دوستی با غزل دختر نوجوان

1397/09/25

۱۵،۱۶ سالم بود و مثل همه دوستام دنبال دوست دختر بودم.ولی فرقم این بود که دنبال هم سن وسال خودم نبودم…البته خب فقط فانتزیم اینجوری بود…چون تا موقعی که ریش و سیبیل سبز نکرده بودم همسن و سال های خودمم به زور بهم پا میدادن…
نمیدونم چه حکمتی بود که دخترا همشن دنبال پسرایی میگردن که ۷،۸ سال از خودشون بزرگتره…اون دوران هم هرچی خوشگل بود سهمی بقیه میشد.هرچی داغون و سیبیل دار بود سهمی ما…ولی خب شکر
اون دوران که مثل برق و باد گذشت…کم و بیش شیطنتایی کردم مثل بقیه…بعد لیسانس رفتم خدمت و بعد ۲ سال که از خدمت برگشتم ویزیتور ی شرکت شدم…
کارمم خوب بود…هم سر زبون داشتم.هم دوست و اشنا زیاد
جوری شده بود که دیگه بیرون نمیرفتم…تلفن میزدم و سفارش میگرفتم…شرکت هم پورسانتمو میریخت
تو این مابین با یه دختر اشنا شده بودم و تو فکر خودم با همه فرق داشت…بعد یک سال دوستی اونم پیچوند…کون سوزیش اینجا بود که چون واسه ازدواج میخواستمش یه بار هم ساک نزده بود واسم…میگفت من اهلش نیستم…بماند بعدنا تو پارتی زیر خواب کیا شده بود
بعد بهم زدنم چون اعصابم داغون بود و ازونور هم تنهایی اذیتم میکرد به پیشنهاد رفیقم تو گروه های دختر و پسری ک داشت منو اد کرد…که هم وقت بگذرونم و از فکر و ذکر دربیام…هم اینکه شاید با کسی دوست شدم…منم قبول کردم
کارم شده بود چت کردن تو تلگرام.ولی باز اینم راضیم نمیکرد…تو این گروها فقط دخترای نوجوون بودن که پا میدادن…ولی من دنبال سن بالا تر از خودم بودم…دیگه هرچی تونستم زور زدم.ولی چیزی گیرم نیومد…پیش خودم گفتم این دختر بچه ها از بی کوسی که بهترن.‌.دیگه خلاصه کم کم باهاشون صحبت میکردم…خوبیشون هم این بود که فقط یه اسم و سن اگه تو گروه میگفتم خودشون میومدن پی وی
بین این دخترا یکی بود به اسم غزل…واقعا عالیی بود از لحاظ قیافه…چشما آبی روشن…موها طلایی…لب قلوه ای درشت…از قیافش میشد فهمید ۱۸،۱۹ سالشه.ولی خوشگل بود واقعا
یکی دو هفته ای با هم صحبت کردیم…بعد قرار شد که یه بار بریم با هم بیرون تا اگه خوشمون اومد از همدیگه با هم دوست شیم…
اون روز واقعاااا سخت بود واسم.حس میکردم دارم با بچم تو کافی شاپ بستنی میخورم…ولی مجبور بودم…
بعد اون روز ما دوست شدیم…کم کم چتامون رنگ و بوی شهوت گرفته بود…سکس چت و سکس تل با دختری که ۹ سال ازم کوچیکتر بود واسم جالب بود…‌جالبتر این بود که خودش بیشتر از من پایه بود…هرمدل که میگفتم عکس میفرستادم.حتی تو مهمونی هم اگه بود یه جوری میرفت و واسم از کوس و کونش عکس میگرفت…یا از ممه های سفیدش که نوک بزرگ صورتی داشت
دو هفته از دوستیمون نگذشته بود که بهش پیشنهاد سینما رو دادم…تو سینما که رفتیم به محض اینکه چراغارو خاموش کردن بهش چسبیدم و شروع کردم مالوندن بدنش…دختر حشری تو تلگرام…ساکت ساکت شده بود…میدونستم داره خجالت میکشه ولی چون مقاومت نمیکرد بهترین موقع واس من بود
ی دستمو از بالای مانتوش برده بودم داخل تاپشو سینه هاشو میمالوندم…خیلی راه دست نداشتم ولی همونم خوب بود…یکم ک گذشت دستشو گرفتم و گذاشتمش رو کیرم و خودم مشغول مالیدن سینه هاش شدم
چندتا دختر و پسر هم پشت سرمون داشتن میدیدن مارو…ولی مهم نبود برام
دستمو که بردم بین پاهاش یهو پاهاشو سفت کرد

  • زشته سعید…میبیننمون
  • مگه دوستم نداری؟؟؟ ( نقطه ضعفشو میدونستم)
    -چرا.ولی اینجا نه.نمیتونم
    -اگه واقعا دوسم داشته باشی هرجایی که بخوام میتونی آبم رو بیاری…
    دستمو از بدنش کشیدم بیرون
    -پاشو بریم غزل…حوصله ندارم
    -ببخشید…باشه هرچی تو بگی
  • میگم پاشو بریم
    با عصبانیت دستشو کشیدم و از سالن بردمش بیرون.تا خونه هم نرسوندمش
    شب تو تلگرام افتاده بود به غلط کردن
    کلی ویس فرستاد و کلی منتمو کشید…تا بخشیدمش
    ولی براش شرط گذاشتم که فردا صبح کلاس کنکور رو بپیچونه و بریم بیرون
    ساعت ۸ صبح سر کوچشون سوارش کردم و شروع کردیم دور زدن…تو راه همش قربون صدقه چشما و لباش میرفتم…تا اینکه رسیدیم به یکی از مسافر خونه هایی که رفیقم مسئول اتاقش بود…همیشه مکانمون همینجا بود…اگه رفیقم بود که پول اتاق نمیدادیم…اگرم خود صاحب مسافرخونه بود که با یکم پول حل میشد
    کلیدو ازش گرفتم و دست غزلو گرفتم وارد اتاق شدم…غزل مثل بید میلرزید…رو تخت ک خوابوندمشو بغلش کردم…
    ساعت هنوز ۱۰ نشده بود و ما تا ساعت ۳ وقت داشتیم
    بغلش ک کردم بهم گفت سعید من میترسم…
  • نترس قربون تو برم…من که عشقمو اذیت نمیکنم
  • اخه سعید مگه من زنت نیستم…خب دوستت الان میدونه اینجا چه خبره
  • خب بدونه…تو زنمی خب…مال منی
  • اگه نیومدی خواستگاریم چی؟؟
  • اگه بهم اعتماد نداری بریم
  • نهههه.اعتماد دارم ولی میترسم منو گول بزنی
    دیگه حوصله حرف زدن و خالی بستن نداشتم

لبمو رو لباش گذاشتم و شروع کردم میک میزدم…بغلش کرده بودم و دستم رو بدنش کار میکرد…کمر و پشت و کونشو میمالوندم
کون نرم و ژله ایش متوسط بود…با دستام فشارشون میدادم و میمالوندم کونشو…دیگه خودش داشت همراهی میکرد…لبمو میخورد…زبونامونو با هم بازی میدادیم…سعی کردم همونجوری لختش کنم ولی نشد
اولش نمیذاشت.ولی نتونست مانع من بشه
بلندش کردمو دونه دونه لباسشو دراوردم
مقنعشو که دراوردم حس میکردم صورتش برق میزنه.بعد اون رفتم سراغ مانتو
ضربان قلبشو حس میکردم که با هر باز شدن دکمه مانتو داره بیشتر و بیشتر میشه…خودمم گرما داشت از تنم میزد بیرون
عکساشو دیده بودم…سفید سفید بود ولی تو عکس کجا و خود واقعیش کجا
با کمک خودش شومیزشو از تنش دراوردم…واقعا بدنش لک هم نداشت…فوق العاده ترین بدنی که تو عمرم دیده بودم…رو تخت خوابوندمشو شلوار پارچه ایشو هم از پاش دراوردم ومثل گشنه ها روش افتادم و شروع کردم به خوردن بدنش
سانت به سانت بدنشو میک میزدم…خودشم فک کنم تعجب کرده بود ازم…رو شکمشو که زبون میزدم قلقلکش میگرفت ولی وقتی پشت ساق سفید و تپلشو میخوردم و زبونمو رو رونش میکشیدم کم کم اه و ناله هاش شروع شده بود…شکمشو پیچ و تاب میداد و چشماشو بسته بود
منم بیشتر رونای سفید و بدون مو رو میک میزدم…شورت زرد رنگش داشت خیس و خیستر میشد…لب و دهنم رو بدنش کار میکرد و دستام رو سینه هاش
سانت به سانت بدنشو بوس کردمو اومدم رو سینه هاش…
سوتینشو از تنش بیرون اوردم…تنها قسمتی که تو ذوقم زد نوک بزرگ سینه هاش بود…درسته تو عکس دیده بودمش ولی دوس نداشتمش
ولی خب شهوت این چیزا نمیفهمه که
غزل فقط داشت اه میکشید و من نوبتی سینه هاشو تو دهنم عوض میکردم…انقدر خوردمش ک دردش گرفته بود
نوبتی هم باشه نوبت کوسش بود…شرتشو ک دراوردم اولین سوالی ک ازش کردم این بود
تو چرا مو نداره بدنت؟
دستمو رو کوسش گذاشته بودم و داشتم میمالیدمش.
میدونستم اگه ابش بیاد کردنش سخت میشه.واس همین ولش کردم همونجوری و ادامه ندادم
لخت شدمو کیرمو جلو صورتش گذاشتم…با چشماش التماسم میکرد که ارضاش کنم…ولی خب منم بایستی لذت میبردم
کیرمو ب لبش چسبوندم…
بلند و شد و اومد بین پاهام…با دستاش کیرمو گرفته بود و میمالید…سرشو پایین برد و شروع کرد به بوس کردن کیرم…میدونستم بلد نیست…واس همین بهش سخت نمیگرفتم…زبونشو رو کیرم میکشید.بوسش میکرد و با دستاش برام جلق میزد…پنج دقیقه بعد بهش گفتم سگی بشینه
رفتم پشتشو شروع کردم زبون زدن به سوراخ کونش…همیشه ازین کار بدم میومد‌.ولی نمیدونم چرا اینکارو کردم…کارام دست خودم نبود…غزل چشاشو نمیتونست باز نگه داره…سرش روبالشت بود و دستاشو گذاشته بود رو دهنش
سوراخ کونش خیلییی تنگ بود…میدونستم باید جر بخوره امروز
داشتم امادش میکردم که مهمون کیرم باشه…اروم اروم انگشت کوچیکمو داخل کونش بردم…کونش خیلی تنگ بود و داشت از درد میپیچید به خودش…نمیدونم چرا.بیخیال کونش شدم و به پهلو خوابوندمش رفت پشتش…کیرمو لای پاهاش گذاشتم و شروع کردم تلمبه زدن
سینه هاشو میمالیدمو گوششو میخوردم
یک ربع بعد همه ابکیرم رو تخت و پاهاش ریخت
همونجوری بغلش کردم و یه چرت زدم
چشمامو که باز کردم ساعت ۱۱.۳۰ بود و غزل رو تخت نشسته بود و داشت گریه میکرد
-چیه خانمی؟ چرا گریه میکنی؟؟
هرچی میگفتم جوابمو نمیداد…ب زور بغلش کردم و چندتا بوسش دادم تا گریش بند بود

  • من اگه نمیخواستمت که زورکی هم شده کونتو جر میدادم…ولی دیدم درد داری بیخیالش شدم…خب این یعنی دوست دارم دیگه
    -قول میدی؟
  • تو قول میدی که همه جوره منو بخوای و بهم اعتماد کنی؟
    -اره.قول میدم
    -پس چرا بهم لبتو نمیدی؟؟
    اوووووووممممممم
    بغلش کردمو داشت دوباره اماده میشدیم برای راند بعدی
    شاید این بار رفتم سراغ کوسش

این یکی از خاطرات من با دخترای نوجوونه.اگه دوست داشته باشید ادامشون رو میگم براتون

نوشته: بی نام


👍 6
👎 14
39682 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

735872
2018-12-16 22:27:30 +0330 +0330
NA

اخه کله کیری تو فک کردی خیلی بزرگی؟؟؟سر جمع ۲۵ سالت باشه بچم بچم میکنی تو خودت جا کردن داری بچه قشنگ

2 ❤️

735886
2018-12-17 01:22:45 +0330 +0330
NA

کیرم تو داستانت کسکش

1 ❤️

735900
2018-12-17 04:40:40 +0330 +0330

تو خیلی کسکشی

1 ❤️

735931
2018-12-17 11:44:08 +0330 +0330

حالم از این جور ادما بهم میخوره که قول ازدواج بدن به دختری بکنن در برن

3 ❤️

735970
2018-12-17 20:34:11 +0330 +0330

یه نمه شق کردم ولی کص ننه خالی بند

0 ❤️

736134
2018-12-18 15:26:26 +0330 +0330

کیرم توت باو :|

0 ❤️

736189
2018-12-18 20:28:23 +0330 +0330

عمو کاندومی تو کون آدم بکن دررو

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها