دیدار

1392/04/13

امروز بعد از حدود شش ماه که از آشناییمون میگذشت قرار بود ببینمش. توی شش ماه گذشته بیشتر از طریق تلفن و چت باهم درتماس بودیم. آشناییمون هم از طریق یک سایت پورنوی فارسی بود که من بیشتر اوقات برای خوندن داستان ها و دیدن بعضی عکسهای متحرک به اون سایت میرفتم. ولی کم کم به سرم زد که عضوش بشم. بیشتر انگیزه و دلیلم هم اون بود. اوایل که عضو نبودم پای داستانها کامنتهای جذاب و نقدهای خوب و منطقیش منو جذب خودش کرد. برعکس خیلی از کسانی که اون سایت رو به دلیل پورنو بودنش محلی برای فحاشی و خالی کردن عقده های خودشون محسوب میکردن، رفتارش خیلی متین و مؤدبانه بود. پای هر داستان و عکس و تاپیکی هم کامنت نمیذاشت. دیگه باید چی میشد تا چیزی نظرش رو به خودش جلب کنه و درموردش مطلبی بنویسه. بعد از مدتی خودش دست به قلم شد و شروع به داستان نویسی کرد. اون موقع بود که فهمیدم حرفهایی که میزنه بی دلیل نیست. داستانهاش یکی پس از دیگری مورد توجه اکثر کاربرای سایت قرار میگرفت و بیشتر مواقع صدر جدول بهترین داستانها بود. همین موضوع باعث شده بود که اسمش خیلی روی زبونها بیفته. توی بیشتر تاپیکها درموردش حرف میزدن. یا حتی زمزمه هایی در اتاقهای چت و پیامهای خصوصی درموردش وجود داشت که با فلان دختر سایت دوستی و قرابتی دیرینه داره. دیگه طوری شده بود که حتی بعضی از دخترها سعی میکردن خودشون رو به نوعی دوستدارش نشون بدن و برعکس بدخواهایی هم در بین پسرهایی داشت که موفقیت هاش رو نمیتونستن ببینن.
روزها میگذشت و من هردفعه به امید دیدن و خوندن داستان یا مطلب تازه ای ازش به سایت سر میزدم. هروقت میرفتم سریع پیگیری حساب کاربریش رو انجام میدادم تا ببینم به کدوم تاپیک یا داستانی سر زده تا مطالب و دستنوشته هاش رو بخونم. توی یکی از همین سرکشی ها متوجه شدم که ساکن یکی از شهرهای نزدیک محل زندگی منه. با فهمیدن این موضوع حس عجیبی بهم دست داد. باورم نمیشد از خونمون تا اون فقط دوتا شهر فاصله بود!! بهمین خاطر تمام حواسم رو جمع کردم و دلم رو به دریا زدم تا براش یه پیام خصوصی بدم. نمیدونستم چه واکنشی نشون میده. اول سعی کردم از داستانهایی که مینویسه و کامنتهایی که میذاره شروع کنم ازش بپرسم. وقتی بلافاصله جوابش رو توی صندوق پیامهام دیدم نزدیک بود از خوشحالی جیغ بزنم. با خوشحالی پیامش رو باز کردم. خیلی مؤدب و با احترام جواب داده بود و ازم به خاطر حسن نظرم تشکر کرده بود. نمیدونستم چی بگم. از یک طرف باید از این فرصت استفاده میکردم و از طرفی هم میدونستم که ممکنه به راحتی بهم اعتماد نکنه. هرجوری بود با چند تا پیام و سوال حرف رو به شهر محل سکونتمون رسوندم و بهش فهموندم که از لحاظ مکانی بهم نزدیک هستیم. تا قبل از اون با هر پسری که توی سایت اشنا میشدم کیلومترها باهم فاصله داشتیم. هرچند برنامه ای هم برای دیدنشون نداشتم. اما نمیدونم چرا ته دلم یه چیزی میگفت که این یکی با همشون فرق داره.
روزهای بعد فقط میتونستم از طریق پیامهای همون سایت باهاش در ارتباط باشم. توی رفتارش یک نوع بی اعتمادی دیده میشد. خب حق هم داشت. به عنوان یکی از کاربران فعال این سایت پورنو که داستانهایی رو هم نوشته طبیعی بود که نسبت به کسانی که بهش نزدیک میشن با احتیاط برخورد کنه. خصوصا که حتی حضور در همچین سایتی جرم محسوب میشد چه برسه به اینکه بخوای فعالیتی هم داخلش داشته باشی!!
دیگه کم کم از اشنایی بیشتر باهاش ناامید شده بودم و دلم رو خوش کرده بودم به پیامهای گاه و بی گاهی که بهش میدادم. جالب بود که اگه تا من بهش پیام نمیدادم خبری ازش نمیشد. هرچند جواب هرپیامم رو خیلی سریع و با احترام میداد. تا اینکه دلم رو به دریا زدم و ازش خواستم تلفنی باهم در تماس باشیم. میدونستم که ممکنه جواب منفی بده. از طرفی اطلاع داشتم که با چندتا از بچه های سایت و خصوصا دخترها به صورت تلفنی در تماسه. همین موضوع منو امیدوار میکرد. وقتی بعد از چندتا پیام و رد و بدل کردن آی دی مسنجر ازش خواستم که شماره ش رو بهم بده دیگه جواب نداد. اولش خیلی ناراحت شدم و فکر کردم که حتما درمورد من فکر بدی میکنه. تا یکی دو روز هم خبری ازش نشد. براش توی مسنجر پیام گذاشتم تا اینکه با پیامی ازم خواست که من شماره م رو بهش بدم. حالا نوبت من بود که بی اعتماد بشم. یک آن هزارتا سوال توی ذهنم بوجود اومد. سوالاتی که تا قبلش اصلا به مغزم خطور نکرده بود. اگه یک دام باشه چی؟! اگه بخواد ازم سواستفاده کنه چیکار کنم؟ مگه نه اینکه اول سایت نوشته بود که به هیچکسی اعتماد نکنیم؟! این اولین باری بود که دچار همچین فکری میکشدم. نمیدونم چرا تا قبلش همچین فکرایی نمیکردم. ضمن اینکه اینجا یک سایت پورنو بود و در هرصورت اکثر کسانی هم که اینجا بودن با ذهنیت سکسی میومدن. پس باید قبلش به این چیزها فکر میکردم. ایندفعه من جوابش رو ندادم.
دیگه داشتم بی خیالش میشدم که یک روز پیامی ازش دیدم که بابت جواب ندادنش ازم گله کرده بود که چرا وقتی ازم شماره خواست جواب ندادم. بلافاصله براش نوشتم که موضوع مهمی نبوده و فکرکردم که دوست نداره ارتباط تلفنی داشته باشیم. توی شیش و بش این فکرا بودم که پیام جدیدی ازش رسید. وقتی باز کردم نوشته بود برای نشون دادن حسن نیتش شماره تلفنش رو میذاره. وقتی چشمم به شماره ش افتاد یکبار دیگه نفسم بند اومد. یک شماره تقریبا رند همراه اول کد شهرمون بود. سریع شماره ش رو توی گوشیم وارد کردم. دچارهیجان خاصی شده بودم و بدجور نفس نفس میزدم. حس کردم خون به صورتم دویده و سرخ شدم. اگه همون لحظه در اتاقم باز میشد و کسی میومد تو حتما متوجه تغییر حالتم میشد. نمیدونستم بهش زنگ بزنم یا نه؟!! جالب بود که تا قبلش همش منتظر همچین روزی بودم ولی حالا که شماره ش رو داشتم نمیتونستم. هیچوقت اولین باری که باهاش تلفنی حرف زدم رو فراموش نمیکنم. بهونه ای جور کردم و از خونه زدم بیرون. به پارک نزدیک خونمون رفتم و شماره ش رو گرفتم. بعد از چندتا بوق خط وصل شد. از اون طرف صدای متین و پر طنینی رو شنیدم که پس از مکثی پرسید: بله بفرمایید!!
آب دهنی قورت دادم و گفتم: سلام منم مهناز. الان شماره تون رو توی سایت برام گذاشتین.
لحن رسمی و خشکش ناگهان عوض شد و صمیمانه جواب داد: اوووه بله، خوب هستین خانم کارآگاه؟!
این حرفش منو به خنده انداخت و یخم رو باز کرد. انتظار نداشتم اینقدر ریلکس و شوخ باشه. منتظر بودم با آدمی خشک رسمی مثل همون کامنتهایی که توی سایت میذاره مواجه بشم. اما خیلی راحت و صمیمی صحبت میکرد. اونروز از همه جا و همه چیز حرف زدیم. از راست یا دروغ داستانهایی که مینویسه و حرفهایی که درموردش زده میشه. خیلی راحت جواب سوالاتمو میداد و صحبت میکرد. نمیدوم چقدر گذشت ولی وقتی به خودم اومدم شارژ مالی خطم که تازه شارژش کرده بود اخطار پایان داد. بلافاصله بعد از قطع شدن تلفنم بهم زنگ زد و به خاطر طولانی شدن حرفهامون عذر خواست. از این رفتارش خوشم اومد. توی برخورد اول با اینکه خیلی گرم و صمیمی بود اما اصلا بی ادبانه رفتار نکرد. با اینکه محل اشناییمون یک سایت سکسی بود اما در مورد مسایل آنچنانی هم خیلی مؤدب صحبت میکرد. همین رفتارش باعث شد که خیلی بهش اعتماد کنم.
توی روزهای بعد تقریبا کار هر روزمون شده بود صحبت کردن تلفنی. درمورد خودمون و اینکه چیکارا میکنیم. فهمیده بودم که مجرده و با خانواده ش زندگی میکنه اما چیز بیشتری بهم نگفته بود. منم اصراری نداشتم که ازش بیشتر بدونم. درمورد خودمم تا اندازه ای گفته بودم که درسم تموم شده و دنبال کار میگردم. یه چند سالی ازم بزرگتر بود. خیلی دوست داشتم که عکسی ازش ببینم. وقتی برای اولین بار ازم پرسید که دوست دارم ببینمش یا نه از خدا خواسته گفتم؛ چرا که نه؟!
اولین عکسش رو با ای میل برام فرستاد. وقتی دیدم چیزی توی دلم تکون خورد. تقریبا همونی بود که تجسم میکردم. قد نسبتا بلندی داشت چهارشونه با چهره ای مردونه. نه مثل جوونهای این دوره زمونه مدل موهاشو عجق وجق زده بود و نه مثل پسرهای قرن بیستمی لباس پوشیده بود. درست مثل همون شخصیتی که ازش توی ذهنم تجسم کرده بودم.
توی رفتارش بامن خیلی نرم و منعطف برخورد میکرد. کم کم صحبتامون به مسائل سکسی رسید. از حرفهاش معلوم بود خیلی با تجربه ست. البته تعجب هم نداشت. توی داستانهایی که مینوشت طوری صحنه های سکسی رو به تصویر میکشید که خواننده فکر میکرد همونجاست و داره میبینه. اما با اینحال حتی در مورد حرفهای سکسی هم که میزد طوری جانب احتیاط رو رعایت میکرد که من اصلا احساس بدی بهم دست نمیداد. شاید اگه همون اول میخواست در مورد اینجور چیزها حرف بزنه نسبت بهش بی اعتماد میشدم. اما گاهی اینقدر مراعات میکرد که من خودم سر حرف رو باز میکردم.
چیزی نگذشت که کارمون به سکس تلفنی یا چت رسید. به دلیل قدرت تصویرسازی که داشت خیلی راحت میتونست از پشت تلفن یا حتی چت منو ارضا کنه. دیگه طوری شده بودم که حتی موقع خواب همش تصویر اون جلوی چشمم بود. خیلی دوست داشتم که سکس واقعی رو باهاش تجربه کنم. اما میدونستم که نه فرصتش گیرم میاد و نه محلش رو دارم. چند بار ازم خواست که به شهرشون برم. اما بهونه ای نمیتونستم برای خانواده م پیدا کنم. رفت و برگشتم حداقل یک صبح تا شب طول میکشید. وبرای این کار نمیتونستم خانواده م رو مجاب کنم. چون در اونصورت حتما کسی رو باهام روانه میکردن تا تنها نباشم. حتی موقعی که دانشگاه میرفتم هم همیشه پدر یا برادرم منو به شهر محل تحصیلم که البته زیاد فاصله نداشت میرسوندن.
و حالا بعد از شش ماه که از دوستی تلفنی و اینترنتیمون میگذشت، قرار بود که برای یک دیدار کوتاه به شهرمون بیاد. درست همون زمان خاله بزرگم به همراه مادربزرگ و بقیه خانواده شون میخواستن به مشهد برن. خیلی هم اصرار کردن که من و مامان هم بریم اما مادرم نمیتونست پدر و برادرم رو تنها بذاره. به همین دلیل قبول نکردیم. خاله هم کلید خونشون رو به مادرم داد تا در نبودشون به اونجا سرکشی کنیم. و این بهترین فرصت برای من بود. خب البته که نمیتونستم این فرصت رو از دست بدم. میدونستم که نمیتونیم تمام مدت رو توی خیابون یا ماشین بگذرونیم. به همین دلیل طوری برنامه ریزی کردم تا در نبودن خاله و خانواده شون به اونجا بریم. برای اینکار خیلی دلهره داشتم. هرچند این اولین باری نبود که میخواستم با یک پسر توی خونه ای تنها باشم. البته بهش نگفته بودم که چه برنامه ای دارم. هم به این دلیل که امتحانش کنم و هم اینکه سورپرایزش کنم. مطمئنا اگه بهش میگفتم که بیا خونه خالی دارم با کله میومد. نه به اون، بلکه به هر پسری میگفتم پا میشد و میومد. ولی مهم این بود که بخواد واسه دیدن خودم بیاد. بدون هیچ توقع یا چشمداشتی. حالا که اون قبول کرده بود واسه دیدن من بیاد پس چرا من جوابش رو با یک سورپرایز خوب ندم؟!!
از روز قبلش کلی دلهره و استرس داشتم. وقت آرایشگاه گرفتم و صورت و ابروم رو اصلاح کردم و کلی به خودم رسیدم. دوست نداشتم توی برخورد اول امل و بی کلاس به نظر بیام. با اینحال سعی کردم تیپ و ظاهرم طوری نباشه که فکر کنه از این دخترای خیابونی هستم.
بالاخره روز موعود فرا رسید. شب قبل کلی برنامه ریزی کردم و خیلی هشیارانه کلید خونه خاله رو به بهونه سرکشی و آب دادن به گلهای خونشون از مامان گرفتم. صبح هم بهش گفتم که با چند تا از دوستای دوران دانشگاه ناهار رو بیرون میخوریم و بعدش به خونه خاله میرم. چون چندبار دیگه این کارو انجام داده بودم مادرم شک نکرد. اتفاقا یه جورایی ازینکه ییرون برم خوشحال بود. چون همش توی خونه و پای کامپیوتر بودم. قرارمون نزدیک ظهر توی یکی از میدونهای اصلی شهر بود. نمیخواستم جای خلوتی باشه. از طرفی همش دلهره داشتم که نکنه دوست یا آشنایی مارو باهم ببینه. چون شهرمون شهر بزرگی نبود و از این حیث باید تمام جوانب امر رو در نظر میگرفتم. بعد از حموم، یه دست شورت و سوتین ست اسپرت صورتی کمرنگ که برای امروز خریده بودم رو تنم کردم. یه تاپ زرد رنگ تنگ هم پوشیدم تا گردی سینه هام رو بهتر نشون بده. یه ساپورت مشکی رنگ تنگ پام کردم. اینقدر تنگ بود که تمام برجستگی ها و فرورفتگی های پایین تنم مشخص بود. یه مانتوی بلند آبی رنگ هم پوشیدم و دکمه پایینش رو باز گذاشتم. اینطوری وقتی راه میرفتم رونهای تپلم از لای مانتو بیرون میفتاد و وسوسه انگیز میشد. وقتی جلوی آیینه خودم رو برانداز میکردم قند توی دلم آب میشد. از دیدن خودم توی اون لباسها خیلی حال کردم. مطمئن بودم که اون هم از من خوشش میاد. بعد از خداحافظی از مامان از خونه زدم بیرون. کنار خیابون چندتا ماشین مزاحم جلوی پام ترمز کردن و هر کدومشون سعی داشتن تا منو سوار کنن. بالاخره یه تاکسی گرفتم و به محل مورد نظر رسیدم. دل توی دلم نبود. همش میخواستم زودتر زمان بگذره و ببینمش. با اینکه اولین بارم نبود ولی خیلی هیجانزده بودم. حس میکردم صدای ضربان قلبم رو میشنوم. صدای گوشی تلفنم منو به خودم آورد و متوجه شدم خودشه.
ـ الو سلام. خوبی؟! کجایی؟!
ـ سلام من دور همون میدونی هستم که گفتم بودم. تو کجایی؟
ـ منم چیزی نمونده برسم. این کمربندی رو که رد کنم وارد شهر میشم. فکر کنم تا 10 دقیقه دیگه برسم.
لبخندی زدم و گوشی رو قطع کردم. خدا میدونه این ده دقیقه رو چه جوری گذروندم. چشم به ماشینهای خیابون دوخته بودم و منتظر بودم که یکیشون جلوی پام ترمز کنه. اینقدر هول بودم که یادم رفت بپرسم ماشینش چیه و چه رنگیه؟ توی همین فکرها بودم که یهو یه 206نوک مدادی کنارم ایستاد. اروم شیشه سمت شاگرد رو پایین داد و پرسید: مهناز خانوم؟!
نگاهی به راننده ش کردم که عینک دودی خوش فرمی به صورتش زده بود. شک و تردیدم رو که دید عینک و برداشت گفت: منم بابا. بیا بالا…
وقتی توی ماشینش نشستم عطر مردونه ش به همراه بوی سیگار ملایمی بینیم رو نوازش کرد. وقتی دستم رو توی دستش گرفت تمام تنم مورمور شد. میدونستم که با دیدنش حالی به حالی میشم اما انتظار نداشتم تا این حد. نگاهی خریدارانه به سر و وضعم انداخت و گفت: نه مثل اینکه همونطوری که میگفتی هستی. زیبا و جذاب…!
ازین حرفش تعجب کردم و گفتم: وااا مگه قرار بود نباشم؟!
لبخندی زد و گفت: آخه همه پشت تلفن و چت خودشون رو جنیفر لوپز و تام کروز توصیف میکنن ولی وقتی از نزدیک می بینیشون میخوره توی ذوقت. درست مثل تو که الان خورده توی ذوقت!!
حالا نوبت من بود که خریدارانه نگاهش کنم. دقیقا همونطوری بود که توی عکسهاش دیده بودم. فقط پوست صورتش سبزه تر بود. اندام خوب و ورزیده ای هم داشت. موهاش رو هم حالت داده بود که سنش رو کمتر نشون میداد. بعد از صحبتهای اولیه و حرفهای اشنایی نگاهی به ساعتش کرد و گفت: مهناز دیگه ظهر شد مردم از گشنگی. مگه قرار نبود امروز ناهار رو مهمونت باشم؟ ببینم توی این شهرتون جایی برای یه پسر گرسنه پیدا میشه تا دلی از عزا در بیاره؟!
نگاهی بهش کردم و گفتم: چه خبرته شکمو؟ هنوز نیومده غذا میخوای؟ بذار یه دوری بزنیم بعد میریم.
از روز قبل یه رستوران خوب رو نشون کرده بودم که هم غذاهاش خوب بود و هم قیمتش مناسب بود. نمیخواستم توی همین ابتدای کار زیر خرج برم. به هر حال یه تعارفی کرده بودم و تعارف هم اومد نیومد داره. و حالا اونم مهمونم بود. یه مقدار که توی خیابون چرخیدیم به سمت رستوران رفتیم. ناهار رو در حالیکه نگاه خریدارانه ش رو روی خودم حس میکردم خوردیم. معلوم بود که خیلی ازم خوشش اومده و این منو راضی میکرد. هرچی بیشتر از بودن باهاش میگذشت بیشتر حس میکردم که میخوامش. خیلی راحت و ریلکس رفتار میکرد. با اینکه اولین بار بود همدیگرو میدیدیم ولی انگار مدتها بود که باهم بیرون میومدیم. بعد از ناهار اجازه نداد که حساب کنم و صورتحساب رو پرداخت کرد. وقتی بهش اعتراض کردم که مهمون من بود و من باید حساب میکردم لبخندی زد و گفت: یک مرد جتلمن هیچوقت اجازه نمیده که یک خانوم محترم صورتحساب رستورانش رو پرداخت کنه…
با این حرفش لبخندی زد و دستش رو به نشونه اینکه زیر بغلش رو بگیرم جلو اورد. منم خندیدم و بازوش رو گرفتم و باهم از رستوران بیرون اومدیدم. حالا وقتش بود که سورپرایزش رو براش رو کنم. همونطور که توی خیابون میچرخیدیم و در مورد همه چیز حرف میزدیم. اتفاقات توی سایت و داستانهایی که مینویسه. توی صحبتامون حرفهای سکسی هم میزدیم. دستم رو توی دستش گرفته بود آروم نوازش میکرد همین موضوع باعث شد که هردومون شهوتی بشیم. توی یک کوچه خلوت نگه داشت و توی چشمهام نگاه کرد. با تمام وجود میخواستم که لبای قلوه ایش رو به لبم بگیرم. تمام وجودم شده بود یک تیکه آتیش. وقتی گرمای لبش رو روی لبم حس کردم دیگه از خودم بی خود شدم. از خودم دورش کردمو توی همون حالت بهش گفتم که کلید خونه خالم دستمه و میتونیم اونجا بریم. با تعجب نگاهی بهم انداخت و به چشمام زل زد. انگار که میخواست صحت حرفم رو توی چشمام ببینه. بعد از چندتا کوچه وقتی نزدیک خونه رسیدیم ازش خواستم نگه داره و چند دقیقه بعد از اینکه من رفتم تو خونه بیاد. چون خونه ویلایی بود و ممکن بود همسایه ها متوجه بشن. خیلی آروم به طوریکه کسی شک نکنه وارد خونه شدم و درب حیاط رو باز گذاشتم. وقتی وارد خونه شدم هیجان ناشی از اتفاقی که چند لحظه دیگه میخواست بیفته تمام وجودم رو پر کرده بود. حس کردم طپش قلب گرفتم. سریع مانتو و شالم رو در آوردم و موهام رو باز کردم. رژ لبم رو تجدید کردم و منتظر موندم تا بیاد داخل. چند دقیقه بعد در حیاط صدا کرد و صدای پاش رو پشت در ورودی شنیدم. وقتی وارد خونه شد و درب رو پشت سرش بست با دیدن من چند لحظه سرجاش میخکوب شد…

همونطور که آروم به طرفم میومد، نگاهش رو به تمام اندامم میدووند. وقتی نزدیکم شد دیگه نای ایستادن نداشتم. از هیجان تمام هیکلم خیس عرق شده بود. ناگهان منو توی آغوشش گرفت و لباش رو به لبم چسبوند. از لحاظ قدی فقط چند سانت ازش کوتاه تر بودم و این کمک میکرد تا بهتر بتونیم ازهم لب بگیریم. دستاش رو از دو طرفم به سمت کمرم هول داد و منو چسبود به خودش. یک لحظه از برخورد بین پاهام با برجستگی بین پاش موی تنم سیخ شد. چشمام رو بسته بودم و خودم رو به دستش سپرده بودم. میخواستم توی آغوشش به آسمون و اوج لذت برم. خودم رو جای یکی از شخصیتهای داستانش تصور میکردم که داریم یه سکس واقعی رو تجربه میکنیم.
چند دقیقه همونطور سرپا باهمدیگه ور رفتیم. دستاش رو خیلی حرفه ای به تمام بدنم میکشید و از روی لباس برآمدگیهای بدنم رو لمس میکرد. وقتی دستش رو روی دوتا لپ کونم گذاشت و به خودش فشار داد حس کردم دارم ارضا میشم. از خودم جداش کردم و توی چشمهای قهوه ایش که شهوت درونش موج میزد نگاه کردم. دستش رو گرفتمو به سمت اتاق خواب دخترخاله م که یک تخت خواب یک نفره توش بود رفتیم. همونطور ایستاده دوطرف تاپم رو گرفت و منم دستام رو بالا بردم تا از تنم بیرون بیاره. وقتی بالا تنم رو با سوتین قشنگم دید نفسی کشید و کمی بهم نگاه کرد. میدونستم که داره لذت میبره و منهم نخواستم که عیشش رو خراب کنم. هولش دادم روی تخت و کمی عقب رفتم و ساپورتم رو مثل بازیگرای فیلم های پورنو از پام درش آوردم. خودمم از این کارهایی که میکردم تعجب کرده بودم. ولی انگار خصیصه های سکسیش روی من اثر گذاشته بود. حالا با همون شورت و سوتین صورتی رنگی که هر مردی رو دیوونه میکرد جلوش ایستاده بودم.اروم گیره سوتین رو از پشتم باز کردم و سینه هایی که چندین سال تمنای همچین روزی رو داشتن ازاد کردم. سینه های بلورین و سفیدم که هاله ای قهوه ای کمرنگ نوکشون رو احاطه کرده بود با تکونهای آرومی که بهشون میدادم میتونست هرکسی رو دیوونه خودش کنه. همونطور که روی تخت دراز کشیده بود نگاهش رو از سینه هام به سمت بین پاهام انداخت. از رفتار حرفه ایش خیلی خوشم اومد. روی تخت به حالت نیم خیز نشسته بود و در حالیکه فقط نگاهم میکرد منتظر بود تا کارم تموم بشه. شاید اگه کس دیگه ای جاش بود حتی فرصت لخت شدن هم بهم نمیداد. ازین جهت از انتخابم لذت بردم و اینکه درموردش اشتباه نکردم.
چرخی زدم و کون خوش تراشم رو به سمتش گرفتم تا نشونش بدم به جز سینه های خوش فرم چیزای دیگه ای هم دارم. پشت بهش کمی خم شدم. سینه هام کمی آویزون شد. دستم رو دو طرف شورتم بردم و کمی پایین کشیدمش. نمیخواستم یهو لخت شم. میدونستم که اینکار بیشتر شهوتیش میکنه. برآمدگی کیرش رو از روی شلوار کاملا میدیدم که منتظره کارم تموم بشه. نخواستم که زیاد معطلش کنم. دوباره پشت بهش کردم و اروم شورتم رو از پام درآوردم و همزمان با خم شدن رو به جلو از پشت کون و کس کوچیکم رو به سمتش نمایش دادم. وقتی به طرفش برگشتم، شورتم رو با پا به سمتش پرت کردم که با یک حرکت روی هوا گرفت. به سمت بینیش برد و در حالیکه چشماش رو بسته بود خیلی آروم بو کشیدش. اینبار من بودم که از حرکتش لذت میبردم. هرچقدر که من سعی میکردم حرفه ای رفتار کنم اون از من حرفه ای تر بود. حالا وقتش بود تا کیرش رو از بند شلوار آزاد کنم. میدونستم که خودش هم همینو ازم میخواد. به طرفش رفتم و در حالیکه سینه هام رو اروم تکون میدادم جلوی پاش زانو زدم. دستم رو به شلوار جینش کشیدم و کمربند و دکمه های جلوش رو باز کردم. یه شورت اسپرت نو پاش کرده بود. معلوم بود که اونم به خودش رسیده. برجستگی کیرش نشون از بزرگیش میداد. جلوی شورتش کمی خیس شده بود وقتی شلوارش رو کاملا از پاش دراوردم پاهای مردونه و پر مویی که داشت منو جذب خودش کرد. همیشه از هیکلهای مردونه خوشم میومد و از مردهایی که توی بیشتر عکسها و فیلمهای پورنو که بدنشون مثل زنها بدون مو بود متنفر بودم.
حالا فقط با یه شورت و تی شرت روی تخت دراز کشیده بود. خیلی اروم دو طرف شورتش رو گرفتم و درحالیکه خودشم با بلند کردن کمرش به دراوردنش کمک کرد. حالا دیگه کیر بزرگش بدون حجاب جلوی روم بود. موهای اطرافش رو کاملا زده بود. معلوم بود که پیش بینی همچین چیزی رو کرده بود. بیضه های بزرگش رو توی دستم گرفتم و مالیدم. از واسه دوست پسرای قبلیم خیلی بزرگتر و خوش فرمتر بود. لبام رو به پوست نرم و لطیف بیضه هاش رسوندم و نفس عمیقی کشیدم. بوی عطر مردونه ش حتی زیر تخماش هم به مشام میرسید. از زیر بیضه هاش شروع به زبون زدن کردم و تا نزدیک کلاهک کیرش ادامه دادم. هنوز ترشح شیشه ای رنگی از نوک کیرش روانه بود. اینقدر شهوتی شده بودم که بدون اینکه پاکش کنم زبونم رو به نوکش رسوندم و طعم شورش رو به درون دهنم کشیدم. از هر لحظه و هر نقطه از بدنش لذت میبردم. بعد از چند بارلیسیدن کاملا درون دهانم بردم. چیزی نمونده بود که از اون حجم بزرگ عقم بگیره. ولی هرطوری که بود خودم رو کنترل کردم و اب دهنم رو روی کیرش ریختم و شروع به مالیدن کردم. تا اینجاش خوب طاقت آورده بود. بعد از اینهمه خوردن و لاس زدن هنوز آبش نیومده بود. حتم داشتم که دوپینگ کرده وگرنه هرکس دیگه ای بود تا حالا ارضا میشد. خود منهم حال خوبی نداشتم. تمام لای پام خیس و لزج شده بود. اروم از روی پاهاش خودم رو بالا کشیدم. سینه های تپلم روی کیر خوش فرمش قرار گرفت. ولی من بازهم بالاتر رفته. تمام مدت روی دوتا ارنجش به پشت دراز کشیده بود و به حرکات من نگاه میکرد. مطمئن بودم انتظار همچین رفتارهایی رو ازمن نداشت. صورتم و نزدیک صورتش بردم و لبام رو روی لبش گذاشتم. چشمام رو بستم و بوسه ای گرم از لباش گرفتم. ناگهان با یک حرکت سریع منو توی آغوشش گرفت و با یک چرخش به زیر خودش کشید و روی من قرار گرفت. به قدری سریع و تند این کارو انجام داد که اصلا نتونستم حرکت دیگه ای کنم. لباش پیوسته روی صورتم و گردنم میلغزید و لیس میزد. با همون ریتم یکنواخت و متعادل از زیر گردن تا نوک سینه هام رو غرق بوسه های ریز میکرد. تمام بدنم گر گرفته بود و مورمور میشد. چشمام رو بسته بودم و خودم رو در اختیارش گذاشته بودم. بعد از اینکه از خوردن جفت سینه هام فارغ شد از روی شکمم اروم به وسط پاهام رسید. وقتی به کسم رسید مکث کرد و حسابی نگاهش کرد. دستی روش کشید و لای اون رو ازهم باز کرد. از میز کنار تخت چند برگ دستمال کاغذی برداشت و حسابی کسم رو خشک کرد. زبونش رو از نزدیک سوراخ کونم تا روی کسم کشید که این حرکتش باعث شد لرزشی خفیف تمام بدنم رو فرا بگیره. از لای پام نگاهی بهم انداخت. فکر کرد که ارضا شدم ولی وقتی عکس العملم رو دید فهمید که هنوز خیلی کار داره. دوباره همون حرکت رو انجام داد و اینبار زبونش رو کمی توی کسم فرو کرد. دردی دو طرف کشاله رانم رو فرا گرفت. دستم رو روی سرش گذاشتم و گفتم: آرومتر! مواظب باش…!!
با این حرفم جواب سوالی که تا اون موقع ازم نپرسیده بود رو گرفت و دیگه اون حرکت رو تکرار نکرد. به جاش خیلی حرفه ای سراغ سوراخ پایین تر رفت. کمی آب کسم رو روی سوراخ کونم مالید و با انگشت شروع به نوازش و باز کردن کرد. اینبار درد از سوراخ کونم تا شکمم تیر کشید.

ولی لذتی که بعدش بهم دست داد درد رو فراموشم کرد. همچنان خیلی آروم سوراخ کونم رو انگشت میکرد و همزمان با زبونش چوچولمو لیس میزد. هربار که نوک زبونش به لای کسم میرسید لذتی وصف ناشدنی باعث میشد کمرم رو از روی تخت بلند کنم. مطمئن بودم اگه چند بار دیگه این حرکت رو ادامه بده ارضاء میشم. ولی بازهم از تجربه ای ک داشت نهایت استفاده رو برد و اجازه نداد به این زودی ارضا بشم. وقتی به خودم اومدم متوجه شدم که دوتا انگشتش توی کونم عقب و جلو میره. دیگه دردی رو حس نمیکردم و آماده بودم تا کیر کلفتش رو توی کونم احساس کنم. وقتی متوجه شد که به اندازه کافی کونم رو گشاد کرده انگشتاش رو با دستمال پاک کرد. خودش رو از روی سینه هام بالا کشید و بوسه ای گرم از لبام گرفت. میدونستم تا دقایقی دیگه لذتی توأم با درد رو احساس میکنم. اروم بلند شدم و پشت بهش به حالت سگی قنبل کردم. متوجه شدم که داره از پشت براندازم میکنه. دستش رو روی دو طرف لپهای کونم گذاشت و با سرانگشتهای دستش نوازش کرد. برای اخرین بار انگشتش رو به آب کسم آغشته کرد و اروم توی سوراخ کونم فرو برد با چند حرکت دوباره بازش کرد. من صورتم رو به بالشی که زیر سرم گذاشته بودم فشار میدادم و منتظر بودم تا کیرش رو دورن کونم حس کنم. وقتی سر نرم و کلفت کیرش رو که از روی کسم تا روی لای دوتا کپلم سر میخورد رو حس کردم یک لحظه تنم لرزید. خیلی آروم سر کیرشو با آب کسم خیس کرد و چند لحظه بعد حرکتش رو درون کونم حس کردم. انگار که یک مار کلفت رو درون کونم جا دادن. با اینکه حرکتش خیلی اروم بود ولی بی اختیار و شاید از روی ترس ناله ای کشیدم که باعث شد همونجا نگه داره. رو بهش داد زدم: نگه ندار فرو کن لعنتی…
دوباره فرو کردن رو شروع کرد و پس از چند لحظه تمام اون کیرش رو توی کونم حس کردم.
تلمبه زدنهاش خیلی زودتر از اونچیزی که انتظارش رو داشتم شروع شد. با یک سرعت و ریتم خیلی ملایم توی کونم کمر میزد و با دستش کمرم رو نوازش میکرد. دیگه حس میکردم توی آسمونها هستم. تمام درد اولیه تبدیل به لذتی بی بدیل شده بود. لذتی که مطمئن بودم در صورت دختر نبودنم به مراتب بیشتر هم میشد. همچنان که کونم رو میکرد یک دستش رو از زیر به نوک سینه هام رسونده بود و دست دیگرش کسم رو مالش میداد. این حرکتش باعث شد که دیگه هیچ چیزی رو حس نکنم و تمام وجودم فقط شده بود لذت. ناگهان کیرش رو از کونم بیرون کشید و منو به صورت طاق باز خوابوند. جفت پاهام رو تا جایی که ممکن بود بالا برد. به طوری که رونهام روی سینه هام فشار میاورد. حالا کس و کونم مثل دوتا غنچه که یکیشون شکفته و دیگری نشکفته بود جلوی روی دوتامون نمایان شد. دستی روی کسم که حالا پر از آب بود کشید تا تمام کونمو از آبش خیس کرد. وقتی بین پاهام قرار میگرفت کیر شق شده ش رو میدیم که چطور سفت و محکم تکون تکون میخوره. این اولین باری بود که اینجوری سکس میکردم. وقتی کیرش رو روی سوراخ کیرم تنظیم کرد کمی سرم رو بالا آوردم تا لحظه ورودش رو توی کونم ببینم. چیزی که تا قبلش فقط حسش میکردم. از اینکه این پوزیشن رو تجربه میکردم خیلی لذت میبردم. وقتی کیرش به راحتی ته کونم رو حس میکرد کسم رو میدیم که با هر ضربه چطور از هم باز میشه. دستتش رو روی پشت رونم گذاشته بود و مثل قبل با یک ریتم یکنواخت کمر میزد. دستم رو از روی پاهام برداشتم و بازوهاش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم. با اینکارم تمام وزنش روی من افتاد و کیرش تا نهایت توی کونم رفت. بلافاصله دستهاش رو دو طرفم گذاشت و وزنش رو روی اونها انداخت. توی همون حالت لبهاش رو روی لبهام گذاشت و همزمان با خوردنشون کیرش رو توی کونم عقب جلو میکرد. این حالتش باعث شده بود که شکمش به کسم بگیره و بیشتر تحریک بشم. طوریکه با چند حرکت حس کردم لرزشی عمیق تمام وجود رو پر کرده. چشمام رو بستم و بدنم شل شد. وقتی این حالتم رو دید کیرش رو تا ته توی کونم فرو کرد و چند لحظه بعد دل دل زدنش رو با فشار آبی گرم درون خودم حس کردم.
چند لحظه تو همون حالت موندیم. هردومون به سختی نفس نفس میزدیم و عرق سرتاپامون رو خیس کرده بود. کم کم کوچیک شدن کیرش رو توی کونم حس میکردم. وقتی از روم بلند میشد کیرش با صدای لزج مانندی از کونم بیرون اومد. قبل از اینکه تخت دختر خالمو با آب کیرش به گند بکشه چند برگ دستمال کاغذی زیر سوراخ کونم گذاشت و همه آبش رو جمع کرد. اروم پاهام رو پایین آوردمو چند لحظه بعد به خوابی عمیق فرو رفتم.
نمیدونم چقدر خواب بودم که با صدای قرچ قرچ تخت از خواب بیدار شدم. یک لحظه زمان و مکان رو از دست دادم و فکر کردم صبح شده ولی وقتی چهره خندانش رو دیدم که لباس پوشیده و کنار تخت نشسته همه چیز یادم اومد. سریع بلند شدم و به دستشویی رفتم. نمیخواستم دوش بگیرم چون موهام خیس میشد و مادرم شک میکرد. توی توالت گردن به پایینم رو شستم و آب کشیدم. نمیدونم چقدر طول کشید تا لباسامو پوشیدم و آماده رفتن شدیم. وقتی از در خونه خاله بیرون اومدیم و لحظه خداحافظی رسید یه غم عجیبی روی دلم نشست. توی ماشینش که نشستم یک بار دیگه همون عطر به مشامم رسید. انگار که با فضای ماشینش عجین شده باشه. روم نمیشد توی صورتش نگاه کنم. از اینکه چند ساعت پیش زیرش خوابیده بودم و داشتم بهش کون میدادم ازش خجالت میکشیدم. نزدیک خونمون نگه داشت و نگاهی بهم انداخت. دستمش رو توی دستش گرفت و با بوسه ای گرم نوازشش کرد. با چشمهای نافذش نگاهم کرد و گفت: بابت همه چیز ازت ممنونم مهناز. این یکی از بهترین مسافرتهای زندگیم بود.
لبخندی زدم و گفتم: برای منهم همینطور.
وقتی آخرین بوسه رو از لبم میگرفت حس کردم بغضی سنگین توی گلوم نشسته. بغضی که نشون از مهری پنهان نسبت بهش توی قلبم داشت.
از ماشین که پیاده شدم حس کردم قبلم رو جا گذاشتم. در حالیکه هنوز دردی رو توی ناحیه کمر به پایینم حس میکردم دور شدن 206 نوک مدادیش رو نظاره میکردم و امیدوار بودم یکبار دیگه بتونم حضورش رو پیش خودم احساس کنم…


در نگارش این داستان سعی شد تا اونجا که ممکنه اسمی از شخص مورد نظر به میون نیاد و البته خواسته خود ایشون هم بوده که خواستن به حریم خصوصیشون احترام گذاشته بشه. ضمن اینکه تا اونجا که ممکن بود سعی کردم که به اتفاقات رخ داده وفادار بمونم. هرچند ممکنه برای جذابتر شدنش چیزهایی رو بهش اضافه یا ازش کم کرده باشم. با اینحال امیدوارم که از خوندن این داستان که با کمک و همراهی دوست خوبمون نوشته شده لذت برده باشین…

نوشته: شاهین Silver_fuck


👍 0
👎 0
69142 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

389531
2013-07-04 06:54:16 +0430 +0430
NA

صدای لزج مانندی ؟؟؟…در کل خوب بود !

0 ❤️

389533
2013-07-04 08:17:59 +0430 +0430
NA

نه تنها اون كه هر پسري بهش بگي خونه خالي داري با كله مياد?
بدبخت ، تو خونه خالي كه هيچ اگه لختم بياي جلوم من محل بهت نميذارم هرزه

0 ❤️

389534
2013-07-04 08:47:22 +0430 +0430
NA

قشنگ بود.ممنون

0 ❤️

389535
2013-07-04 09:30:45 +0430 +0430

نوش جونتون

چیز دیگه نمیشه گفت !

0 ❤️

389536
2013-07-04 09:40:20 +0430 +0430
NA

خیلی قشنگ توصیف کردی! خسته نباشی! فقط چشم درد شدیم چون خیلی طولانی بود داستانت

0 ❤️

389537
2013-07-04 11:08:37 +0430 +0430
NA

داستان قشنگی بووود ولی یهو سوتی دادیا یه بار بخون میفهمی.
موفق باشین

0 ❤️

389538
2013-07-04 12:27:50 +0430 +0430
NA

خوب بود =D> =D> =D>
مرسی =D> =D> =D>

0 ❤️

389541
2013-07-04 13:59:55 +0430 +0430
NA

جالب بود به همراه داستان پردازي قوي،ولي همچين گفتي ٢تا شهر فاصله داره انگار همين كوچه كناريه!

0 ❤️

389542
2013-07-04 15:23:36 +0430 +0430

نسبت به داستان های قبلیت در حدی نبود که بخوام نقد کنم… داستانهای قبلیت خیلی قشنگ تر بود…
از زبون جنس مخالف خوب ننوشتی کاش از زبون خودت مینوشتی وکاش کمی واضحتر بود… اول داستان حسابی گیج شدم و مجبور شدم چند بار از اول شروع کنم. فکر کنم بیشتر به خاطره نزدیک بود تا داستان. البته این نگاه سخت گیرانه من بود. هرچند بین داستانهای اخیر جز بهترین ها بود ولی برای امضای سیلور فاک خیلی کوچیک بود و توی ذوق میزد.
از این تریبون استفاده میکنم و میگم قسمت سوم تمنا هم که رفت واسه خودش ها… یه حسی به من میگه که این تموم نکردن بعضی از داستان ها مث داستان شما و بعضیا مثال همون چیز بزرگه که نشونه نزدنه :) :D
بهرحال بسیار ممنون برای داستانت و وقتی که گذاشتی. خسته نباشی و مث همیشه مؤید!!!

0 ❤️

389544
2013-07-04 16:11:18 +0430 +0430
NA

طولانی بود حوصلم نیومد بخونم، خوابم میاد

0 ❤️

389545
2013-07-04 16:13:21 +0430 +0430
NA

سلام سیلورفاک عزیز
خسته نباشی
اینروزها نویسنده های ثابت سایت کم پیدا شدن و گاها ناپیدا
بیشتر از خود داستان از دیدن اسمت زیر داستان خوشحال شدم
داستان زیبایی بود
غم دوری و عشق و سکس رو به خوبی آمیخته بودی
موفق باشی عزیز

0 ❤️

389546
2013-07-04 18:38:11 +0430 +0430
NA

داستان بد نبود یعنی چندجا سوتی تابلو دادی… #o #o #o #o
ازاول فهمیدم که این دست نوشته مجازی کار خودته چون فقط تو این نگارش رو توصیف میکنی… =D> =D> =D>
خوب و اما راجع به اصل داستان!جون خودم منم دست کمی از این پسره تو داستان ندارم ها فقط ماشینم رو فروختم و شهرمم خیلی دوره.درکل کامنتهای زیبای میذارم سنگین و جذاب :D :D :D :D :D :D
ولی خوب ملت خرشانس هستن چه چیزها گیر میارن هوری بهشتی ~X( ~X( ~X( ~X( ~X(
دراخر باید بگم درحال حاضر همه ما مجرم هستیم >:) >:) >:) >:)

0 ❤️

389547
2013-07-04 18:50:05 +0430 +0430
NA

سیلورخان دمت گرم .خوب بود.
آمدی جانم بقربانت ولی حالا چرا ؟
چقدر دیر به دیر میای سیلور.
کجایی چرا کم پیدایی ؟

0 ❤️

389549
2013-07-04 22:09:32 +0430 +0430
NA

دمت گرم/ حال دادي

0 ❤️

389551
2013-07-04 22:50:57 +0430 +0430
NA

به به . باد آمد و بوی عنبر آورد. آقا دمتون گرم. جون مادرتون بنویسین شما نویسنده های قدیمی و خوب سایت تا ما رو از خوندن شر و ور های این نویسنده های گوز مغز نجات بدین.
من هم حدس زده بودم که باید جناب سیلور خودمون این رو نوشته باشه. البته قابل مقایسه با داستان های قبلیش نبود برای همین هم فکر می کنم که همونطور که گفته این جریان راست بوده و اتفاق افتاده . داداش سبک خودت و داستان های قدیمت بنویس. چاکریم

0 ❤️

389552
2013-07-05 01:48:59 +0430 +0430

بچه ها منتظر کارهای منم باشید.سکس تو بارون با دختر بندری.سکس تو حیاط خونه. و سکس با جنده عینکی.

0 ❤️

389553
2013-07-05 03:12:00 +0430 +0430
NA

چه عجب بالاخره بعد مدتها ما یه داستان خوب دیدیم و خوندیم،اول مثل کامنتهای قبلیم که میگم به من هیچ ربطی نداره با کی سکس کردی و چرا؟!من فقط داستان میخونم و به حس داستان کار دارم،دوم خیلی خوب بود و فکر میکنم همه تونستن خودشون تو اون فضا تصور کنند،سوم به چرند و پرند بعضیا گوش نکن که بهت تیکه میان و تحقیرت میکنند قضیه همون گربه هستش که دستش به گوشت نمیرسه هستش،چهارم هم ایکاش دفعه اول باهاش سکس نمیکردی تا میدیدی واقعا همون ادم هستش که خودت بهش بسپاری ولی به هرحال مهم اینه که کاری که دوست داشتی انجام دادی که خیلی هم خوب،پنجم بازم میگم خوب بود امیدوارم بازم ازاین داستانهای خوب بنویسی و نهایتا امیدوارم موفق باشی و قلمت هم روز به روز پربارتر،ببخشید زیاد حرف زدم!

0 ❤️

389554
2013-07-05 03:39:51 +0430 +0430
NA

دمت گرم داداش بالاخره بعد از مدتها یه داستان واقعی دیدیم… هرچند که چند تا سوتی داده بودی ولی بازهم خوب بود نه عالی… ولی طولانی بودش و این جذابیت را کم میکرد… دستت درست بازم به ما سر بزن

0 ❤️

389555
2013-07-05 04:03:31 +0430 +0430

ضمن تشکر از تمام دوستانی که داستان رو خوندن. چه کسانیکه کامنت و امتیاز دادن و چه اونایی که فقط خوندن.
واقعیت امر اینه که قرار نبود اسم من پای این داستان باشه. از اول قصد بر این بود که اسمی از منهم در داستان برده نشه تا در پایان حدس اینکه شخصیت مرد چه کسی ممکنه باشه به عهده خواننده گذاشته بشه. ولی متاسفانه ادمین لطف کرد و چون داستان توسط من ارسال شده بود اسم منو به عنوان نویسنده درج کرد!! با اینکار تمام برنامه های من برای این داستان خراب شد. سعی هم این بود تا در نگارش داستان طوری رفتار کنم تا کمترین شباهت رو به نوشته های قبلی خودم داشته باشه. دلیل اینکه اینقدر با کارهای گذشته م تفاوت داشت در همین بود. دوستانی که گفتن نتونستم داستان رو از زبان یک دختر توصیف کنم شاید اگه اسمم پای داستان نبود متوجه این موضوع نمیشدن. چون پیش از این هم داستانهایی رو از زبان دختر و البته با نامی غیر از خودم رو برای سایت ارسال کرده بودم که هیچکس متوجه نگارشش توسط من نشده بود.
در مورد فاصله بین شهرها باید بگم که شهرهای شمالی فاصله بسیار کمی باهم دارن. به طوری که بعضی اوقات متوجه نمیشین که شهری رو رد کردین و وارد شهر دیگه شدین. برای همین فاصله بین دوتا شهر نهایت 50 کیلومتر هم نمیشه.
به هرحال این یک چالش جدید برای من بود که میتونستم نتیجه بهتری ازش بگیرم.

0 ❤️

389556
2013-07-05 04:03:52 +0430 +0430
NA

خوب بود
طولانی بودن داستان باعث میشه حس خوندن رو ازمون بگیره…

0 ❤️

389557
2013-07-05 07:25:33 +0430 +0430

البته بنده در جریان صرفنظر از تمنا ۳ نبودم ولی با این وجود باز هم با توجه به توضیحی که دادم در این مورد هیچ دلیل موجهی برای به پایان رساندن یک داستان وجود نخواهد داشت و این را باید به عهده ضعف نویسنده گذاشت. همچنین در مورد از زبان جنس مخالف نوشتن هم بنده با جواب شما متقاعد نشده ام… خب ممکن است قبلا خیلی خوب از پس اینکار برامده باشید که مشخصا بنده هم اعلان داشتم که داستانهای قبلی شما خیلی بهتر بوده، ولی ثابت کننده این نیست که چون قبلا از پس کاری خوب برامده باشید همیشه به نحو احسن میتوانید آن کار را به انتها برسانید. همیشه سعی کرده ام که جانب اعتدال را در نقد داستان ها بکار ببرم و دوستی دیرینه ای که با شما دارم و عشقی که به خوندن داستانهات در وجودم هست باعث نمیشه که حقیقت رو نگم. مطمئنا شما هم همین حس رو نسبت به بنده و سایر نویسندگان دارید. همچنین امیدوارم از نقد بنده ناراحت نشده باشید و مانند دیگرانی که خود رد صلاحیتشان کردید عمل نکنید و قدری بیشتر به این موضوع بیاندیشید… البته با شناختی که از شما دارم در قالب یک نویسنده خوب و همیشگی و اندیشمند جزء این مهم را از شما انتظار نداشته و برای شما طلب موفقیت مینمایم.
مؤید بمانید!

0 ❤️

389558
2013-07-05 07:50:22 +0430 +0430

هدیه آسمانی عزیز؛
تعریفهایی که توی داستان از شخصیت مرد کردم از خودم نبود. همونطور که گفتم هدفم از این توصیفات این بود که خواننده رو بین چند نفر از دوستان نویسنده دیگه به چالش بکشم. چون من نه هیکل ورزیده ای دارم، نه ماشینم 206 و نه سیگار میکشم!! این توصیفات در واقع متضاد با من بود. اما نگاهی که شخصیت زن نسبت به من داشت و تجسمی که از من داشت همینطور بود که نوشتم. اگه اسمم پای داستان نمیومد خیلی راحت تر میتونستم وجود خودم رو انکار کنم!! اگه قرار بود این داستان رو به اسم خودم بنویسم مطمئنن!! این تعریف و تمجیدهای پر طمطراق رو از خودم نمیکردم…
اما داستان تمنا که دیگه تبدیل به باری بر روی دوش من شده. فکر کنم توی خصوصی به خودت و همینطور چند نفر دیگه از دوستان گفتم که متاسفانه اون بازخوردی رو که باید از سوژه داستان خصوصا توی این سایت نگرفتم. به نظرم داستانهایی از این دست مناسب این سایت نیست و شاید بهتر باشه که داستانهایی مثل دیدار برای اینجانوشته بشه. هرچند اینجا هم از گزند منتقدین مغرض که انگار به اسم منهم حساسیت دارن در امان نیستم.
با اینحال حس میکنم درمورد داستان تمنا نسبت به مخاطبین خودم مسئولم. همین در خواستهای گاه و بی گاه دوستان خوبی مانند شما باعث میشه ادامه ای بر دو قسمت قبلی بنویسم. البته با در نظر گرفتن فضای حاکم بر این سایت. شاید مجبور بشم کمی از اصرارم مبنی بر سکسی نبودن داستان کم کنم هوای خواننده هایی از اون دست رو هم داشته باشم…

0 ❤️

389559
2013-07-05 08:34:01 +0430 +0430
NA

حالم بهم خورد نميتوني ننويس آقا مجبور نيستي با اين داستانت از دوستان عذر ميخوام ولي ريدم به قلم نويسندگيت …ياد داستان هاي تو كتاب درسي ها افتادم همش اغراق و بزرگ كردن مسائل حاشيه بود شاخ و برگ بيخود كم مونده بود استعاره و آرايه ادبي بهش بدي بعدم يه دختر زانيه كه همش ذهنش تو سكس نكنه فكر كرده پسره همون تام كروز كه باهاش سكس كرده .از كي تا حالا بوي گند سيگار بود مطبوع و خوشي شده؟؟؟طپش قلبت چطوره داستان نويي معروف برو خدا شفات بده هه هه هه هه

0 ❤️

389560
2013-07-05 08:35:23 +0430 +0430

هیوای عزیز؛
خوشحالم که وجود اسمم پای این داستان باعث شد که نقدهای خوب و منطقیت رو یکبار دیگه بخونم. اتفاقا یکی از نویسندهایی که هنگام نوشتن این داستان توی ذهنم بود خود تو بودی وقصد داشتم که مقداری از ذهنها رو به طرفت منحرف کنم… (: ولی حیف که نشد.
فکر کنم توضیحات کاملتر رو در مورد این داستان به اندازه کافی دادم. خود منهم معتقدم که با نوشته های قبلیم مانند حریم شکسته، عمارت سراب و یا شب سراب روژان خیلی تفاوت داره. و این تفاوت به دلیل عوض شدن نام نویسنده اجتناب ناپذیر بود. مطمئنن اگه به جای نام شاهین سیلور فاک اسم مهناز پای داستان بود در اونصورت ممکن بود که به شباهتهای انکار ناپذیر بین این دو قلم پی میبردی.
ادامه ندادن تمنا هم ناشی از ضعف من نیست. کما اینکه داستانهای زیادی توسط نویسنده هایی نیمه کاره مونده که حتی از نویسنده هاش هم خبری نیست و البته دلیل بر ضعف نویسنده هاشون هم نیست. معتقدم اگه مثل گذشته فرصت و زمان مناسب رو در اختیار داشتم و همینطور دلایلی که ذکرش در کامنت قبلیم رفت نبود، قسمتهای بعدی داستان تمنا ـ با توجه به سوژه ای که داره ـ تبدیل به یکی از بیاد ماندنی ترین داستانهای سایت میشد…

0 ❤️

389561
2013-07-05 08:42:27 +0430 +0430
NA

حالم بهم خورد نميتوني ننويس آقا مجبور نيستي با اين داستانت از دوستان عذر ميخوام ولي ريدم به قلم نويسندگيت …
ياد داستان هاي تو كتاب درسي ها افتادم همش اغراق و بزرگ كردن مسائل حاشيه بود شاخ و برگ بيخود كم مونده بود استعاره و آرايه ادبي بهش بدي بعدم يه دختر زانيه كه همش ذهنش تو سكس نكنه فكر كرده پسره همون تام كروز كه باهاش سكس كرده .از كي تا حالا بوي گند سيگار بود مطبوع و خوشي شده؟؟؟طپش قلبت چطوره داستان نويي معروف برو خدا شفات بده هه هه هه هه

0 ❤️

389563
2013-07-05 08:52:08 +0430 +0430
NA

دوس داری به فضیلت کیر من دسیابی؟
شماره بزارید.

0 ❤️

389564
2013-07-05 09:19:00 +0430 +0430
NA

من این کامنتو دارم قبل از خوندن اصل داستان می نویسم ولی نظریات را مطابق معمول خودم قبل از داستان خوندم. و می خوام یک چیزی اینجا بگم و به درک که هر کس بخواد از حرفم ناراحت بشه!
دوست مثلن محترم که خیر سرت داری نظریات انتقادی می نویسی. عزیز دلم شعور چیز خیلی خوبیه، احترام به پیشکسوت همه جا توصیه شده, عقل سلیم موهبت بزرگیه ! چرا هیچ کدوم از اینها را نداری؟
کدوم الاغی گفته که شما حق دارید به جای مثل آدم حرف زدن و انتقاد -حتّا انتقاد مغرضانه- ولی از راه درست، تشریفتون را بیارین اینجا و هر غلط اضافی که به ذهن مریضت می رسه بگی و بری؟ کدوم نفهم گفته که تو حق داری برای اظهار وجود ناچیز و حقیر خودت بیای به کسی که به اندازه همه هیکل بی وجودت فعالیت مفید کرده همینجوری کتره ای توهین کنی ؟ آخه کمتر از حمار، ممکنه بعضی مواقع خود منم به نویسنده نما های کس شعر نویس فحشکی داده باشم ولی نه به کسی که همه می شناسیمش و به نیکی و ادب هم میشناسیم و در اوج اختلاف با کسی هم ندیدیم بهش مستقیم توهین کنه. نه به کسی که شناخته شده و پیش کسوته و به اندازه کل ارزش همه هیکل بعضی از اونها که فحش نوشتند ،فعالیت مفید داشته؟ آخه بی شعور وقتی یک نویسنده جربزه داره و با یک نام شناخته شده می نویسه و بعدش می اد جواب کامنتها را میده باید خیلی بی صفتی و حماقت داشت که به اون آدم فحش بدی؟
من وکیل مدافع شاهین خان نیستم و ممکنه بعد از خوندن داستان در کامنت بعدی ام تند ترین و بی پروا ترین انتقادات را خودم براشون بنویسم ولی انتقاد با تخریب و بی شعوری و خباثت فرق داره. اگه سوادش را داری که نقد بنویسی . بسم الله. قبلنم گفتم حتّا نقد مغرضانه و بی منطق و فقط برای کوبیدن نویسنده ولی از راهش نه مثل فحش هائی که بعضی ها گفتند وفقط لیاقت خود بی شعورشونه!
دوستان منو ببخشید .حقیقتن آمپر چسبوندم. باور کنید ممکنه من با جناب سیلور بعضی وقتهاخیلی هم اختلاف داشته باشیم ولی این دلیل نمی شه که چشمم را روی بی شعوری بعضی ها ببندم.

0 ❤️

389565
2013-07-05 09:53:37 +0430 +0430

شاهین جان دستت درد نکنه… با ما به ازاین باش… به بنده این وصله ها نمیچسپه… همه میدونن. :D حالا که اینطور شد قسمت بعدی داستان زندگی خودت رو باید به قلم خودم به تصویر بکشم تا به انحراف افکار عمومی اعتراضی کرده باشم… بهرحال خدارو شکر میکنم که ادمین همیشه در صحنه افکار شیطانی توی ذهنتو خوند و به نفع بنده عمل کرد.
رودی :dعزیز )جدا که همین اسم فقط بهت میاد. سون چیه؟؟؟(
باهات موافقم فک میکنم وقتش شده باشه که ادمین عزیز حالی به این جناب شب شبی بده که دیگه داره حال همه ازش بهم میخوره…
خدا شفای عاجل مرحمت نماید

0 ❤️

389566
2013-07-05 10:10:24 +0430 +0430

رودی جان چه گرد و خاکی کردی دوست عزیز!! راستش مدتهاست که وزوز این مگسها رو نشنیده میگیرم. به نظرم اینجور افراد فقط میخوان خودی نشون بدن. تجربه نشون داده اتفاقا هرچه بیشتر جوابشون رو بدی بیشتر سر و صدا میکنن. به همین دلیله که دیگه جوابشون رو نمیدم. با اینحال ازت ممنونم که در بدو ورودت به این موضوع واکنش نشون دادی. البته همونطور که خودت گفتی دلیل نمیشه که منتظر نقدهای وزینت نباشم…
هیوا جان اونجا که از بوی سیگار گفتم تو توی ذهنم بودی. البته با توجه به رپرتاژ آگهی که در مورد دخانیات توی داستان محرم سکس داشتی همچین پر بی راه هم نبود. ولی در نظر دارم یک تجربه دیگه م رو اینبار از دید خودم بنویسم. تجربه ای جدید که مطمئنم میتونه خیلی جالب توجه باشه… (؛

0 ❤️

389567
2013-07-05 10:32:14 +0430 +0430
NA

بعد عمری یه داستان درست درمون خوندیم …
خوب بود جناب سیلور

0 ❤️

389568
2013-07-05 12:02:46 +0430 +0430
NA

جالب شد.
شاهين عزيز وقتی داستان رو ميخوندم به تنها پسری که فکر کردم ميتونه پسر داستان باشه شما بوديد.و جالب بود که حدسم هم کاملا درست بود.و اگر باعث رنجيده خاطر شدنتون نشه تنها يه علت رو ميتونم بيان کنم و اون هم اينه که شايد بين اقايون داستان نويس تنها کسی که ميتونه اين اندازه خودستايی داشته باشه شما هستديد شاهين عزيز.
البته نميخوام بگم تعاريفتون درست نيست.صدالبته که قبول دارم همين جوری که فرموديد هستيد…
و اندر باب قلم شاهين عزيز:
بعد از خوندن چندين سطر از داستان فکر ميکردم شخصيت بيان کننده ی قصه بايد يک پسر باشه.وقتی که شک کردم،برگشتم و دوباره از ابتدا خوندم و متوجه شدم که بيان کننده فرضی داستان يه دختر هست
خوب اين نشون دهنده اينه که نويسنده عزيز ما نميتونن به خوبی از ديدگاه يه دختر خانم داستان بنويسن.
وقتی توصيف لباس پوشيدن و يا لباس دراوردن مهناز بود ،توصيفات جوری بود که گويی يه پسر داره اين حالت دختر روبروش رو بيان ميکنه.
و در انتها:
نميدونم ديدار رو با داستان های اخير مقايسه کنم و 5 دل خونين نصيبش کنم يا اينکه ديدار رو با داستان های ديگه شاهين عزيز مقايسه کنم.چونکه ديدار دربرابر نوشته های پيشينتون کمی ضعيف نوشته شده بود

0 ❤️

389569
2013-07-05 12:03:56 +0430 +0430
NA

کوس شر محض بود

0 ❤️

389570
2013-07-05 12:59:48 +0430 +0430

سلام شاهین جان:باز هم یه داستان جدید از تو روی صفحه سایت امد وبازم منتقدین و طرفدارنت از در ودیوار سایت سرازیر شدن…بنظر من پر حاشیه ترین نویسنده سایت خودتی واین خودش بازم به نظر من نقطه قوت توئه…همیشه نوشته های تو پر سرو صدا از کار درمیان و یادمه اولین بار که زیر داستان تو کامنت گذاشتم .گفتم تو نویسنده بزرگی میشی…ولی حالا میگم که نویسنده بزرگی هستی…خوشم میاد که همیشه کلی جار و جنجال با تو و داستانهات وحتی کامنت هات به سایت سرازیر میشه و من کلی وقت برا مطالعه شون میزارم… این توانائی تحرک ماله خودته واین نشان از اینه که نمیشه تورو و نظراتت رو ندید.این در مورد خودت…
اما داستان:همانطور که تمام اثرات خلق شده توسط یه نویسنده قدرت یکسانی را در جذب مخاطب ایجاد نمیکنند وحتی به اذعان خود نویسنده ها برخی از کارهای اونا قویتر از بقیه در میان…در مورد این داستانت هم من حس میکنم از کارهای قبلی ضعیفتره و نتونستی در کالبد یک زن حس اونو منتقل کنی که این شاید نتونه نقطه ضعف تو تلقی بشه چرا که نمیشه واقعا عمق سکس رو از وجود یه زن تجربه کرد اونم برا یه نویسنده مرد…و اگه روزی اینکارو کردی هم بهت میگم کار بیهودهای انجام دادی چرا که مرد نیز بسیار احساسات زیبائی در طول سکس داره که تو باید زحمت شرحش رو بکشی وتعریف احساس زنها رو برا زنهابگذاری…و اینکه اینطوری نوشتم که نخواستم بفهمید طرف چه کسی هست نیز چیز چندان جالبی نیست…

0 ❤️

389571
2013-07-05 13:19:49 +0430 +0430
NA

پدر و پسری ک اینقد دخترو محدود کنن نتیجش کوس دادن به این مفتضحی میشه
شخصیت مرد داستان یه آدم کیری بیش نبوده که از تجربش برا گول زدن دختر استفاده کرده…اینجور مردا آتش زیر خاکسترن فقط ذر ظاهر نقش جنتلمن رو بازی میکنن که به اهداف شومشون برسن…هرچند که دختره داستان هم بر خلاف عقیده خودش از دختر های خیابونی مفتضحتر تشریف داره…
در نهایت داستانی که کیر رو بلند نکنه سکسی نیست====پس کیرم تو داستانت

0 ❤️

389572
2013-07-05 13:22:34 +0430 +0430

درود
داستان جالب بود :->
هر چند در حد شما نبود
ولی شروع آشنایی از سایت پورنو تا سکس در خونه خاله )یا خونه خالی( با وجود مجلوقانه بودن جالب بود!
خسته نباشید
ولی خیلی خندیدم :loll:

0 ❤️

389573
2013-07-05 13:28:55 +0430 +0430
NA

داستانی ک کیر رو بلند نکنه سکسی نیس پس کیرم تو داستانت

0 ❤️

389574
2013-07-05 15:45:01 +0430 +0430

شاهین جان،ممنون ازداستان قشنگت.الان دارم بعدازحدودیک ماه کامنت میذارم.چندجا،اشتباهات نگارشی به وضوح دیده میشد که این ازتو بعیدبود.یه جاهم یه سوتی دادی.نوشتی کیرشو کرد تو سوراخ کیرم.حالا یاکیرشما خیلی کلفته که یه کیردیگه توش جامیشه،یامال اون کوچیکه :-D
تمّنا رو یادت نره آغا
موّفق باشی داداش :-)

0 ❤️

389575
2013-07-05 16:22:03 +0430 +0430
NA

شاهین عزیز
امیدوارم ناراحت نشی ولی باید بگم از شما انتظار بیشتری میرفت!
داستانت خیلی مزخرف و بی محتوا بود!

0 ❤️

389576
2013-07-05 16:58:25 +0430 +0430
NA

ای بابا خوب که داره میگه این داستان عمدن اینجوری نوشته که شناخته نشنه حالا هی بیاید ایراد بگیرید. هر چی باشه داستانش از خیلی از این جق نویسا بهتره
یه نگاه به داستانای امروز بندازین واقعا این داستان با اینکه در حد شاهین نیست ولی هزاران بار سرتر از اوناست
سیلور عزیز
خسته نباشی

0 ❤️

389578
2013-07-05 17:24:00 +0430 +0430

من با افسون بانو موافقم! :-D
خونه خاله خالیه :loll:
البته با پرهام هم موافقم در حد شاهین نبود ولی بازم خوب بود
ضمن اینکه قرار نبود به اسم ایشون منتشر بشه
سون جان شمام جوش نیار اینقد ;;-)

0 ❤️

389579
2013-07-05 17:28:47 +0430 +0430
NA

سلام
دوستان عزیز مهندس گلپسر هر کاری کرد نتونست کامنت بذاره
فلذا برای من ارسالش کرد منم در اختیار شما و نویسنده داستان قرار میدهم


خيلي وقت بود داستان نخونده بودم…كه امروز از چپ و راست واسم پيام ميومد كه برو داستان شاهينو بخون و روده بر شو :-D
منم به اميد اين اومدم كه داستان طنز نوشته باشي كه ديدم لحنش خعلي جديه :-D
فقط نميدونم چرا روده بر شدم؟ :-D
يكمي از خودت تعريف ميكردي داداشه من،مطمئن باش ريا نميشد :-D
خداييش هدفت از نوشتن اين داستان مخ زني نبوده؟ :-D
فقط يه ايرادي كه داستان داشت اين بود كه ماشين عاقا شاهين 206نوك مدادي بود
به نظرم با اين توصيفاتي كه از جناب شاهين تو داستان شد، كمه كم پسره بايد جنسيس زير پاش باشه! :-D
از تو بعيده شاهين جان، خيليم بعيده!
درضمن فك نكنم ادمين بياد اسم واقعي و كاربري كسي رو زير داستانش بنويسه!
فلذا جدا خسته نباشي :-D
درضمن، روش خوبي واسه مخ زني انتخاب نكردي :-D
مخ زني ميخواي بيا پيش خودم تو چند جلسه تضميني ميارمت رو فرم :-D
مجددا خسته نباشي اي شاهين همه چي تموم :-D

0 ❤️

389580
2013-07-05 17:34:46 +0430 +0430

امامزاده بیژن هم اسپم بود گفت این پیامو بهت برسونم زیم زسک:
فلذا شیر تو دهن تو و مهندس گلپسر با این کامنتت
کونم پاره شد از بس خندیدم :-D

0 ❤️

389581
2013-07-05 17:57:01 +0430 +0430

آقاى دايى حبيب كس مشنگ! چه جوريه كه تو هر وقت حشرى شدى ميتونى بپرى پشت كون زنت يا جى افت اما وقتى يه دختر حشرى ميشه حق نداره به سمت پسرى قدم برداره! چه جوريه كه بعضى از مردا كه خاك عالم توسرشون ميان تو شهوانى سكس با محارمشونو مينوسن خيلى مردن اما وقتى يه خانم از سكسى كه لذت برده تو شهوانى مينويسه ميشه((هرزه!!))

0 ❤️

389582
2013-07-05 18:02:47 +0430 +0430

فكر كنم جاي كلمه ي (طنز) كنار عنوان داستان به شدت خاليه :D

از نظر محتوا كه جز تعريف هاي بي حد و مرز چيز ديگه اي براي گفتن نداشت…!
از نظر نگارش هم كه در مقايسه با كارهاي قبلي يه جور آبرو ريزي بود…!

جناب سيلور به نظر من در زمينه ي مخ زني هم مانند يخچال سازي موفق نخواهيد بود :))

0 ❤️

389583
2013-07-05 18:09:46 +0430 +0430
NA

از تو بعید بود شاهین
کاش همون معصومیت و اماتوری داستان اولتو داشتی
البته اون موقع تو یه تیکه از داستانت گفتی هر(سکس و کیر) بخواد ما در خدمتیم
حالا هم که بوضوح اینجارو کردی شبکه سه و تبلیغ تن تاک !
خلاصه
با بلو ای موافقم
شرمنده که اینو میگم ولی واقعا مزخرف بود
میدونی چرا؟
دلیلشو میگم برات(من رک حرفمو میزنم تعریف الکی نمیدم)
شما چرا انقدر عقده خود بزرگ بینی داری؟
کل دنیا دارن در مورد شما حرف میزنن؟
تو فیسبوک؟
تو رسانه ها ؟
تو سایتا؟
تو چت روما ؟
روجلد مجله ها؟
وبلاگا؟
چرا من تا حالا ندیدم؟نکنه من جز اون بدخواهام؟؟
چون من این حرفا رو میزنم حتما میشم بدخواهت!!!
پسر این چیزا چیه خیلی خندیدم
میخواستی بگی وجود داری؟او کی اصن تو علی دایی :D
در مورد صحنه های سکسی داستان حرفی ندارم
خوب و بدش رو کار ندارم
ولی در مورد تعریفایی که از خودت داری اینارو گفتم
انقدر عقده خود بزرگ بینی نداشته باش دادا
برو شخصیتتو تو جامعه بساز
من نمیدونم اینجا شده رفیق بازی بعضیا هر جک و شر و وری که میخونن میگن عالی بود
یکم توجه کنید ببینید طرف چه جکی نوشته بعد بگید خوب بود یا نه!
شاهین جان شخص خاصی نشدی
خیلیا تا این جا رسیدن و داستان های عالی گذاشتن ولی مثل تو جوگیر نشدن
موفق باشی
و من الله توفيق :D :X
Zim Zex

0 ❤️

389584
2013-07-05 18:17:43 +0430 +0430

سيلورفاک ! واقعا كه :-D

0 ❤️

389585
2013-07-05 18:29:45 +0430 +0430
NA

من همون روز اول کامنت دادم اما نمیدونم چرا کامنتام چن تا یکی ثبت میشه!!!
داستان خوب بود.خیلی طولانی بود البته.بهرحال من خوشم اومد.تا آخر داستان منتظر این بودم ببینم پایان داستان چی میشه و رابطتون به کجا میرسه.انتظار داشتم به این موضوع اشاره کنید حتما.
راستش رو بخواید از یه مسئله ای اصلا خوشم نیومد اونم این که به نظر فقط به قصد سکس با هم دوست شده بودید.احساس خاصی هم به هم نداشتید هرچی بود فقط جاذبه های سکسی بود.
بعضی دوستان میگن که چرا نویسنده از خودش تعریف کرده.خوب طبیعیه تعریف زیاد نویسنده از خودش تو ذوق میزنه.من هم از داستان های که پاراگراف اولش وصف زیبایی نویسنده و پاراگراف دومش وصف زیبایی شریک جنسیش باشه خوشم نمیاد.اما تو تعریف یه خاطره سکسی این توصیفات حتی اگه غیر واقعی هم باشن لازمه.مطمئنا نویسنده باید توصیفاتی بکنی برای داستانش تا داستانش جذاب تر بشه.در توصیفات هم باید کمی خودستایی بکنه.بیاد مثلا بنویسه من پوستم رنگ زغاله یا سینه های طرفم زشت و بد قوارس تو ذوقتون نمیخوره؟

0 ❤️

389586
2013-07-05 18:38:11 +0430 +0430

سیلور فاک واقعا که :-D

0 ❤️

389587
2013-07-05 18:40:42 +0430 +0430

خواندن این داستان به نویسندگان عزیز توصیه نمیشود.

جناب سیلور فاک واقعا که :-D

0 ❤️

389588
2013-07-05 18:44:37 +0430 +0430
NA

سیلور فاک واقعا که :|

0 ❤️

389589
2013-07-05 23:19:53 +0430 +0430
NA

چرا با بیسکوییت؟؟؟

0 ❤️

389590
2013-07-06 00:00:00 +0430 +0430

خداییش از صبح که بیدار شدم و کامنتها رو میخونم از خنده روده بر شدم. میخواستم یه پیام به ادمین بزنم که جناب همه چیز تموم بیا تحویل بگیر. آبروی چندین و چند ساله مارو بردی خیالت راحت شد! ولی وقتی دیدم حالا که بعد از مدتها سکون و سکوت یه داستان تونسته اینطور دوستان رو به وجد بیاره که از راههای دور و نزدیک برای عرض کامنت خدمت برسن!! )؛ خب چه اشکالی داره؟! همینکه یه داستان باعث شده لبخندی به لب دوستان بشینه هرچی بیشتر به ماهیت من پی ببرن خودش خیلیه. ضمن اینکه قبلا هم گفتم ایی تعاریف رو من از خودم نکردم. مطالبی بود که فرد مورد نظر نسبت به من توی ذهنش داشت. تازه در نظر دارم یه داستان دیگه اینبار از دید خودم بنویسم. البته اونجا دیگه مجبور نیستم ازخودم تعریف کنم…
رودی عزیز اینقدر خودت رو اذیت نکن. این طرف خیلی دوست داره که با همچین صحبتهایی پا توی کفش دوستان مثل شما کنه. اگه کامنتهاش رو پای داستانها و عکسها دیده باشی پی به ماهیتش میبری. همونطور که خودت هم گفتی در حد و اندازه شما هم نیست. پس بیخیالش شو بیا چندتا از اون تریپ هات واسه من بیا ببینم چیکار کردم…

0 ❤️

389591
2013-07-06 00:56:03 +0430 +0430

خوب بود، بنویس . . . . . . . . . . .
داستان قشنگی بود و من خیلی لذت بردم ولی داستان‌های قبلی که نوشتی بهتر از این بودند. ممنون که زحمت کشیدی و شهوانی رو دوباره منور کردی. در ضمن دو تا ایراد رو برات می‌نویسم.
اول اینکه این جمله رو اشتباه نوشتی:
وقتی کیرش رو روی سوراخ کیرم تنظیم کرد.

دوم اینکه این جمله هم نگارش سیلورانه است:
با یک سرعت و ریتم خیلی ملایم توی کونم کمر میزد.

موفق باشی و منتظر داستان‌های بعدی هستم.
ببخشید که شعری در وصف خودت و داستانت نمی‌نویسم.

0 ❤️

389593
2013-07-06 02:57:59 +0430 +0430
NA

[quote=سیلور فاک]در نگارش این داستان سعی شد تا اونجا که ممکنه اسمی از شخص مورد نظر به میون نیاد و البته خواسته خود ایشون هم بوده که خواستن به حریم خصوصیشون احترام گذاشته بشه. ضمن اینکه تا اونجا که ممکن بود سعی کردم که به اتفاقات رخ داده وفادار بمونم. هرچند ممکنه برای جذابتر شدنش چیزهایی رو بهش اضافه یا ازش کم کرده باشم. با اینحال امیدوارم که از خوندن این داستان که با کمک و همراهی دوست خوبمون ؟؟؟ نوشته شده لذت برده باشین…[/quote]
“دوست خوبمون” چه کسی؟؟؟ به جای علامت سوال باید چه اسمی گذاشته بشه؟البته این نقل قول به دلیل مهمتری درج شده!

[quote=سیلور فاک در ادامه…]ضمن تشکر از تمام دوستانی که داستان رو خوندن. چه کسانیکه کامنت و امتیاز دادن و چه اونایی که فقط خوندن.
واقعیت امر اینه که قرار نبود اسم من پای این داستان باشه. از اول قصد بر این بود که اسمی از منهم در داستان برده نشه تا در پایان حدس اینکه شخصیت مرد چه کسی ممکنه باشه به عهده خواننده گذاشته بشه. ولی متاسفانه ادمین لطف کرد و چون داستان توسط من ارسال شده بود اسم منو به عنوان نویسنده درج کرد!! با اینکار تمام برنامه های من برای این داستان خراب شد. سعی هم این بود تا در نگارش داستان طوری رفتار کنم تا کمترین شباهت رو به نوشته های قبلی خودم داشته باشه. دلیل اینکه اینقدر با کارهای گذشته م تفاوت داشت در همین بود…[/quote]
علی فرض صحّت فرمایشات شما , که به چه مقصد بزرگی دست پیدا کنید؟ از دیروز عصر تا حالا فقط به این پرسش فکر می کنم! که سیلور فاک عزیز همون کسی که علی رغم کمی خود شیفتگی !, آثار قشنگ وبی غلطی ازایشون می دیدیم روی آبروی نویسندگی خودش را با ارسال این داستان که به ادعای خودش دچار ویروس “غلط نویسی خود خواسته”! -عامل بیماری زای امروزی تمامی محیط مجازی در ایران-شده ؟! قمار کرد و تا حدود زیادی باخت که به چی برسه؟واقعن که هیچ توجیه عقلی پیدا نکردم!

[quote=سیلور فاک باز هم در ادامه…]…مطمئنن اگه به جای نام شاهین سیلور فاک اسم مهناز پای داستان بود در اونصورت ممکن بود که به شباهتهای انکار ناپذیر بین این دو قلم پی میبردی…[/quote]
مهناز را نمی دونم ولی اگر بهاری , همیشه بهاری… یا چیزی از این دست با پیشوندهای نو و تازه پای داستان بود شاید بیشتر هم به شباهت های این دو قلم پی می بردیم!!!

با مقایسه کوچکی میان این چند نقل قول این دستگیر خواننده می شود که طرح موضوع “من نمی خواستم پای این داستان را امضاءکنم” و " می خواستم شما را امتحان کنم" و چیزهائی از این دست پاسخ های هوشمندانه و به جائی هستند که هر فرد دانا در هنگام احتمال محکومیت برای رفع گیر از آن دستاویز ها بهره می برد. ولی همیشه هم چاره کار نیست!
من به شخصه با تعریف کردن افراد از خودشون خصوصن وقتی که استطاعت این تعریف را هم داشته باشند خیلی مشکل ندارم و در این مورد یک مثال خیلی جالب از زنده یاد شاملو یادم اومد : یک نفر به مرحوم احمد شاملو در یک جلسه مطبوعاتی انتقاد می کنه که آقای شاملو شما چرا انقدر متفرعن -از خود متشکر -هستید؟ مگه نشنیدید که درخت هرچه پر بار تر باشه , افتاده تره؟ و شاملو جواب می ده البته درسته ولی اون مربوط به درخت می شه , در مورد آدم ها موضوع فرق داره؟!!!
ولی این پاسخ هوشمندانه از کسی در اندازه های شاملو زیبا و دندان شکن محسوب می شه نه از دیگران حتّا شاعران بزرگی در اندازه های اخوان ثالث. برای برخورنده نبودن موضوع روی خودم مثال می زنم ببینید شاید من بتونم ادعا کنم که چیزکی از ادبیات و مجموعه ی علوم انسانی و اجتماعی می دانم و از این بابت خیلی هم به دیگران فخر بفروشم ولی اگر در مقام مقایسه خودم را با سعدی همتراز بدونم این فقط عامل تصغیر من خواهد بود. با وجود اینکه بنده هم اعتقاد قلبی دارم که افتادگی زیاد موقع پر بار بودن به درخت مربوط می شه ، نه آدم!!! ولی تا چه حدّ؟ و تا کجا؟

جناب سیلور فاک! گرامی با همه ی احترام عمیقی که نسبت به شما قائل هستم , به اعتقاد شخصی بنده پذیرش شجاعانه ی یک اشتباه و عواقب آن در موقع لازم، اثر بسیار بیشتری نسبت به آوردن توجیه و دلائل کم استحکام برای دفاع از آن اشتباه خواهد داشت!!!

در باره ی مطالب توهین آمیز و ابلهانه ی اون دوست معروف حضور همگی خوانندگان هم عرض کنم که بنده در کامنت قبلی دلایل عاقلانه تر بودن پاسخ ندادن به ایشون را به تفضیل گفتم , که مهم ترین اونها بزرگ نشدن حریف حقیر به خاطر هم آوردی با بزرگان است. بالاخره عوامل زیادی باعث توّهم در افراد می تونه بشه , و در این مورد توّهم قّوت و قدرت برای این دوست عزیز پیش اومده ! پس من جوابش را نمی دم تا به احتمال از حنّاق بترکه!!! شاید هم از شدّت توّهم راهی بیمارستان روزبه بشه!!!

0 ❤️

389594
2013-07-06 08:28:42 +0430 +0430

خوشمان امد زحمت كشيدي ديكه فك ميكنم تشكر كردن ازت حقته برا اينكه وقت كذاشتي
فك ميكنم خيليا هم خوششون اومد بيام تشكر نزاشتن
من تصوير حالتها رو دوس دارم كه وقتي ميخونم بتونم مجسمش كنم كمي هم بزرك نمايي به نظرم جذاب ميكنه معمولا به اشتباهاتي كه براي همه امكان داره اتفاق بيفته كاري ندارم تصوير واقعيت كسي كه تجربه سكس داره رو دوس دارم تو داستان ببينم
و اصلا داستانت انحرافي نبود جوري نبود كه عده ى خاصي اين سكسو قبول داشته باشن و از نظر عده اي بسيار زشتو منفور باشه يه سكس عادي بين يه دخترو بسر
دست درد نكنه
من كه ميكم خوب بود مرسي زحمت كشيدي تشكر 5 تا قلبم طلبت نظر كذاشتم اونم جشم
:d

0 ❤️

389595
2013-07-06 13:10:58 +0430 +0430
NA

پووووف!!!(صدای نفس عمیق توأم با ناراحتی!) نمی گذارند که آدم سرش تو کار خودش باشه! نمی گذارند!!!
در مناطق مختلف ایران علی الخصوص مناطق مرکزی یک ضرب المثل معروف هستبه این مضمون: تو تیکه را بنداز زمین صاحبش خودش برش میداره! که احتمالن همه تون شنیدید. حالا شده حکایت ما با یکی از دوستان بی دقّت!
باور کنین من نه حالشو ونه وقت و اعصابشو دارم که با بعضی دوستان کل کل کنم و از اونطرف یک موضوع مهم هست که بارها هم بهش اشاره کردم ؛ آدم باید با کسی سر شاخ و گلاویز بشه که هم قدّ خودش باشه! در غیر اینصورت دو سر سوخت می شه ! چون بزنی می گن کوچیکتر از خودشو زد و بخوری می گن از کوچیکتره خورد و از اینها مهم تر اون طرف که هم قدّ و شأن شما نیست با این در گیری با شما دارای وزن واعتبار می شه و پیش خودش خیال می کنه چه …ی هست که فلانی جوابشو داده و خلاصه …چنان که افتد و دانی …!!!
به خاطر این دلائل ساده و به دلیل مهم تری که پرهیز از بلوا و اغتشاش در سایته من جواب لازم و در خور را خطاب به دوست عزیز وگرامی جناب"bright.nights " نمی نویسم . امید وارم خودشون متوجه باشند.
فقط یک چیز را که به دلیل کم دقتی به کلّ یادش رفته ؛ براش یاد آور می کنم: حضرت آقا, به خودتون زحمت بدین و کامنت قبلی منو یکبار دیگه مرور کنید! کجا من گفتم که چرا لاطائلات بیمعنی و بی ربط و بی مزه می نویسید که منظور به نوشته های شما برگرده و به خودتون گرفتید؟؟؟ اگه یک سر سوزن اعتراض من را به اونهائی که چرت وپرت های بی ربط و لوس و به درد نخور می نویسند که مصداقش شما هستید ! نشون دادید بنده از همین لحظه اعتبار و آبرویی که در این مدت کسب کرده ام را می بوسم وکنار می گذارم و دیگه اینطرفها پیدامم نمی شه؟!!
من گفتم ,عزیزانی که بی دلیل و برای اظهار وجود و عقده گشائی و خود شیرینی اومدید و کتره ای به نویسنده ای که رفیق خودمونه و همه می شناسیمش و آدم مؤدبی هم هست “فحش” دادید, اینکارتون غلطه و… و…
من که هر چی گشتم در کامنت غرّا و طومار واری! که جناب عالی مرقوم فرمودید هیچ فحشی به نویسنده ندیدم و خدا شاهده که موقع نوشتن کامنت قبلی یکی از کسانی که اصلن مدّ نظرم نبودند شخص شخیص شما بود. باور کنید .
مهم ترین دلیلش هم اینه که من اصلن به خودم زحمت خوندن فرمایشات شما را نمی دم! با عرض معذرت, اصلن شما را نمی بینم چه برسه به اینکه بخوام براتون کامنت هم بنویسم!!! به شرفم قسم اینها که گفتم عین حقیقت بود. حالا اگر دوستان دیگه و خود جنابعالی از عرایض من برداشت اشتباه کردید و اشاره را به سوی خودتون گرفتید بنده واقعن بی تقصیرم!
بازم تکرار می کنم اگه شما فحش داده بودین حرفتون درست بود ولی شما فقط لاطائلات بی ربط نوشته بودید و می نویسید که منم هیچ اعتراضی به بی ربط و بی مزه نویسها نکرده بودم پس اشتباه به خودتون گرفتید!!!
و امّا…
[quote=bright.nights]اینها چهار پنج نفرن که دور هم یه مجمع کس لیسی راه انداختند و بخیالشون یکه تازن و شهوانی رو قبضه کردن.[/quote]
اگه دوست داشتید می تونم با لینک ومدرک مستند ثابت کنم که این … لیسی که فرمودید به من و دوستان دیگه اصابت می کنه یا در موارد متعدد به شخص شما؟؟؟

[quote=bright.nights]شمایی که حالتون از من بهم میخوره بهتره از مواجهه شدن با من برحذر باشید و لکن میل داروی ضد تهوع هم خوب است و اگر افاقه نکرد شاید مشکل گوارشی و امعا و احشا دارید.میتوانید نه در اسرع وقت که هم اکنون به پزشک مراجعه بفرمایید باشد که دیگر در شهوانی استفراغ نفرمایید.[/quote]
توصیه ی بهداشتی شما را به گوش جان می شنویم !, لکن در اینصورت به احتمال تمام شرکتهای داروسازی باید تولید دارو های دیگه را متوقف کنند و فقط داروی ضدّ تهوع تولید کنند برای کاربران شهوانی! که امری بسیار سخت خواهد بود.

0 ❤️

389596
2013-07-06 15:44:43 +0430 +0430

فکر کنم دیگه لازم نباشه هر دفعه بیام و در مورد اینکه چی شد این داستان رو نوشتم توضیح بدم. در اینکه من آدم خودستایی هستم شکی نیست. این خودستایی در تمام داستانها، کامنتها، پستها، امضای کاربریم و حتی جوابهایی که توی خصوصی به پیامها میدم کاملا مشهوده. چندی پیش هم توسط بیشتر کاربران سایت عنوان خودبزرگ بین ترین کاربر سایت رو کسب کردم. اما با اینحال همچین شخصی مثل منهم در مورد تعاریفی که از خودش میکنه جانب احتیاط رو رعایت میکنه و هیچوقت نمیاد به طور مستقیم اینقدر از خودش تعریف کنه و آخرش هم امضا خودش رو پای نوشتش بزنه. جدا از این مسائل این نهایت غیرحرفه ای گری در امر نوشتنه که کسی داستانی رو از زبان جنس مونث بنویسه و دست اخر اسم یک مرد رو بنویسه. با اینحال این اتفاق باعث شد کسانی که مدتها حرفهایی رو نسبت به من داشتن فرصتی رو بدست بیارن تا جوانمردانه و بی پرده حرفهاشون رو بزنن. من از این بابت اصلا ناراحت نیستم چون شاهین سیلورفاک فقط یک نام کاربری مجازیه که در بیرون این فضا هیچ کسی نمیشناسدتش و این شخصیت مجازی هیچ تأثیری در وجهه حقیقی اون نداره.
بازهم از اینکه داستانم رو خوندین ازتون ممنونم. به امید ارائه کارهای بهتر…

0 ❤️

389597
2013-07-06 17:52:26 +0430 +0430
NA

بهاری , همیشه بهاری… یا چیزی از این دست با پیشوندهای نو و تازه
یعنی کی میتونه باشه؟
به کاربری هایی که زیر این داستان کامنت گذاشتن یه نگاه بندازیم با هم.
چند نفر مشمول این توصیفات میشن؟
به عنوان کسی که همیشه مستقیم و بی پرده حرفش رو زده دلیل این مثلا تیکه انداختن رو نمیفهمم.
از کسی که چیزکی از ادبیات و مجموعه ی علوم انسانی و اجتماعی می دونه و از این بابت خیلی هم به دیگران فخر میفروشه ولی در مقام مقایسه خودش رو با سعدی همتراز نمیدونه میخوام به من و دیگر بازدیدکننده های این داستان توضیح بده دلیل این کارش چیه؟
اصلا دلیل اینکه نمیتونه مشکلش رو رک و پوست کنده در میون بذاره چیه؟و چرا بهتیکه انداختن متوسل شده؟
.
.
.

من هیچ وقت عادت ندارم زیر داستان کامنت بی ربط بدم و همینجا هم از نویسنده ی محترم عذر خواهی میکنم.ولی چون غیر از من همون کسی که چیزکی از ادبیات و مجموعه ی علوم انسانی و اجتماعی می دونه و از این بابت خیلی هم به دیگران فخر میفروشه ولی در مقام مقایسه خودش رو با سعدی همتراز نمیدونه این کار رو انجام داده برداشتم این بوده شما با این موضوع مشکلی ندارید.اگه هم برداشتم اشتباه بوده بهم بگید.

0 ❤️

389598
2013-07-06 18:07:11 +0430 +0430

با نوبهار موافقم… لطفا توضیح بدین.
کار درستی نیست که افکار عمومی رو به سمت کسی ببرین چون فقط فکر میکنید اینطوریه… سون عزیز از شما انتظار نداشتم.

0 ❤️

389599
2013-07-07 04:30:06 +0430 +0430
NA

سلام شاهین عزیز
داستان رو خوندم. قطعا" وقت زیادی براش گذاشتی و زحمت زیادی هم کشیدی
دستت در نکنه و خسته هم نباشی
ولی باید بگم نتونستی اثری در حد کارهای قبلیت خلق کنی. نمیخوام داستان رو نقد کنم چون تکرار مکررات میشه دوستان قبل از من گفتنی ها را گفتن فقط امیدوارم نقاط ضعف داستان را پیدا کنی و بدون تعصب بپذیری که “دیدار” بسیار بسیار ضعیف ظاهر شد و نتونست انتظارات کسانی که با آثار شاهین آشنایی دارند را برآورده کنه.
در هر صورت خسته نباشی دوست من.
شاد ، پیروز و تندرست باشی

0 ❤️

389600
2013-07-07 09:30:37 +0430 +0430
NA

یه جمله ای در میون کامنتا دیدم که خیلی ازش خوشم اومد.لازم میبینم باز هم تکرارش کنم.
ﭘﺬﯾﺮﺵ
ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﯼ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﻋﻮﺍﻗﺐ ﺁﻥ ﺩﺭ
ﻣﻮﻗﻊ ﻻﺯﻡ، ﺍﺛﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻭ ﺩﻻﺋﻞ ﮐﻢ ﺍﺳﺘﺤﮑﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
ای کاش فقط شعار های زیبا نمیدادیم و حرفهای زیبا رو در عمل هم میتونستیم نشون بدیم.

0 ❤️

389601
2013-07-07 14:29:11 +0430 +0430
NA

توضیح خاصی ندارم. منظورم به ایشون نبود ولی حقیقتن به ذهنم نرسید که ممکنه سوء برداشت بشه . یک شوخی بود بین من وشاهین بدون اینکه قصدم اشاره به شما باشه . ولی بازم می گم حواسم به این امکان سوء برداشت نبود .و صمیمیانه ازتون عذر می خوام
ببخشید!
هیوا جان شما هم همینطور

0 ❤️

389602
2013-07-07 14:55:11 +0430 +0430
NA

[quote=نوبهار ]یه جمله ای در میون کامنتا دیدم که خیلی ازش خوشم اومد.لازم میبینم باز هم تکرارش کنم.
ﭘﺬﯾﺮﺵ
ﺷﺠﺎﻋﺎﻧﻪ ﯼ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻭ ﻋﻮﺍﻗﺐ ﺁﻥ ﺩﺭ
ﻣﻮﻗﻊ ﻻﺯﻡ، ﺍﺛﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ
ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺗﻮﺟﯿﻪ ﻭ ﺩﻻﺋﻞ ﮐﻢ ﺍﺳﺘﺤﮑﺎﻡ ﺑﺮﺍﯼ
ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ
ای کاش فقط شعار های زیبا نمیدادیم و حرفهای زیبا رو در عمل هم میتونستیم نشون بدیم.[/quote]

ببخشین نوبهار گرامی , شرمنده , سرکار از کامنت قبلی من چیزی غیر از اثبات عملی اون شعار! که فرمودید استنباط می فرمائید؟؟؟؟شما راه دیگه ای برای در عمل نشان دادن شعارهای زیبا سراغ دارید؟ شاید به خاطر همین رفتارای کج و بی منطق باشه که بعضی ها خاضر نمی شن به اشتباهشون اعتراف و ازش عذر بخوان! نه؟؟؟؟
چون به واقع اینطوریه که بعضی ها به محض اینکه می بینن ازشون عذر خواستی , فکر می کنند که ازشون می ترسی و بعد دیگه نمی تونی پاسخگوی رفتارای بی منطقشون باشی!
من در حضور جمع از شما عذر خواستم سرکار علّیه عالیه نوبهار خانم گرامی !

0 ❤️

389603
2013-07-07 18:15:20 +0430 +0430
NA

من منظوری نداشتم.این فقط یه شوخی بود بین من و شاهین.حقیقتن به ذهنم نرسید ممکنه سوء برداشت بشه.حواسم به امکان این سوء برداشت نبود.
از شما در حضور جمع عذر میخوام جناب 7

0 ❤️

389604
2013-07-07 18:57:31 +0430 +0430
NA

در ضمن یه تشکر به جناب سون بدهکارم.یه راه خوب واسه اینکه حرفمو بزنم بعد هم به راحتی انکارش کنم بهم یاد داد.
ازتون تقاضا دارم باز هم ازین روشا بهم یاد بدید.
با تشکر

0 ❤️

389605
2013-07-08 06:45:03 +0430 +0430
NA

خواهش می کنم وبنده عذر خواهی شما را می پذیرم حتّا اگر در حضور جمع هم نبود. این موضوع از نظر من تمام شده است و تمایلی به ادامه بحث ندارم .امیدوارم سرکار هم همین نظر را داشته باشید چون من دیگه پاسخی به مطالب مرتبط با این بحث نخواهم داد و می خوام زبانم لال به شما بر نخوره و تمام.
البته بد نیست از این روشهای بدون کینه ورزی هم یاد بگیرید سرکار خانم نوبهار .!

0 ❤️

389606
2013-07-14 04:30:06 +0430 +0430

ممنونم پروازی عزیز. شاید فقط تو تونستی به این خوبی داستان رو درک کنی. این مدت که نبودی انگار سایت یه چیزی کم داشت. خوشحالم که بازهم اینجا میبینمت…

0 ❤️

389607
2013-07-16 17:44:48 +0430 +0430
NA

شاهین خان حقیقتا عالی بود … واژه ی بهتری سراغ ندارم … رودی عزیز میشه جسارت کنم و بپرسم که شما چند سالتونه .؟چون برام جالبه که همیشه و همه وقت تو سایتین و پاسخ جواب کامنتایی که در مقابل کامنت شما گزاشتند رو میدید !!! و در آخر از سیلور عزیز تشکر می کنم که داستانی به این خوبی برامون گزاشتند …
موفق باشید…

0 ❤️

389608
2013-07-18 08:20:55 +0430 +0430
NA

[quote= از آمریکا WHIBS ]رودی عزیز میشه جسارت کنم و بپرسم که شما چند سالتونه .؟چون برام جالبه که همیشه و همه وقت تو سایتین و پاسخ جواب کامنتایی که در مقابل کامنت شما گزاشتند رو میدید !!![/quote]
اگر شما ارتباط منطقی بین همیشه آنلاین بودن با سنّ و سال را برای بنده گفتید, منم سنّ و سالم را برای شما عرض خواهم کرد؟ فکر نمی کنید بهتر بود موضوعی مثل چکاره ای را مطرح می کردید؟ و البته اینکه من پاسخ به جا برای کامنت های مرتبط با خودم می نویسم ؛ ارتباطی به همیشه آنلاین بودن نداره . بنده بیش از دیگر دوستان در اینجا فعالیت ندارم فقط در بدو ورود به تب پیگیری حساب خودم مراجعه می کنم و جدید ها را چک می کنم. و به تبع می تونم جوابها را سر جای خودش تهیه کنم.

0 ❤️

389609
2013-07-18 08:28:20 +0430 +0430
NA

رودی :
سنتو نگی . من رو ناموسم غیرت دارم. از حالا بگمممممم :D

0 ❤️

389610
2013-07-18 10:16:25 +0430 +0430
NA

باشه بابا , تو که همه می دونند 17 سالته! منم 17 سال و چند ماه! البته می تونه 500 ماه باشه! دیدی که نگفتم و پیچوندم خیلی هم دیپلماتیک!

0 ❤️

389611
2013-07-19 13:12:22 +0430 +0430
NA

تو روحت رودی. حالا نمی شه در جمع سن منو لو ندی؟ اه. کاربر به این جوونی هیچ سایتی نداره.ماشالله مثل قالی کرمان می مونم. بزن به تخته چشمم نکنی سوسک شم. 4 تا از این دعاهای خاله خان باجی ها بخون بهم فوت کن. :D :D

0 ❤️