
    مرد لبخند می زند و موهايش را مرتب می کند .
    دختر سعی می کند بلند شود اما تمام بدنش درد می کند .
    صدای مرد از اتاقش به گوش می رسد .
  • راستی … اين جريان کوچولو بين خودمون باشه … ( و لحظاتی بعد مرد در حاليکه يک حلقه فيلم در دست دارد بالای سر دختر می ايستد )
    می دونی يه دوست دارم که توی کار مونتاژ فيلم حرف نداره … اين فيلم قاطی شدن ماست … دوس داری جای من کی توی فيلم باهت صفا کنه … می دونی وقتی فيلمش توی تهرون پخش شه امکان داره از هاليوود بيان دنبالت … پس به نفعته دختر خوبی باشی و انگار نه انگار … شتر ديدی نديدی … از اين به بعد فقط هفته ای دو بار خيلی محترمانه و رمانتيک با هم خوش می گذرونيم … دختر خوبی باشی حقوقتم اضاف می شه … حالا بهتره زودتر پاشی و يه دوش بگيری … يه مانتوی نو هديه امروزته که توی اتاق منه … يالا …
    حرف های مرد درد دختر را چندين برابر می کند .
    هيچ راه چاره ای برايش نمی ماند .
    دختر زير دوش حمام اشک می ريزد .
    و مرد يک آگهی جديد در روزنامه سفارش می دهد و حلقه فيلم را در کلکسيون شصت و هفت عددی فيلم های خود می گذارد .

نوشته: Master khashen


👍 22
👎 8
22373 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

632571
2017-06-23 21:17:24 +0430 +0430

قبل از اينكه بقيه اين اراذل بيان الكي بهت فحش بدهند بگم

سوژه داستانت تكراري بود

بيشتر به كزارش سياه اجتماعي مي خورد تا داستان اروتيك سكسي

اما بنويس ، در كل خوب بود

0 ❤️

632596
2017-06-23 21:24:09 +0430 +0430
NA

وای چه وحشتناک (dash) خوب نوشتی لایک

0 ❤️

632636
2017-06-23 21:41:31 +0430 +0430

یکم خشک و گزارش‌وار نوشته شده بود…اما بنظرم بجا بود…اینجوری انگار با وجود تجاوز و … کمتر اذیت میشدم…

نوشته‌ی خوبی بود…لایک ?

0 ❤️

632691
2017-06-23 22:14:23 +0430 +0430

بیشترداستان مرد و دختر بود
خیلی بهتر نمیشد از اسم ها استفاده میکردی
بماند که موضوع تجاوز داستان را سیاه کرد

0 ❤️

632751
2017-06-23 22:40:37 +0430 +0430

همش مرد و دختر شد :( آخی

1 ❤️

632821
2017-06-24 00:33:58 +0430 +0430

قلمت خوب بود لایک

0 ❤️

632871
2017-06-24 03:42:47 +0430 +0430

بخاطر پیام اخلاقی و انسانی لایک

1 ❤️

632946
2017-06-24 04:58:02 +0430 +0430

حشریت ریده ب بشریت
ای کاش مردم ما
اول مرد باشن
بعد نر???

0 ❤️

633001
2017-06-24 07:05:44 +0430 +0430

خشکی و سردی موضوع داستان رو توی نوع نگارشت هم میشد دید…مثل گزارش جنایی نوشته شده بود…بهتر هم میشد از کلمات استفاده کرد اما در کل خوب بود

0 ❤️

633116
2017-06-24 10:28:51 +0430 +0430

لعنت به همچین مردهای کثیفی که اسم انسان رو یدک میکشند
بهترین اسم برای همچین مردی میتونه کفتار باشه.

1 ❤️

633301
2017-06-24 17:35:45 +0430 +0430

مرغی که خربخوره انجیرش کجه.اره.تکراری بود

1 ❤️

633366
2017-06-24 20:31:47 +0430 +0430

تکراری بود به نظرم، اما متاسفانه واقعیت داره…

0 ❤️

633791
2017-06-25 00:54:44 +0430 +0430

و آن مرد جانی بود

0 ❤️

633876
2017-06-25 03:16:14 +0430 +0430

خوب بود و یه پیام اخلاقی داشت …لایک

0 ❤️

634076
2017-06-25 10:25:24 +0430 +0430

تکراری بود
ینی انقد داستان قحطه که دس به دامن کپی پیست میشین؟

1 ❤️

634116
2017-06-25 11:25:28 +0430 +0430

مجبور مگه خوب کمتر بزن وقت بقیه رو هم نگیر

0 ❤️