دوست نداشتم ولی کونی شدم

1393/02/23

سلام من سامانم الان۲۵ سالمه خاطره ای که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به سالها قبل وقتی که ۹ سالم بود قبل داستانم بگم که من داستانهای زیادی خوندم ولی درصدکمیش به نظرم واقعی اومده ولی داستان من عین اقعیته اینکه مینویسم فقط برای اینه که سالها بود که کسیو پیدا نکردم تا براش تعریف کنم و شنیدن نظرات دوستان هم برام مهمه لطفا با بی ادبی جواب ندید داستان من تغریبا کلاسزسوم ابتدایی رخ داد اون موقع من یه چندتا نوار ترانه داشتم که جلد قشنگی داشتو میخواستم توخیالات بچگی بفروشمو مثلا پول دربیارم به هرکی هم که میرسیدمو میشناختم میگفتم کسی هم نمیخرید تا اینکه یه پسری که تومحلمون بود میشناختمش ولی چندتا کوچه ازما پایینتر بودنو اون موقع که من ۹ سالم بود اون حدودا ۱۶ تا ۱۷ سالش بود بعضی وقتها به واسطه چندتااز بچه های کوچمون که باهش رفیق بودن میومدو با بچه ها بازی میکرد.

یه دفعه با بچه ها شب تو کوچه بودیم عروسی یکی از همسایه هامون بود ماهم آخرشب بازی میکردیم اینم اومد قاطی ماها شد خیلی دوروبرمن میچرخید ولی من تو باغ نبودم دیدم هی میاد پیش من نوارارو گفتم گفت آره من میخوام گفتم چند میخری یه قیمتی گفت که بیشتراز نظرمن بود گفت فردا پول میارم میبرم فردا قبل ظهر منتظرش بودم اومدو گفت بریم گفتم کجا گفت ازکسی باید پول بگیرم تو محل ما یه باغ خیلی بزرگ بود کسی تنها جرات نمیکرد بره رفتیم سمت باغ گفتم کجا داریم میریم گفت من چندتا بسته سیگار دارم میخوام بفروشم به نگهبان باغ اولش ترسیدم چون از اون باغ چیزای ترسناکی شنیده بودم ولی به هر ترتیب راضیم کرد که بریم رفتیم تو باغ یکم چرخیدیم که دیگه جایی بودیم که هیچ کس مارو نمیدید من خیلی ترسیده بودم گفتم بیا برگردیم گفت نه الان با یارو قرار دارم میاد زود برمیگردیم یکم دیگه راه رفتیم دیگه جایی که بودیم خیلی امنو خلوتو بدون دید بود که همین که داشتیم راه میرفتیم یه دفعه گفت وایسا گفتم چی شد گفت شلوارتو بکش پایین من اصلا هیچی نمیفهمیدم گفتم برا چی گقت یکم باهم دودول بازی کنیم گفتم نه زشته و نمیخوام که یه دفعه قاطی کرد یه فش دادو زد زیر گوشم گفت یه بار بیشتر نمیگم گوش ندی پدرتو درمیارم زدم زیر گریه که گفت خفه زود بکش پایین از ترسم یکم کشیدم پایین که یهو تا آخر کشیدش پایین گفت دولا شو دستاتو بزار رو درخت کونتو بده عقب هی التماس میکردم اونم دعوام میکرد منکه اصلا ازاین چیزا سر در نمیاوردم تازه فهمیدم میخواد بکنه تو خیلی بزرگ بود گفتم دردم میاد گفت نترس چندبار تف انداخت روشو لای کون من منم دلا شده بودم گذاشت لای پام داشتم التماس میکردم یدفعه خیلی راحت بدون زور زدن تا ته رفت تو اصلا دردم نگرفت خودم تعجب کردم یکم آروم شدم شروع کرد عقب جلو کردن و بعد چند دیقه سفت بغلم کردو حدود ۱دیقه تکون نخورد منم احساس گرما کردم فکر کردم شاشید تو نمیدونستم آب چیه دوباره شروع کرد به عقب جلوکردن بعد راه افتادیم گفتم بریم گفت نه بریم سیگارارو بدیم پولتو بدم گفتم نمخواد نوارا مال تو بریم که راضیم کرد بریم دنبال یارو خلاصه چند دیقه ای راه رفتیم دوباره گفت بکش پایین کشش ندم اون روز شاید حدود ۴یا۵ساعت اونجا بودیم اونم هفت هشت بارکرد آخرم نوارارو ازم گرفت پولم نداد گفت که برای کردن منو آورده بوده بعدشم گفت تو دیگه چاغال منی گفتم یعنی چی گفت همیشه باید به من بدی گفتم دیگه نمیام گفت نمیتونی چون از فردا خودت دلت میخواد میای سراغم اگرم نیای به همه میگم آبروت میره اونوقت باید به همه بچه ها بدی خلاصه بااین روش منم که یه بچه ترسو خیلی چشم وگوش بسته بودم دیگه هرروز سرساعت خودم سر جایی که رفته بودیم آماده وای میسادم حدود یک سال ونیم تقریبا هرروز دوبار منو میکرد بعد چندماه هردفعه یکی از رفیقاشو میاورد دیگه عادت کرده بودم ولی همیشه ترس داشتم بعد این مدت یه دفعه بردنم یه حموم که ظاهرا با یارو هماهنگ بودن از روز قبلش باهم قرارشوگذاشت تابستون بود تعطیل بودیم صبح با دوتا از دوستاش که قبلاهفت هشت بار آورده بودشون اومدو بردنم حموم یارو میشناختشون رفتیم تو شروع کرد بعد نیم ساعت دیگه سه نفر دیگه اومدن همینطور از ده صبح تا ۳عصر شاید حود ۱۵نفرو آورد که هرکدوم دوبار میکردن خیلی اذیتم کردن

بعد اون روز چند روزی سراغم نیومدن با اینکه ازشون بدم میومد ولی مث معتادا منتظر بودم تا اینکه یه روز یکی از بچه محلامون که بزرگ بود بچه خوبی هم بود صدام کرد رفتم گفت بیا خونم رفتم همین که رفتم تو اومد کنارمو سرحرفو باز کرد فهمیدم که جریان منو میدونه شروع کرد به نصیحت منم براش تعریف کردم آروم آروم باهم بازی کردو لختم کردو گفت از این به بعد مال خودمی خودمم دهن اونارو سرویس میکنم از اون به بعد چند وقتیم با اون بودم بعد از اون محل رفتیم بعدازاون دیگه من هم از این کار نفرت دارمو هم یجورایی کشیده میشم سمتش داستانهای زیادی تا حدودا ۱۶ ۱۷ سالگی پیش اومد ولی بعدش نمیدونم هر چند وقت یه بار ناخودآگاه فکرم میره سمتش الانم تنها جایی که میرم چندتا حمومه که میرم یارو میاد انگشت میکنه و میکنه دوباره تا چند وقت نمیرم دوست ندارم اینجوری باشم و به دخترو زنم خیلی میل دارم ولی این از سرم نمیوفته اگه کسی راهی بلده برای نجات من از این وضع بنویسه

نوشته: سامان


👍 1
👎 0
42718 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

418275
2014-05-13 04:21:20 +0430 +0430
NA

كس شعر محض بود حرومزاده. غلط املايي كه زياد داشتي نميكم. ولي ادم بيشعور تو همون داستان قبلي كه از جلق زر زدي نبايد اعتراف به كوني بودنت ميكردي!

0 ❤️

418276
2014-05-13 05:21:44 +0430 +0430
NA

برو مردک برو
برو به بنزین لیتری۱۰۰۰فک کن ،برو نون واسه شبت جورکن
کل دغدغه زندگیت اینه؟!
برو باو عابرو هرچی متأهله گاییدی!

0 ❤️

418278
2014-05-13 11:03:36 +0430 +0430
NA

اخی عزیزم =(( :(

0 ❤️

418279
2014-06-11 13:01:30 +0430 +0430
NA

نخوندم
از کونیا بدم میاد

0 ❤️

418280
2014-07-02 18:59:59 +0430 +0430
NA

داستانت غلط املائی زیاد داشت . ولی داستان بدی نبودخوندم و متاسف شدم.

0 ❤️