دو جمله یادگاری

1395/03/26

جمعه عصر ساعت حدودا 6بود که زدم از خونه بیرون یه فروشگاه عطرو ادکلن نظرمو جلب کرد رفتم تو فروشنده اش یه دخنر حدودا 22 ساله بود که قد کوتاهی داشت اما خوشکل بود و آرایش غلیظی داشت که واسه من که مدتی بود چیزی به پستم نخورده بود یه مورد عالی به حساب میومد زیر چشمی نگاش کردم شالی که رو دوشش رو میپوشوند از رو دوشش کنار رفته بودو بند کرست سفیدش که حسابی تنگ هم بسته شده بود نظرمو جلب کرد ناخوداگاه نگاهم به سمت سینه هاش لغزید برجستگی پر وحجیم سینه هاش حتی از روی سویی شرتی که جای مانتو پوشیده بود هم دیدنی و تحریک امیز بود دوباره به شونه اش نگاه کردم و حریصانه بند کرستشو که ادامه اش زیر سویی شرت پنهان بود رو دنبال کردم که تو یه لحظه متوجه نگاههای معنی دار و لبخندی که رو لبهاش نشسته بود شدم فهمیدم سوتی دادم و خیلی تابلو بازی دراوردم واسه اینکه جو محیط رو یکم عوض کرده باشم و از خیطی هم دربیام چن تا ادکلن مارک و گرون قیمت مردونه و زنونه رو قیمت گرفتم و خودمو مشغول تست کردن یکی دو تا از کارهایی که بهم معرفی کرده بود نشون دادم اما تمام حواسم پیش اون و ارزیابی طرز برخوردش با خودم بعد از گندی که زدم بود احتمال میدادم بعد از پیشامد اخیر تمایلی به بودن من تو مغازه نشون نده و مترصد بودم با دیدن اولین بی محلی اش عذر خواهی کرده و مغازه رو ترک کنم منتظر هر برخوردی بودم جز انکه بخواد صمیمانه تر از قبل بروم لبخند بزنه و یا عجیب تر از اون بخواد باهام شوخی بکنه !!اما دقیقا همون اتفاقهایی که اصلا منتظرشون نبودم رخ داد و اون با لبخند ازم پرسید ادکلن رو واسه خودم میخوام یا واسه دوست دخترم ؟ از اینکه میدیدم در مواجهه با برخورد ناشایستم چقدر بزرگوارانه از خطام چشم پوشی کرده و حتی به روشهای مختلف سعی داره کاری کنه که جریانو فراموش کنم و معذب نباشم خیلی ازش خوشم اومد واقعا تو اون شهر غریب به مصاحبت دوست مهربانی مخصوصا از جنس مخالف که مثل او با درک و فهیم باشه نیاز داشتم واسه همین به این امید که بتونم سر صحبتو باهاش باز کنم لبخندی زده و در پاسخش گفتم من تازه اومدم شهر شما و اینجا دوس دختر ندارم و در ادامه باخنده گفتم شاید شما تو این شهر اولین دختری باشین که با دقت نگاهتون کردم اونم فوری با حاضر جوابی ای که به هیچ وجه بوی گستاخی نمیداد در پاسخم گفت «اونم با چه دقتی!!!»
هر لحظه که میگذشت بیشتر ازش خوشم میومد دیدن نرمشی که در مقابل چشم چرونی من از خودش نشون داد موجب شد بی حیا تراز قبل اینبار علنا نگاهمو رو پستی بلنذیهای بدنش چرخونده وبه برجستگی سینه هاش زل بزنم و با پررویی ای که تا اون لحظه در خودم سراغ نداشتم ازش بپرسم :ناراحتتون که نمیکنه؟!
پاسخی که اون لحظه به این سوالم داد باعث شد تصمیم قطعیمو در ارتباط،با نوع رابطه ای که میخواستم باهاش برقرار کنم بگیرم
اون خیلی راحت در پاسخم گفت نه !!!بهر حال ادم باید ببینه تا بتونه لذت ببره!!! همونطور که دخترا از برجستگیها ی پسرا بهره مند میشن او نها هم باید بتونن از برجستگیها ی دخترا لذت ببرن !!!
با خودم گفتم :
اوووووووف …حس همکاری تو همه ی تن و بدن این دختر موج میزنه …!!!
جووووون …چقدم تحریک کننده س لامصب!!!
دوس داشتم هر طور شده امشب لااقل ساعتی از وقتشو با من بگذرونه!واسه همین ازش پرسیدم امشب تا ساعت چند تو مغازه میمونی ؟با پاسخش کلی حال کردم وقتی گفت
خووووووب تا هر وقت که یه جوون خوشتیپ رو پیدا کنم که تردیدهاشو کنار گذاشته و منو واسه شام دعوت کنه
گفتم خوب خوشتیپی و زیبایی و صفات این مدلی که نسبی اند ولی خوشحال میشم همنشین خوبی مث شما سر میز شام امشب همراهیم کنه
واین شد که در عین ناباوری وقتی عقربه های ساعت نه شب رو نشون میدادن من و شراره دست در دست هم پیاده رو بلوار اصلی شهر رو به سمت
رستوران قدم میزدیم
دخترک تو این چند دقیقه اونقد خودشو بهم مالونده بود که آمپر چسبونده بودم اونقدر که با وجودیکه خیلی مواظب بودم یه وقت برجستگی جلو شلوارم از حد معمولش بیشتر نشه و ابرومو. نبره اما انگار اونجور که باید نتونسته بودم استتارش کنم واین باد کردن جلو شلوارم از نگاه تیز و مست شراره جوون هم دور نموند
وشاید پیرو همین اتفاق بود که چند دقیقه بعد وقتی پشت میز ی دونفره یه گوشه دنج رستوران روبروی هم نشسته بودیم تو چشام نگاه کردو ازم خواست رک و رو راست بهش بگم در این لحظه چه برداشتی نسبت بهش دارم
گفتم بنظرت زود نیس واسه قضاوت ؟
گفت نخواستم که قصاوت کنی !!
تاهمینجا که شناختی منو برداشتت چی بوده نسبت بهم ؟!گفتم چی بگم بنظرم دختر اجتماعی. و مهربونی هستی والبته زیبا
در حالی که ارنجشو رو میز گذاشته بود و دستشو تکیه گاه چونه ش کرده بود گفت من حیرونم تو چرا راحت از احساست حرف نمیزنی ؟و ادامه داد
میخوای راحت ابراز نظر کردنو یادت بدم ؟
و وقتی دید مشتاقانه منتظرم شیوه راحت ابراز نظر کردنشو ببینم
در حالی که نگاه مستشو تو چشمام دوخته بود گفت وقتی میبینم یه جوونی مث تو اینجوری برام راست کرده و اینجوری تو کف منه خیلی حال میکنم
گفتم اینجور بنظر میرسم ؟!
وجوابی که شنیدم برای بار چندم تو اونروز متعجبم کرد …گفت نه اصلا!! واسه همینه که میگم خودت باش،و در بیان احساساتت راحت باش
فکر میکنم اون متوجه چیزی،شده بود که من تا حالا بهش فکرهم نکرده بودم احساس میکردم یه عمر در مورد احساسم به خودم و بقیه راست نگفته ام وتو تموم سالهای زندگیم بجای راحت بودن تو برخوردهام خودمو مقیدبه گذشتن از چندین و چند فیلتر غیر ضروری و مراعات کردن مسایلی کرده بودم که هیچکدوم اونقدر که بهشون اهمیت دادم مهم نبودن
به کمک شراره اینو فهمیده بودم و لازم میدونستم که در موردکمکی که بهم کرده بهش توضیح بدم اما باز با وجه دیگه ای از شخصیت ممتاز این دختر اشنا شدم …اون با ادبیات خاص خودش اینجور مساله رو باز کرد که : اصلا نیازی نیس که بدونم حضورم و افکارم بهت کمک کرده یا نه ! چرا میخوای الکی بهم شخصیت بدی وقتی هنوز یک ساعتم از همکلامیمون نمیگذره!!!
چرا داری سعی میکنی کسی رو که نمیشناسی واسه خودت شاخ کنی …!!!
حتما فکر میکنی من یه فرشته ام؟!!!
نمیترسی که همین فرشته شیطون از اب دربیاد و با همون شاخی که بهش دادی بزنه کونتو پاره کنه!
راستش طرز حرف زدنش واسه من که تو یه خونواده فرهنگی بزرگ شده بودم وسعی میکردم ادم مودبی باشم یکم نامانوس و ازار دهنده بود…اما چیزی که بیشتر از طرز بیانش توجه مو جلب کرد فکر کردن به این نکته بود که آیا واقعا طرز حرف زدن اونه که این وسط مشکل اصلی به حساب میاد یا نگاه اجتماعی من؟!
پاسخ سوالمو میدونستم و متوجه اشتباه بودن کاری که اغلب تو شرایط مشابه این موقعیت ازم سر میزد شدم و همین موجب شد واسه چند لحظه برم توفکر که صدای،شراره منو بخودم اورد
به چی فکر میکنی خوشتیپ ؟!
دوس داشتم هر طور شده بهش نشون بدم که منم بقدر اون قابلیت راحت ابراز کردن احساس و عقیدمودارم واسه همین با نگاه بیشرمانه ای که تا اونروز مشابه اش ازم سر نزده بود تو چشماش زل زدم و گفتم داشتم به این فکر میکردم که کی بلاخره میتونم بکنمت و حسابی جرت بدم و اون پستونای گنده تو حسابی بمالونم و بمکم و در اخر هم کل ابمو بریزم تو دهنت و تو هم بخوریش!
این اولین بار بود که همچین بی ادبی ای ازم سر میزد تا حالا پیش نیومده بود به یه خانوم اونم تو.برخورد اول و هنوز یکساعت نگذشته از اشناییمون همچین حرفی بزنم …استرس داشتم …فک میکردم که ایا کار درستی کردم هر لحظه منتظر بودم شراره بهم برگرده و هر چی از دهنش در میاد بهم بگه…از خودم بدم اومده بود
امااون …فقط،سرشو چن بار تکون داد ودر نهایت با حالتی کاملا جدی گفت
از احترامی که بهم گذاشتی ممنونم !!
با خودم آخ آخ دوباره گند زدم خواستم یه جوری قضیه رو بپیچونم اما وقتی دیدم نمیشه پیچوند در نهایت بهتر دیدم که عین بچه ادم بخاطر حرف نسنجیده ای که زده بودم عذر بخوام
واسه همین ضمن اونکه سعی میکردم تاثر و تاسف تو صدام و چهره ام موج بزنه گفتم شراره لطفا منو ببخش …فکر گنم خیلی زیاده روی کردم…منظوری نداشتم !!!
نذاشت ادامه بدم و حرفمو قطع کرد وبا خنده گفت
حالا ببین!!!
همین یه بارم که بهم احترام گذاشت و بدون اینکه منو خر فرض کنه حرف دلشو زد زوووود پشیمون شد
اخه این چه وضعیه !!
تازه متوجه شدم منظورش چیه …!!آچمز شده بودم
گفتم :نه! خوشم اومد …بچه با درکی هستی !!
گفت پس انتظار داشتی مث اسکولا منتظر باشم که تو بشینی از یه اینده زیبا و داشتن یه کانون خانوادگی گرم برام مثنوی دختر گول زنک سرهم کنی و منم خیال پردازی کنم …خخخخخخ
خو معلومه کیرت راست شده جونم!
مگه نه اینکه همین دو سه ساعت پیش بود که داشتی اونجوری تن و بدنمو رصد میکردیو واسم زبون میریختی ،الانم که داری بهم شام میدی و بعدشم مطمئنا تا سیر دلت باهام حال نکنی و ترتیبمو ندی ولم نمیکنی دیگه …!!
و در حالی که صندلیشو بهم نزدیک میکرد گفت ولی انگار خیلی داغی …؟! و دستشو اروم گذاشت رو پام و سر داد سمت کیرم و از رو شلوار واسه چند ثانیه مالوندش و تو چشمام خیره شد
هنگ کرده بودم …گفت مکانت ردیفه که ؟!با تکون دادن سر پاسخ مثبت دادم
در حالی که دستشو از رو پام برمیداشت رو بسمت گارسونی که از نزدیکیمون میگذشت گفت :بی زحمت غذای ما رو سفری بذاریدو اروم طوری که فقط من بشنوم گفت اخه اقامون واسه کردنم خیلی عجله دارن.خخخخ
گفتم نازشووووووبخورم این دختر فهیم و فداکارو!!دوباره تو چشام نگاه کردوگفت : فداکار کدومه عزیزم ؟!! خودم حالم خرابه …مگه ندیدی تو راه چقد خودمو بهت می مالوندم …خندم گرفته بود !!
من واقعا چقد ساده بودم و اون …واقعا نمیتونم بگم چی بود ولی هر چی بود لااقل یه امشبو دوای درد من بود !!!
گفتم پس اون نصایح اخلاقی و نکته ها …خندید و حرفم رو قطع کرد و گفت اگه میذاشتمش بعهده تو که تا صب میخواستی تعارف کنی و تا یه هفته مقدمه چینی و معلوم نبود این حاجی بازاری کت و کلفتت کی سهمم میشد؟!!
لحظاتی بعد رو صندلی عقب تاکسی جفت هم نشسته بودیم و میرفتیم سمت خونه من
کلیدو که تو قفل چرخوندم با فضای تاریک سالن مواجه شدم با دستم رو دیوار دنبال کلیدبرق میگشتم که دستمو گرفت و گفت بذار همینجور تاریک باشه عطر تنش از خود بیخودم کرده بود بغلش کردم و لبهامو چسبوندم به لبهای گوشتی شراره ،واااای چنان با شهوت لبهامو میمکید که داشتم دیوونه میشدم اونو با تموم قدرت تواغوشم فشردم و با تموم وجود عطر شهوت انگیز تنشو بلعیدم برجستگی پستوناشو رو بدنم حس میکردم و عمدا بدنمو به بدنش میمالوندم و از نرمی پستونهای بزرگش لذت فوق العاده ای میبردم تواقیانوس لذات تن پر خواهشش غوطه میخوردم که حس کردم دستی کمر بندو دکمه های شلوارمو بسرع
ت واکرد و لحظه ای بعد گرمی دست ظریف و کوچولویی که داشت با شهوت کیرمو میمالوند باز هم منو غرق لذت کرد !اونقدر تن و بدن این دختر سکسی و ناز بود و اونقدر استادانه منو از خودش بهره مند میکرد که احساس میکردم هر ان ممکنه نفسم بند بیاد
دیگه واقعا نمیتونستم واسه لمس تن برهنه اش صبر کنم دستمو به زیپ جلو سویی شرتش رسوندم وبسرعت زیپشو پایین کشیدم یه بار دیگه بوی شهوت انگیز تنش که با بوی عطری که استفاده کرده بود مخلوط شده وترکیب تحریک امیزی ایجاد کرده بود با شدت بیشتری به مشامم خورد احساس میکردم هیچوقت تا این اندازه تحریک نشدم مخصوصا که اون دستای کوچولو کارشونو خوب بلد بودن شراره با دستاش خایه هامو میمالید و دستای ظریفشو زیر کیرم میکشید و هر بار با اینکارش انگار تنگی از لذت رو روسرم خالی میکرد حین دراوردن سویی شرتش متوجه شدم که لباس دیگه ای جز سوتینی که به پستانهای خوش فرمش بسته
به تن نداره اروم دستمو به پستونای درشتی که تمایل به دیدن و مالوندنشون از مهمترین عوامل پایه گذار این رابطه بودن رسوندم وبعد از اینکه تموم سطح کرستش رو که با پستوونای تپلش پر شده بود لمس کردم.از رو سوتین با شهوت فراوون اون سینه های درشت و نرم و خوشکلشو فشششششاردادم و برای یکی دو دقیقه با حرارت تمام این کاروادامه دادم نفسهاش انگار از قبل تند شده بود بوی تن و بدن لختش لحظه به لحظه حشری ترم میکردو کیرم با مالشای دست ظریفش در بزرگترین وکلفتترین حالت ممکنه اش قرار گرفته بود و هنوزم تو اون دستای حشری به اشکال مختلف مالونده میشد
دقیقا متوجه نشدم کی ولی ساپورتشو بهمراه شورتش تا زیر باسن پایین کشیده بودو تنها وقتی خیسی اون کس داغ و کوچولوشو رو سطح کیرم حس کردم بود که متوجه لخت بودن پایین تنه اش شدم بدنشو طوری تکون میداد که کیرم مالیده بشه رو کسش تو یه انتراکت کوچیک که صرفا برای لخت شدن کامل به خودمون دادم هردو لخت شدیمو و باز تو اغوش هم فرو رفتیم
لحظاتی بعداز انکه انذام هوس انگیز اون دختر زیبا که روی دستام تا اتاق خواب اورده بودم رو به ارامی روی سطح ترم رختخوابم گذاشتم در اغوشش گرفته و مشغول مکیدن و لیسیدن پستونای درشت و خوش حالتش شدم وبا بوسه هام و زبونی که به سطح پستونهای نرم و داغش میزدم و تا گردن و گوش وحتی تا لبهاش ادامه میدادم موجب میشد اون حشری تر از قبل ناله کنه و کیرم که همزمان بین پاهاش و مماس،بر سطح کس مرطوبش گاهی به اهستگی و گاه به سرعت میلغزید اونو تو دریایی از لذت غوطه ور کرده بود تاجایی که با لرزشی نه چندان محسوس واسه بار اول ارضا شد
بعداز ارضا شدنشبود که بین پاهاش قرار گرفتمو قبل از اونکه رطوبت کس کوچولو و داغش کم بشه کیرمو بدون هیچ مقدمه ای هل دادم توکسش با وجودی که کسش کاملاذخیس بود اما کیرم با فشارراه خودشو باز میکرد میشه گفت کس خیلی خیلی تنگی داشت با فشار های مقطعی و اروم اروم بلاخره کیرمو تماما تو کسش جا دادم اترجیح میدادم با توجه به دردی که واسه جا گرفتن کل کیرم تو کسش،تحمل کردهد چند لحظه ای بیحرکت رو بدن نرمش دراز بکشم و همینکارو کردم و با شهوت فراوون شروع به لیسیدن و مکیدن سینه هاش کردم و لحظه ای بعد تو همون پوزیشن تلمبه زدن رو اروم اروم شروع کردم اون با دهان باز اه و ناله میکرد و دیدن این منظره به تنهایی خودش خیلی تحریک کننده بود برام دستاشو بالای سرش بردم و با شهوتی که به اوج خودش نزدیک میشد زیر بغلهای خوشکشو که بوی فوق العاده تحریک کننده ای میداد رو بوسیده و میبوییدم و میلیسیدم اونقدرتحریک شده و شهوتی بهم فشار اورده بود که بدون توجه به اینکه کسش واسه کیرم بقدر کافی جا باز کرده یا نه با سرعت و قدرت خیلی زیادی بی مهابا تو کسش کمر میزدم و با شنیدن ناله های جیغ مانندش نه تنها روند گاییدنم رو کند تر نکردم بلکه شنیدن اون صدا منو جری تر کرده بود طوری که با شدت و سرعت بی سابقه ای کارمو دنبال کردم و در همون حین لبهام رو به
لبهای نیمه باز ش که ازفرط لذت میلرزیدن نزدیک کردم و بهش اجازه دادم باشهوت لبامو بمکه و منم با بازی بانوک برجسته شده ی سینه های درشتش و کشیدن و مالوندن اونها اونو شهوتی تر میکردم احساس،کردم ابم داره میاد و با وجودیکه خیلی،دوس،داشتم ابمو تو کسش خالی،کنم اما خودمو کنترول کردم و درش اوردم قصد داشتم مدتی صبر کنم و بعد دوباره شروع کنم که بمحض در اوردنش شراره اونو تو دستش گرفت ودر حالی که میمالوندش ازم پرسید …الان میخوای منو از کون هم بکنی ؟!
از سوالش تعجب کردم تا حالا از هیچ دختری حرفی که این معنی رو بده نشنیده بودم اما خب این تنها نکته ای نبود که در مورد شراره عجیب بنظر میرسید
دیگه حسابی عادت کرده بودم به سورپرایز شدن
گفتم: معلومه
مگه میشه ازگاییدن همچین کون تپل و باحالی گذشت …گفت حوووووون جرش بده ولی بعد الان
میخولم این حاجی بازاری کت و کلفتتو یه جوری بخورم که ابت بیاد
گفتم بعد اگه بیاد میخوریش،؟
گفت دوس داری ابتو بخورم نه ؟معلومه عزیزم که میخورمش هر کاری،به تو حال بده منم دوس دارم
و با شهوت شروع به زبون زدن به تموم سطح کیر و خایه هام و بعد اونو کرد تو دهنش و با مهارت خیلی زیادی برام ساک میزد گاهی سر کیرم میون لبایی که تنگشون کرده بود عقب جلو میکرد و گاه حجم خیلی زیادی از کیرمو تا اونجا که دهنش گنجایش داشت تو دهانش کرده و در میاورد گاهی هم کیرمو رو نوک برجسته پستوناش میمالید یا اونو بین اون دو تا بزرگوارمیذاشت و با چسبوندن اونا بهم تونل تنگی برای کیرم درست میکرد اما همه اینا یه طرف و لذتی که از خورده شدن خایه هام و فرو رفتنشون در دهان خوشکل شراره جون میبردم طرف دیگه
اون چنان با شهوت کیر و خوایه هامو میلیسید و میمکید و برام میخوردشون که احساس کردم دیگه نمیتونم تحمل کنم و بدون اینکه فرصت پیدا کنم که به شراره بگم تو چند مرحله یه عالمه منی،غلیظ تو دهنش خالی کردمو اونم با لذت خوردشون و بعد از،شستن دهانش برگشت تو تخت و سوتینشو که گوشه تخت افتاده بود برداشت و پوشید گفتم خبریه؟مگه میخوای بری که پوشیدیش،گفت نه چون میدونم کرستم چقد برات تحریک کنندهس پوشیدم…برام جالب بود این نکته صحت داشت ولی اون از کجا میدونست،؟همینو ازش پرسیدم جواب داد مگه ارتباطمون با دیدن کش همین کرستم نبود که شروع شد …خو همین نشون میده دوس دار
ی سوتینو دیگه !!!
قانع نشده بودم ولی لامصب اونقدر بدن سکسیش و حالت پستوناش تو اون کرست طرح دار سفید تحریک کننده و شهوت انگیز،شده بود که ترجیح دادم ادامه این بحثو موکول کنم به وقت دیگه ای و فعلا که همچین دلبری،تو اغوشمه از حضودش بیشترین لذتو ببرم
ازش خواستم به سینه بخوابه و بی معطلی کیرمو گذاشتم در سوراخش ،چن لحظه قبل بهش گفته بودم که نمیخوام از هیچ نرم کننده ای حتی اب دهن تو کردنت استفاده کنم میخوام خشک خشک بکنمت
و اونم اعتراضی نکرده بود کیرم رو دم سوراخش گذاشتم و با ریتم یکنواختی تلمبه میزدم و سر کیرم با هر تلمبه به سوراخش فشار میاورد و با هر فشار اه کوتاهی،از دهان شراره میشنیدم و البته در این حین دستهامو از زیر کش،های حاشیه خارجی کرستش به سینه هاش،رسوندم و با فشار دادن ،مالوندن و بازی کردن با نوک پستونای گنده اش حشری ترش میکردم و گاهی هم با مالوندن چوچوله اش،شهوتش رو افزایش میدادم دقیقا حس میکردم هر بار که سر کیرم به سوراخ کونش ضربه میزنه چطور موجی از لذت بدن جوانش رودربرگرفته و میلرزونه وناله های اون که هر لحظه بیشتر اوج میگرفتن حس منو تایید میکر
دن
این تجربه اولم نبود و خوب میدونستم چیکار دارم میکنم درسته زمان بیشتری وقت لازم بود تا اون حجم از کیر تو سوراخ کونش فرو بره ولی، ازونجا که خیلی اهسته و کم کم انجام میشد و هر بار هم حس بسیار خوشایندی ایجاد میکرد شراره بدون اینکه اذیت بشه و در عین لذت داشت یه کون دادن بی درد رو زیر پاهام تجربه میکرد
بعد از دو سه دقیقه کمر زدن سر کیرم راه خودشو پیدا کرده بود و با استفاده از رطوبتی طبیعی که احتمال میدم (بر اثر مدی یا وذی )از کیرم ایجاد شده باشه راه خودشو تو اون سوراخ تنگ و گرم هموار کرده بود و طی چند تلمبه بعد سر کیرم و یکی دو دقیقه بعد ازون هم شاهد جا گرفتن کل کیرم تو سوراخ تنگ شراره بودم
اونقدر این دخول چند مرحله ای و زمانبر واسه شراره تولید لذت کرده بود که تا پیش از دخول کامل موجب ارضای دوباره اون شد بعد از اون بود که کم کم کم کم سرعت کمر زدنمو زیاد کردم و همزمان با کردن کونش کمر و سرشونه ها و پشت گردنش رو هم میبوسیدم و زبون میزدم و با دستهام هم پستوناشو میمالوندم و گاهی هم با دستم چوچوله شو به سرعت میمابوندم و با کسش بازی میکردم لذت دوجانبه ای که سکس از پشت با شراره برای هردومون به همراه داشت موجب شد اینبار به طور تقریبا همزمان ارضا شیم و اینبار من ابمو همونطور که دوست داشتم تو سوراخ داغش خالی کردم بعد از ارضا تا دقایقی رو بدن نرم و
گرم شراره خوابیدم و در همون حال یه بار دیگه با دستام سطح بدنش رو تا اونجا که دستم میرسید لمس کردم و ازش بخاطر اون شب قشنگ و لذت بی حدی که بهم بخشیده بود تشکر کردم
بهش گفتم که چقدر به حضورش نیاز داشتم و چقدر از دوستیش مصاحبتش و اغوشش لذت بردم و البته خیلی چیزای دیگه که الان یادم نیس ولی اون یه جمله گفت که هیچوقت یادم نمیره
گفت :من برات مث یه اتفاق بودم که افتادم جون تو خواستی …ممکن هم بود نیفتم …اما افتادم میدونی چرا ؟
گفتم نه …!!!
گفت :…«چون تو خواستی »
و این اخرین جمله ای بود که ازشراره شنیدم اخه از فرط،خستگی خوابم برد و بعداز ظهر شنبه وقتی از خواب بیدار شدم
،،،،،،،،،،،خودمو تنها دیدم ،،،،،،،،،،،،،،
خاطرات روز قبل به روشنی تو ذهنم مونده بود خیلی دوس داشتم بازم شراره رو ببینم این دختر به دلم خوش نشسته بود واسه همین عصر همون روز یه دسته گل کوچیک و زیبا تهیه کردم و به دیدنش رفتم …نمیدونستم وقتی دیدمش چی باید بهش بگم و چطور ازینکه میزبان بی توجهی بودم و با وجود حضور اون واسه خودم گرفتم خوابیدم عذرخواهی کنم
وارد مغازه که شدم درست عین دیروز سکوت همه جا رو فرا گرفته بود با این تفاوت که از اون فروشنده ناز و بانمک خبری نبود با گفتن میبخشید کسی اینجا نیس،دختر تپل و با نمکی سرشو از پشت ویترین پیشخوان مغازه اورد بیرون و با لبخند سلام کرد و خوشامد گفت و پیشنهاد کرد که اجازه بدم منو تو انتخاب ادکلن مورد نظرم کمک کنه ؟!
اما شراره کجا بود پس ؟!
با این احتمال که حتما واسه چن دقیقه رفته بیرون و انتظارم واسه دیدنش چندان طولانی نمیشه خودمو سرگرم تماشای شیشه های شکیل و خوش،تراش ادکلنها نشون دادم و فقط محض انکه توضیخ کوتاهی در مورد دلیل موندن و انتظار م تو به همکارش داده باشم گفتم
من از اشناهای شراره خانومم میتونم بپرسم ایشون کجان و ایا امروز میان سر کار یا نه ؟!
دختر جوون در حالی که سعی میکرد خودشو غمگین نشون بده گفت فک کنم شما مدتی اینجا نبودین و تازه تشریف اوردین به این شهر ؟!
و بعد از اینکه با گفتن بله همینطوره حرفشو تایید کردم گفت متاسفانه حدود 2 ساله که هیچکس از شراره جون اطلاعی نداره گقتم متوجه نمیشم و اون در مقام توضیح گفت… اخرین باری که شراره رو دیدن شبی بوده که به اتفاق مردی که گویا اهل این شهر نبوده و هویتش هم هرگز واسه پلیس روشن نشد واسه خوردن شام میرن رستوران مرکزی اما بعد از چند دقیقه گویا تصمیمشون عوض میشه و شام رو به صورت سفری میگیرن و از رستوران به قصد جایی که هرگز معلوم نشد کجاست خارج میشن بعد از اون حتی،با وجود تحقیقات و پیگیریهای پلیس،محلی و کشوری، جستجوها واسه پیداکردن اثری یا نشانه ای از اون بی ثم
ر بوده
و تا همین امروز هیچ اثری از شراره یا رباینده ی احتمالی اون بدست نیومده
دخترک حرف میزد اما من دیگه صداشو نمیشنیدم .و فقط از رو تکون خوردن لبهاش متوجه میشدم که هنوزم در حال حرف زدنه
آقا…آقا…حال شما خوبه ؟!
با تکون سر پاسخ مثبت دادم و در پاسخ اون که میخواست بدونه شراره رو از کجا میشناسم و ایا باهاش نسبتی دارم یا نه به پاسخی کوتاه اکتفا کردمو گفتم یه دوست و همسایه قدیمی هستن
باید خودمو جمع و جور وافکارمو متمرکز میکردم
چطور امکان داشت دختری که دیشب وقتشو با من و تو اغوش من سپری کرده از 2سال پیش مفقود الاثر شده باشه !!
گفتین این اتفاق دقیقا کی افتاد ؟
فروشنذه جوان در حالی،که به تقویم رو میزی داخل مغازه نگاه میکرد بعد از یکی دو بار ورق زدن و پس و پیش کردن صفحات سالنامه گفت : بعععععله ،امروز دقیقا 2 سال و یک روز که از مفقود شدن شراره جون میگذره
این اثلا امکان نداشت …مگر انکه… !!
اصلا نمیخواستم حتی واسه لحطه ای به این موضوع فکر کنم
احساس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه !!
ولی باید محکم میبودم نباید خودمو می باختم بزحمت خودمو سرپا نگهذاشته بودم
تموم حواسمو دادم به حرفای. اون دختر شاید از لابلای حرفاش نکته ای پیدا کنم که با حقیقتی که من ازش اطلاع دارم جور در بیاد
اون در حالیکه سرشو به نشان تاسف تکون میداد گفت …ولی همه ما امیدمون به خداست
همه ما منتظریم یه روز این درو وا کنه و بگه سلام من اومدم !
تابلو بود حرف دلشو نمیزنه معلوم بود نه به برگشتن شراره امید داره و نه اصلا ازون خوشش میاد !!
انگار صدای شراره میشنیدم که در پاسخ اون دختر جوان میگفت :چرا راحت حرفتو نمیزنی؟!
چرا صادق نیستی ؟!
ولی انگار دخترک حرف شراره رو نمیشنید!
اما صدای من رو چطور ؟!
باید میگفتم
اره …شراره به من گفت و من هم باید به دیگری میگفتم …این چرخه باید ادامه پیدا میکرد
شاید اصلا فلسفه اشنایی من با شراره همین بوده

تصمیممو.گرفتم
قبل از اینکه واسه همیشه فضای سنگین اون مغازه رو واسه همیشه ترک کنم باید میگفتم
احساس میکردم نسبت به شراره دین ای برعهده دارم که باید اون رو بجا بیارم
واسه همین بی مقدمه صحبتهای اون دخترک تپل رو که هنوز مشغول وراجی بود رو قطع کردم و
تنها دو جمله گفتم و بعد از بیان اونها اونجا رو ترک کردم
تنها دو جمله ی یادگاری …از شراره
چرا راحت حرفتو نمیزنی ؟
چرا صادق نیستی؟

…پایان

نوشته: TIRASS


👍 39
👎 6
26208 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

544925
2016-06-15 10:55:57 +0430 +0430

داستان رک و راست و در عین حال احساسی بود.لذت بردم تیراس عزیز…

0 ❤️

544935
2016-06-15 11:28:21 +0430 +0430

جالب بود. آخرش برام گنگ بود. یعنی شراره توهم بوده یا اون مردی که دوست شراره میگفت خودش بوده؟ درکل خوب بود. خسته نباشید

0 ❤️

544936
2016-06-15 11:31:54 +0430 +0430

فقط میتونم بگم دم اونایی که داستان رو خوندن گرم.من اندازه ی نصف این داستان رو بخونم ارشد قبولم.

1 ❤️

544938
2016-06-15 11:41:39 +0430 +0430

تا آخر خوندم و جالب بود ، آخرش چی شد ؟ ای کاش یکم بیشتر توضیح میدادی . سبک جالبی رو نوشته با اینکه آخرش آدم گیج میشد
موفق باشی

0 ❤️

544945
2016-06-15 12:00:15 +0430 +0430

تا اوایل داستان خوب پیش رفتی ولی بعدش پا به عرصه جانقولر ها گذاشتی ! 🙄

0 ❤️

544957
2016-06-15 12:58:08 +0430 +0430

قصه حسین کرد شبستریه؟ کوتاه تر بنویس خب چارتا پیرمرد مثل ما هم حوصله کنیم بخونیم.
ببخشید ولی یه فحش ندم فکر کنم بمیرم ?
کاسکش خر

0 ❤️

544959
2016-06-15 13:02:07 +0430 +0430

مسخره بود شاید موضوعش جالب باشه ولی خیلی طولانی و کسل کننده بود حوصلمو سر برد ? ?

0 ❤️

544962
2016-06-15 13:08:32 +0430 +0430

دوستای گلم …رفقای با عشق شهوانی
دمتون گرم و ممنونم از از کامنتا و لایکهاتون
شادی جان ممنونم از حضور ارزشمندت …کنجکاوم کردی ؟!!
problemsolverعزیز خوشحالم که پسندیدید …ممنوم از لطفت
nazi-khanoomعزیز خوش امدید و ممنونم از کامنتتون
ازون دسته کارهایی که با یه ایهام و تردیدی که تو ذهن خواننده میذاره به پایان میرسه و قضاوت رو بعهده خواننده میذاره ای کاش همه ی ما تو وجودمون یه شراره داشته باشیم که باهامون رفاقت کنه ،صداقت داشته باشه و خلاصه زندگی کردنو بهمو ن یاد بده (امیدوارم پاسخم تا حدودی ابهاماتو برطرف کرده باشه )
SENDAADجان، ممنونم از حضور و بروزتون …امیدوارم توضیحاتم مفید بوده باشه!
خودم به،شخصه در زمینه های مختلف بیشتربه رو یدادهایی علاقمندم که ذهنمو به چالش بکشونه جریاناتی که در نگاه ابتدایی کمی دوراز دسترس بنطر میرسن و آدم واسه فهمیدمشونبه زحمت افتاده و وادار به فکر کردن میشه !
راستش موضوع حضور یک راهنما در وجودهمه ادما چیزیه که بیشتر مکاتب فکری هر کدام در قالب مشخص و تحت نام معینی یکی بهش میگه وجدان یکی دیگه میگه فطرت و دیگری بهش بر چسب پیامبر درونی رو میچسبونه سرخپوستامعتقدن که این روح اجدادشونه که اونا رو راهنمایی میکنه!!!
و من میگم: چقدر خوبه که هست حالا تحت هر،نامی و نشانی که میخواد باشه و حالا که هست
چقدر خوبه که بتونیم حضورشو درک کنیم و به رسالتش معنا ببخشیم و با بوجود اوردن تغیرات مثبت درافکار و گفتارو رفتارمون و گام برداشتن در مسیر رشد شخصیتیمون ازش قدددانی کنیم
ا

0 ❤️

544981
2016-06-15 15:36:25 +0430 +0430

داستان فوق العاده ای،بود و حسابی جذب و درگیرم کرد
مخصوصا اینکه این اولین داستانی بود که در تمام طول ان فقط،یک اسم برده میشد( ابنم ت؟نکته برجسته دیگر داستان ) احتمالا مقصود نویسنده ازاینکه فقط،رو یکی از شخصیتهای،داستانش،اسم گذاشته بود اینه که حضوراو را بعنوان شخصیت اصلی داستان که حوادث حول و حوش وی اتفاق میفتن از بقیه شخصیتها که ممکنه به اشتباه هم طراز،اون دونسته بشن ممتاز و منفک کرده باشه

0 ❤️

544982
2016-06-15 15:47:03 +0430 +0430

خیلی داستان خوبی بود…یه جورایی سورپرایز شدم به اخرش که رسیدم …ممنون

0 ❤️

545009
2016-06-16 00:26:29 +0430 +0430
NA

نمیدونم دقیقا چی بگم…هم خوب بود هم یکمی اشکال داشت(البته از نظر من)…داستان برا من خیلی آشنا بود،یا شنیده بودم یا شبیهشو خونده بودم…چیزی که مشخصه اینه که جذابیت داستان خیلی زیاد بود که تونست حوصله خواننده رو سر نبره مخصوصا با اینکه داستان طولانی بود…همچنین صحنه های سکسی به خوبی تو داستانی که حالت اروتیک هم داره قرار گرفته بود که من شخصا کیف کردم و میدونم کاااار خیلی سختیه(چون خودمم به سختی میتونم اونو تو داستانام بکار ببرم)…اما اشکالات…بنظرم یکمی اصطلاحات ادبیش زیاد بود…بعدشم یه سورپرایز سنگین باحال آخرش داشتی که خودت میگی پایان باز برا داستانت گذاشتی ولی به نظرم بهتر بود ذهن خواننده رو به یه سمتی هدایت میکردی که تو اون مسیر ذهنش درگیر بشه…ولی در کل عالی بود ?

0 ❤️

545034
2016-06-16 04:21:48 +0430 +0430

مرسی زفیق واقعا لذت بردم

0 ❤️

545070
2016-06-16 14:29:28 +0430 +0430

نکنه تو هم از اصحاب کهف بودی (hypnotized) (clap)

0 ❤️

545073
2016-06-16 16:05:23 +0430 +0430

من که اصلا نخوندم مرد حسابی قصه رستم و سهراب هم اینقدر طولانی نبود نظر شما چیه؟

0 ❤️

545074
2016-06-16 16:10:16 +0430 +0430

از همه ی دوستای گلم چه از off_boy عزیز که حوصله خوندنش رو نداشتن تا Dalmayan گل که کمی از داستانو پسندیدن و همینطوردوست پیرمرد فحاش(Chief-Nubnub)که سعی کردن کمتر فحش بدن تادوستانی همچون@در یک نگاه @رادیواکتیو@ابراهیم 35@ chloroformedking1900@ sweet…death @ nal@امید بلک :-) @ودیگرانی که پسنذیدن داستانمو وهمینطور دوستانی مثل arshmor94@ sexiro@ lolitajoojoo که نپسندیدند داستانو و در نهایت دوستانی با مواضع نامشخص نظیر Rayzoo که معلوم نشد پسندین یا نه
از همه و همه برای لایکها ودیس لایکهایی که برام زدین ممنوم و متشکرم ازینکه در نهایت تشخص بدون بکار بردن القاب ناپسند نظر مثبت یا منفیتونو اعلام کردین
ارادتمند و دوستدار شما :TIRASS

1 ❤️

545092
2016-06-16 20:19:48 +0430 +0430
NA

چند خط اول خوندم و خواستم بگم میره که بقیه کس عزلیاتت بخونم

0 ❤️

545093
2016-06-16 20:23:26 +0430 +0430

فوق العاده بود تیراس خان
دست شما درد نکنه و خسته نباشید داستان بلند خوش موضوعی بود که بسیار هم عالی از عهده نوشتنش بزاومدین و بهتون تبریک میگم که به این سرعت داستانتون وارد لیست برگزیده های ماه شد

0 ❤️

545100
2016-06-16 21:44:59 +0430 +0430

اولش خوب بود، توصیف سکس اصلی هم خب میشه گفت خوب بود
اما آخرش ریدی، درسته خواستی ایهام داشته باشه و به عهده خواننده گذاشتی، ولی این کارو به ناشیانه ترین شکل ممکن و در بدترین قسمت داستان انجام دادی. ایهام رو اینجوری به کار نمیبرن.

0 ❤️

545103
2016-06-16 22:28:28 +0430 +0430

سلام و وقت بخیر میگم به همه شهوانیای جان بخصوص به نویسنده محترم دو جمله یادگاری که مهارت تمام قصه ای زیبا نوشتن که …
متاسفنم میبینم بعضی از ما بیرون گود نشستیم و میگیم لنگش کن خب داداش من اگه هنری داری بسم الله رو کن تا بقیه هم مستفیض بشن نه اینکه کنج منزلت نشستی و بخودت اجازه میدی عیب . ایراد رو داستانای کسایی میذاری که وقت میذارن وبرای سرگرم شدن ما داستانای خوب مینویسن…متاسفم که بگم شما با این ژست روشنفکرانه و کامنتهای ایرادگیرانه تون همونایی هستین که خواسته یا ناخواسته موحب آن شدید که همه نویسنده های خوب منزوی شدن و ترجیح دادن بجای نوشتن و فحش خوردن ، ننویسن و دری و وری هم نخورن فقط بی غیرتایی موندن که محارم مینویسن سایت پر از داستانهای محارم شده و علت رواج این قبیل داستانها هم روشنفکرای فهمیده نمایی مث شما هستند

2 ❤️

545106
2016-06-16 22:48:40 +0430 +0430

خسته نباشی تیراس عزیز…قلم شیوا و قشنگی داری…کاش مداستانو پلیسی نمیکردی و یه معادله چند مجهولی درست نمیکردی…ولی در کل خوب بود…یه لایک خوشگل از طرف من به داستانت…

0 ❤️

545111
2016-06-16 23:55:36 +0430 +0430

لدفا هر کی خوند،خلاصه جزوه رو به ما هم برسونه

0 ❤️

545115
2016-06-17 06:07:32 +0430 +0430

من پسندیدم ولی اگه یکم بیشتر تلاش کنی نویسنده خیلی خوبی میشی . سعی کن یکم راحت حرف دلتو بزنی ?

0 ❤️

545116
2016-06-17 07:48:38 +0430 +0430

دوست عزیرم Rayzoo ازنظر مثبتت وهمینطور راهنماییت ممنونم
از savaaa( زهره خانوم )هم بسیار سپاسگزارم به جهت دلگرمیشون
Alikosbaz1353@ میثم.خاله@ ازتون ممنونم دوستان خوبم @دوست مهربانم@ شیدایی

0 ❤️

545128
2016-06-17 10:27:54 +0430 +0430
NA

تیراس عزیز خسته نباشی
داستان خیلی قشنگی بود
و از نظر من داستانت اونقدی خوب بود که اصلا نیازی به این پایان مبهم و تا حدودی تخیلی نداشت
آخرش بیشتر شبیه فیلما هالیوودی بود
در هر حال خیلی مرسی
دمت خیلی گرم
منتظر کارا بعدیت میمونم

0 ❤️

545350
2016-06-19 10:04:21 +0430 +0430

تیراس شروعت خوبه ، اما تقلیدیه محضه ، وسعت مطالعه ات رو از داستانهای این سایت ببر به خوندن کتابهای بیشتر ، بنظرم بیشتر موفق میشی…

0 ❤️

546878
2016-06-30 07:11:07 +0430 +0430
NA

yeki az behtarin dastanaei bood k to in sait khondam~afarin

0 ❤️

547266
2016-07-02 21:42:05 +0430 +0430

تسلط بر نگارش و دایره لغات وسیع و البته م.ضوع بکر و ریبل نقاط قوت این داستان نویس محترم را در نگارش این داستان بیان میکرد و بی تجربگی نویسنده که از پرداختن زیاد به حاشیه ها فهمیده میشودنیز از نقاط ضعف این عزی. تبس

0 ❤️

548679
2016-07-12 20:40:45 +0430 +0430

foqolade bod:)

0 ❤️

562145
2016-10-25 23:37:51 +0330 +0330

به طرز وحشتناکی موندم تو خماریا …
چرا بعضی از دوستان میگن داستان براشون آشناست؟
کارت ملیه؟؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها