دوباره من و تاریکی

1395/02/27
                                         به نام افریدگار عشق

دوباره من و تاریکی شب همدیگرو داریم،هنسمو وصل میکنم به گوشیو صدای اهنگ رو بلندتر میکنم.
سردی و سوز هوایه پاییزی اذیتم میکنه ، یقه هایه کتمو میدم بالا و خودمو جمع تر میکنم .
دستامو تکیه میدم به حصارهای جلوی تراس که شبا شدن عصایه تنه خسته ی من ، به باد اجازه نوازش میدم تا صورت خشن و مردونمو نوازش کنه !
پاکت سیگار بعدیو باز میکنم یه نخ از داخلش برمیدارم همیشه از اینکه جلوش سیگار بکشم متنفر بود با این حال شب تولدم برام فندکی که اسمش روش نوشته شده بود رو بهم کادو داده بود .
دستمو بردم به سمت جیب کتم تا فندکو بردارم ، عادت کرده بودم قبل از روشن کردن سیگار بوسه ای روش بزنم و بعد سیگارمو روشن کنم ، فندکی که موقع روشن شدن صدایه برخورد سنگاش سکوت حاکم بر فضا رو در هم میشکست.
کسی رو نمیتوسنم داخل کوچه ببینم چرا که دو طرفش توسط درختانی بلند و با شاخ و برگ فروان که کم کم رو به زردی بودن پوشیده شده بود . برگ هایی که اخرین دقایق عمرشون رو سپری میکردند این رو از چهره ی زردشون میتوستم بخونم ، و این چقد شبیه حال من بود !
اخ جون اهنگ مورد علاقم اومد ، بغضم گرفت اهنگ شادی که باعث گرفتن بغض من میشد !
هوا داره سردتر میشه ، دیگه باید برم داخل ، وارد اتاقم شدم و از داخل یخچالی که گوشه ی چپ اتاق بود بطری عرق رو برداشتم و روی میز دونفره ای که کنار تختم که با پارچه هایه قرمز و تور سیاه تزیین شده بودند نشستم .
اه این برقایه لعنتی دوباره مسخرشو دراوردن ،
_چی شده عزیزم چرا عصبانی هستی؟
_هیچی نمیبینی دوباره برقا رفتن!
_ههه عیب نداره یه کاریش میکنیم
رفتم سمت اشپزخونه تا شاید بتونم شمع پیدا کنم و بتونم از این تاریکی نفرت انگیز نجات پیدا کنم
ولی هرچی گشتم شمع نبود اخر سر هم عصبی شدم و در کابین رو محکم بهم کوبیدم .
تلفنو برداشتم تا به معصومه زنگ بزنم و ازش بپرسم که شمعارو کجا گذاشته ، اخه اون از همه چی خبر داره حتی از جورابم که زیر مبل یه نفرس هم باخبره.
شماره رو گرفتم ولی صدایی با لحن خنده پشت خط تلفن گفت : (( مشترک مورد نظر خاموش میباشد ))
موفق به پیدا کردن شمع نشدم و برگشتم

  • چی شد عزیزم پیدا کردی ؟
  • نه هرچی گشتم نبود
  • خوب با این تاریکی چیکار کنیم ؟
  • نمیدونم شاید تا نیم ساعت دیگه تموم شه.
  • اره بابا بیخیال ، امشب من تورو دارم
    رفتم از تراس پیاله ی خودمو برداشتم و برای اون هم پیاله ای اوردم ، براش عرق ریختم وقتی برگشتم سیگار صورتی مورد علاقشو روشن کرده بود !
    دستشو گرفتم و بوسیدم و گفتم گلم من همیشه مال توام .
  • ادامه داد هادی ؟
  • جانم ؟
  • خعلی دوست دارم
  • منو بگو که عاشقتم
  • هادی ؟
  • جانم ؟
  • بگو هیچوقت تنهام نمیزاری !
  • این چه حرفیه معلومه هیچوقت تنهات نمیزارم
    نگران به نظر میرسید محکم تو بغلم گرفتمش تا از نگرانیش کم بشه ، نمیتوسنم ببینمش دستمو بردم به سمت صورتش تا لمسش کنم .
    موهایی اشفته ای که نیاز به نوازش دستایه مردونه ی من داشت ، چشایه درشت با مژه هایه بلند ، بینی نازک و نوک تیز دستمو گذاشتم روی گونش که صورتشو به سمت دستم خم کرد و کف دستمو بوسید .
    با انگشت یه ضربه ی اروم رو نوک بینیش زدم و گفتم خنگ .
    روی لب هاشو نوازش کردم ، شیطونیش گل کرد انگشتمو برد تو دهنش و میمکید .
  • ببین نمیخام در مورد تو کسی بدونه
  • ولی اخه چرا
  • نمیدونم
    ناخوداگاه به سمتش رفتم تا ببوسمش
  • تق تق
  • اوه خدایه من این موقع کی میتونه باشه
    خندید و گفت خو بگو بیاد داخل
  • بیا تو
  • اقا براتون غذا اوردم
  • نقره خانوم این وقت شب کی غذا میخوره
  • اخه اقا خعلی وقته چیزی نخوردین
  • نقره خانوم مگه نمیدونی من و خانوم خلوت کردیم
    اشک تو چشایه نقره جمع شد و با حالنی اندوه بار گفت : ولی اقا خانوم چند شب پیش فوت کردن

بلند شدم ، انگار روی سرم اب سردی رو خالی کرده بودن ، برگشتم تا معصومه رو نشونش بدم ،ولی خدایه من مصومه ی من کجاس.
دوباره برگشتم و رو به خدمتکار کردم ، دروغ نگو به سمتش یورش بردم و سیلی محکمی به صورتش نواختم
نقره نشست رو زمین و گریه کنان صورتشو نوازش میکرد تا از درد سیلی که خورده بود کاسته شود
تلفنمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم ، ولی اون صدایه لعنتی (( مشترک مورد نظر خاموش میباشد ))
پاهام شروع کردند به لرزیدن ، دستمو تکیه دادم به دیوار و نشستم روی میز

  • هادی گلم بیدار شو دیرت میشه ها!
  • معصوم تروخدا اذیتم نکن بزار بخابم
    ده دیقه گذاشت و از اون صدا خبری نبود پتو رو کنار زدم و چشامو مالیدم و نشستم کنار تخت و با واقعیت تلخ روبرو شدم که همسرم فوت کرده

در صورت گرفتن لایک بالا ادامه خواهم داد
مرسی از عزیزانی که لایک میکنن

پ.ن: دوستان علاقه ی زیادی برایه نویسندگی دارم
خاهشمندم که اگر مورد پسندتان بود تشویقم کنید تا ادامه دهم

نوشته: متخصص ختنه


👍 12
👎 0
10531 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541219
2016-05-16 20:43:32 +0430 +0430

بنویس ولی توروخدا درست بنویس
برقایه لعنتی دیگه چیه؟؟؟:(
دستایه؟؟؟ (hypnotized)

1 ❤️

541241
2016-05-16 21:58:55 +0430 +0430

واقعا هم کس میخی، هم کسخل و هم کسکش.
مغزت از مغز یه حلزون کون پاره، 23 برابر کوچکتره
گم شو

0 ❤️

541242
2016-05-16 22:01:06 +0430 +0430

تا اینجا شبیه شروع خیلی از فیلمهای سینماییه
البته اگه یه آخر بعضی کلمات رو درست بنویسی بهتر میشه
مثلا برقای لعنتی .

0 ❤️

541293
2016-05-17 05:19:56 +0430 +0430

شما کاپی میکنی! ? ما کاپی نمیخوایم ✋ شما در بهترین شرایط میتونین یه دستگاه زیراکس دست دوم باشین!! (preved)
اصلا خوب نبودین!اگر نویسندگی رو دوس دارین یه کتاب اصول داستان نویسی بخرین ،و سعی کنید تمرین کنید…از این داستانای خاکبرسری هم شروع نکنید! ? موفق باشید

0 ❤️

541307
2016-05-17 07:38:46 +0430 +0430

merc . age bejaye khetne kardan say koni vase nevisandegi, movafaght mishi :)
likesham kardam

0 ❤️

541372
2016-05-17 14:55:43 +0430 +0430

داستان رو نخوندم، راستش مدتیه که اول نگاه برچسب داستان میکنم، بعد میخونم، اما نظرات رو همیشه یه نگاه کلی میندازم، بهت حق میدم که در مقابل توهین دیگران عصبانی بشی. اما بهت حق نمیدم که تو هم توهین کنی، میدونی چرا؟ من چند داستان نوشتم و دو تا اپ شده، حتی زیر داستان ها نگفتم من نویسنده هستم، یا وارد کاری نشو، یا روحت رو اونقدر بزرگ کن که در مقابل هجمه و توهین، فقط و فقط لبخند بی اعتنایی بزنی و رد شوی… مقدمه ورود به دنیای هر کاری، مقداری هم توهین و تحقیر است.

0 ❤️