دوست قدیمیش خوبه

1399/09/09

آن شب هم مثل خیلی از شب های دیگه که یا من می رفتم پیش حامد یا اون می آمد شب خونه ما، من خونه حامد بودم. ما از دبستان با هم دوست بودیم و با اینکه چند سال پیش از محله ما رفته بودند به منطقه دیگه ای، ما همچنان با هم دوست بودیم و رفت و آمد داشتیم. پدر و مادرهامون هم از این دوستی خوشحال بودند. چون می دونستند که هیچ کدوم از ما دنبال خلاف و دردسر نیستیم.

آن شب، یک شب تابستانی بود و قرار بود که شب خونه حامد بخوابم، ولی بعد از شام، حدود ساعت ۱۰، صدای فریاد بابا و خواهر حامد بلند شد و ما از اتاقش دویدیم بیرون که دیدیم مادرش حالش بد شده و نیمه هوشیار وسط اتاق افتاده. تا زنگ بزنن به اورژانس و ببرنش بیمارستان، نیم ساعتی طول کشید و من هم تا ساعت ۱۲ بیمارستان موندم و بعدش به اصرار بابای حامد، من هم راهی خونه خودمون شدم با تبسی که گرفتم.

کلید رو با احتیاط تو سوراخ در پیچوندم تا مامان و بابام رو بیدار نکنم. چراغ ها خاموش بود و تعجبی هم نداشت، ولی تو همون تاریکی می تونستی بفهمی که گویا مهمان داشتیم و میز شام هم نیمه کاره ول شده. هنوز چشمام به تاریکی کاملا عادت نکرده بود که صدای بابام رو از اتاق خوابشون شنیدم. در اتاقشون برعکس شب های دیگه که وقت خواب می بستنش، باز بود. ولی چراغ توالت و حمام توی اتاقشون روشن بود و صدا از آنجا می آمد.

بابام داشت قربون مامانم می رفت و معلوم بود که اونجا خبرهای خوبیه! کیر من هم با شنیدن اولین آه مامانم از جاش بلند شد و با فشار به شلوارم، من رو متوجه خودش کرد. معلوم بود که داره هیجانشون بیشتر می شه. هم صدای آه آه مامانم بیشتر می شد و هم هم بابام بیشتر قربون کس و کونش می رفت و هم صدای تلمبه ها تو کس مامانم شنیده می شد. صدای بابام می اومد که می گفت «بزن، بزن تندتر بزن. چه کُسی داری می کنی، بزن، کون رو ببین، بزن» و مامانم هم با آه و ناله هایی که آب هر مردی رو می آورد، همراهیش می کرد.

دیگه صداهایی که از تو حموم می امد داشت من رو به اوج می رسوند و داشتم دنبال دستمال کاغذی می کشتم تا آبم رو بریزم توش. ناله های مامانم هم به اوج رسیده بود و معلوم بود که داره ارضا می شه، یک ناله بلند کشید و بعد برای چند ثانیه همه جا ساکت شد. دو بار دیگه دستم رو عقب و جلو کرده بودم، آبم پاچیده بود بیرون که با شنیدن صدای بابام از توی حموم، مثل اینکه آب یخ رو سرم ریختن و کیرم در کسری از ثانیه خوابید و من رو تنها گذاشت. هنوز نمی تونستم بفهمم که اون تو چه خبره! بابام داشت با یک مردی به اسم امیر صحبت می کرد و ازش می پرسید «راضی بودی؟ خوب کسی داره، نه؟» اونم تایید می کرد که همچین کُسی تا حالا نکرده بوده. داشتن درباره کس کی صحبت می کردند؟ فکر می کردم که آه و ناله ها مال مامانمه ولی تنها فکری که به ذهنم می رسید این بود که احتمالا بابام، مامانم رو فرستاده جایی و با رفیقش خانم آوردن خونه!


قسمت دوم

در یک لحظه از بابام متنفر شدم. احساس کردم باید این موضوع رو به مامانم بگم. خلاصه اصلا متوجه هیچی نبودم. مثل این بود که تازه داری به هوش می آیی و موقعیت خودت رو درست نمی تونی تشخیص بدی. داشتم با خودم و منگیم کلنجار می رفتم که با شنیدن صدای زنی که تو حمام بود، همه چیز رو سرم آوار شد. زنه گفت «ناصر چه کار می کنی که هر دفعه کیرت کلفت تر می شه؟» و هر سه خندیدن. صدا، صدای مامانم بود! دیگه دوست داشتم که از خواب بیدار شم یا اگر خواب نیستم، زمین دهن باز کنه و من رو بخوره. مگر ممکن بود که بابام برای مامانم کیر بیاره؟! و تازه خودش هم بمونه کنارشون تا کیر کلفت رو بکنه تو کس مامانم و اون دیوثی رو که مامانم رو می کنه، تشویق هم بکنه! اصلا برام قابل فهم نبود که چطور مامانم حاضر شده که جلوی شوهرش به یک مرد دیگه کس بده و تازه از کلفتی کیری که تو کس و کونش بوده، جلوی شوهرش تعریف کنه!

صدای باز شدن شیر آب و شوخی هاشون در حالی که داشتن همدیگه رو می شستن و می مالیدن من رو به خودم آورد. احتمال داشت که کارشون تموم شده باشه و بخوان بیان بیرون. باید چه کار می کردم؟ سریع شرت و شلوارم رو کشیدم بالا و از خونه زدم بیرون. به پارکینگ که رسیدم هنوز از شدت ضربه ای که خورده بودم، گیج بودم. مامان رو تصور می کردم که پاهاش رو باز کرده و یک مردک کیر کلفت داره کسش رو می گاد و بابام هم داره از جلو کس مامانم رو می ماله و هم زمان با دست دیگه اش، خایه های مرده رو. چطوری مامانم شرتش رو برای مرده درآورده بوده جلوی بابام؟ بابام و مرده، ناصر، با هم مامانم رو می کنن یا بابام فقط تماشاچی این برنامه است؟ مامانم حتما پشم کسش رو برای این مرده تراشیده! کون هم بهش می ده؟

با این تصورات و سئوالات مشغول بودم که دیدم یوایوش کیرم سفت شده و انگار از یادآوری چیزهایی که دیده بودم داشتم دوباره حشری می شدم. وقتی آدم کیرش راست می شه، عقلش کم می شه و جراتش زیاد. با خودم گفتم که باید برگردم بالا و ببینم اوضاع چطوره! نمی دونستم که چند وقته که تو پارکینگم، ولی کسی هم از در حیاط بیرون نرفته بود. پس ناصر هنوز تو خونه ما بود و حتما هنوز داشتن مامانم رو می کرد. دوباره که یاد کس مامانم افتادم و اینکه چطوری جلوی دو تا مرد لخت می شه و کس می ده، حشری شدم و راه افتادم سمت واحدمون.

هم حشری بودم و هم استرس داشتم که نکنه الان در رو باز کنم و ببینم که دارن وسط خونه همو می کنن. ولی تو اون لحظه تنها چیزهایی که من رو به جلو هل می داد، کیرم بود و تصویر اینکه مامانم لخت شده و بابام داره پستونهاشو می خوره و ناصر هم کیرش رو گرفته دستش و به کون مامانم می مالیدش. همین تصویر کافی بود تا جرات کنم و کلید رو با احتیاط توی سوراخ بچرخونم و لای در رو به آرام ترین حالت ممکن باز کنم.

چراغ های هال و پذیرایی خاموش بود، مثل دفعه قبل. ولی صدای شاپ شاپ تلمبه و ناله های مامانم تو خونه پیچیده بود. وارد شدم و طوری که دیده نشم به اتاقشون نزدیک شدم. چراغ اتاقشون خاموش بود، ولی با نوری که از در باز حمام می آمد، می شد مامانم رو دید که روی تخت، روی دست ها و زانوهاش در حالت قمبله و ناصر هم روی زانوهاش نشسته روی تخت و همینطور که از زیر پستون های مامان رو گرفته، داره تلمبه می زنه، چه تلمبه ای. بابام هم در حالی که کیر نیمه خوابیده اش رو می مالید، تماشاشون می کرد و گاهی هم با حرف های چرکش، حشریشون می کرد. به مامان می گفت «حال می کنی جلو شوهرت داری کس می دی؟ جنده شدی؟ کیرش کلفته؟»
مامان هم وسط ناله هاش جواب داد: « آره، دارم کیر کلفت می کنم تو کسم. ناصر داره کس زنت رو می گاد. ناصر فشار بده که دارم می آم» ناصر هم یک در کونی محکم به مامانم زد و گفت «زیرخواب منی تو. چه کسی! تنگش کن که امشب هم جرت بدم جلو شوهرت» بعد رو به بابام گفت «خوش به حال من که کیر رفیقم برای کس زنش راست نمی شه. بگو کجاشو بگام؟» بابام هم همنطور که کیرش رو می مالید،‌ گفت« مال خودته امشب هرجاشو که می خوای بگا. آبش رو بیار». مامانم هم سعی می کرد که با آه و ناله های سکسی، بیشتر حشریشون کنه.

کیر من هم داشت شلوارم رو پاره می کرد. آوردم بیرون و مشغول مالیدنش شدم و حواسم بود که دیده نشم. نفس های ناصر داشت تندتر تندتر می شد. داشت آبش می آمد. مامانم هم آه آه آهش رو تندتر کرده بود. همزمان با آمدن آب ناصر که تو کس مامانم خالیش کرد، آب من هم آمد و بدون اینکه بتونم کنترلش کنم پاشید روی زمین و دیوار. توی یک دنیای دیگه بودم. می خواستم بپرم وسطشون و کیرم رو تا دسته بکنم تو کس مامانم و بگم نوبت منه. نه به اون حس تنفری که اولش از مامان و بابام پیدا کرده بودم و نه این حس حشر که دیگه هیچی جلودارش نبود. ناصر روی تخت دراز شد و مامانم هم کنارش در حالیکه کیر ناصر تو دستش بود. بابام ایستاده بود بالای کون مامانم و جلق می زد. مامانم برای اینکه تحریکش کنه گفت« ببین کیر ناصر تو دستمه. جوووون کیر کلفت ناصر که زنت رو می کنه». بابام هم با دو سه تا آه آه، آبش رو روی کمر مامانم پاشید و گفت «چه شبی بود امشب» و خوابید کنار مامانم.

کیر من هم دوباره با دیدن این صحنه ها کاملا سفت شده بود و آماده یک جق دیگه بود. ولی باید خودم رو جمع و جور می کردم که دیده نشم. رفتم توی هال روی زمین نشستم تا بیبینم که بعدش چی می شه. چند دقیقه ای صدایی از اتاق نیومد. پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق و دیدم که هر سه تاشون خوابشون برده. ناصر به پشت خوابیده بود با کیر خوابیده ای که از سرش باقی مانده آبش زده بیرون و روی ران پاش ریخته بود. مامان هم که دمر خوابیده بود و کونش تو اون نور جذابیت خاصی داشت. لرزش های کون مامانم، وقتی که ناصر داشت تلمبه می زد، جلوی چشم هام بود و بابام هم به پهلو و در حالتی که کونش رو به کمر مامانم چسبانده بود، خوابش برده بود. به نظر می رسید که بزم به پایان رسیده و داشتن استراحت می کردند تا فردا صبح یک روز عادی دیگه رو شروع کنن. صبحی که در آن، برای من هرگز زندگی به روال عادی قبلش برنمی گشت.

نوشته: سفید مثل کس سفت مثل کیر


👍 36
👎 15
94101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

779241
2020-11-29 00:22:19 +0330 +0330

اگر پدرت هم کون میداد به ناصر حسودی می کردم.

2 ❤️

779242
2020-11-29 00:32:12 +0330 +0330

واقعا خیلی حروم زاده این که واسه یه جق زدن میاین ننتونو به گا میدین،باباباتونو بیغیرت میکنین و به خواهر خودتون تو مغز کیریتون تجاوز میکنین.این حرکتا تو برازرس قفله زنازاده ها

5 ❤️

779243
2020-11-29 00:34:02 +0330 +0330

ادمین جان نزار این کسشر ها رو.حالا گی و …یکی کونیه میاد میگه رفتم کون دادم،کردم.فلانو …ولی دیگا این داستانا خیلی کسو شعره

3 ❤️

779249
2020-11-29 00:46:25 +0330 +0330

خوبه دو دست دیگه نزدن وگرنه تو ازبس جق میزدی میمردی

2 ❤️

779256
2020-11-29 01:57:49 +0330 +0330

یه جا تو داستانت نوشتی بابات با مردی به اسم امیر صحبت میکرد که بعد یهو شد ناصر
تو ک خوشت میاد ،حتما ننتو دو نفری میکردن ک یکیش امیر بودا یکیش ناصر
بابای کونیتم نگاه میکرده

2 ❤️

779291
2020-11-29 08:57:19 +0330 +0330

تو یه کسخلی ، چون به جای اینکه بری و بزنی تو گوششون و جلوشون رو بگیری و بابای بی غیرتت رو بکنی ،رفتی یه گوشه عین بی چاره ها جق زدی .
خاک تو سرت که غیرتت رو به شهوتت فروختی

1 ❤️

779310
2020-11-29 11:51:11 +0330 +0330

ننتو گایدم باداستانت

0 ❤️

779323
2020-11-29 14:23:00 +0330 +0330

اخه قرمساق جقی امیر یا ناصر بلاخره؟؟؟ کیرم تو مغز آشغال و تخمیت

0 ❤️

779363
2020-11-29 22:41:21 +0330 +0330

شماره مامانتو بده ماهم یه فیضی ببریم

0 ❤️

779483
2020-11-30 15:05:43 +0330 +0330

خرچنگ

0 ❤️

779579
2020-12-01 01:51:17 +0330 +0330

نمی دونم چقدر این داستان ها واقعیه ولی به تازگی متوجه روابط خیلی عجیبی توی یکی از فامیل هامون شدم که قبلاً مثل داستانی الکی بود ولی حالا داره تو دنیای واقعی اتفاق نیفته امیدوارم این یکی دروغ باشه

0 ❤️

779581
2020-12-01 01:53:18 +0330 +0330

میفته(غلط تایپی بود)

0 ❤️

779771
2020-12-02 08:25:06 +0330 +0330

دروغه. امیر کیه؟ ناصر کیه؟ تویی که نمیتوتی ۲تا اسم رو هندل کنی و درست بنویسی پس دروغ نوشتی

0 ❤️

780844
2020-12-09 02:51:59 +0330 +0330

لطفا با لحجه ترکی و کمی هم بحالتی که به طرف انگاری میگی که
(بچه جون
بپر جلو درتون بازی کن 😂 )
اینو بخونید:
آخه اِی اورشَلیم جاکَشِع
اِی فینیقییَع گوت وَرَنع
کونکَش سَن هارا داستان یازماخ هارا

سَن گوراخ فقط گوت وِرَن .
اَذَلَبَد گوتوَرَنع 😂😂😂😅😅😅😅

0 ❤️

780979
2020-12-10 02:01:38 +0330 +0330

اروتيك بود ، خوب بود

بازم لطفا بنويس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها