دوست دخترم سحر (1)

1393/03/15

سلام.من ا هستم.راستش کلی از داستانای مضخرف و تخیلی این سایت رو خوندم و گفتم بذار چندتا داستان براتون تعریف کنم که حداقل واقعیت داشته باشه.داستانای من به درد جلق زدن نمیخورن.پس اونایی که الان سیخ کردنو میخوان با داستان من خودشونو تخلیه کنن بدونن که اشتباه اومدن.
داستان بر میگرده به وقتی ترم 3بودم(الان ترم7هستم).یه شب توی اتاقم(خونه دانشجویی)نشسته بودم گه یکی زنگ زد گفت یه اسمی گفت من گفتم اشتباه گرفتین،قطع کردم.صداش شبیه پسر بود ولی دختر بودش.2باره زنگ زد گفت مطمعنی خودت نیستی؟؟گفتم یبار پرسیدی گفتم نه نیستم.
بع دوباره پیام داد.خلتصه کنم کنم که بعداز کلی پیام بهم گفت ازت خوشم اومده.دوست دارم باهات حرف بزنم(منظورش دوستی بود)منم گفتم خب چیکارت دارم حرف یزن.سرتونو درد نیارم ما باهم دوست شدیم.من استان بوشهر بودم و اون استان فارس.شهرهامونم کلی باهم فاصله داشت.بااتوبوس تقریبا 8 راه بود.
شب های زیادی باهم بیدار میموندیم و تا صب پیام میدادیم،تقریبا یکسال اینجوری باهم بود.خدایی یه اتفاقایی بینمون افتاد که باعث شد به شدت به هم علاقمند بشیم.نا گفته نماند که چند باری عکسهای همدیگرو ایمیل کرده بودیم واسه هم.
اینقد به هم علاقه پیدا کردیم که خودمون میگفتیم عاشق شدیم.خداشاهده اینقد همدیگرو دوست داشتیم که وقتی یه اتفاقی برا یکیمون می افتاد اون یکی گریه میکرد.
بعداز یکسال که باهم بودیم و به شدت به هم علاقمند شدیم تصمیم گرفتیم همدیگرو ببینیم.البته بازم ناگفته نماند سحر تجربه دوم دوسپرش بود ولی سکس نداشت.علاقه شدیدی هم به سکس داشت.قرار گذاشتیم همدیگرو توی شیراز ببینیم.
ولی قرار نبود بار اولی خونه بریم.خونه ی عموش شیراز بود.به بهونه دکتر رفتیم شیراز.خودش تنها اومده بود دکتر.من تقریبا یکساعتی جلوی مطب منتظر بودم.دختری که یکساله فقط باهاش حرف زدم و پیام دادم الان داره قدم قدم به من نزدیک میشه و من با یه شاخهل رز جلوش ایستادم.باورم نمیشه این سحر باشه،یه دختر خوش اندام و بینهایت خوشکل داره به من نزدیک میشه.هرچی فکرشو کردم دیدم هیچ شباهتی به عکساش نداره،فکرکردم خودش نیس و منتظر ایستادم ولی اون هی به من نزدیک و نزدیک تر میشد.تا اینکه رسید به من.سلام عزیزم.خوبی؟مگه نشناختی؟یه لحظه جا خوردم.خب حق داشتم.چون اون عکسایی که من دیده بودم اونی نبود که جلوی من بود.گفتم تو سحری؟؟؟گفت:پ میخواستی کی باشم گلم؟گفتم:عکسا…؟گفت:اونا عکسای دوستش بوده،چون خودش خیلی خوشکل بود ودوستش در سطح متوسط بود.گفت نمیخواسته بخاطر زیباییش بهش علاقمند بشم.من اصلا باور نمیکردم.تا اینکه کلی از حرفایی که بهش زده بودمو تکرار کرد.ساعت تقریبا 3بود و مطب دکتر هنور باز نشده بود.از نگهبان مجتمع پرسیدم گفت مطب ها ساعت4باز میشن.پس یکساعتی قبل از باز شدن مطب وقت داشتیم حرف بزنیم.باید بگم که سحر حساسیت داشت و به بهونه اون اومده بود دکتر و میخواست که ویزیت دکتر توی دفترچه بیمش باشه که بهش شک نکنن.خلاصه برای گذروندن این یکساعت رفتیم توی خیابون قصردشت شیراز(که مطب دکتر هم همونجا بود)قدم بزنیم.یه مسیر دویست سیصد متری رو رفتیمو برگشتیم.اینقد شرم داشت که نمیذاشت دستشو بگیرم توی دستم.باورتون نمیشه این دختر با اون همه خوشکلی یه چادر انداخته بود سرش،چادره نتنها زیباییهاشو پنهون نمیکرد بلکه یه جذابیت خاصی بهش میداد.
من که خیلی جا خورده بودم اصلا نمیدونستم چی باید بگم.دختری که پشت تلفن همجور حرفی از حرفای عادی و عاشقونه تا سکسی ترین حرفارو میزدم الان پیشمه ولی من نمیدونم پی باید بگم
من ساکت بودم و قدم میزدیم تا اینکه خودش گفت چیزی نمیخوای بگی؟گفتم:راستش اصلا نمیدونم چی باید بگم.دیگه خودش شروع کرد از اینکه چجوری زن عموشو راضی کرده تا خودش تنها بیاد دکتر حرف زد.منم یواش یواش کلمه روی زبونم میچرخید و دیگه باهاش راحت شدم.اولین چیزی که بهش گفتم این بود که:خیلی بیمعرفتی،من یکساله یه تصویر دیگه از تو توی ذهنم داشتم ولی تو…
وسط حرفم پرید و گفت،اینحرفارو نزن جان سحر،مهم اینه که الان من پیشتم و عاشق همدیگه هستیم.توی همین حرفا بودیم که رسیدیم به مطب تا باز شده.من جلوی در موندم رفت نوبت بگیره.اومد تا چند نفری جلوش هستن و باید منتظر باشیم.رفتیم روی صندلی که توی مطب بود نشستیم.گوشیش توی دستش بود ازش گرفتم،رفتم توی گالری و تمام عکساشو نگاه کردم.بعد رفتم توی پیاما.یه لحظه دیدم اسم یکی که بهش پیام داده نوشته"عشقم".یه لحظه دلم ریخت.گفتم آخ که اونی که بهش دل بستم تو زرد از آب در اومد.بازش کردم ببینم چی به هم گفتن،دیدم پیامایی بودن که من براش فرستاده بود.بله اون شماره هم ماله من بود.باورم نمیشد…بهش نگاه کردم یه لبخندی زدم،فهمید جریان چیشه.با لباش آروم گفت:عشقمی به خدا…
منم گفتم خیلی دوستت دارم،باورم نمیشه اسممو گذاشته باشی “عشقم”
گفت:حالا تو گوشیتو بده ببینم اسم منو چی گذاشتی.گفتم نه نمیشه.اصرار کرد مجبور شدم بدم،خیلی خجالت کشیدم.اون ایم منو چی گذاشته بود،من چی گذاشته بودم.میدونید چی گذاشته بودم؟“امید”
نوبتش شد و بعدش از مطب رفتیم بیرون.الان ساعت حدودای4ونیم پنجه.از اونجا که فصل تابستون بود میتونستیم تا تاریک شدن هوا یعنی ساعت7.8پیش هم باشیم.تصمیم گرفتیم یخورده قدم بزنیم.چند متری که راه رفتیم گفتم چادرتو بردار،به اصرار من برداشت.یخورده که جلوتر که رفتیم خواستم دستشو توی دستم بگیرم که نذاشت.گفت دوست نداره.من وایسادم بهش نگاه کردم.وقتی توی چشماش نگاه کردم و صداقت و عشق رو توی چشمام دید خودش دستمو توی دستش گرفت.خیلی راه رفتیم.اینقد که جفتمون دیگه نمیتونستیم راه بریم.سحر گفت بیا بریم باغ ارم.(باغ ارم یکی از باغای خیلی قشنگه شیرازه).تاکسی گرفتم و رفتیم اونجا.
محوطه باغ شلوغ بود اصلا نمیشد اونجوری که من توی راه تصورشو میکردم راحت باشیم،با زحمت یه گوشه ای پیدا کردیم که کسی نباشه.روی زمین چمن بود.روی چمنا نشستیم و یخورده از دلتنگیا و حرفای دلمون زدیم.من دراز کشیدم و سرمو گذاشتم روی پاهاش(چهازانو نشسته بود)دست میکشید توی موهام.چشمامو بسته بودم.حس خوبی میداد.حس بوس بهم دس داد.دلم بوس میخواس.بلند شدم،بهش گفتم چشماتو ببند یه سورپرایز دارم.گفته چیه.گفتم حالا چشماتو ببند.چشماشو بست،آروم بهش نزدیک شدم و یه بوس از رو لب گرفتم.سریع چشماشو باز کردو لبخند زد.خیلی از کارم خوشش اومده بود،گفت احتمال هرکاریو میدادم بجز این.بعد چندتا بوس عاشقانه دیگه از هم گرفتیم.توی همین حال بودیم که 4نفر با بیسیم بالا سرمون وایسادن.حراست باغ بودن و مارو با دوربین مداربسته دید میزدن.کلی سوال پیچمون کردن که چه نسبتی باهم دارینو اینجا چرا اینکارارو میکنینو اینچیزا…من با خونسردی جوابشونو میدادم برا همین شک نکردن.گفتم نامزدمه اوردمش دکتر.از شهرستان اومدیم و یادمون رفته مدرک بیاریم.البته ریختمونم به شهرستانیا میخورد.خلاصه با کلی دردسر و بدبختی ولمون کردن گفتن برین.
ماهم سریع از باغ رفتیم بیرون.دیگه عصر بود و سحر رویایی من باید میرفت خونه عموش.خونه عموی سحر تا باغ ارم خیلی دور بود،یه ماشین شخصی دربست گرفتم که ببرمش جلوی خونه عموش بذارمش.جفتمون عقب نشستیم.به هم چسبیده بودیم.سحر خیلی خسته بود.دستمو توی دستش گرفت و سرشو گذاشت روی شونم.دلش نمیخواست از هم جدا بشیم.چون معلوم نبود دوباره کی همدیگرو میبینیم.دستمو نوازش میکرد انگار دوست داشت منم نوازشش کنم.دستم روی پاش بود.منم پاشو ماساژ میدادم.گفت پام خیلی درد میکنه بیشتر ماساژش بده.منم هی نگاه راننده میکردم که یوقت نگاه نکنه و پای سحرو ماساژ میدادم.شلوار لی پاش بود.برا همین نرمی بدنش زیاد حس نمیشد.زیر چشمی توی چشماش نگاه کردم و همزمان دستمو بردم لای پاش،شلوار لی نمیذاشت زیاد لمسش کنم ولی برا کسی که بار اولشه خیلی حال میداد.هیچ ممانعتی نکرد.منم تا میتونستم به دور از چشم راننده ماسارش دادم.چندبار هم سینه هاشو گرفتم توی دستم،وقتی سینشو فشار میدادم با دستش،دستمو فشار میداد یعنی خوشم میاد همینکارو بکن.
دیگه دیدم خیلی ضایع بازی میشه گفتم:عزیزم الان راننده میفهمه زشته؛گفت ارع راست میگی.خودشو جمعو جور کرد.دیگه رسیده بودیم سر کوچه ی خونه ی عموش.جدایی خیلی سخت بود ولی چاره ای نداشتیم.
به سختی از هم جداشدیم و من برگشتم شهرمون.پایان قسمت اول
قسمت دوم که مریوط میشه به قرار دومممون رو هفته آینده براتون میذارم.اون خیلی جذاب تره،چون میریم خونه؛
و قسمت سوم رو هم که جذابیت بیشتری داره،یک هفته بعدش میذارم براتون.
از دوستانی که صبر به خرج دادن و قسمت اول رو کامل خوندن ممنونم.امیدوارم بدتون نیومده باشه.ازتون مبخوام قسمتهای بعدی رو حتما حتما بخونین.این داستانه 3سال از عمر من هس،که دارم براتون تعریف میکنم.ببخشید که اسممو کامل نگفتم.

نوشته: ا


👍 0
👎 0
23004 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

420950
2014-06-05 09:59:44 +0430 +0430
NA

ریدی با این همه غلط املایی! داستانای بعدی رو خواهشاً 2 دستی تایپ کن اون یکی دستت مشغول جلق نباشه lol غلط املایی کمتر میشه biggrin

0 ❤️

420951
2014-06-05 11:27:58 +0430 +0430

لااقل تخمی تخیلی نبود
کارت خوب بود biggrin

0 ❤️

420952
2014-06-05 13:35:32 +0430 +0430
NA

خوب خخخخخخخ

0 ❤️

420953
2014-06-05 21:21:21 +0430 +0430
NA

اقااااااااااااااااااااااااا من سیخ کرده بودم ولی نشد خودم تخلیه کنم الان تکلیف چیه؟
lol

0 ❤️

420954
2014-06-06 00:32:45 +0430 +0430
NA

به نظر من که خوب بود .!!! unknw

0 ❤️

420955
2014-06-06 07:02:17 +0430 +0430
NA

زيبا بود وقت غلط املايي زياد داشت

0 ❤️

420956
2014-08-14 03:13:17 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ بود دستت درد نکنه بازم بنویس

0 ❤️