دوستی پر از عشق (2)

1391/04/09

قسمت قبل

آخر هفته بود، وقتی‌ صبح از خواب بیدار شدم، سپهر رفته بود آشپزخونه صبحانه درست کنه، رفتم از گوشه‌ای بولوز اون را به یه شورت پوشیدم و از پشت بوسیدمش، یه ساعت بد صبح دوستمون علی‌ زنگ که بهمون بگه که چون هوا آخر هفته گرمه، میتونیم بریم ابشر نایاگرا، شب هم میمونیم و کازینو هارو بگردیم.

گفتیم باشه، رفتیم از سوپر خوراک گوشت مرغ برای کباب و نون ماست گرفتیم، وسیله‌های دیگه را گذشتیم پشته ماشین، قرار شد علی‌ و دوستش با ماشین اون بیان و منو، سپهر، مازیار و دوست دختر جدیدش با ماشین من بیاییم. دوست دختر جدید مازیار که معلوم بود تازه آماده بود کانادا، یا به قول من تازه از کشتی پیاده شده بود، وقتی‌ جلو خونش نگاه داشتم، نیم ساعت طول کشید که بیاد پایین، رسما رو اعصاب من بود! وقتی‌ اومد پایین یه چمدون دستش بود، واسه ۲ روز، ساک هم نه‌ ها، چمدون، یه کیف دستیه لوییس ووتن، موهاشو بور کرده بود و ریشه‌های سیاش معلوم بودن، یه روژ صورتی‌ کمرنگ زده بود که اصلا بهش نمیامد همراه با پاشنه بلند. ما میخواستیم بریم کباب پزی و پیاده روی و خانوم برای فرش قرمز خودشو آماده کرده بود. از ماشین پیاده شدم و بش گفتم لطفا بره یه ساک بیاره چون پشت جا نداریم، با حالتی خیلی زشت گفت، به شما ربطی‌ نداره، گفتم ماشین منه، مهمون من هستی‌ و من جاه ندارم، میخوای مازیار پیاده شه‌ باهم بیایین با ماشین جدا؟ اون وقت میتونی‌ کل اتاق خودتو بیاری!

عصبی شد، رفت بالا، ، تا باز بیاد به مازیار گفتم من باید این آدم را با این قیافه ۲ روز تحمل کنم؟ گفت حالا بروت نیار! منم زیاد جدی نیستم، ولی‌ از اوناست که راحت میده! یه نگاه کردم به مازیار گفتم که تنها چیزی که بتو میده یه سکته قلبی چون فردا که بغلش از خواب بیدار شودی و آنرا بدون آرایش میبینی‌ سکته میکنی‌! سپهر زد زیر خنده و مازیار گفت خوب بابا فهمیدم!

بالاخره این خانوم سوار شدن، اسمش ماندانا بود، وسطهای راه گفت، شما با هم دوستین، گفتم آره، گفت پس چرا تو داری رانندگی میکنی‌؟ گفتم چون ماشین مال من هستش؟ وقتی‌ رسیدیم، شروع کردیم بار هارو خالی‌ کردن، ماندانا یه نگاه به ابشار انداخت گفت اینم انقدر دیدنی‌ نیست! خندم گرفت! مردم بخاطر این منظره ۶ ساعت رانندگی‌ می‌کنن بد خانوم میگه دیدنی‌ نیست! محلش نذاشتم! بارهای خودش رو هم ور نداشت، مازیار با نگاهش معذرت خواهی‌ کرد. رفتیم تو اتاق، لباسمون را عوض کردیم رفتیم دم آبشار قدم زدن، رنگ‌های زیرش هی‌ عوض میشدن، واقعا دیدنی‌ بود، یه عده چینی‌ یه طرف دیگه داشتن عکس میگرفتن، یه کشتی با آدمهایی که همه لباس ضّد آب ابی پوشیده بودن نزدیک ابشار میشدن، میدونستم که کشتی از کانادا است، چون رنگه طرف ما ابی بود، از یه طرف دیگه یه کشتی دیدیم که زرد تنشون بود، پس امریکای بودن!

شب رفتیم کازینو، علی‌ با دستگاه یه $۲۰ برد، مازیار $۲۰۰ تو بلاک جکک برد، و من $۱۰۰ تو پوکر! ماندانا کلان زیاد به نظر نمی‌رسید که بهش خوش می‌گذره و من و سپهر تو عالم خودمون بودیم!

شب رفتیم تو اتاقمون که جدا بود، بچها تو اتاق بغلی بودن، انقدر خسته بودم که فقط شلوار و بلیزم رو در آوردم و پخش تخت شدم! سپهر رفت که دندوناشو مسواک بزنه، و گوشت هارو برای فردا آماده کنه، و من خوابم برد، با نوزشای اون، بیدار شدم، ساعت ۱۰ شب بود، سپهر به من گفت که بیرون را نگاه کنم. آبشار چه قد زیبا بود تو شب، چه قدر رنگهای ابی، و نقشه هایی‌ که با رنگ مینداختن زیبا بود! سپهر بوسم کرد و گفت می‌خوام امشب به قلم عمل کنم.

منو گذشت رو تخت، شرت و سوتینم را در آورد و کلا لختم کرد.چشمم رو هم با چشم بند بست، داشتم از ترس و اشتیاق می‌مردم.

اومد نزدیکم، بد لبشو آورد نزدیکم و شروع کرد لب گرفتن، همینطوری که لب می‌گرفت با سینه هم بازی میکرد. بد آروم اون‌یکی دستشو با لایه پام رسوند، یه ویبرهٔ رو احساس می‌کردم، آروم انگشتشو گذاشت رو کسم و چوچولم، عجب حس خوبی‌ بود، بد همون طور که از من لب می‌گرفت با کسم با اون ویبره بعضی‌ کرد آروم اومد بین پاهام و همینطور که با اون حلقه داشت کسم را می‌لرزوند، شروع کرد به خوردن کسم، در زمانی‌ کوتاه چشمم سیاهی رفتن، تنم به لرزه افتاد و آبم اومد. ارگاسم بزرگی‌ نبود، ولی‌ من زیاد خسته بودم. سپهر ذره‌ای مکس کرد، بد من را حالته سگی‌ کرد، که بالش داد بذارم زیر آرنج و زانوهام، آروم کیرشو وارده من کرد، شک شدم، وای عجب چیزی بود، تمام کسم به لرزه در آماده بود، انگار در آن واحد ۷ بر ارگاسم شدم، آبم نیومده بود، ولی‌ وقتی‌ من را با اون‌ها میکرد ، حتا کردن معمولی‌ مثل ارگاسم متداوم بود! وای، دوباره شروع کرد ولی‌ انقدر خوب بود که من هی‌ در میرفتم، من را به زور کشید طرف خودش، و خیلی آروم در حالی‌ که من راسفت گرفته بود شروع کرد به کردن، از لذت آب کسم سرازیر بود، صدام کول اتاق را برده بود، بد ۲-۳ دقیقه رسما در حا ل مرگ بودم، سپهر خم شد روم، با یه دستش شروع کرد به بازی کردن با سینه هم، و با یه دستش یکی‌ دیگه از حلقه هارو بست و شروع کرد به ویبره دادن کسم، باز هم داغ کردم، نفسم گرفت، سپهر وقتی‌ دید نزدیکدم شروع کرد وحشیانه منو کردن، در یک لحظه، احساس کردم دارم جیش می‌کنم، یک عالم آب از کسم زد بیرون، آهی بلندی کشیدم، و افتادم رو تخت، ولی‌ سپهر می‌خواست منو بکشه، خیلی زود منو برگردوند، طوری که شیکمم به طرفه اون بود، و شروع کرد باز منو کردن، حتا یه دقیقه هم طول نکشید که باز ارگاسم شدن، سپهر هم آهی شدید گرفت و افتاد روم، کیرش تو کسم بد جور نبض میزد، چشاش خمار بود. حلقه هارو در آورد و بیرون انداخت. اون شب تا صبح منو تو بغلش محکم نگاه داشت و نوازش کرد،

فردا صبح تو لابی هتل که بودیم، علی‌ و مازیار رسیدن به منو سپهر و گفتم دیشب خوش گذشت؟ خودم را زدم با آن راه و گفتم چطور؟ گفت هیچی‌ صداتون کّل هتل را گرفته بود! علی‌ گفت انقدم صداتون حشری بود که من تقریبا راست کرد بودم، میگفتین ما هم میومدیم تماشا، گفتم علی‌ اه، انقد اطلاعات زیاد نده، باشه صداشو کم می‌کنیم، مازیار گفت نه، نکنین، دیشب با همین صداها ماندانا را خر کردم به من بده، بش گفتم می‌تونم صداشو مثل تو در بیارم، زدم زیر خنده!

سپهر دستمو گرفت رفتیم بیرون، اون روز بعده خوردن کباب راهی‌ خونه شدیم،

الان ۱ سال هست که باهم هستیم، همیشه سکس هامون تازه و پر لذتن. یه روز خاطرات جدید تری رو براتون میفرستم از این ماه اخیر که بسیار زیبا هستند!

پایان

نوشته: شیدا


👍 0
👎 0
19982 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

323198
2012-06-29 19:41:26 +0430 +0430
NA

ببين ترا خدا چقدر اول شدن توي كامنتها اهميت داره براي بعضي ها كه اول كامنت مينويسن كه هورا اول شدم ولي داستانو نخوندم و بعد كه خوندمش ميام نظرمو ميذارم خدايا چي ميشه به اين جماعت مشتاق اول شدن در كامنتها گفت؟
خوبه اينقدر بچه ها به نفر اولهايي كه ذوق ميكنن براي اين مقام والا! حواله ميدن وگرنه معلوم نبود در راه اول شدن هر روز چقدر كشته و مجروح ميداديم؟
بهرحال و براي اينكه نفر قسر در نره اولين حواله رو صادر كنم و بعد بريم سر وقت داستان :
تير آهن ١٨ تو كون نفر اول!
مجسمه آزادي + ساختمانهاي ٢قلوي تجارت جهاني قبل از نابودشدن تو كون نفر اول!
تمام ساختمانها،برجها و آسمانخراشهاي جهان + كهكشان راه شيري تو كون گشاد نفر اول!
و اما داستان ،چيز خاصي كه نظرمو جلب كنه نداشت ،يه داستان خيلي معمولي كه سرشار از انواع و اقسام مختلف از غلطهاي املايي و جمله بندي و٠٠٠ بود و خوندن هر جمله اي كه بايد اشتياق خوندن بقيه داستانو تو وجود آدم زيادتر بكنه نه تنها اينطور نبود بلكه هر چقدر بيشتر ميخوندي بيشتر پشيمون ميشدي كه اصلا چرا اين مزخرفاتو داري ميخوني و به نويسنده فحش بيشتري ميدادي كه اصلا اين چرت و پرتا رو اينجا گذاشته،بهرحال با اين وضعيتي كه سايت داره و مرتب آفلاين هست آدم شانس بياره و يه دفعه كه بعد از بارها ارور دادن و اعلام آفلاين بودن، سايت شهواني آنلاين بشه و بتوني وارد بشي و ذوق هم بكني كه داستان جديد آپ شده ،بعد با كلي آب و تاب شروع كني به خوندن و هر چه بيشتر جلو بري بيشتر اعصابت بهم بريزه و پشيمون تر از قبل بشي كه اصلا نونت نبود ؟آبت نبود؟
شهواني اومدنت چي بود با اين داستانهاي در پيت؟
و خطاب به ادمين :
اينروزها همه آنلاين هستند!
شهواني چطور؟!
بابا يه فكري بكن براي اين سرور،
ديگه داره اعصاب خردكن ميشه !

0 ❤️

323199
2012-06-29 19:58:37 +0430 +0430
NA

آقا قبول نيس ادمين رسما گوه زده به سايت،جريان از اين قراره كه وقتي داستانو خوندم زيرش ٢ يا ٣ تا كامنت بود كه اولين كامنت اينجوري بود تقريبا :
هورا اول شدم!
هنوز نخوندم ولي بعد از اينكه خوندمش ميام نظر ميدم!
و بعدش هم يكي دو تا كامنت ديگه خلاصه الان كه من نظر خودمو نوشتم ديدم همه كامنتها غيب شدن و بجز نظر من هيچ كامنت ديگه اي نيس اينارو نوشتم دوستانيكه منو ميشناسن نگن اين بابا هم مثل سايت شهواني غاط زده و داره به خودش فحش ميده!
نه بابا هنوز اونقدر مشنگ نشديم بخدا!

0 ❤️

323200
2012-06-29 22:46:43 +0430 +0430

نخوندم ننویس. . . . . . . . . . . .
قسمت اولش رو که قبلا خونده بودم نظرم رو دادم که به درد نمیخوره با این لهجه مسخره و غلطهای املایی و انشایی تخمیت. حالا چرا این همه فحش خوردی و باز هم اومدی نوشتی نمیدونم. لابد کونت میخواره دیگه. اینجوریاست؟ باور کن سعی کردم این قسمت رو هم بخونم ولی سه خط که خوندم دیدم نه نمیشه و حالم بهم میخوره از نگارش کیریت. دیگه ننویس.
دادا سعید گل، مخلصیم. بهترین راه اینه که کامنت اول خودت رو ادیت کنی.

0 ❤️

323201
2012-06-30 03:51:27 +0430 +0430

به نظر میرسه که هردو قسمت رو باهم نوشتی و ارسال کردی. نظرم تقریبا همونیه که پای قسمت اول گفتم ولی ازونجایی که خودت گفتی مدت زیادیه خارج زندگی میکنی و با ادبیات فارسی اشنایی کمی داری میشه به این داستانت به دیده اغماض نگاه کرد. با اینحال همین که علاقه داری که خاطراتت رو در قالب داستان توی یک سایت فارسی زبان بنویسی کار ارزشمندیه. اگه ادبیاتت رو بهتر کنی و از جملات محاوره ای فاصله بگیری میتونی بهتر بنویسی. کاری که اگه بقیه دوستان هم انجام بدن موفقتر میشن…

0 ❤️

323202
2012-06-30 07:49:53 +0430 +0430
NA

اصلا خوب نبود دیگه ننویس لهجه داری ادم گیج میشه خب چرا مینویسی میری رو مخ ما.
راستی دادا سعید ناراحت نباش غریبه که فحش نداده خودت گفتی
این همه برج و اون تیر آهن کردی تو کونت درد هم داشت؟
حالا عیبی نداره پیش میاد دیگه

0 ❤️

323203
2012-06-30 09:08:04 +0430 +0430
NA

ساغرجان درد كه چه عرض كنم؟ رسما در حال انفجار هستم مگه ميشه اونهمه آهن آلات و ساختمان به طرف كسي حواله بشه و بتونه قسر دربره؟
فقط چيزي كه باعث تالم خاطر و يه مقدار درد كمتر! شد اين بود كه حواله دهنده خودي بود!
ضمنا تكاورجون خيلي تكي،دوستت داريم به مولا!

0 ❤️

323204
2012-07-01 05:48:40 +0430 +0430
NA

///رفتم از گوشه‌ای بولوز اون را به یه شورت پوشیدم و از پشت بوسیدمش، یه ساعت بد صبح دوستمون علی‌ زنگ که بهمون بگه که چون هوا آخر هفته گرمه، میتونیم بریم ابشر نایاگرا، شب هم میمونیم و کازینو هارو بگردیم/// چیبود این؟؟؟؟؟؟؟؟میشه ترجمش کنی؟یه ساعت بد صبح یعنی چی؟یک ساعت بعدش صبح شده بود؟یا یک ساعت بعد از صبح؟ شایدم گزینه هیچکدام درسته.تو که لهجت تو نوشتنت انقد تاثیر میذاره دیگه خدا به داد حرف زدنت برسه معلوم نی حرف زدنت چه افتضاحیه.چندخط اولو خوندم نمیدونم داستانت چطوربود.ضمنا کیرم تو درو همسایت!!!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها