دوستی عاشقانه با سعید

1393/07/04

با سلام دوستان ایت داستان من نیست ولی چون خوندمش و خوشم اومد ازش گفتم که تو شهوانی شر کنم داستان رو.


دیگه خسته شدم…کاش یه راه نجاتی از این دل تنگیا و تنهایی ها بود… دفعه اولی که دیدمش خونه خودشون بود.یه مراسمی داشتن که منم به رابطه یکی از دوستام دعوت شدم.همیشه به خدا میگم ای کاش هیچوقت به اون مراسم نمیرفتم و نمیدیدمش!!!اسمش سعید بود ازهمون لحظه اول که دیدمش بیش خودم گفتم چی میشد سعید ماله من میشد؟!! شاید احساس اولی که بش بیدا کردم95%به خاطر سکس بود اما بعد از گذشت چند وقت تبدیل به یه رابطه فوق العاده احساسی شد. شب اول که نتونستم باش ارتباط برقرار کنم.فقط به دوستم گفتم که من واقعا با سعید حال کردم و دوست دارم باش رفاقت کنم.اونم بعد از کلی اصرار من گفت اگه تونستم باشه. سعید متولد69 بود ومن68 .اون بچه الهیه بود و من ملک.یه ظاهر معصومانه ای داشت و از لحاظ زیبایی صد پله از من بالاتر بود…

چند وقتی گذشت ومن فهمیدم که اون مثل من عاشق قلیونه…خونمونم اکثرا زیاد خالی میشد.یه شب به همین رفیقم گفتم که بیا خونه ما کسی نیست بیش هم باشیم و اونم از خدا خواسته اومد. مشغول شدم قلیون چاق کردم.یه نیم ساعتی که گذشت صحبت سعید انداختم.به رفیقم گفتم که ای کاش سعیدم اینجا بود!اونم گفتش که الان شبه و خانوادش اجازه نمیدن که بیاد.دیگه بعد از کلی کلنجار رفبن راضیش کردم که بش زنگ بزنه. اتفاقا اونشبم سعید خانوادش رفته بودن مهمونی.قبول کرد که بیاد…نمیدونی چه حسی داشتم انگار همه دنیارو بهم داده بودن.سعید اومد… قلیون دوم چاق کردم نشستیم به کشیدن.خیلی شب طولانی شد.اونشب تونستم شماره تلفنش ازش بگیرم…شروع کردم بش اس دادن.بعد ازچندتا اس بش گفتم سعیید یه چیزی میخوام بت بگم امیدوارم که هم باورت بشه هم مسخرم نکنی…!!! گفت بگو…منم شروع کردم از احساسی که نسبت بش داشتم گفتم.گفتم که من دوستت دارم و طاغت دوریت ندارم و بت حس وابستگی دارم وخیلی حرفای دیگه…اونم نامردی نکرد و گفت که داداش من با زیدت اشتباه نگرفتی؟!!!خیلی بم برخورد.توقع نداشتم همچین جوابی بم بده بش گفتم که داداش بت ثابت میکنم…من تو حرفایی که بش میزدم همش به اسم داداش صداش میزدم اما اون من به اسم کوچیکم. نمیدونید من مردم تا بالاخره اونم من به اسم داداش صدا کرد. سعیید دیگه داشت یواش یواش من و حرفام باور میکرد.شاید باورتون نشه اما حس وابستگی که سعید به من بیدا کرده بود ده برابر من بود حتی تحمل این نداشت که من با کسی فقط سلام علیک کنم چه برسه به دست و رو بوسی… بگذریم.رابطمون خیلی خو شده بود.من یواش یواش صحبتای سکسیرو باش شروع کردم و برسیدم زید داری که گفت الان نه ولی قبلا داشتم.گفتم که سکس چی؟گفت چرا فقط یه بار اونم به اصرار خود دختره بود… من با سعید از صبح تا شب باهم بودیم طوری که شبا با گریه از هم جدا میشدیم.بعد از چند ماه ازش خواستم که شب بمونه خونمون.اونم بعد از کلی اسرار به خانوادش تونست راضیشون کنه که بمونه. زود تر از هر شب رفتیم خونه.شام خوردیم و رفتیم تو اتاق.بش گفتم که داداش میتونم یه خواهش کنم؟! گفت تو جون بخواه! گفتم میشه تو بغل من بخوابی؟ گفتش که منم همین میخواستم بگم… انگار دنیا شده بود واسه من تنها… جا انداختم رو زمین با یه بالش و یه بتو.دراز کشیدم بش گفتم داداش برق خاموش کن بیا.اومد بیشم و من به سمت اون خوابیده بودم و اون رو کمرش.بش گفتم داداش برگرد طرف من!!!برگشت طرفم و دستامون افتاد دور گردن هم و باهامون رفت لا به لای هم.یواش یواش شروع کردیم هم بوس کردن.اخه ما هم خیلی بوس میکردیم… بعد از کلی بوسه بازی من لبام بردم طرف لباش و اروم یه لب ازش گرفتم که ببینم نظر خودش چه؟لب گرفتم و گفتم ببخشید اما سعید گفت داداش ماله خودته…منم گفتم بس حالا که ماله منه بذار بخورمشون…انقد از هم لب گرفتیم که هر دو مطمین بودیم که راست کردیم. من افتادم روش و یواش یواش زیر بوشش دراوردم.از خودمم در اوردم.دوباره خوابیدم کنارش و لب گرفتم.همدیگرو سفت بغل کرده بودیم.متوجه بر امدگیه کیرای هم شده بودیم اما به روی هم نمیاوردیم… یواش یواش شلوارکای جفتیمون در اوردیم و کیرامون بیشتر مالوندیم به هم…بعد از کلی شوخی که باید شرتامونم دراریم بالاخره دراوردیم… باز در همون حالت شروع به لب گیری کردیم. سعید به شدت بیش ابش راه گرفته بود طوری که شکم من خیس شده بود بش گفتم داداش بخوابم روت؟!!! -واسه چی؟ همینجوری!!! -بخواب داداش بلند شدم خوابیم رو شکمش و باز لب بازی…بیش خودم گفتم خوب تمومه دیگه.امشب به طوره کلی من و سعید مال هم میشیم… {من سادرو بگو} یه مقدار از جام بلند شدم و نوک کیرم با بیش ابی که از سعید اومده بود و یذره تفته خیس کردم و از جلو گذاشتم زیر تخماش… داشتم دیوانه میشدم اما چند ثانیه بیشتر نگذشت که سعید من نگه داشت بالا و گفت تو چشای من نگاه کن!!!روت میشه من نگاه کنی؟؟؟ منم مثل یخ اب رفتم و خودم کشیدم کنارو گفتم ببخشید اصلا متوجه کارم نبودم!!! اونشب گذشت و سعید خوابید من موندم کاسه چه کنمی که دستم گرفته بودم…همش میگفتم عجب غلطی کردم!اگه بذاره بره چه کار کنم؟!!! صبح که از خواب بیدار شدیم من هنوز خودم به خواب زدم که ببینم سعید چه کار میکنه؟اونم شروع کرد سرمو نوازش کردن و داداش داداش کردن.با چشای بسته برگشتم طرفش اومد دوباره چسبید بهم.گفت از دستم ناراحتی؟ گفتم نه داداشی تو از دستم ناراحت نباشی من نیستم… دوباره شروع کردیم به لب گرفتن.اما دقیقا بر عکس دیشبش یعنی کارایی که من دیشب انجام میدادم و سعید داشت انجام میداد.تا اینکه افتاد رو شکمم و شروع کرد به تلمه زدن…از اینجا بود که سکس ما شروع شد!!!ا (ببخشید اگه بد نوشتم)

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
22069 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

437863
2014-09-26 16:02:40 +0330 +0330

آخه عزیز دل برادر شما کونی هستی و از این داستان خوشت اومد
دلیل نمیشه همه ملت اینجا گی باشن
لااقل عنوانشو یه جور میزاشتی اونایی که داستان گی دوست ندارن صفحه رو باز نکنن
من پاراگراف دوم خوندم تازه فهمیدم درمورد کونده گری هستش

0 ❤️

437865
2014-09-26 17:01:35 +0330 +0330

کونیا اعصاب نمیزارن اشتب شد

0 ❤️

437866
2014-09-26 17:11:26 +0330 +0330
NA

با عرض سلام خسته نباشید خدمت دوستان چیزی نموند که من بگم کلا از گی خوشم نمیاد واسه همین خیلی چاقالی کیرمم تو داستانی که تو خوشت اومده و در اخر شاشیدم دهنت ممنون

0 ❤️

437867
2014-09-27 00:49:28 +0330 +0330
NA

میمردی اول داستان عنوانشو بگی؟؟؟
ریدم دهن نویسنده داستان،سعید و تویی که خوشت اومده
bad

0 ❤️

437868
2014-09-27 03:09:51 +0330 +0330
NA

بازم خداروشكر كه تو دروغ نگفتي

0 ❤️

437869
2014-09-27 21:56:49 +0330 +0330
NA

Dayus

0 ❤️