یکشنبه. شب. قبل از خواب
زنم سرش توی موبایلشه. یه لبخند تا بناگوش هم روی صورتش. تابلوئه که داره با دوستپسرش چت میکنه. منم لپتاپ رو بغل میکنم، میرم توی سایتهای پورن. با صدای بلند میخنده، با یه حالت معذرتخواهی بهم نگاه میکنه. در جواب نگاهش لبخند میزنم که انگار «چیزی نیست عزیزم» اما توی دلم «جنده خانم» صداش میکنم. پامیشه میره توی اتاق خواب. موبایلش هم طبعا با خودش میبره. لازم نیست برم دنبالش فضولی. مثل روز برام روشنه که داره از خودش عکس میگیره میفرسته. از کجای بدنش ولی نمیدونم.
سهشنبه. عصر
خسته از سر کار برمیگردم. زنم خونه نیست. از گشنگی هم دارم میمیرم. میرم توی آشپزخونه. مونده غذای ظهر رو برمیدارم گرم میکنم. همینطور که غذا میخورم با موبایلم بازی میکنم. یهو پیغامش میاد: «من یکی دو ساعت دیگه خونه میرسم عزیزم. غذا توی یخچاله. بوس. بوس» میدونم کجاست. با دوست پسرش رفتن خرید. البته خودش که گفت با ناهید اینا میرن. نمیدونم چرا هنوز داره سعی میکنه من رو خر کنه؟ رفتارش خیلی تابلوتر از این حرفهاست. آخرین لقمه غذا رو به زور نوشابه پایین میدم. میرم روی کاناپه میشینم، لپ تاپ رو باز میکنم و مستقیم میرم توی فولدر پورنهام. یه سیاهپوست کیر کلفت داره توی کس یه زن سفید و لاغر میذاره. حلقه ازدواج زنه توی فیلم واضحه. زن با فیلمبردار از کلفتی کیر طرف میگه. فیلمبردار هم قربون صدقهاش میره. تف میزنم سر کیرم و شروع میکنم به جق زدن. وقتی سیاهپوسته آبش رو روی صورت زن لاغر میریزه آب منم میاد. باقی فیلم تهوعآوره. فیلمبردار دوربین رو دست سیاهپوسته میده و خودش آب طرف رو از صورت دختره میلیسه. صد بار این صحنه رو دیدم اما الان نمیتونم تحملش کنم. لپ تاپ رو میبندم و لنگان لنگان میرم که دوش بگیرم.
پنجشنبه. شب
زنم حسابی به خودش رسیده. شورت و سوتین ست مشکی پوشیده که بدن سفیدش رو شهوتانگیزتر میکنه. کار خیلی زود به جاهای باریک میکشه. بین پاهاش هستم و کیرم توی کسش داره عقب و جلو میره. چشمهاش رو بسته و غرق لذته. میدونم که به من فکر نمیکنه. داره کیر دوستپسرش رو توی کسش تصور میکنه. از صدای نفسهاش میتونم «پدرام، پدرام، پدرام» گفتنهاش رو خیلی راحت تشخیص بدم. کیرم کمی شل میشه. باید بیشتر تحریک بشم. دم گوشش میگم «دوست داشتی الان یه کیر هم توی دهنت بود؟» چشمهاش از خوشی باز میشن. قبلا این از حرفها به هم زدیم. خیلی راحت و بدون خجالت بهم میگه «آره عزیزم! یه کیر توی دهنم یه کیر توی کسم» میخوام بگم «کیر کی توی دهنته» و اون جواب بده «پدرام» اما احساس میکنم حالا وقتش نیست. اگه عکسالعمل منفی نشون بده سکسمون خراب میشه. به جاش میگم «کیرم توی دهنت، کیرم توی کست» دوباره چشمهاش رو میبنده و میره توی حس و حال. لعنتی. بازم کیرم در حال شل شدنه. طاقت نمیارم: «میخوای کیر پدرام توی دهنت باشه؟» شت! با تعجب چشمهاش رو باز میکنه و خشکش میزنه. از تلمبهزدن دست میکشم. ذهنم داره دنبال راه حل میگرده یه جوری قضیه رو ماستمالی کنه اما میبینم چشمهاش خمار میشه، کسش آب میافته و میگه «نه میخوام کیر پدرام توی کسم باش
ه. کیر مرتضی توی دهنم» مرتضی کدوم خری بود دیگه؟
دوشنبه. صبح
تعطیل رسمیه. مشغول رانندگی به طرف شمالیم و با این که صبح زوده توی ترافیک گیر کردیم. برای یه بار هم که شده زنم در حال پیغام بازی با گوشیش نیست. یه نارنگی پوست میکنه میده دستم. وقتی گازش میزنم آب میپاشه به همه جا. شت. یه لنگ برمیدارم تمیزش میکنم. بیطاقت و کلافه هستم. تصمیم میگیرم بالاخره حرفش رو پیش بکشم:
دوشنبه. شب
«کیر پدرام توی کست، کیر مرتضی توی دهنت» دارم فریاد میزنم و کس زنم رو میگام. زنم از لذت در اوج آسمانهاست. هنوز نفهمیدم مرتضی کیه اما کیرش توی دهن زنم داره به شدت شهوتیش میکنه. کیر خودم تا آخر سکس شل نمیشه و وقتی آبم میاد انگار از عمق وجودم میاد.
سهشنبه. صبح
صبحانه براش تخممرغ نیمرو درست کردم با آبپرتقال. سرش رو از توی موبایل درمیاره و بهم یکی از اون لبخندهای عاشقانهاش رو میزنه. برای خودم چایی درست کردم اما زیاد دم کشیده و اون خوشبویی چای شمال توش نیست. کلید سند رو میزنه. سرش رو بالا میاره و خیلی آروم و محتاطانه میگه:
پنجشنبه. شب
از بیرون برمیگردم و شیرها رو توی یخچال میذارم. توی این ساعت هوس شیر داغ کرده بود که توی خونه نداشتیم. براش شیر گرم میکنم و میبرم اتاق خواب. داره لایکهای اینستاگرامش رو میشماره. تا این لحظه ۵۴ تا لایک جمع شده برای عکسی که نصف پستانهای زنم توش معلومه. شونههاش لخت و چشمهاش خماره. کامنتها به نظر همه عمه و خاله هستند که قربون صدقهاش رفتهاند. میام پشت سرش و دستم رو میبرم لای سینههاش. سرش رو میاره بالا و ازم لب میگیره. نه. امشب فرق میکنه. امشب داغتر از معموله. امشب انگار خودش برای سکس عجله داره. شیر رو ول میکنیم روی میز آرایشش و باقی کارم
ون رو میبریم توی رختخواب. یه چیزی عجیبه. یه چیزی سر جای خودش نیست. توی گوشم میگه امشب اسم مرتضی رو نیار. سر نیپلش رو فشار میدم و میپرسم: «پدرام چی؟» یهو با صدای بلند میگه: «آرههههههههه! کیر پدرام. خایههای پدرام. سینههای پشمالوی پدرام» لختم میکنه و خودش هم از توی لباس خواب ابریشمش میپره بیرون. کیرم رو میگیره دستش و شروع میکنه به خوردن. خایههام در حال ترکیدن هستند از شهوت. سرش رو میاره بالا میگه: «این کیره تو داری؟ کیر فقط کیر پدرام» داد میزنم «تو جنده کی هستی؟» جواب میده «جنده پدرام» و دوباره کیرم رو میگیره دهنش. طاقت نمیارم. همونجا آبم میپا�
�ه توی دهنش. فورا یه دستمال میاره تف میکنه توش و سریع آماده خواب میشه. چقدر عجیب! سعی میکنم بغلش میکنم اما من رو کنار میزنه و به خواب میره. وات د فاک؟ نه یه چیزی سر جاش نیست. سرم درد میگیره. میرم آشپزخونه یه آسپرین میخورم و برمیگردم توی رختخواب. صدای نفسهاش منظمه. سعی میکنم بخوابم.
جمعه. نیمهشب
خوابم که نبرد. فقط چشمهام رو بستم و به صدای شب گوش میدم. صدای جیرجیرکها. صدای باد و خشخش پردهها. کمی خشخش بیشتر و این بار صدای قدمهای آهسته از پشت سرم. زنم هنوز کنارم خوابیده. نفس توی سینهام حبس میشه. دزد اومده! تنها چیزی که به عنوان اسلحه به ذهنم میرسه پادری سنگین اتاقخوابه. شاید هم چراغمطالعه. اما اول باید بفهمم چند نفر هستند. شاید وقتی رفتند اتاق بعدی شد که در رو قفل کنم و زنگ بزنم به پلیس. آره. بهتره این کار. باید منتظر بمونم و گوش بدم.
از روی صدای پا به نظر میاد فقط یه نفر باشه. احتمالا رفیقهاش دارن کشیک میدن. خیلی واضح میشنوم که دزد میاد روی سرمون. شاید میخواد ببینه بیدار هستیم یا نه. خدا کنه زنم بیدار نشه و جیغ جیغ راه نندازه. اینطوری خطرش بیشتره. دزد روی سرمون متوقف میشه. یه لحظه سکوت و بعد صدای بوسه! شت یعنی میخواد به زنم تجاوز کنه؟ دستم آماده است که بپره و میله چراغمطالعه رو چنگ بزنه که صدای خنده زنم میاد! بعد باز هم بوسه. خشک شدم توی جا. بدنم فلجه. اما تمام حسهای دیگهام به شدت فعال هستند. میشنوم که زنم زمزمه میکنه «اومدی عشقم؟» و صدای دزد که جواب میده «آره عزیزم». من ا
ین صدا رو میشناسم! بارها و بارها شنیدم. بارها زنم من رو کشونده به اون مغازه و این صدای خشدار و گرم به استقبالمون اومده و چه تعریفهایی که از زنم نکرده جلوی من: «خانمتون باسنش بسیار خوش حالته اگه مانتوی چاک دار بپوشه فلان میشه و بهمان میشه» «خانمی با چشمهایی به زیبایی شما باید سایه آبی استفاده کنن که اینطور بشه و اونطور بشه» «شما ماشاالله با این سایز سینه که دیگه نباید این رو بگید به نظرم اگه یه لیفت…» بله! میشناسم این صدا رو. صاحب صدا دوباره توی گوش زنم میگه «کجا بریم دلبر من؟» و زنم میخزه بیرون از تخت. لخت و برهنه. همونطوری که بعد از سکسمون رفت توی رختخواب و دست دزد، یا بهتره بگم پدرام، رو میگیره و دو تایی بیرون میرن. هنوز فلجم. مغزم کار نمیکنه. یعنی پدرام چطوری سر از اتاق خواب ما درآورد؟
جمعه. هنوز نیمه شب
بدنم از حالت فلج بیرون اومده. جرات میکنم سرم رو بالا بیارم و اطراف اتاق رو نگاهی بندازم. کسی نیست. نور آبی یکی از چراغهای لپتاپ پخشه توی اتاق. تخت به جز من برهنه خالیه و شیر هنوز روی میز آرایش. مغزم کم کم به کار میافته. یک احتمال به ذهنم میرسه و اون اینه که توی فاصلهای که من رفته بودم شیر بخرم پدرام اومده و پشت پرده قایم شده. ممکنه. شاید هم نه. این که چطوری اومده مهم نیست فقط میخوام بدونم الان کجا هستند و به چه کاری مشغولند. در اتاق خواب بسته است. همیشه تابستانها در رو باز میذاریم اما این بار در بسته شده. آروم از تختخواب بیرون میام. شلوارم روی زمینه، میپوشم و خیلی آهسته، آهستهتر از دزدی که به خونهام اومد، در رو باز میکنم. صدای ناله میاد. از توی هال داره صدای بوسه و صدای نالههای پرشهوت زنم میاد. با احتیاط بیشتر بیرون میرم و در پناه سایهها از راهرو عبور میکنم. پنجرهای بازه و نور سفید مهتاب که با نور زرد لامپ توی حیاط ترکیب شده هال و پذیرایی رو پر کردن. اونجا روی مبل یه زن با پوست سفید افتاده و یه مرد با پوست تیره و پشمالو روش خوابیده. لبهاشون به هم گره خورده و چشمهاشون از لذت و شهوت بسته است. دست مرد روی بدن زنم در حال حرکته و زنم از خوشی داره ناله میکنه و لب میخوره. خودم رو به اون
طرف هال میرسونم تا مخفیتر باشم. از جایی که هستم پاهای به هم قفل شدهشون رو میبینم و بدن عضلانی پدرام و سینههای درشت زنم که دارن توی دست پدرام مالیده میشن. بوسههاشون چقدر طولانیه و چه پرحرارت. بالاخره دست از بوسیدن میکشن و زنم به طرف کیر پدرام حمله میکنه. شروع میکنه براش خوردن و پدرام سعی میکنه نالههاش رو توی سینه حبس کنه اما موفق نمیشه.
جمعه. ظهر
توی رختخواب کنار هم هستیم. هر دو لخت. داره عکسهای توی گوشیش رو بهم نشون میده. عکس کیر پدرام، عکس کیر مرتضی، عکس کس و کون و ممههاش که برای اونا فرستاده. هر عکسی میبینم میبوسمش و زنم نخودی میخنده. کیرم دیگه نای بلند شدن نداره و کس زنم آش و لاشه. گوشیش رو میذاره روی دوربین و به دستم میده. شروع میکنم از پستانهاش، کمرش، کونش، رونهاش در انواع و اقسام پوزیشنها عکس میگیرم. چند تایی خوب توی عکسها هست. یکی دو تا هم عالی از کار درمیان. میریم توی تلگرام. یه عکس کون برای مرتضی میفرسته یه عکس ممه برای پدرام. برق شیطنت توی چشمهاشه. عاشقانه میبوسیم همدیگه رو. موبایلش یه ویبره میکنه و نوتیف میده. دو تایی حمله میبریم به طرفش که ببینیم کدومشون زودتر جواب دادن. دستمون میخوره به هم دیگه و موبایل پرت میشه پایین تخت. صدای خندههامون ظهر جمعه رو پر از شادی و خوشبختی میکنه.
نوشته: شیبا تاریک
ﺍﺣﺘﻤﺎﻻ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺍﻣﺎ ﺣﻘﻴﺘﻴﻪ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ ﻣﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﺗﻮﺧﻴﻠﻲ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺭﺩ ﺟﻨﺒﻪ ﻱ ﺍﻳﻦ ﺑﺮﻭﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ
ﺍﻳﻦ ﺗﻬﺎﺟﻢ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻟﻪ ﻛﻪ ﺷﺪﺕ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻡ ﻳﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﺑﺮﺳﻪ ﻛﻪ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﻗﻞ ﺑﺸﻴﻢ ﻛﻪ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ ﺍﺯﺍﺩﻱ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﭼﻴﺰ ﻫﺎ ﻧﻴﺴﺖ
ﻻﻳﻚ ﺑﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺖ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﻭﺍﻥ
فقط نحوه ی داستان نویسیت خوب بود
ینی اگه همون بچه راهنمایی های دول ب دستم بیان اراجیفشونو قشنگ بنویسن ما راضیم
خوبه که با اینهمه کثافت کاری تونستی احساس شادی و خوشبختی هم بکنین. خیلی خوبه!!!دیسلایک
وسط سکس میگه پدرام، خواستم عکس العمل نشون بدم، گفتم حالا وقتش نیست سکسمون خراب میشه…
خواستم هردوشون رو بکشم، گفتم ولش کن بهتره حق بزنم…
واقعا…
من متاهلم ولی بیغیرتی رو درک نمیکنم، تا حالا هم ندیدم مردی اینقدر بیرگ باشه…
وحشتناک بود. من بودم میدونی قبل هرچیز چکار میکردم؟ با درفش از پشت میزدم لای دنده های پدرام آبشش هاشو پنچر میکردم که حتی نتونه آخ بگه و می نشستم جلوش و با لذت مرگش رو تماشا میکردم. زنه رو هم یه جوری مسموم میکردم که مرگش تصادفی یا خودکشی به نظر بیاد! اصلا صبر کنید یه داستان اینجوری بنویسم!
در اینکه جق نوشته بود شکی نیس درضمن باشه تو تارانتینو بخش بخش کردی جقنوشتتو:/ راستی نیپلِ زنت تو کونت
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺜﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻌﻨﻲ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﺸﻮ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻳﻦ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﻩ ﻳﺠﻮﺭﺍﻳﻲ ﻧﻘﺪ ﻣﻴﻜﻨﻪ ﺑﻲ ﻏﻴﺮﺗﻴﻮ ﻛﻪ ﻣﺮﺍﺣﻠﺶ ﺍﻳﻨﻪ ﺍﺯ ﻳﻪ ﭼﻴﺰﻩ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﮕﺬﺭﻱ ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻨﻈﺮﻡ ﺩﺍﺭﻳﻦ ﺑﻲ ﺍﻧﺼﺎﻓﻲ ﻣﻴﻜﻨﻴﻦ
کیرم دهنت مرتیکه بی غیرت بی ناموس بی همه چیز…
این داستان بود عوضی؟
مرده شور خودتو زن جنده ات رو ببره…
اَه اَه اَه …
حالمونو به هم زدی
محتوا رو میزازم کنار . . . اما ساختار و نگارش عالی و جذاب … خسته نباشی عزیزم
خیلی خوبه که عاشقانه همدیگرو بوسیدین
همش استرس داشتم که عاشقانه نبوسی
پ.ن : نوع قلمت خوب بود ?
لقبت رو اسم داستانت گذاشتی
اون قسمت اخرشو هم عمدا ننوشتی
عزیزم واسه تویی که زنتو جلوت میکنن کون دادن یه تشخص محسوب میشه
لا اقل میگفتی پدرام کون تو رو یه بررسی اجمالی کرد اینطوری داستانت باور کردنی تر میشد خودتم کردنی تر
مهشر بود از این بهتر نمیشه ، هرکسی یه جور سکسی رو دوست دار به کسیم مربوط نمیشه
برا خودم متاسفم که با یه مشت کونی و بی غیرت زندگی میکنم
الان 23 لایک و 24 دیسلایک گرفته داستان. رقابت تنگاتنگی وجود داره
غم و خوشحالی باهم بود.من تضاد احساسی حس کردم
اما من اینجور داستانا نمیپسندم ولی در کل خوب نوشتی لایک میکنم
موفق باشی ?