دستهامو بگیر

1391/07/16

یک دفعه نگاهها به هم گره خورد .بهنام باور نمیکرد که بعد از سالها دوباره لیلا رو ببینه . اونهم توی یک شهر دیگه .
بهنام :سلام !!!
لیلا : بهنام تویی …تو کجا اینجا کجا ؟
بهنام از خوشحالی به لرزه افتاده بود …
بهنام : لییییی للا …اینجا چکار میکنی ؟؟؟؟ دارم خواب میبینم؟
لیلا : بسه دیگه پسر …نیگاش کن رنگ برو نداره !!!خوب آره …منم دیگه…اینجام …دانشگاه معماری شیراز .
بهنام : وای چقدر عوض شدی …چقدرخوشگل شدی …
بهنام زیر چشمی اندام لیلا رو برانداز کرد .واقعا زیبا شده بود .هیکل لیلا در مانتو کوتاه حسابی خود نمایی میکرد .
لیلا (با شیطنت ): تو هم واسه خودت مردی شدی …ناقلا چیکار کردی اینقدر خوش تیپ شدی ؟!!!
بهنام (با کمی خجالت و من و من ) : لطف داری …راستی کجا؟…اگه وقت داری یه نوشیدنی با هم بخوریم .
لیلا :آره وقت که دارم ولی قبلش باید چند تا کپی از این برگه ها بگیرم …زیاد طول نمیکشه .

نیم ساعت بعد توی کافی شاپ بودند …
لیلا (همینطور که با لیوان کافه گلاسه بازی میکند) : خوب بگو ببینم شازده !!!تو اینجا چکار میکنی ؟
بهنام : من اینجا دانشجوی دانشکده مهندسی ام …ترم چهارم …تو چی ؟
لیلا : من …هیچی …منم به عنوان مهمان اینجا هستم …راستش بعد از اینکه بابام اینا از یزد اومدن اینجا من خیلی تنها شدم .بعد هم که دانشگاه اصفهان قبول شدم ولی خودت میدونی که بابام چقدر حساسه ! با کلی دوندگی منو به عنوان مهمان آورده اینجا .
بهنام : فکر کنم خیلی وقت میشه که اینجا اومدین ، من که یادم نمیاد از کی ندیدمت !!!
لیلا: آره یه هفت هشت سالی میشه …
بهنام (با شیطنت ): ناقلا با این بابای حساست چطور این مانتو رو پوشیدی .تموم بدنت افتاده توش …
لیلا (با خنده و شوخی ): تو هنوزمث قبلی ، عوض نشدی یادت میاد ؟ ای چیشا رو باید در بیارم …
بهنام یکدفعه یاد زمانی که فقط هفت یا هشت سال داشت و لیلا هم شش سال افتاد ، یکبار دونفری توی انباری خانه لیلا بازی میکردند .لیلا مامان و بهنام بابا شده بود .بهنام به هنگام بازی به لیلا گفت که شب شده و باید بخوابیم وقتی که دو تایی میخوابند بهنام شروع میکنه به باز کردن دکمه های لیلا و آهسته دستش را به طرف پاهای لیلا میبره .هنگامی که میخواد اون چیزایی رو که توی بچگی از پدر و مادرش دیده بوده رو اجرا کنه ، در انباری باز میشه و پدر لیلا سر میرسه و حسابی اونو میزنه و اونو از خانه بیرون میکنه …
لیلا : اوووووووووووووی ، کجایی ؟ ( با طعنه) نکنه یاد کتکهای بابام افتادی ؟
بهنام : من همیشه این هوش تو رو تحسین میکنم .تو بچگی هم از لحاظ هوشی از من سر بودی . آره یاد بابات افتادم .خیلی خاطره بدی بود آخرین بار .راستی حالش چطوره…

زنگ در آپارتمان به صدا در اومد . بهنام معمولا عصرهای پنجشنبه چون کلاس نداشت چند ساعتی میخوابید .با بی میلی و بی حوصله گی آیفون رو برداشت .
بهنام : کیه ؟
لیلا : مهمون نمیخوای ؟
بهنام (با دستپاچگی ) : آلان میام.
بهنام وقتی در را باز کرد احساس کرد چیزی نمیشنوه .گوشهاش سنگین شده بود .حتی سلام لیلا و اینکه اجازه هست بیام تو و اینکه تو چت شده چرا خشک شدی که از زبان لیلا جاری شد همه و همه در هاله ای از مه صورت گرفت .وقتی بهنام به حال عادی باز گشت که دید لیلا روی کاناپه نشسته و به او خیره شده.
لیلا : میشه بفرمایین چتون شده ؟ هوم!!!
بهنام : هیچی ، هیچی …شوک زده شدم .تو اینجا چکار میکنی ؟ چرا قبلش به من نگفتی که میای .
لیلا : آی کی یو …دیروز تو کافی شاپ این جزوه رو جا گذاشتی ، منم برات آوردم .اشکالی داره ؟
لیلا با شیطنت ادامه داد : شایدم اینجا کسی رو قایم کردی که نمیخوای ما ببینیمش !!!
بهنام (با عجله ): نه …نه بابا این حرفها چیه میزنی !!! …چی میخوری ؟ چای ،قهوه ،نوشیدنی ؟
لیلا : یه نوشیدنی لطفا…

لیلا یه نیگاهی به دورو بر انداخت .آپارتمان شیک و رو براهی بود .
لیلا: از بابات بر میومد که یه همچین آپارتمانی رو برات بخره …
بهنام همینطور که به سمت آشپزخانه میرفت حرف لیلا رو قطع کرد : نه بابا …نخریده ، اجاره کرده البته خودش هم بیشتر مواقع برای معاملاتش میاد اینجا …
لیلا (با خنده): آره دیگه خونه مجردی و پدرو پسر …خوب دیگه!!!
بهنام که دیگه خجالت و کنارگذاشته بود و داشت آب پرتقال رو داخل لیوان میریخت با پررویی گفت : مگه اشکال داره ؟ جوانی است و هزار عیب…
کلمه در دهان بهنام شکست .چون همینطور که با لیوان آب پرتقال وارد شد دید لیلا مانتوش رو در آورده و با یه شلوار جین و یه پیراهن آستین کوتاه نشسته. تکمه های پیراهن تا روی سینه باز بود و سینه های سفید لیلا خود نمایی میکرد .اندام لیلا چشم بهنام رو خیره کرد.
لیلا: ببخشید که بی اجازه لباسامو در آوردم …آخه یه کم گرمه …
بهنام : نه …نه …راحت باش …

نیم ساعت بعد لیلا و بهنام روی کاناپه نشسته بودند و گرم صحبت بودند.
بهنام کمی توی چشمهای لیلا خیره شد .زیبایی لیلا قابل وصف نبود . بهنام نتوانست بیشتر از این تحمل کند همینطور که به چشمهای لیلا خیره شده بود سرش را به سمت لیلا جلو برد…لیلا چند لحظه ای صحبتش رو قطع کرد ولی اوهم نتونست خودش رو کنترل کنه .هر دو شروع کردند به لب گرفتن .چیزی در وجود هر دو بود که اون لحظه نمیشد درک کرد ،مثل یه جریان یا یه لرزش که در تک تک سلولها راه بیفته . بهنام هینطور که لبهای لیلا رو میمکید دستش رو به طرف پشت گردن لیلا برد و شروع کرد به نوازش کردن مو و گردن لیلا .لیلا هم آهسته دستش رو روی بازوی بهنام میکشید …
بهنام سرش رو عقب کشید و گفت : لیلا موافقی
لیلا : آره موافقم
بدون هیچ توضیحی قضیه برای هر دو روشن بود .بعضی وقتها نگاه از هر جمله ای قوی تره .بهنام لیلا رو بلند کرد و به سمت اتاق خواب برد .هرچند تخت یکنفره بود ولی برای آن دو کافی بود .در یک لحظه هر دو به روی تخت افتادند .دوباره شروع کردند به لب گرفتن .بهنام آهسته دستش را بطرف دکمه های پیراهن لیلا برد .لیلا سرش رو به عقب کشید و نگاهی به بهنام کرد و با شیطنت گفت : میخواهی کار نیمه تمام رو تمام کنی ؟
بهنام (با خنده) : اگه بابات نیاد …
هردو خندیدند . بهنام با مهارت خاصی شروع کرد به باز کرده دکمه ها.ودوباره شروع کرد به لب گرفتن .در همین حالت پیراهن لیلا رو از تنش در آورد .اندام سفید لیلا برق میزد .بهنام شروع کرد به باز کردن سوتین .کار سختی نبود با یه حرکت سوتین هم باز شد .بهنام لب گرفتن رو قطع کرد . چشمش که به سینه های لیلا افتاد قلبش شروع به زدن کرد آهسته دست به زیر سینه ها که کمی هم افتاده بودند انداخت و اونا رو بالا آورد .نوک سینه ها ریز و به رنگ قهوهای باز بودند .شکلاتی از این خوشمزه تر برای بهنام پیدا نمیشد . بهنام آهسته نوک زبونش رو سر سینه لیلا زد .لیلا یه آه کوچکی کشید .زبان بهنام به روی هر دو سینه شروع به لغزش کرد و بعد شروع به مکیدن کرد.لیلا هم بیکار نبود و موهای بهنام رو نوازش میکرد .شهوت در وجود هر دو موج میزد . بهنام با یه نیم چرخش به روی لیلا آمد و دوباره به خوردن سینه ها ادامه داد و آرام آرام به سمت شکم حرکت کرد و همینطورکه بدن لیلا رو میبوسید و دکمه های شلوار لیلا رو باز کرد و خیلی سریع شلوار رو در آورد .حالا دیگر لیلا با یه شورت قرمز جلوی بهنام بود .بهنام ایستاد و لباسهاشو در اورد و او هم با یه شورت در برابر لیلا بود .
لیلا به شورت بهنام نگاهی انداخت .کیر بهنام داشت شورت رو پاره میکرد . لیلا بر روی تخت نشست و آروم از روی شورت ،کیر بهنام رو نوازش کرد بهنام همینطور که ایستاده بود سرش را بالا برده بود و آه میکشید .لیلا دیگر طاقت نداشت ،دست انداخت و کیر بهنام رو بیرون آورد . کیر کلفت و بلند .لیلا شروع کرد به بوسیدن و آروم نوک زبونش رو به سر کیر بهنام که حسابی خیس شده بود کشید . طعم ترش مزه ای رو احساس کرد .حالا زمان خوردن آن بود . لیلا کیر بهنام رو توی دهنش کرد و مکید و آروم عقب و جلو کرد .پاهای بهنام سست شده بود .پس از چند لحظه بهنام لیلا رو روی تخت دراز کرد و دوباره شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن لیلا . آروم آروم شورت لیلا رو از پاهایش در آورد . جلوی پاهای لیلا نشست و پاها رو باز کرد . کس لیلا خیس خیس بود . بهنام با دست لبهای کس لیلا رو باز کرد و نوک زبونش رو روی چوچول لیلا کشید .پس از چند لحظه بهنام چوچول لیلا رو توی دهنش کرد و کمی مکید .صدای آه آه لیلا فضای اتاق رو پر کرده بود .
لیلا: بهنام زبونتو بکن داخل …یالا بکنش داخل
بهنام : مگه تو ا ُپنی ؟
لیلا : آره …زود باش …زود باش
بهنام زبونش روبه داخل کس لیلا فرو کرد .لیلا از روی لذت جیغ نیمه بلندی کشید .بهنام کنار لیلا خوابید و با دست با کس و چوچول لیلا بازی کرد …
بهنام : مگه تو شوهر داری ؟
لیلا (با رخوت وشمرده شمرده ) : نه…نه بابا …این قضیه جریان داره …ولش کن حالمو نگیر …زود باش زود باش
لیلا لبش رو روی لبهای بهنام گذاشت . بهنام بروی لیلا چرخید . پاهای لیلا رو باز کرد و خودش بین پاهای او قرار گرفت .با دست کیرش رو آروم به روی کس لیلا کشید .هر دو خیس خیس بودند.بهنام آروم سر کیرش رو توی کس لیلا گذاشت و آهسته آهسته اونو هل داد به داخل .کس لیلا تنگ بود و حسابی کیر بهنام رو گرفته بود .نفس هر دو بند آمده بود .کیر بهنام تا آخر وارد کس لیلا شده بود . بهنام بروی لیلا خوابید وهمینطور که سر سینه های لیلا رو میخورد آروم عقبو جلو میشد. لیلا هم خودش رو تکون میداد.
لیلا: بکن …بکن …لامصب (لامذهب)…بکن …میخوامش …اونو میخوام …کیرتو میخوام …یالا یالا
بهنام : قربونت برم . بیا بیا … مال تو مال تو …بذار کست رو بخورم …بذار کونت رو زبون بزنم …
لیلا : بخور عزیزم بخور عزیزم…همیشه آرزوی یه همچین لحظه ای رو داشتم …بکن …بخور …همش مال خودت …همش مال خودت عزیزم
بهنام : وای …وای …دارم دیونه میشم …این چه هیکلی که تو داری …قربون این هیکل برم
لیلا : من اون کیر خوشکلت رو بخورم …اون تخماتو …همشو میخورم …
بهنام : بذار تا ته فشار بدم …میخوام فشار بدم تا از عقبت بزنه بیرون
لیلا : فشار بده …لامصب …فشار بده…فششششش…
صدای لیلا بند اومده بود .حرکت بهنام تند و تند تر شد .یه لحظه بهنام بلند شد و با انگشتش تند و تند روی چوچول لیلا کشید .لیلا از خود بیخود شده بود …
لیلا: آره …آره …دارم میشم …دارم میشم …دار…وا…ی
لیلا بی حس روی تخت افتاد .
بهنام : پاتو واز کن ببینم …میخوام محکم بکنم تو …
بهنام پاهای لیلا رو باز کرد و دوباره کیرش رو داخل کرد و شروع کرد به بالا و پایین شدن .تند و تند بالا و پایین میشد ولیلا هم به بدن بهنام دست میکشید.
بهنام : وای …جون …چه لذتی داره … بذار بره داخل …بذار تا ته بره…جون …چه گوشتی تو هستی …
بهنام سریع بلند شد و لیلا رو چرخوند .از پشت روی لیلا افتاد و کیرش رو از لای کون لیلا به داخل کسش فرستاد و دوباره شروع کرد …
بهنام : وای دارم دیونه میشم …وای …چه لذتی داره …آه …آه …داره میاد …داره میاد…آبم داره میاد
لیلا: داخل نریزی…داخل نریزی لامصب …
بهنام: نه…نه …میریزم رو پشتت…داره میاد …داره ممممممم…
بهنام سریع کیرشو بیرون کشید و گذاشت روی پشت لیلا . منی بهنام با فشار بیرون زد و روی پشت و گردن و حتی موهای لیلا پاشید …بهنام بیحال کنار لیلا روی تخت افتاد …
بهنام پس از چند لحظه بلند شد و با پارچه ای بدن لیلا رو تمیز کرد و دوبا ره کنارش دراز کشی وباسینه های لیلا بازی کرد …لیلا تقریبا بیهوش شده بود
بهنام : پاشو عزیزم اگه میخوای میتونی دوش بگیری
لیلا(با چشمان بسته) : با شه ولی خیلی بیحالم…باید دستامو بگیری …یادته تو بچگی همیشه دستامو میگرفتی …حالا هم دستامو بگیر…

پایان

(توضیح: دوستان این اولین داستانیه که من مینویسم .یکی از دوستانم این خاطره رو برام تعریف کرد و من اونوبه شکل داستان در آوردم .از اساتید این سایت مخصوصا تکاور جون ،دادا سعید ، یاور همیشه مومن ،ساغر 24 ،کفتارپیر و …میخوام که راهنمایی کنید و اگه خیلی بد بود بگید که دیگه دست به قلم نشم . اگه هم میشه خوندش که چند تا داستان دیگه دارم …ممنون سارا )


👍 0
👎 0
44844 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337664
2012-10-07 20:39:08 +0330 +0330
NA

نه بد نبود,خوب بود
ولی عالی هم نبود

0 ❤️

337665
2012-10-08 03:38:19 +0330 +0330

اول از همه بگم که ریتم داستانت خیلی تند بود. انگار دنبالت کرده بودن و میخواستی همه چیز رو توی یک صفحه توضیح بدی. درسته که سعی کردی سوم شخص بنویسی ولی عملا داشتی از زبان بهنام مینوشتی. بهنام،بهنام،بهنام. یه بار دیگه داستان رو بخون ببین چند بار اسمش رو تکرار کردی. وقتی سوم شخص مینویسی باید مثل کسی که از بیرون یه ماجرا رو میبینه همه چیز رو توصیف کنی نه از زبان یکی از شخصیتهای داستان. فلاش فورواردهات خیلی سریع و بی مورد بود. انگار فیلم تعریف میکنی. اینکار برای داستانهایی به این کوتاهی اصلا جواب نمیده. ضمن اینکه نحوه ی اشنایی و همینطور گرفتن ادرس خونه ی بهنام توسط لیلا رو ننوشتی. درسته که لهجه ت دخترانه بود ولی وزن توصیفات پسرانه ت خیلی بیشتر بود. در ضمن اوپن! بودن لیلا چیز عادی نیست که به این راحتی ازش گذشتی. میتونستی داستان رو یه مقدار بلندتر و طولانی ترش کنی. یه جورایی سعی کردی مثل پژمان بنویسی و مشخصه که داستانهاش رو زیاد میخونی که البته خیلی خوبه چون به بهتر نوشتنت کمک میکنه. به هرحال به عنوان داستان اول بد نبود. ولی نمیدونم چرا اینقدر نویسنده با اسم سارا داره زیاد میشه! هرچند از من نخواسته بودی ! ولی گفتم بد نیست این موارد رو بهت بگم شاید به دردت بخوره…

0 ❤️

337666
2012-10-08 04:35:20 +0330 +0330

سیلور عزیز چه من چه شما چه بقیه ی دوستان هیچ فرقی نداره…همه مثل هم دیگه ایم و هدفمون از نقد کردن داستان کمک به نویسنده هاست.
سارا خانوم هر چیزی که من میخواستم بگم رو شاهین عزیز زحمتش رو کشیدن.
اول داستان تقریبا خوب تونستی خواننده رو بکشونی توی داستان ولی کم کم هر پاراگراف رو که رد میکردم میدیدم بیشتر شبیه فیلم نامه است تا یه داستان از زبان سوم شخص.
یه جورایی مثل فیلمنامه ی خواستگاری (اگه دقیق یادم باشه)
از م.مودب پور یا همون مرتضی مودب پور (شیوه ی نگارشت رو میگم شبیه فیلمنامه نوشتنه)
وسطای تقریبا وسط های داستانت بود که خیلی تابلو وزن بهنام توی داستانت بیشتر شد.
از زبون سوم شخص نوشتن کار سختیه
باید در عین این که توازون رو بین کارکترهای داستانت برقرار میکنی این سعی رو هم داشته باشی که اتفاقات تکراری نباشن.
پیشنهاد میکنم واسه استارت نویسندگی زدن از همون اول شخص استفاده کنی…اینجوری کارت خیلی بهتر از این چیزی که هست میشه.
یه چیز دیگه که خیلی آزارم داد حرفایی بود که بین سکس بهنام و لیلا رد و بدل میشد.
اگه یه خورده متنت رو سنگینتر بنویسی قطعا جذابتر میشه.
سعی کن بجای این که بنویسی توی اون لحظه چه حرفایی میزدن،به توصیف عواطف و احساسات و افکارشون بپردازی.
یه چیز دیگه که شاهین هم بهش اشاره کرد…تو شاید خودت رو بتونی بپیچونی اما هیچوقت خواننده رو نمیتونی بپیچونی.
سعی نکن از کنار بعضی مسایل خیلی ساده عبور کنی.
در کل نوشته ات در حد نمره ی هفتاد بود (خیلی دست و دلبازم ها)
این اسم بهنام هم روی اعصابم داشت سمفونی میزد…سعی کن با یه خورده فکر کردن بهترین شیوه رو برای نوشتن انتخاب کنی نه اولین شیوه ای که به ذهنت میرسه.
موفق و پیروز باشید…

0 ❤️

337667
2012-10-08 06:33:04 +0330 +0330
NA

خب دیگه گفتنی های مفید رو دو نویسنده خوب سایت گفتن و من هم نظرم همونه
کلا ریتم داستانت تند بود و نیاز داشت یکم شاخ و برگ بدی به داستانت
سبک نوشتنت هم شبیه سوم شخص بود هم نبود
یعنی انگار دو تا سبک با هم قاطی شده باشه که یکم تو ذوق خواننده میزد
جملات کوتاه و عدم صحنه پردازی مفید از کیفیت کارت کم کرده بود
در کل برای بار اول بد نبود میتونی از کفتار و سیلور یا پریچهر کمک بگیری و بهتر بنویسی
در ضمن حتما داستانت ادیت کن
موفق باشی

0 ❤️

337668
2012-10-08 08:08:09 +0330 +0330

حالشو ببر
اساتید نکته ها رو بهت گفتن
فقط مونده به کار بگیری
هر شب دو سه بار از روشن بنویس
با تشکر
خوب بود

0 ❤️

337669
2012-10-09 06:00:13 +0330 +0330
NA

وقتی زیر داستان شاهین وپژمان کامنت گذاشتن یعنی تقریبا گفتنی ها گفته شد…
ریتم داستان تند بود زبان نوشته مشخص نبود خیلی سریع پیش رفت…شروع داستان خوب بود ولی اینجور نوشته ها که ناگهانی شروع میشن در میانه های داستان نویسنده ایهامات پیش امده برای مخاطب رو در لابه لای متن توضیح میده ولی متاسفانه رفته رفته بر سوالات مخاطب افزوده میشد ودر پایان ذهن خواننده درگیر این بود که کی بود چی شد من کیم اینجا کجاست;-)
اگه صرفا یه داستان سکس بدون مقدمه واخرماجرا نوشتی که بد نبود ولی اگه قصدت روایت گوشه ای از زندگیه دو نفر هستش که متاسفانه موفق نبودی علاوه بر سوالات پیش اومده در میانه ها و حتی اول داستان به نظر من اخرشو خیلی ضعیف تموم کردی یکی از هنر های نویسنده اینه که بتونه اخر نوشتشو ماندگار کنه وداستانو جمع وجور کنه که نتونستی اینکارو انجام بدی …
ولی بازم قلمت خوبه وبهتر خیلیا مینویسی رو نوشته هات بیشتر کار کن…
ممنون از داستانت…

0 ❤️

337670
2012-10-09 09:02:59 +0330 +0330
NA

بله
دیگه گفتنی ها رو دوستان گفتن و چیزی بما نرسید
ریتم داستان تند بود و بقیه ماجرا
هرچی که میخاستم بگم همون رو سیلور و کفتار و بقیه عزیزان فرمودن
ومن کمی دیر رسیدم و
دیگر ملالی نیست جز دوری شما که آن هم انشااله بزودی حاصل میشود
باقی بقایت وجانم

0 ❤️

337671
2012-10-09 13:05:38 +0330 +0330
NA

آهان

0 ❤️