دو خواهر (۲ و پایانی)

1399/09/27

...قسمت قبل

دستی به موهای موج دارش کشید و دو دستشون کرد.دسته ی سمت راست و جلو ریخت و باقی رو به پشت کمرش هدایت کرد،طلاییِ موهاش به اون لباس یاسی رنگش حسابی میومد.صدای پوریا از هال بلند شد:کجا موندی پس؟تولد تموم شد.ساحل دستپاچه گفت :عه وایسا دیگه .رژِ لب هلویی رو محکم روی لباش کشید و به خودش تو آینه زل زد.
خط چشم رو برداشت و دست لرزونش رو جلو برد.مشغول کشیدن بود و حواسش از دور و ورش پرت ،طوری که متوجه ورود پوریا نشد.پوریا اروم و با لبخند جلو رفت. ساحل یه لحظه از دیدنش جا خورد ولی با لبخندی تو اینه جوابشو داد،دستای مردونه پوریا هیکل ترکه ای و لاغرشو سفت در بر گرفت و بوسه ای روی گردن کج شدش نشوند.
ساحل با غرغر گفت: ولم کن مگه نمیبینی کار دارم…خط چشم رو نرم و با احتیاط از دستش گرفت و روی میز برداشت.
_خوشم نمیاد از اینا بزنی به صورتت
ساحل با لجبازی خط چشم رو برداشت و گفت: مگه واسه اینکه تو خوشت بیاد می کشم!
پوریا به راحتی برداشتن یه نهال کوچیک، بلندش کرد و روی میز نشوند. بوسه ای به نُک بینیش زد و گفت: کاری نکن همینجا یه لقمه چپت کنما…فرصت رو غنیمت شمرد.نگاه پر عشوه ای رو مثل یه تیر خلاص روونه ی قلب عاشق و مجنون پوریا کرد، لحنی لوس رو چاشنی دلبریاش کرد و گفت:خب همین کارو کن،چه کاریه بریم به اون مهمونی مزخرف!
پوریا غش غش خندید و گفت :فقط دوست داری از زیرش دربریا،اصلا نمیریم چه کاریه،می شینیم همینجا ورِ دل هم.ساحل با یادآوریِ دختر عموی جذاب پوریا که از قضا دوست دختر چند سال پیششم بوده، اخماشو تو هم کشید و پر از حرص و حسادت گفت: پگاه جونت ناراحت نشه.
چشم غره ی پوریا باعث شد لحنشو تغییر بده و بگه: خب ازش خوشم نمیاد!
_هرچی! این لحن صحبتت درست نیست.
_باز نرو بالای منبر خواهشا.
چند دقیقه سکوت ایجاد شد ولی ساحل خیلی بی مقدمه کف دو دستش و محکم بهم کوبوند و با ذوق گفت راستی وایسا برات تعریف کنم قضیه آلا چیشد.

_ساحل، مادر…بیا کمکم کن این سفره رو بکشیم.
دیکشنری جلوشو محکم بست و به کناری پرتش کرد.با صدایی که به زور کنترلش میکرد گفت: مگه الا مرده؟نمیبینی درس دارم؟مادرش سریع درو بست ،لبشو گزید و با التماس گفت: پاشو مادر میدونی که این دختره کمک بده نیست پاشو دیگه قربونت برم مهمونن.
ساحل در حالی که کم مونده بود به گریه بیوفته گفت :مهمونن؟اینا دو هفته رو سر من بدبخت خراب بودن ،هر روز اینجا پلاسن،خسته شدم هی بشور بپز بابا من ادمم تو این خونه اخه.
اشک از چشماش بیرون ریخت با بغض و صدایی که به زور ولومشو پایین نگه داشته بود و میلرزید گفت :اینا همش تقصیر توعه…تو هارشون کردی!با این سادگی مسخرت کاری میکنی همه سوارمون شن .
با قهر شال نارنجیشو روی سرش کشید و از اتاق بیرون زد.
تیکه ای از سفره یکبار مصرفو جدا کرد،خون جلو چشماشو گرفته بود و با نفرت به الا که تلویزیون میدید نگاه میکرد .صدای ریحانه رو اعصابش رفت:خاله خاله گوشیتو بده بازی کنم. نفس عمیقی کشید، به زور خودشو کنترل کرد چیزی به بچه نگه :برو ریحانه جان بازی نداره گوشیم.
ریحانه با لجبازی پا رو زمین کوبید و :خودم دیدم اون قطاریه توش بود.شونه ی ریحانه رو کشید و به بیرون هدایتش کرد: برو بیرون ،گفتم نداره دیگه!
مادرش وارد اشپزخونه شد :وا چیکارش داری بچه رو! ساحل بی هیچ حرفی به پذیرایی رفت:الا بیا اونور سفره رو بگیر .الا خودشو به نشنیدن زد و به مهران چسبید.ساحل چشماشو با حرص بست ،صداش از عصبانیت می لرزید:بلندتر گفت با توام الا!
_ریحانه مامان برو به خاله کمک کن
ساحل سفره رو مچاله کرد و به گوشه ای پرت کرد. دست به سینه خودش رو روی مبل انداخت. کاری که ازش بعید بود. مادرش سریع به پذیرایی اومد،رنگش پریده بود. با لبخندی مصنوعی گفت: عه وا مادر بلند شو خودم اونورشو میگیرم.همون موقع صالح، پدرش از اتاق بیرون اومد،سریعا متوجه جو غیر عادی سالن شد.
اخمی بین ابروهاش نشست و با همون ارامش همیشگی شروع به حرف زدن کرد:ساحل جان بابا اتفاقی افتاده؟
اشکای ساحل تایید می کرد که اتفاقی افتاده،صدای زنگ دارش تو فضای هال چرخید و شروع کرد:
اره بابا ،افتاده!مادرش با چشم و ابرو ازش خواهش میکرد حرفی نزنه ،ولی این سد شکسته بود و همه چیزو با خودش میشست و میبرد،حتی حرمت ها رو …
ساحل با گریه ادامه داد:هی میگی هیچی نگو ، هیچی نگو…خسته شدم ، بریدددم! منم ادمم تو خونه! کلفتِ الا خانوم که نیستم،لله ی بچه هاش که نیستم آخه!
الا متوجه شد که اوضاع ایندفعه جدیه .خودشو از تک و تا ننداخت ،با خودش فکر کرد یه اشاره ی کوچولو به پوریا کافیه تا دهن ساحل رو ببنده .تابی به هیکل چاقش داد و با اعتماد به نفس جلو اومد:حالا مگه چی شده ساحل،چرا قضیه رو بزرگ میکنی،هوم؟ نیشخندی زدو گفت: نمیخوای که مامان بابا ناراحت بشن.چشماش نیش میزد درست مثل زبونش.
مهران هم به حرف اومد:ای بابا…ما فکر میکردیم خانواده زنمون مثل خونواده خودمونه،نگو اینجا رو دل ساحل خانومیم.صالح کف دستشو جلوی صورت مهران گرفت:شما ساکت لطفا و رو به ساحل ادامه داد:دخترم از چی ناراحتی؟
ساحل نفس عمیقی کشید از کارش پشیمون شده بود اما ته دلشم خوشحال بود…احساس سبکی خوبی داشت:آلا،اقا مهران…ببخشید ،واقعا ببخشید اینو میگم اما بسه دیگه!ببینید تنها کمک مادرم منم ،اگه کمکش نکنم باید با این پادردش هی جلوی شما خم و راست شه،بابا ازدواج به معنای مستقل شدنه. اخه این مهمون بازیای شما چرا تمومی نداره؟به ولله منم کارو زندگی دارم. منم ادمم مشغله دارم ،درس دارم ،امتحان و هزار کوفتو زهرمار دیگه هست.
الا طاقت این بی احترامی به شوهرشو نداشت،رو به ساحل توپید :بفرما دوست پسر دارم. قرار دارم .نمیخواد ما رو بهونه کنی! دختره ی پررو، اگه این دو هفته نبودیم که معلوم نبود چه گندی بالا میاوردی.
ساحل با چشمای گرد شده نگاهش کرد. جلوش ایستاد:بفهم حرف دهنتو!بابا در جریان همه چیز هست،اره اشغال خانوم،منو قورت نده با اون چشات!همه ی این مدت میدونست،قرار بود تا چیزی قطعی نشده و کارای پوریا درست نشده کسی نفهمه ولی تویِ عوضی همش منو با این قضیه چزوندی انگار نه انگار که خواهرتم.
الا خالی شد،مثل یه بادبادک پر از اب که سوزن خورده باشه وا رفت.فکر میکرد باباش الان حال خواهری که ته دلش به شدت بهش حسودی میکرد و ازش متنفر بود و می گیره ولی الان خودش بود که سنگ رو یخ شده بود.
صالح سری به نشونه تاسف تکون داد، به سمت در خروجی رفت و بازش کرد:خوش اومدید!

انقدر تند نرو مهران
_خفه شو، اشغال !حالا دیگه بابای خرفتت به منو بچه هام میگه مزاحم؟
الا نگاهی به عقب انداخت.چشمای متین و ریحانه ترسیده به نظر می رسید.
_باشه باشه حالا تو اروم برو،یا خداااا! نزدیک بود بزنی بهش!اروم برو جون بچه ها…
مهران بی هیچ توجهی تند تر میروند.
اشکش چکید،با خودش فکر کرد که چرا هیچ وقت هیچکس ازش راضی نیست!حتی شوهری که به خاطرش تو روی خانوادش می ایستادم قدر این کاراشو نمیدونست…
یادش نبود ادمی که خانواده خودشو محترم ندونه، هرکاری کنه نمیتونه به جایگاهی برسه. حتی تو چشم کسی که همه رو به خاطرش کنار گذاشته…

تکه ای از شکلاتُ تو دهن پوریا گذاشت:داشتم میگفتم پشیمونم ولی خب حقش بود!نمیدونی که مامانم تا یه هفته باهام حرفم نمیزد حتی…ولی دیروز برای اولین بار گفت اخیش بالاخره دارم یه نفسی میکشم،بردمش شاهچراغ انقدر خوشحال بود!تازه فردام میتونم ببرمش باغ ارم طفلک روحیش خیلی بهتر شده ،اصلا داشت شکسته میشد…
پوریا یه شکلاتو تو دهنش گذاشت لبشو به لب ساحل نزدیک کرد و با کمی لب بازی و شیطنت تو دهنش گذاشت:بابات چی؟
ساحل غش غش خندید:کلییی نصیحتم کرد ،تا یکِ شب بهم غر زد که تو باید احترام بزرگ تر تو نگه داری نمیدونم از این حرفا…آخرش میخواستم زنگ بزنم الا بگم گه خوردم برگرد.پوریا تک خنده ای کرد و گفت: یه سوپرایز برات دارم.ساحل چشمای سبزشو گرد کرد ابروهاش با خوشحالی بالا رفت و گفت: نگو که خونه اجاره کردی!
پوریا وا رفت ،کمی بعد که به خودش اومد دستش بین پهلوها و بدن حساس و قلقلکی عشقش رفت .همونطور که قلقلکش میداد گفت: از کجا فهمیدی پدر سوخته؟
ساحل در حالی که داشت روده بر میشد گفت: ول…ولم کن!خب …پورییاااا …نکن میگم…خب حدس زدم
پوریا قربونت برمی زیر لب گفت ،گردن سفید ش دلشو به لرزه انداخت . دست از قلقلک دادن برداشت و آروم لباشو روی گردنش گذاشت،نفسای ساحل به تدریج بلند تر میشدن و پوریا رو حشری تر میکردن .
یه لحظه کنار رفت. با یه دستش همه ی محتویات روی میز که شامل چند کتاب و جزوه ها و دوربینش بود رو روی زمین پرت کرد .
پای ساحلو کشید و اروم روی میز خوابوندش و روش رفت،چند ثانیه بهم خیره شدن ،ساحل بی تاب و با لبخند سرشو بالا برد تا لبای عشقشو ببوسه ،اما پوریا با شیطنت هر سری، سرشو کمی عقب میکشید و نمیذاشت.
اونم نامردی نکرد صاف دست گذاشت رو نقطه ضعفش و با چشمای نیمه خمار و مظلومش نگاهی انداخت که خود پوریا شکست خورده از این بازی عاشقانه،وحشی تر از همیشه به جون لباش افتاد .
دستای ساحل که به کمرش چنگ میزدن و اونو به خودش فشار می دادن،بیشتر تحریکش می کرد. از لباش پایین رفت و گردنشو چند دقیقه لیسید هنوز هیچی نشده اه و ناله ساحل اتاقو پر کرده بود.
دلش میخواست سینه هاشم بخوره و از دیدن نک سیخ شدش لذت ببره ولی انقدر بی تاب هم بودن که توان لباس دراوردنم نداشتن. شورت توری و ظریفشو از پاش بیرون کشید به کناری پرت کرد ،بغلش کرد و آروم به سمت تخت رفت و ساحلو روش پرت کرد. شلوار خودشم دراورد.
اروم و با لبخندی شیطون به سمت ساحلِ منتظرش رفت و…

نوشته: negarmmm


👍 35
👎 5
60401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782078
2020-12-17 00:42:08 +0330 +0330

پس شما هم نویسنده ای. 👌 👌

2 ❤️

782090
2020-12-17 01:16:47 +0330 +0330

یه دوستی داشتیم سابقا کاربر اینجا بود ترک بود و دختر کوچیکه خونه یه ضرب المثل ترکی رو بارها تکرار کرد میگفت ادم سگ خونه باشه دختر کوچیکه خونه نباشه!! یاد اون افتادم! 😁

4 ❤️

782115
2020-12-17 03:17:01 +0330 +0330

کاملا هندی بود. بی هیچ منطقی!
سیر داستان و کلا روایتش، اصلا خوب نبود. فلاش بک هم! لحن داستان و جمله بندی ها یکدست نبود.مثلا:«فرصت رو غنیمت شمرد.نگاه پر عشوه ای رو مثل یه تیر خلاص روونه ی قلب عاشق و مجنون پوریا کرد»
راستش خوشم نیومد ولی میشه امید داشت بهتر بشی.
باید بپذیری که برای رسیدن به هدف، موانع زیادی رو بگذرونی.
نقطه ی قوت این قسمت، کمتر بودن غلطای املایی بود.

5 ❤️

782117
2020-12-17 03:43:40 +0330 +0330

صرف نظر از یکسری مسائل نگارشی داستان خوبی بود.
مهم اینه که زمانی که داری مینویسی خودت از کارت لذت ببری. مرسی بازم بخونیمت:)

4 ❤️

782125
2020-12-17 05:11:17 +0330 +0330

👍

1 ❤️

782149
2020-12-17 09:46:43 +0330 +0330

حسش خالص بود رنگ واقعیت…‌آفرین

2 ❤️

782167
2020-12-17 10:58:25 +0330 +0330

سلام چت روم مشکل داره ؟

1 ❤️

782183
2020-12-17 15:08:21 +0330 +0330

کلا موضوع داستانتو دوست داشتم. روون بود و خیلی واضح شخصیت همه ی افراد رو تو ذهنت می‌ساخت.
محتویات روی میز که شامل چند کتاب و جزوه ها و دوربینش بود رو روی زمین پرت کرد .
فقط دخترم قیمت دوربین دستته؟ این جمله واقعا مسخره بود.
و اینکه خیلی یهویی تموم شد. میتونستی سکسشونو ادامه بدی و داستان رو یه جای بهتر تموم کنی؛ مثلا توی تولد

2 ❤️

782448
2020-12-19 04:56:38 +0330 +0330

نگار جان ممنون بابت وقتی که گذاشتی و نوشتی
ولی ای کاش اینقدر زود داستان رو رها نمی کردی
به قسمت ۳ هم فکر کن
شاد باشی و پیروز

0 ❤️

782483
2020-12-19 12:37:20 +0330 +0330

یه دختر تبریزی هست بیاد برای اشنایی

0 ❤️

783635
2020-12-27 18:25:44 +0330 +0330

💥💥💥 فقط تهران وحومه اون
سلام امیر هستم از تهران ۲۵ سالمه و از بچه های خوش فیس و خوشتیپ و سکسی و وری هات با معرفت تهران . (سایز ۲۰)

💥 نفر سوم و اماده رابطه با خانوم و دختر خانوم های فقط و فقط با شخصیت و هات ساکن تهران (رابطه سکرت و بدون مزاحمت)
اولین سکس میتونه به درخواست شما آخرین سکس باشه و یا میتونه ادامه داشته باشه و تایم ملاقات هم هرموقع که شما فرصتش رو داشتین .
شماره تماس 09395882690
آشنایی بیشتر تماس یا تل درخدمتم

0 ❤️

912721
2023-01-29 13:55:40 +0330 +0330

نسبت به قسمت قبلی کمی ضعیفتر بود ولی خوب بود 👏 😎

0 ❤️