هوووف … ته مونده ی بطری و یه نفس سر کشیدم و پشت بندش اخرین پک و با همه وجودم درون ریه هام فرستادم …
نگران سلامتیم باشم که چی ؟بیشتر زنده بمونم که چی ؟ اونکه نفسم بود رفت دیگه من نفس بکشم که چی ؟
سرمو تیکه دادم به مبل پاهامو انداختم روی میز تلوزیونو خاموش کردم و کنترل و پرت کردم رو زمین سکون بود و سکوت
نور کمی از اتاق خواب میومد و فقط سایه ای از اشیا رو میدیدم
همین که یک نفر از دور لباسش شبیه تو باشه همین که تو مسیر من یه گل فروشی پیدا شه بازم یاد تو میفتم
همین که عصر یک جمعه ادم تو خونه تنها شه همین که یک نفر اسمش شبیه تو باشه بازم یاد تو میفتم…
غرق شدن تو گذشته کار هر روزم بود تنها کاری که هنوز تو این دنیا بهم لذت میداد فکر کردن به اون بود حتی فکر کردن به حماقتام هم برام ناراحت کننده نبود
با اهنگی که دوست داشتی تموم کافه ها بازن تموم شهر همدستن منو یاد تو بندازن
… تو نیستی سرد و یخبندون تموم فصلا پاییزه گذشتن از تو واسه من گذشتن از همه چیزه
سرد بود و فقط پیرهنی که ازش یادگاری گرفته بودم تنم بود یه پیرهن مردونه ی آبی روشن با راه راه های سرمه ای که توش گم شده بودم یقه اشو میگیرم تو دستم و با تموم وجودم ته مونده ی عطرش رو بو میکشم
همین که عکس تنهایی کنار دریا میگیرم بدون شب به خیر تو به خواب گریه ها میرم بازم یادتو میفتم
با هر بارون با هر برفی که میشینه رو این کاجا میرم هرجایی تو شهر میرم هرجای این دنیا بازم یاد تو میفتم
تنها بودن یه چیزه تنهایی و احساس کردن یه چیز دیگه … من تنهایی رو تو هر لحظه ام احساس میکردم و باهاش زندگی میکردم…
از اخرین همآغوشیم سه ماه میگذشت و از اخرین خودآغوشی یه هفته … دستمو روی رونم حرکت دادم به لای پام رسیدم اومدم بالاتر انگشتمو روی شورتم حرکت میدادم
چشامو بستم… تنمو رها کردم …صدای زنگ در اومد زود دستمو کشیدم و پریدم پشت در از چشمی نگاه کردم… خدای من خودش بووود
واااای…
درو باز کردم اومد تو زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم چی بپرسم همه چی و از چشام خوند بغضم گرفت. دستامو محکم گرفت لبامو باز کردم بگم بی معرفت کجا بودی تا حالا… زود گف هیس …هیچی نگو… دلم برات تنگ شده بود … بغضمو قورت دادم … حالا چشمام میخندید از بودنش… دستمو بردم تو موهای پر و نیمه بلندش … صورت استخونی و چشای مشکیش جادوم کرد رو نوک پاهام بلند شدم بزحمت لبامو به لباش رسوندم سرشو خم کرد و رقص لبامون شروع شد دستشو گذاشت روی باسنم و فشارم میداد به خودش از زیر پیرهنم رفت بالا سوتینمو بدون باز کردن داد بالا و سینه مو تو دستش گرفت لعنتی با لمس سر انگشتاش روی بدنم بهم شهوت سوزاننده ای منتقل میکرد … یهو همه وجودم پر شد از خواستن … ازش جدا شدم دستشو گرفتم و کشوندم سمت اتاق خواب … دستشو ول کردم تکیه دادم به در اتاق … موهای موج دارم روی شونه هام رها بودن… زاویه دید ِ چشمای عسلیِ روشنم حالا پر بود از حجم خوشبوی اون
یه قدم اومد نزدیکم چسبیدم بهش لباشو رسوند به گردنم ماهرانه بوسه هاشو میکاشت ماهرانه منو دیوونه میکرد … شروع کرد باز کردن دکمه های پیرهنم ساکت بودم و تماشاش میکردم وقتی پیرهنو از تنم دراورد سینه هامو تو دستش گرفت نگاهش به سینه هام بود که دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو اوردم بالا نگام کرد صورتشو اوردم نزدیک … زبونمو بدون تماس لبام اول ر وی لب بالاییش و بعد هم پایینیش کشیدم میخواست ببوستم ولی لبامو اروم گاز گرفتم و سرشو به سمت سینه هام هدایت کردم
نمیتونستم بی حرکت باشم دستمو به برجستگی شلوارش کشوندم زیپ جین آبی روشنشو باز کردم و واااای خودشه … دست یخ زدم همین گرما رو میخاست خیلی تقلا کردم دکمشم باز کنم نتونستم سرشو اورد بالا : هنوزم عجولی عزیزم ؟
حولمو برداشتمو بعد یه دوش کوتاه یه چایی ریختم و نشستم روی میز دستامو روی لبم که کبود شده بود میکشم … چقد محو خیالت بودم که نفهمیدم لب خودمو گاز گرفتم … اگه میفهمیدی که فقط با داشتنت… فقط با بودنت کنارم با چایی خوردن کنارت …فقط با قدم زدن کنارم با نفس کشیدن کنارت … خودمو خوشبخت ترین زن دنیا میدیدم میموندی و میدیدی که چطور برات فدا میشم … کاش اون روزی که میبینی هیچکی قد من باورت نداره اون روزی که میفهمی تنها دختری که بابودنت خوشبختیو حس میکنه منم دیر نباشه …کاش اونروز که از همه خسته میشی و دلت یه دستی رو میخواد که بدون هیچ توقعی دستتو بگیره… من زنده باشم .
یه وقتایی همه چی هست ولی اونی که باید نیست …دوبار ترکم کن مردن به این اسونیاهم نیست
نوشته: sssaye
فقط با قدم زدن کنارم با نفس کشیدن کنارت … خودمو خوشبخت ترین زن دنیا میدیدم…
این جملتو دوس داشتم
اینقدری خوب بود ک مخاطبت رو با خودت بردی تو خیالت و همراهش کردی
اما ی نکته داره داستانت
ب صدا دراومدن زنگ در هم نقطه عطف داستان و هم نقطه منفی داستان بود
نقطه عطف بود چون با این حقه راحت مخاطبت رو گول زدی و بردی تو خیالت
و نقطه منفی بود چون صدا هیچوقت وارد خیال نمیشه
ینی میشه از فضای خیالی با صدای زنگ وارد فضای رئال یا واقعی شد اما برعکسش امکان پذیر نیست
در کل خوب بود
موفق باشی
#امضا_چرکولک
عالی بود… ترکیب انشا و داستان پردازی قوی بعلاوه توصیفات سکسی جذاب… ممنون که نوشتی… خوش باشی…
برخلاف خیلی از داستانا که تا وسط هم نمیخونم این داستانو 4بار خوندم
سایه جان داستانت رو دوست داشتم و چند بار خوندم، مخصوصا قسمت آهنگ رو،
من نه داستان نویسم و نه داستان شناس، ولی بنظر میومد
بیشتر از دلتنگی، منتظر سکس بوده دختر دلتنگ
مخاطب گمشده ، تا از در وارد میشه ، میگیره و میبره به اتاق و شروع به…
یکم طولش میداد و بغضشو میشکست و دلخوریشو سر یارو خالی میکرد ، اینجوری کشش داستان بیشتر میشد
آرزوی موفقیت روز افزون
چه جایگزین مناسبی واقعا ! خود اغوشی
اوایل داستان رو خیلی خوب شرو کردید اما راستش اواسط یخورده نا امیدم کردید و ارتباط خوبی نمیتونستم با متنتون برقرار کنم بدلیل کمبود اطلاعات در مورد شخصی ک یهو وارد داستانتون شد و مستقیما وارد سکس با زن داستان شد
ایکاش به این ک تاحالا کجا بوده برا چی رفته چی باعث شده برگرده و… اشاره میکردید
اما خب اخر داستان شگفت زده شدم ازینکه همهی این چیزا توی یه خیال اتفاق میافته و یجورایی جواب سوال هامو هم گرفتم
"نیاز " اون چیزی بوده ک باعث شده دخترک مستقیم شرو به رویاپردازی با معشوقه ی سابقش بکنه
لایک ب داستانتون !
اگه میشه یه توضیحی هم درباره اسم داستانتون بدید…(دوباره ترکم کن ؟؟؟؟ )
بسیار زیبا قلمت رو خیلی دوست داشتم داستانت روان جوری که خواننده رو با خودش میبره همزاد پنداری خواننده با شخصیت داستان و تشبیهات زیبایی که استفاده کرده بودی واقعا عالی بود ممنون ازت
واوووووو بسیار عالی سایه
داستا روح اسنانو میکشونه تو خودش و میشه
همچیزورو دید…
خدای هیچکسو از هم جدا نکن
یا اگه قراره جدا بکنی با هم اشنا نکن
امیدوارم هیچ دلی نشکنه …
میتوانم تمام عمر
در شبهای بی شمار تنهایی
آخرین بوسه ی تو را
به یاد بیاورم
کجای این جهان دلگرفته ای نازنین!
یه لایک ناقابل در نهایت عشق و احترام تقدیم شما
داستان يسري اشكال جزئي داشت اما غرق شدن توي خيالاتت انقد عميق بود ياد خودم افتادم
خوب بود لايك