دوراهی

1391/01/09

با صدای گوشیم از خواب پریدم یه نگاه بهش انداختم،مشتری امروزم بود اما چرا این وقت صبح ،ساعت 7 زنگ زده بود که من پشت در دفترم ،حرصم در اومده بود (از اونجایی که مدیر همیشه ساعت 11 میومد کلید دفتر دست من بود ).بلند شدم سریع لباس پوشیدمو یه ارایش مختصر ،سوئیچو برداشتم و راه افتادم به سمت دفتر،توی راه به ترافیک برخوردم ودوباره رفتم تو فکرگذشته ،25 سال بیشتر نداشتم ودو سالی بود از همسرم جدا شده بودم وبا مهریم تونسته بودم یه خونه نقلی نزدیک بابام اینا بگیرم .خوبیش این بود که توی یه شرکت خصوصی مشغول به کار بودمو مجبور نبودم خرجیمو از پدرم بگیرم .ترافیک روون شدو نیم ساعت دیگه رسیدم.
تا حالا ندیده بودمش ولی توی راهرو مجتمع کسی به جز اون نبود و حدس زدم باید خودش باشه ورفتم به سمتش و گفتم اقای کیان فر
یه لبخند ژکوند زدوگفت خانوم چرا انقدر دیر(دوباره تو دلم یه فحش دادم که منو زودتر کشونده اینجا طلبکارم هست).
یه مرد 32 و33 ساله که قیافه معمولی اما خوش پوش بود.
منم گفتم ساعت کاری ما 8:30 بالاخره کارشو انجام دادم وگفت اگر امکان داره اگر مشکلی توی کار پیش اومد تماس بگیرم وگفتم موردی نداره.
گاهی وقتا تماس میگرفت ودر مورد کار سوال میکرد ویه جاهاییشم تو جاده خاکی میزد اما sms های هر روزش بی معنی بود .حدود 5 ماه از این جریان گذشت و smsهاش قطع نشد ومنم تک وتوک جواب میدادم تا اینکه یک روز عصر تماس گرفت و گفت به خاطر کاری که برام انجام دادید یه کادو ناقابل براتون گرفتم کی ببینمتون تا تقدیم کنم.
ازش تشکر کردمو گفتم نمیتونم قبول کنم اما اصرار زیادش باعث شد کمی کوتاه بیام وقرار شد فردا بیاد.
عصر که رفتم خونه ناخوداگاه یادش افتادم وته دلم احساس عجیبی کردم،بعد از دو سال جدایی از همسر سابقم دوست نداشتم پای مردی به صورت رسمی تو زندگیم باز بشه.
گذشت تا فردا دوباره شمارش رو گوشیم افتاد وجواب دادم گفت من جلو در مجتمع هستم،کمی مضطرب بودم ،رفتم وکمی حرف زدیم وکادو رو دادو گفت میتونم یه وقتایی باهاتون صحبت کنم ،واقعا نمیدونستم چی بگم ویه دفعه از دهنم پرید اشکال نداره و تو دلم صد تا فحش به خودم دادم.
دیگه کم کم هفته ای یک بار به یک روز در میون تبدیل شد ودو ماه از این موضوع گذشت تا برای اولین بار رفتیم بیرون.
اونروز برف اومده بود وخیلی سرد بود ،اومد دنبالم تا برای ناهار بیرون باشیم وتوی ماشین کمی صحبت کردیم و گفت 5 سالی میشه از زنش جدا شده(یه جورایی خیالمو راحت کرد )و یه کارخونه کوچیک داره که البته همه خانواده توش سهیمن وبا برادش کارخونرو میگردونه.
رفتیم اوشان وتو یه رستوران که الاچیقم داشت و الاچیقهارو دورش مشمع های کلفتی کشیده بودن نشستیم.
اولش کمی با فاصله ولی رضا به بهانه های مختلف کم کم خودشو به من نزدیک کرد،به روی خودم نیاوردم تا اینکه دستشو گذاشت روی پام،گرمای دستش از روی شلوار جینم حس میشد وبسیار دلنشین یه لحظه احساس کردم تمام بدنم گر گرفته و صورتم قرمز شده.
خیلی وقت بود تو اغوش مردی و نبودم این باعث میشد با کوچکترین چیز تحریک بشم.فکر کنم فهمید چه حالی دارم ،چون سریع پرسید یه چیزی ازت بپرسم ؟میدونستم چی میخواد بگه وسریع با یه سوال از اون جو کشیدمش بیرون.
ناهارو خوردیم منو رسوندو خودش رفت.
تا شب چند بار یاد اون لحظه افتادم حتی تموم اون هفته توی مغزم بود تا دوباره هفته بعد قرار گذاشتیم اما اینبار خونش.
از صبح که بیدار شدم دلشوره داشتم،انقدر که دل پیچه گرفته بودم.اونروز رو مرخصی گرفته بودم وصبح رفتم حمام،نیازی به مو زدایی نداشتم چون دو سه روز قبلش رفته بودم همه جامو اپیلاسیون کرده بودم پس فقط موهامو شستمو زود اومدم بیرون .موهامو خشک کردمو یه لباس زیر توری تنمو اماده شدم و راه افتادم.
در خونش که رسیدم دستام کاملا سرد بود ،در و باز کرد ویه روبوسی مختصر ونشستیم دو ساعتی حرف زدیم و بعد گفت بریم اتاق خواب واونجا راحت تریم وگرم تره!با کمی مکس قبول کردم
فکرمو خونده بود چون سریع گفت اکر راحت نیستی همین جا باشیم.گفتم نه بریم ونشستم لبه تخت.
شروع کردیم صحبت تا جایی رسید که کار به خوندن sms های +18 شد ودیگه دوتایی روی شکم خوابیده بودیم وsms میخوندیم.
وسط خندیدن یه لحظه سرمو اوردم بالا تا یه چیزی بهش بگم گه زود لبشو گذاشت رو لبم،خودمو کشیدم عقب وکمی اخم کردم ولی تو دلم غوغایی بود واما از رو نرفت ودوباره لبشو اورد سمتم ،خودمو پس کشیدمودیگه کاملا روی کمر چرخیده بودم .
اما ول کن نبود و دوباره اومد سمتم اما اینبار با دستاش سرمو گرفتو یه لب مشتی ازم گرفت،دلم ضعف رفت.لب پایینمو با ولع میخورد ومستقیم تو چشمام نگاه میکرد.اولش کمی مقاومت کردم اما چون حال وروز خودم بدتر بود کوتاه اومدم.
کم کم لبمو رها کرد و لبشو به لاله گوشم رسوند از اینکار دیوونه میشدم و ناله های ارومم در اومده بود.
من:اه ه ه ه ه ه ه رضا بسه
رضا:جووون چرا بسه عزیزم لذت نمیبری
(چشمای مستم گویای همه چیز بود ولازم نبود دروغ بگم )
رضا:چشمات ادمو دیوونه میکنه ،لبات که دیگه حرف نداره
دوباره یه لب وزبونشو به زبونم زد ،خیلی لذت بخش بود.نوک سینه هام سیخ شده بود
کم کم از گردن اومد پایین و دستشو تا میخواست ببره زیر لباسم بلند گفتم نه!و دستشو محکم گرفتم
اونم بیشتر منو میخورد ووقتی دوباره بی حال شدم با یه حرکت گیره سوتینمو باز کرد و لباسمو در اورد یه جووووون دنباله دار گفت و دوباره ازم لب گرفت.
از بس سعی کردم مقاومت کنم ماهیچه هام درد گرفته بود اما این بازی موش و گربه و این مقاومت همیشه برام لذت خاصی داشت .و قشنگیش به این بود که اون حریص تر میشد.

لباسمو زد بالا وشروع کرد مکیدن سینه هام تا حالا اینقدر از مکیده شدن سینه هام لذت نبرده بودم ،سینه هام بزرگ نبود و تو دستاش کاملا جا میشد و همچین میک میزد که کم مونده بود اشکم در بیاد.
رضا:چیه بازم نمیدی،جووووون هر چی ناز کنی بیشتر نازتو میخرم.
دوباره با ولع شروع کرد خوردن وزبونشو اروم کشید روی شکمم تا به نافم رسید به اینجا که رسید مثل برق گرفته ها از جا پریدم.نمیخواستم یه سکس کامل داشته باشیم وبه خاطر همین شلوارمو محکم چنگ زدم .رضا یه لبخندی زد وگفت خودت میدونی که من پیروز میشم پس انقدر مقاومت نکن وزبونشو دور کمر شلوارم کشید ،منم که به پهلوهام حساس وتا به پهلوم رسید از خنده ریسه رفتم ،اونم از فرصت استفاده کردو دکممو باز کرد و دوباره دستای من به سمت شلوارم .
بوی اب کوسم بلند شده بود و هی میگفت چه بویی داری ،داری دیوونم میکنی
رضا:هستی تو رو خدا بذار ببینمش
بالاخره بعد کلی کلنجار رفتن شلوارم اومد پایین.
زبونشو روی شرتم میکشید و من التماس میکردم شرتمو در نیاره و اون بی توجه به کارش ادامه میداد.کم کم زبونشو از کناره های خط شرتم به کوسم رسوند
من:ااه ه ه ه ه ه ه ه ه تو رو خدا ب س ه
رضا:عزیزم اروم باشو لذت ببر
ودوباره زبونش رو کناره های کسم چرخید و با یه حرکت شرتمو کشید پایین ،دیگه کار از کار گذشته بود و میخواستم لذت ببرم.
پاهامو کمی باز کرد ،چند ثانیه نگاهش کرد ویه بوس کوچولو وبا زبون لبه های کسمو که به هم چسبیده بود از هم باز کرد وگفت
رضا:چه اب خوشمزه ای داری دختر
تمام بدنم گر گرفته بود وکمی بیشتر پاهامو باز کردم
رضا:جوون عسلم ،پاهاتو باز کردی برات بخورم ،اون چوچولای خوشگلتو میک بزنم و افتاد به جون کسم
زبونشو اررروم همه جای کسم میکشید بعد لبهاشو محکم میکشید تو دهنشو رها میکرد که صدای اینکار برام واقعا لذت بخش وتحریک کننده بود و بعد اروم زبونشو کشید رو سوراخ کونم که یه اه ه ه کشیدم وچشمامو بستم .تا حالا کسی اینکارو برام نکرده بودومن سرشو محکم گرفته بودم که سرشو جدا نکنه وبازم لیس بزنه،پاهامو داد به سمت کناره های سرم و کمرم کمی از زمین فاصله گرفت ،تو این حالت اصلا احساس راحتی نمیکردم چون هم یه کم ازش خجالت میکشیدم وهم به گردنم داشت فشار میومد اما صدام در نمیومد ورضا اروم زبونشو روی سوراخام حرکت میداد من داشتم عشق میکردم.نگران این بودم که نکنه از پشت جا کنه که به خیر گذشت و بلندم کرد وزیپشو کشید پایین وشلوارو لباسشو در اورد.
دوباره لبامون رفت رو همدیگه ومن دستمو از روی شرت میکشیدم رو کیر بلند شدش ورضا دراز کشید ومن از زیر گلوش زبون کشیدم تا کمر شرتش ،که البته فکر کنم برای اون لذت بخش تر بود تا من چون موهاش میرفت تو دهنم .شرتشو کشیدم پایین و کیرش افتاد بیرون ،طول کیرش خیلی بلند نبود اما پهناش زیاد بود وانصافا خوشگل و وقتی خواستم ساک بزنم فقط مقداریش تو دهنم جا شد .
اول اروم از بالا به پایین براش زبون کشیدم و معلوم بود داره لذت میبره،چشماشو بسته بود اه میکشید وزیر لب چیزایی میگفت که نمیشنیدم
گفتم پاشو وایسا تا برات ساک بزنم و خودم نشستم روی زانوهام و کیرشو تا جایی که میشد تو حلقم جا میدادم ،اب دهنم از کناره هاش اویزون شده بود ورضا سرمو محکم گرفته بود و به سمت کیرش هول میداد و صدای اهش بلند شده بود و تا جایی که احساس کردم فکم داره نابود میشه.
گفتم بسه دیگه نیتونم و انگار تازه به خودش اومده بود با چشمای حشری نگاهی بهم کرد و بعد منو پرت کرد روی تخت ویه تف گنده انداخت روی کسم و گذاشت سرش ،گفتم نه!کاندوم بیار وسریع اورد و من براش کشیدم.
لامصب کیرشو تو نمیکرد ومیکشید رو لبه های کسم ومنم که دیگه داغ شده بودم التماسش میکردم که رضا میخوام ،جرم بده
رضا:چی میخوای عزیزم بگو چی میخوای و دوباره کیرشو کشید رو کوسم
با عشوه گفتم کیرتو لامصب ،کیر خوشگلتو و حرفم تموم نشده کلاهک کیرشو فرو کرد ،نفسم بند اومد،احساس کردم یکی زیر دلمو چنگ انداخت و واقعا با سختی رفت تو ،التماسش کردم بسه .گفت عزیزم یه کم تحمل کن الان جا باز میکنه خانومم و دوباره یه فشار دیگه ،احساس میکردم با هر فشار لبه های کسم هم داره جر میخوره.دستامو محکم گرفته بود وبا هر فشاری قربون صدقم میرفت
رضا:شاه کس من،جون خوب جرت دادم،بازم میگی رضا کیر میخوام
من چشمامو بسته بودم واز لحظه لحظش لذت میبردم.دیگه خوب جا باز کرده بود وداشتم لذت میبردم وشروع کرد تلمبه زدن ولب خوردن ودر حین تلمبه زدن کشید بیرون گفتم حتما داره ابش میاد(حرصم در اومده بود)نیم خیز شدم که دستشو گذاشت رو سینم و خوابوندم ولبشو برد طرف کسم وشروع کرد دوباره میک زدن وبعد چند ثانیه جا کرد و چند تا تلمبه ودوباره میک و…
داشتم دیوونه میشدم این بهترین سکس زندگیم بود .نزدیک ارگاسم بودم وفهمیده بود وگفت به حالت داگی برگرد.سریع برگشتم ویه کم اب دهنو کس مالیدن و برام جا کرد ودو تا دستامو ضربدر کرده بدم به سمت پشت وقلاب تو دستای رضا که باعث میشد تعادل داشته باشه وتلمبه زدن و اینبار با شدت بیشتر ،صدای شالاپ شالاپ تخمش که به کوسم میخورد در اومده بود .
(دوستان من کم به ارگاسم میرسم اما وقتیم میرسم گریم می افته)
دوتاییمون خیس عرق بودیم ودیگه نایی نداشتیم و داشتیم به ارگاسم میرسیدیم که اشکای من اول به ارومی و بعد با هق هق میومد والتماس به رضا برای اینکه درش نیاره ورضا همونطور که تلمبه میزد با صدای بلند و ابرو در هم کشیده گفت دارم میام وسریع کشید بیرون وکاندمو در اورد ومنم با چشمای اشک الود وریمل پخش شده ،سینه هامو اوردم نزدیک سر کیرش وابشو با فشار رو سینم خالی کرد ویه لب طولانی…
بعد از نیم ساعت که حالمون جا اومد دوتایی دوش گرفتیم ومن رفتم خونه وبعد اون چند بار دیگه هم سکس داشتیم واما هنوز تصمیمی برای زندگیمون نگرفتیم.
(امیدوارم خوشتون اومده باشه واگر پسندیدید میتونم از خاطرات دیگم هم با رضا براتون بذارم)
شاد باشیدو پاینده.


👍 1
👎 0
53882 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

314848
2012-03-28 23:20:07 +0430 +0430
NA

بچه ها ساعت7:50دقیقه مغزم کار نمیکنه خودتون یه کاریش بکنید

0 ❤️

314849
2012-03-28 23:25:42 +0430 +0430
NA

;) خوشم میاد ننوشتی قدم 175 وزن 60 کیلو چشمام عسلیه و هرکی میبینه راست میکنه!
از کونم دادی بعد درآورد کرد تو دهنت ، بعد آبش پاشد به سرو صورت و درو دیوار!!! یه سکس طبیعی، نرمال و واقعــــی رو تعریف کردی

0 ❤️

314850
2012-03-28 23:26:47 +0430 +0430
NA

بد نبود!!! ارغوان تو چرا توی هر داستانی قبل من کامنت میدی و نظرت با من تقریباً یکی هستش؟
:D

نویسنده داستان هم نفهمیدیم کی بود اما خوشم اومد. مرسی ادامه بده

0 ❤️

314851
2012-03-28 23:59:39 +0430 +0430
NA

به قول معروف برو بابا با تلفظه ب. إ.ر.إ.و با بأا

0 ❤️

314852
2012-03-29 00:44:17 +0430 +0430
NA

کاملا قابل باور بود
…سوتی هم نداشتی
=====شاید برای صنف بچه جقی ها جالب نباشه چون اونها چرت وپرت !!! دوست دارند

مثلا برد توی کونم …بعدش ساک زدم!!! اخه کی اینکارو میکنه ؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

314853
2012-03-29 00:45:24 +0430 +0430
NA

ایکاش منهم یک رضا ( یا هر چی دیگه که خودت میدونی!) بودم

بیشرف!

درشو قفل بزن تا من خودمو برسونم اونجا پیشت!:wink:…

0 ❤️

314854
2012-03-29 00:45:52 +0430 +0430
NA

فشنگ بود. موفق باشی .مرسی.

0 ❤️

314855
2012-03-29 02:18:55 +0430 +0430
NA

;) سلام دستت درد نکنه واقعا!!!خیلی وقت بود هیچ داستانی نتونسته بود کیر منو راست کنه کیرم تو کس و کونت در ضمن از یه منشی که تو یه شرکت میده!!!واقعا غلط املائی بعیده ولی داستانت خوب بود(راستی تو که دادی پس این دوراهی چی بود؟یعنی دوست داری همیشه بهش بدی ؟؟؟بده عزیزم تو دوراهی نمون کوست می گنده)

0 ❤️

314856
2012-03-29 03:56:01 +0430 +0430
NA

داستانت محشربود

0 ❤️

314857
2012-03-29 05:14:04 +0430 +0430
NA

سلام به همه دوستان وممنون که وقت گذاشتین ونظر دادید.
و بیشتر از همه ازmaxmahony ممنونم که با نظرش خجالتم داد.اقای maxmahony عزیز من نمیدونم شما موقع لب گرفتن چه قانونی برای خودت داری ،که چشمت بسه باشه یا پای راستت بالا باشه و…
ولی من چشمامو باز میکنم و به نظرم خیلی چیز عجیبیم نیست !واز همه مهمتر از اون لقب قشنگی که دادی کمال تشکر و دارم و وقتی نظرتو خوندم پیش خودم گفتم یا ایشون عادت داره 1 سال با کسی باشه و بعد یک سال سکس کنه ویا با هر زنی بوده حسابی تیغش زدن و داستان من شمارو یاد اون خاطراته بدت انداخته.و این حرف هاتو رو حساب اون خاطراته بدت واینکه خانوما تحویلت نمیگیرن میذارم

0 ❤️

314858
2012-03-29 05:22:43 +0430 +0430
NA

ادامه بده.موفق باشی.

0 ❤️

314859
2012-03-29 07:06:10 +0430 +0430
NA

خوب و قابل باوري بود.
تحريك كننده هم بود.
كاش مي‌نوشتي كه داستان بود يا خاطره از خودت.

0 ❤️

314860
2012-03-29 08:19:11 +0430 +0430
NA

سلام نازگل جون!!!
از اینکه وقت صرف کردی تا داستان به این زیبای رو نوشتی ،ممنونم!!!

بچه ها!! …از نظر من…به این میگن داستان،بدور از هرگونه حاشیه و خودبینی و فخر فروشی و… که در نوع خودش نسبت به داستانائی که من تا حالا خوندم بهترینه. البته بازم میگم این نظر منه و برای تمام نظرات شما دوستان احترام و ارزش قائلم.

0 ❤️

314861
2012-03-29 08:23:38 +0430 +0430
NA

داستان بود ، چون هیچ زنی از سکسش نمیگه

0 ❤️

314862
2012-03-29 10:00:53 +0430 +0430
NA

راستش من تازه عضو شدم این فقط امتحانه

0 ❤️

314863
2012-03-29 11:37:25 +0430 +0430
NA

nazgol kolan maxmahony riiiid be heykalet dar zemn dastanet mozakhraf bod

0 ❤️

314864
2012-03-29 12:25:09 +0430 +0430
NA

کمترپیش میاد نظربدم اماقشنگ وجالب بود

0 ❤️

314865
2012-03-29 13:24:14 +0430 +0430
NA

سلام عزیزم عالی بود افرین ادامه بده
فقط راستی چه ربطی به دوراهی داشت :bigsmile:

0 ❤️

314866
2012-03-29 15:53:42 +0430 +0430
NA

maxmahony عزیز ممنون که ادامه نظرتو گفتی .برای من مهم این بود که یکم کفری بشی که اتفاق افتاد .

0 ❤️

314867
2012-03-29 19:23:06 +0430 +0430
NA

خوب بود، یعنی خیلی خیلی خوب بود. نمی دونم چرا امروز اکثر داستان ها( گوش شیطون کر) خوب شده. اما با اجازه من یه ایراد کوچولو می گیرم و اون اینه که فضاها خوب پردازش نشده، علی رغم این که حالات و احساسات خوب از آب دراومده. البته هرجی هم بر شما نیست، چونکه داشتی داستان سکسی می نوشتی نه رمان بابا گوریو(یه کتابه از بالزاک) ولی اگر فضاها رو هم اضافه کنی واقعا بدون ایراده. کار به راست یا دروغ بودن هیچ داستانی من ندارم، اما مهم اینه که توی داستان خواننده احمق فرض نشه و رویا پردازی ها کلیشه ای نباشه. یه ایراد شخصی دیگه هم هست، لب گرفتن با چشم باز یه کم بدوی و دهاتی بازی نیست؟ آخه باید چشم ها بسته باشه. چشم باز دور از جون شما مال خانم های اون کاره هست.

0 ❤️

314868
2012-03-30 00:28:11 +0430 +0430
NA

ariah عزیز ممنون که ایرادای به جایی دادی واگر قرار بشه روزی دوباره یکی از خاطراتمو بنویسم حتما این نکاتو به کار میگیرم .ولی در مورد اون (اخه باید …)شما میتونم بگم چرا حتما باید بسته باشه ،منظورم اصل کار نیست ،منظورم اون بایدی هست که بهش میچسبونیم بعدشم حالا چرا این لب گرفتن با چشم باز سوژه شده!
بابا اصلا چشم من از الان چشمامو بستم تا عشق بازی دفعه بعد خوب شد؟

ز

0 ❤️

314869
2012-03-30 00:45:16 +0430 +0430
NA

جالب بود…
یه داستان چند وقت پیش بود که دختره با مدیر عامل اخمو…
سکس با برج زهرمار بود اسمش گمونم… کمی شباهت داشت به اون نگارشش…

بهرحال که امیدوارم هرروز زندگیت اون گریه خوشمزهه نصیبت بشه…

تواون شرایط روحی که داشتی مثه یه معجزه دگرگونت کرده حتما…
خوشت باشه همیشه

0 ❤️

314870
2012-03-30 07:36:06 +0430 +0430
NA

من معمولا كمتر پاي داستانها كامنت ميگذارم و بيشتر از اينكه نظر بدم، خيلي دوست دارم كه نظرات دوستان را كه جدي ويا به طنز ، نوشته ميشه ، را بخونم و بهر جهت فرقي نميكنه هر دو منتهي به خنده ميشه. اما اينجا بعد از مدتها ،متاسفانه ميان اين همه داستانهاي جدا ! تاكيد ميكنم جدا مزخرف ، وبعضا خجالت آوركه كاملا مشخص ميكنه چه كساني هستند !!!قلب انسان از اين بدرد ميگيره كه كسانش به كنار ! اما چرا؟ اين تبليغات سكس هاي بي شرمانه كه عكس العمل كامنت گذران را كه حداكثر فحش هاي ركيك به نويسنده ميدهند وانگار يك دين در همين حد گذارا دارند اين عده يك طرف !! واندي قليل مانند كهنه كاران از جمله استاد ماهوني، خانم ساينا كه متاسفانه مدتي هست كه ايشان نيستند ! و نيز بانوي فرهيخته ساناز كه با نظراتشان شعور والاي خود و همچنين بزيبايي ،حرمت استاد خودشونو ،با هر كامنتي كه ميگذارند به نحوه احسن نشان ميدهند… خواهشمندم مقداري بنده رو تحمل بفرمائيد ،عرائضم را سريع بيان كرده مرخص ميشم … چند روزي هست كه به عينه مشخص وكاملا واضح ، وآشكار است كه عده اي مغرض كه فقط جز انگ خيانتكار ، خود فروخته وميهن فروش ،بيشتر كه آري اما كمتر كه نه!! بهشان چيز ديگر نميچسبد ! در مقابل انتقاد هاي سازنده وهميشه كوبنده استاد ماهوني وطنز لطيفي كه هميشه ايشون در ادبيات بي نظير خودشون بكار ميبردن(من خود استاد ادبيات بودم ودر اينجا هم هميشه دقايقي را با كامنت گذران ،هستم مرخص ميشم) مرا از جمله اساتيد ديگر باز نشسته وحتي آناني كه هنوز خاك وخدمت رو افتخار ميدونن! به وجد مياورند…
در حال حاضر مشغول قلم زني در يكي از مجلات سينمايي معتبر كشور هستم واصلا باكم نيست كه با نوشتن اين سطور ،سيل فحاشي ها بسويم سرازير شود يا اينكه مورد شناسايي ماموران ساواما قرار بگيرم وبا علم بر اينكه نوشتن اين سطور توسط اينجانب توجه مغرضين را بطور 100% متوجه جناب استاد ماهوني خواهد كرد وايشان را متهم به جرمي كه خود شان در كاربردش علنا بي پروا، وبي انقطاع
بي شرمانه ! سابقه درخشان و يدي طولاني دارند،خواهند كرد.دوست عزيز چه باك زين اتهامات! قوم كفتاران را با نبرد دليران چه كار! اصل مطلب را خدمتتون عرض ميكردم كه با مشاهده كامنتهاي كاملا نا نجيبانه توسط متجاوزين و متعرضين به فرهنگ ايران عليه تنها مدافع وجوان غيرتمند تازه پيوسته ديگر ! در مقابل چشم حضار ي كه ابدا حاضر نيستند قدمي جلو گذاشته واقلا از نام زيباي بكار برده شده از طرف استاد ماهوني “جانباخته مدافع ميهن” دفاع و حرمت پاكشون را در مقابل اين كفتاران سياه كار حفظ كنند !!!تنها بدليل ترس از اخراج از شهواني !!! اينچنين به كساني كه نفس وناموس همه مارا به جان خريدن واكنون چشمشان به شما بود و تاثر وحسرت!!.. ان چه خواهد ماند نام نيك ايشان خواهد بود .گرچه ايشان را وادار كردند كه به زعم گفته خودشان تا بحال زبان به تلخ گويي نكرده بودند …اما وادارش كردن…واين بمانند زهر تلخ خوردن بود نه بمانند شما دهانتان شيرين حلوا…اما حرفي كه ايشون نزد وبازهم حرمت سيه كاران را نگه داشت من خواهم زد ومرخص ميشم واميد وارم ايشان اين دخالت را بر من ببخشايند. طي اين چند ماه منهم به سبب مهارتي كه در ادبيات دارم براحتي خط ها رو از هم تميز ميدادم آنهم با يك خط خواندن ! اما چه چيز باعث شد اينجا اين عرائضم را بگم !بقول استاد ماهوني سوتي دادن خانم نويسنده خانم بودنشان اله اعلم … و نظر ديگرشون راجب استاد كه فقط ميخواستند ايشون را عصباني كنند …بله خانم …هليا…شما واقعا چگونه به انهمه كمكي كه استاد در جهت بهبودي ورونق گرفتن تاپيك هايتان ! قلبا و بدونه هيچ چشمداشت ونظر ، به ياري شما امد تنها بخاطر انتقادي كه از داستان شما كه از نظر من پشيزي ارزش نداشت وهمچنين بخاطر شخصي با شخصيت بسيار كثيف وسخيف بنام مهران 6113 كه از گفتن اسمش نيز اكراه داشتم!!چنين بد كردين ؟كسيكه بدرستي مورد هدف قرار داده بود شماهارو !! اما حيف كه در لفافه باز فرصتي براي بخود آمدنتان بذل وبخشش كرد اما ناجوانمردانه كار را به فحاشي كشيدين واز نامبردن عزيزان جان باخته هم براي پايين اوردن شانشان البته از نگاه احمقانه شما هيچ ابايي نداشتين. اين ملعون چه اصرار كه جانباخته انوش خود استاد هست واز اينكه خود استاد بناچار اين شايعه رو با افتخار به گردن گرفتن دنبال چه ميگشت ؟گيريم كه درست ! ملعون خائن از اين حرافي ترا چه سود ؟گناه كبيره بود؟ يا مدير را عصباني ميكرد كه بتو بابت اين دستمال تكاني پيشنهاد معاونت را ميداد. تمام اين آيدي ها خود بقول خود ايشون …«تو لمپن بودي بيقرار در رويا كاپيتان ، ان سرجوخه مسخره كه عكس ‍ژنرال دوگل را در اواتار داشت! عاليجناب ، هليا و نازگل هم كه …!اينها تمام اين ايد ها نيست !تمام داستانها به قلم ايشون نوشته شده .!اقلا از هر 20 داستان كه ملاحظه نمودين 18 عدد آن كه به لعنت خدا هم نمي ارزد متعلق به ديوانه اي بي شرم وحيا كه حتي تن كوروش كبير در نقاب خاك از تماس اين جرثومه خائن به خاك سرزمينش برخود ميلرزد…باقي آيدي ها را خود حدس بزنيد…اما زمان بر شما ثابت خواهد كرد وفلك كشيده اين خيانت را چه به كفتاران وچه به تماشاچيان مزه اش را خواهد چشانيد كه اينچنين فرد ي را كه شماها بي خبران قدر نميدانيد.
متاسفم … عطا ء شهواني را به لقاء اش بخشيديم.
مارا حلال كن استاد كه اين انگ زين پس را ازمن ميخوريد اما صداي حق رسا تر است.

0 ❤️

314871
2012-03-30 09:36:04 +0430 +0430
NA

نه منظورم اشتباه رسید. آخه محیط سکس شما رمانتیک بود، اگر قرار بود سکس وحشی باشه، خوب باید باز می بود. جالبه که الان میخام یه مثال واست بزنم که البته نصف جزییاتشو یادم نمیاد. فیلم shining که محصول سال 1980 هست رو دیدین یا نه؟ کارگردانش استنلی کوبریکه و جک نیکلسون بازی می کنه و لقب دلهره آورترین فیلم تاریخ سینما رو داره. اما نویسنده همین فیلم نامه، سال 2010 به عنوان بدترین نویسنده تو توصیف صحنه های سکس انتخاب شد. علتش هم این بود که تو کتاب جدیدش، یک دفعه صحنه های سکس رمانتیکو با فتیش قاطی کرده بود.

0 ❤️

314872
2012-03-30 09:51:30 +0430 +0430
NA

سلام داستانت به نظر من والبته به نظر بیشتر خانمها و اقایون نقاد و سختگیر واقعی بود افرین که نظم و نثرت باهم همخوانی داشت و میشد کمی هیجان دار ترش کنی اما اینو از زبان یه طرفدار میگم نه یه نقد کننده

0 ❤️

314874
2012-03-30 10:13:05 +0430 +0430
NA

سلام چرا مگه همیشه باید ایراد پیدا کرد خوب بعضی وقتها کافی باور کنید که نویسنده داره باهاتون هم دل میشه و دردل یا شاید ابراز وج.د مینه که حق طبیعی همه ادمهاست
من همیشه گفتم ساده باشیم و نخواهیم که پلنگ از در خلقت برود و به گل سرخ نگوییم شما

0 ❤️

314875
2012-03-30 10:51:02 +0430 +0430
NA

عالی نبود ولی جای فحش هم نداره از دو تا داستان بدتر باشه از سه تاش قشنگتره.
Avarin

0 ❤️

314876
2012-03-30 13:00:28 +0430 +0430
NA

منو عشقم هم وقتی لب میگیریم چشمامونو باز میکنیمو همدیگرو نگاه میکنیم.خیلی قشنگه این کار

0 ❤️

314877
2012-03-30 20:48:02 +0430 +0430
NA

shabihe in ghaziyeh vase manam etefagh oftade, kheyli pileh kard ta …

0 ❤️

314878
2012-03-30 21:14:43 +0430 +0430

بد نبود
به قول دوستان واقعی و قابل باور
حالا شاید فقط یه داستان باشه ولی اینکه واقعی جلوه میکنه مهمه
نه اغراق آنچنانی داشت و نه حرفایی که باعث در اومدن شاخ و دم آدم میشد

0 ❤️

314879
2012-04-03 03:54:41 +0430 +0430
NA

:bigsmile: خوشمان آمد

0 ❤️

314880
2012-04-12 12:13:09 +0430 +0430
NA

هلیا

0 ❤️

314881
2012-04-13 09:16:30 +0430 +0430
NA

هلیا جان
زیاد سخت نگیر، اون بنده خدا یه شکری خورد، شما خون خودتو کثیف نکن
این از خصوصیات ما ایرونی جماعته که اصلو ول کنیم و توی سوراخ سنبه ها دنبال فرعیات بگردیم تا به خیال خودمون روی طرف رو کم کنیم و به بقیه ثابت کنیم که خیلی زرنگیم. بذار این دانشمندان هم هی نظرات بقیه رو بالا پایین کنن تا از توش معادلات چند مجهولی ذهن بیمارشون رو حل کنن و روابط مخفی بین کاربرای مختلف رو کشف کنن! باشد که رستگار شوند!
بگذار ما همچنان از بودن با شهوانی، همان لذت سادۀ خوندن خاطرات سکسی هموطنامون، عکسا و فیلماشون و گپ زدن با یه گروه از عزیزان خوب رو ببریم. حل مسائل پیچیده رو بگذاریم برای اساتید ادبیات…!

0 ❤️

314882
2012-04-14 02:18:48 +0430 +0430

خوب بود. فحش خور نداره. بازم بنویس

0 ❤️

314883
2012-04-22 05:03:00 +0430 +0430
NA

داستانت کاملا از قبل برنامه ریزی شده بود حس میکنم یه جاهاییشو جا انداختی!!اما باز به نسبت چرت و پرتای دیگه ای که دوستان مینویسن اندکی بهتر بود!حداقل اینقدر بد نبود که دیگران فحش نثارت کنن!

0 ❤️

314884
2012-04-23 06:46:55 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود
چند تا سوتی ریز داشتی اما تابلو نبود
دستم درد نکنه که نگفتی قدم 175 وزنم 65 کیلو چشمام سبز و…
موفق باشی.

0 ❤️

314885
2012-04-23 06:51:56 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود
چند تا سوتی ریز داشتی اما تابلو نبود
دستم درد نکنه که نگفتی قدم 175 وزنم 65 کیلو چشمام سبز و…
موفق باشی.
فقط من متوجه نشدم دو راهی کجا بود?

0 ❤️