دنیایِ سحر

1396/04/30

سحر روی تخت جا به جا میشود به باریکه نور بلندی که از بین پرده ضخیم و تیره به زور خودش را روی تخت انداخته نگاه میکند. چشمانش را میبندد قطره اشکی سرازیر میشود.
مادرش در اتاق را باز میکند: سحر چرا بیدار نمیشی
سحر :اوفففف ، بیدار میشم
سحر رو تختی را کنار میزند شرتکی به رنگ سبزه یشمی و تاپ لیمویی به تن دارد موهایش بهم ریخته روی شانه هایش افتاده سرش را میخاراند.
سحر: خسته ام، حوصله ندارم
مادر:عروسی نزدیکه دیگه وقت نمیکنیا
سحر بی تفاوت به حرف مادرش گوشی را بر میدارد تعدادی میس کال از نیما هست.
مادر: خونه زنگ زد نگرانت شدفکر کرد مریضی، بهش زنگ بزن
سحر: باشه، قفل گوشی اش را باز میکند شماره نیما را میگیرد.
مادر در حالیکه خارج میشود در اتاق را میندد.
سحر: سلام عزیزم، نه بابا چیزیم نیست یکم خسته ام ،(لبانش را کمی جمع میکند) شاید، آره خوب،(لحظاتی مکث میکند و با روی تختیش بازی میکند) باشه عزیزم، خدافظ میبوسمت (پوزخندی میزند) قطعا از لبات
سحر شماره دنیا را می گیرد: سلام عزیزم، خوبی؟ تو هم مثل من… فرقش اینه که تو 10 روز دیگه عروسیت نیست، آره میایی دیگه، باشه میبینمت
سحر از تخت پایین می آید و از اتاق خارج میشود او هیکل ترکه ای و لاغر با پاهایی باریک که همچون مدل های اروپایی است، چشمانش سیاه و موهایی مجعد شبیه چهره یک دختر شرقی و شاید امریکای جنوبی را به او داده. لحظه ای که از مقابل آینه می گذرد تاپش را کمی بالا میدهد به شکمی که اثری از چربی نیست نگاه میکند دستی روی شکمش می کشد کمر شوارک را پایین میدهد به وضوح تفاوت دو رنگ سفید زیر شرتش و برنزه شکم نمایان می شود.
مادرش در حالیکه لقمه نانی در دهانش می گذارد: خوبی سحر، بیا یه چیزی بخور چه وضعشه هیچی نمی خوری.بابا الان خوبی دیگه
سحر روی صندلی مقابل مادرش مینشیند. لقمه نان کوچکی میگیرد و به زور در دهانش میگذارد با کمی چای لقمه را قورت میدهد . چند لقمه میخورد از جایش بلند میشود به طرف یخچال میرود از فریزر ظرف آب یخ زده ای را خارج میکند. به اتاقش میرود در اتاق باز هست سحر با صدای بلندی : مامان اگه از پرو لباس زنگ زدن بگو 7 به بعد میاد.
شلوارکش را در میاورد دامن سفید با طرحهایی از گلهای آبی تیره می پوشد بدون آنکه سوتین ببندد مانتواش را میپوشد شالی به رنگ سفید سرش می اندازد ، مانتواش که کنار میرود نوک سینه هایش از زیر تاپ مشخص هست زیر لب میگوید: بی خیال، با ماشین میرم… سپس روغن ، حوله، کلاه ، زیرانداز و اب پاش را داخل کیف ورزشی اش می گذارد.
از خانه خارج میشود و ووارد کوچه میشود بعداز چند دقیقه و طی کردن خیابان هایی مقابل استخر نگه میدارد دنیا به ماشین 206 تکیه داده تا اورا میبیند نزدیکش می آید: سلام عزیزم … با او دست میدهد
سحر: سلام … دنیا را بغل میکند. دنیا با چهره ای ناراحت : هنوزم دیر نشده
سحر اشک هایش سرایز می شوند: نمشه نمیتونم
دنیا: میخواهی استخر نریم… سحر: کجا بریم… دنیا: بریم خونه من… سحر به دنیا نگاه میکند: بنظرت درسته ، آخه نیما
دنیا ابروهایش را بالا می اندازد: نمیدونم، واقعا نمیدونم ترجیح می دم به حال فکر کنم نه به چیز دیگه
هر دو سوار ماشین می شوند بعداز دقاقی کوتاه مقابل آپارتمانی نوساز پارک میکند. وارد میشوند داخل آسانسور دکمه 5 را فشار میدهد. دنیا کلید را داخل قفل فرو میکند و می چرخاند. خانه ای کوچک به اندازه 50 متر با دیوارهایی به رنگ روشن و شاد جلوه آرامش بخشی به خانه داده. مبل 3 نفره و بزرگی روبروی تلویزیون قرار گرفته زمین از دو فرش با طرح های هندی و به رنگ بنفش و سبزپوشیده شده سحر مقابل اتاق خواب که با پرده ای تیره اتاق را تاریک نگه داشته می ایستد. دنیا از پشت دستانش را دور کمر سحر میگیرد کمی از سحر بلندتر هست و همچون سحر کشیده با بینی متوسط ، ابروهایی پرپشت که نشان از اصلاح نکردن ماه هاست و لبهای گوشتالو که چهره نمکی به او داده. لبهایش را روی گردن سحر میگذارد لبانش را حرکت میدهد سحر دستهای دنیا را محکم میگیرد دنیا گوش سمت چپ سحر را می مکد آرام نجوا میکند: میخوام امروز تو یادمون بمونه
مانتوی سحر را در می آورد بعد مانتوی خودش، از بالای دامن سحر دستش را آرام زیر شرت میکند. سحر کمی نفس میزند، دنیا: خیلی داغه
دنیا آرام سحر را به اتاق خواب هدایت میکند روبروی آینه قدی داخل اتاق خواب ایستاده اند ارتفاع آینه بیش از 170 هست دامن سحر را پایین میکشد شرت گیپور بنفشی پوشیده تاپش را در میآورد ، لباس های خودش را هم درمی آورد، هر دو با شرت روبروی آینه ایستاده اند در حالیکه دنیا بیشتر تنش پشت سحر پنهان هست .
دنیا: چه پوستت خوشرنگ شده .دستش را داخل شرت سحر میکند آرام انگشتش را داخل و خارج کس سحر میکند با دست دیگرش روی سینه سحر دست میکشد و نوک سینه اش را نیشگون کوچکی میگیرد صدای آرام سحر: من عاشق اینم
شروع به نفس زدن میکند سحر صورتش را به طرف دنیا بر میگرداند لبهایش را میبوسد و گاز میگیرد زبانش را در دهان دنیا فرومیکند هنوز انگشت دنیا آرام در کس سحر هست دستش را از شرت سحر بیرون میکشد انگشتش از خیسی آب کس سحر برق میزند روی ناف سحر میکشد : مثل چشمه شده
سحر را روی تخت می اندازد پاهای سحر روی زمین قرار دارد و به صورت قائم نشسته شرت خودش و بعد شرت سحر را در می آورد پاهای سحر را باز میکند از نوک انگشت شصت پا شروع به لیس زدن میکند نزدیک کس سحر میرسد زبانش را رویش میگذارد و میلیسد حالا سحر خوابیده با دستش سر دنیا را روی کسش فشار میدهد .سحر: محکم تر… دنیا سرش را بالا می آورد صورت سحر را از بین سینه های گردش میبیند بلند میشود و روی سحر میخوابد در حالیکه که حالا دوانگشتش را داخل کس سحر فرو میبرد هربار که خارج میکند آب چسبناک و لزج بین انگشتانش هست سحر چشمانش را بسته دنیا لبهای سحر را با دندانش بلند میکند و میمکد : عزیزمییی
کمی پایین تر می آید نوک سینه سحر را آرام گاز میگیرد. بعد با زبانش سینه اش را به صورت مدور لیس میزند همانطور هم انگشتش تندتر از قبل در کس سحر فرو میرود تا ناف سحر می لیسد دوباره بالا می آید و سینه دیگر سحر را در دهان میگیرد محکم میلیسد و با دندانش گاز محکم تری میگرید. سحر: وای
دنیا لحظه ای سرش را بلند میکند: دردت اومد
سحر چشمانش از لذت کمی خمار شده: درد خوب
دنیا ، سحر را برمی گرداند روی باسن سحر دست میکشد انگشتش را داخل مقعد سحر میکند. سحر پاهایش را بالای تخت می اورد و باسنش را بالا می آورد تا کمی بازتر شود. دنیای روی سحر میخواد از پشت انگشتش را وارد کس سحر میکند. دستش را به زور از زیر شکم سحر رد میکند و وارد کسش میکند . نفس های دنیا و سحر با هم آمیخته شده و هر دو ناله میکنند. سریع دنیا سحر را روبروی خودش برمیگرداند و سینه اش را گاز میگیرد. سحر آرام تا روی ناف لیس میزند به کس سحر میرسد اینبار بیشتر از قبل زبانش را داخل کوس میکند وبا انگشتش مدام با کس بازی میکند اینکار را تندتر انجام میدهد. پاهای سحر آرام می لرزد زیرلب: همین خوبه ، محکم تر بکن آه ، بیشتر
دنیا هر چه بیشتر زبانش را داخل میکند چوچولش را میخورد تا اینکه صدای ناله های سحر بلندتر میشود و بعداز ثانیه های کم میشود. دنیا بوس محکمی کسش را میگیرد بلند میشود و روی سحر میخوابد. چشمان هر دو برق میزند. لبخند رضایت روی صورتشان نشسته.

نوشته: مرضیه


👍 14
👎 3
2424 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

641115
2017-07-21 21:23:09 +0430 +0430

از زبون سوم شخص نمینوشتی بهتر بود ب نظرم

0 ❤️

641123
2017-07-21 21:46:41 +0430 +0430

یعنی کشته مرده اون لحن ادیبانت شدم :/ دخترخوب این موضوع رو با این لحن نمینویسن خوب از آب در نمیاد

نکته داستان هم این بود که حتی به دوست های دختر، دوست دخترتون هم نباید اعتماد کنید! ?

1 ❤️

641140
2017-07-21 23:19:47 +0430 +0430

سحر مارو کشته اسم سحرو نیارید تو داستانهاتون لطفا

0 ❤️

641192
2017-07-22 07:11:34 +0430 +0430

خاک برسرت که چنین کستان مسخره ای رو به خوردمون دادی…اه
برو خودارضاییتو کن عمویی
داستان ننویس
بلدنیستی مجبورم نیستی
شرت کم

0 ❤️

641194
2017-07-22 07:33:40 +0430 +0430

قلمتون خوبه و تصویر سازیتون در روند داستان موثره اما …! نوشتن این داستان واسه چی بود دقیقا ؟! پیامتون چی میخواستین به خواننده منتقل کنین شاید دیدن یه فیلم چند ثانیه ای یا یه گیف لز بهتر باشه !! در واقع وظیفه داستان اینی که شما نوشتین نیست چون حتی شبیه خاطره نبود
چون خواننده منتظر نتیجه گیری و شوک پایانیه اما عملا هیچی اتفاق نمیفته و این با روح داستان نویسی مغایره
یقینا شما میتونین با این تسلط خوبتون بهتر بنویسین
لایک

0 ❤️

641197
2017-07-22 07:58:59 +0430 +0430

داستان سوژه جالبی داشت مشکلی که شاید توی جامعه ما هنوز حل نشده مونده باشه وقتی ذهنت انقدر خلاقه که میتونی موضوع خاص و جالبی پیدا کنی بال و پر دادن بهش لذت خوندنش رو چند برابر میکنه.میتونی بنویسی اما هیچ نوشته ای با عجله ره به جایی نخواهد برد.
لایک کردم امیدوارم داستانهای بهتری ازت بخونم

0 ❤️

641218
2017-07-22 12:39:26 +0430 +0430

چه حس آشنایی…

خوشمان آمد، مرضیه جانم ?

لایک میدهیم.

0 ❤️

641235
2017-07-22 17:03:39 +0430 +0430

خوب بود عزیزم این مشکل مملکت گلو بلبل ماست ک یه لز یا گی ک از بچگی با این موضوع متولد میشن باز اجازه ندارن با هم باشنو حکم دسگیریش اعدامه و مردا در اخر ازدواج میکنن با جنس مخالفشون شایدم یه عمر تنها باشن اما زنهع ملزمن حتما با جنس مخالفشون ازدواج کنن چون جامعه هزار نوع برچسب میچسبونه روی زن. موفق باشی لایک میدم اما با دقت تر بنویس توانشو داری چند قسمتیو طولانی بنویس روی موضوعت مانور بده

0 ❤️