دینا (1)

1394/07/10

سر سفره فقط حواسم بهش بود و زير چشمي نگاهش ميكردم پسر خالم با نگاه غيرت مندانه بهم نگاه ميكرد كه به دخترش زير چشمي نگاه ميكردم بعد از اتمام غذام و تشكر از خالم پاي صحبت با پسر خالم كه تازه از استراليا همراه دختر و رنش اومده بو نشستم
-خوب اصف جان كجا درس ميخوني
-سال دوم رشته پزشكيم
-پس انشالله مارو معالجه ميكني لبخند كوچكي زدم و دوباره محوه دينا شدم دختري كه سه سال پيش قبل از مهاجرت پسر خالم بهش قول ازدواج دادم با نگاه معصومش نگاهم ميكرد و لبخند دل ربايي داشت با صداي پدرم از افكارم بيرون اومدم كه ميگفت بلند شين تا خندوانه به خونه برسيم و با تاييد مادرم و تعارف خالم بلندشديم و حركت كرديم به سمت خونه مادر و برادرام به خونه رفتن و من گفتم كمي ميخوام بيرون باشم كه همون لحظه پدرم اومد و مشغول صحبت با نگهبان شد من به ديوار تكيه داده بودم و غرق در افكار خودم بود كه ايا من به اين دختر ميرسم يانه كه با صداي پدرم كه گفت كجا سير ميكني پسر
-داشتم فكر ميكردم پدرم ضربه به بازوم زد
-ميدونم به دينا فكر ميكني
-نه نه اصلا
-بچه جون من پسرم رو ميشناسم از چشتا عشق زار ميزنه
-به نظرت بهش ميرسم بابا
-نه
-براي چي
-منو پسر خالت جور در نمیایم و با لبخندی در رو باز کرد و خردو وارد شدیم مشغول در اوردن لباسم بود که مادرم وارد شد
-الهی قربون پسر عاشقم برم با نگاهی معنی دار به پدرم نگاه کردم و اوهم شونه هاشو بالا انداخت با داد برادر بزرگ ترم که تو هنوز بچه بزار تا بزرگ شو و بعد عاشق شو به فشی نثارش کردم و به و رو به مادر گفتم مامان نظر تو درباره دينا چيه مادرم يه لبخند زد و رفت تمام شب نخوابيدم به فكر دينا بود اون موهاي شرابيش لباي سرخش و چشماي ابيش تمام تنمو لرزوند شب نميتونسم بخوابم يه هفته بود كه با ترانه به هم زده بودم و دنبال يه رابطه جديد بودم وقتي هيجده سالم بود به دينا قول دادم
-حتما خيلي واجبه كه برين
-نمي دونم تصميم پدرمه ميگه اونجا بهتر زندگي ميكنيم سرم رو با نارحتي تكون دادم
-دينا واقعا دوست دارم قول ميدم هرجا باشي پيدات كنم و باهات ازدواج كنم همون لحظه بود كه لباي گرم و سرخشو به لب چسپوند و منو بوسيد از كارش شوكه شدم چشماشو بسته بود و عاشقانه منو ميبوسيد چشمام رو نميتونستم ببندم وقتي از هم جدا شديم بغلم كرد و گفت دوست دارم با همون خاطره خوابم گرفت صبح كه پاشدمرفتم مطب پدرم منشي پدرم كه خانم ميانسالي بود تحويلم گرفت و گفت پدرم بيمار داره و بايد مدتي صبر كنم بعد از خروج بيمار پيش پدرم رفتم
-به به گل پسر اينجا چي كار ميكني
-يه كم پول لازم دارم
-ديروز بهت پونصد تومن دادم چيكارش كردي حالا واسه چي ميخواي بانگاه خجالت زده به زمين نگاه كردم
-اها بيا عاشق دويست تومن كافيه
-بادويست تومن به ادم عروسكم نميدن
-باشه برو مي ريزم به حسابت راستي به مادرت بگو امشب بيمارستان شيفتم سري تكون دادم و خارج شدم گوشيم زنگ خورد ديدم ترانه بهم زنگ زده جواب دادم
-بله ؟
-سلام
-سلام كاري داشتي
-اين چه حرف زدن با دوست دختره
-دوس دختر ؟ فكر نكن نمي دونستم به خاطر پوله كه با من دوستي
-خيلي بدي بيا به اين ادرسي كه اس ام اس ميكنم تا عشقمو بهت ثابت كنم وقطع كرد دو باره به فكر فرو رفتم به اينكه اولين بار كه ترانه رو ديدم اولين باري كه پيشم نشست بوي عطرش منو مدهوش خودش كرده بود اولين باري كه كنارم نشست اولين باري كه بوسيدمش اس ام اس اومد و زيرش نوشته بود ميخوام عشقم رو ثابت كنم خواهشا بيا راهم رو به سمت ادرس كج كردم وقتي رسيدم چيزي كه ميدم باورو نميشد جلوي يه ويلايي شيك ايستاده بودم تا جايي كه من يادم ميومد ترانه از خانواده پول داري نبود ايفون رو زدم ترانه جواب داد بيا تو عشقم وقتي وارد شدم ترانه رو ديدم كه بايه تاب و يه شلوارك تنش بود اومد استقبالم و بغلم كرد و از گونم منو بوسيد و گفت بيا بشين روي مبل راحتي نشستم رو بهش كردم و گفتم
-يادم نمياد همچين خونه اي داشته باشي
-نه مال دوست پدرمه كليد دادا تا بيام اب بدم به گلاشون و به خونه هم سر بزنم به دوتا شربت بر گشت و كنارم نشس و سرش رو گزاشت روي شونم شونم رو كشيدم كنار و گفت حرف حسابت چي
-تند نرو شربت رو بخور و شروع كرد ور رفت باكيرم از روي شلوار وقتي شربتم رو تموم كرد به طرفم هجوم اورد و شروع كرد به خوردن لبام وتوي همين كار كيرم رو از شلوارم كشيد بيرون از خودم جداش كردم و گفت داري چه گوهي ميخوري گفت عشق بازي و شروع كرد به ساك زدن كيرم از كيرم جداش كردم و بيضه مو گرفت گفت امروز مال مني و با فشار بيضم دو بار كيرم رو برد تو دهنش با فشار كيرم تو دهمش تمام ابم توي دهنش خالي شد مي شد از چشاش شهوت فهميد بي حال افتاده بود كه اومد روي من گفت ديدي عشقم رو ثابت ميكنم

ادامه دارد…

نوشته: هس


👍 0
👎 0
21788 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

470581
2015-10-02 16:58:04 +0330 +0330
NA

به نظرم ادامه نده

0 ❤️

470582
2015-10-02 17:04:42 +0330 +0330
NA

ریدی بااین داستان گفتنت

0 ❤️

470583
2015-10-02 17:06:38 +0330 +0330
NA

دختر کرجی میخوام واسه سکس پایه هاش جواب بدن

1 ❤️

470584
2015-10-02 17:13:07 +0330 +0330
NA

تخمی ترین داستانی که تاحالا خوندم بود

0 ❤️

470585
2015-10-02 17:45:19 +0330 +0330
NA

اگر ادامه بدی خیلی خوب میشه

0 ❤️

470586
2015-10-02 18:17:15 +0330 +0330
NA

حیفه کیرم که بخوام بگم کیرم تو داستانت (البته ما که قابل نیستیم کیر جمع تو داستانت) dirol

0 ❤️

470587
2015-10-02 19:10:16 +0330 +0330
NA

کار شهوانی از تاسف هم گذشته

روز به روز داستان های بدتر و مزخرف تر

البته حیف از از کلمه ی “مزخرف” که بخوای به این داستانا نسبت بدی

0 ❤️

470588
2015-10-02 19:17:50 +0330 +0330
NA

ادامه بدی از سایت میرم

1 ❤️

470589
2015-10-02 20:58:15 +0330 +0330
NA

این چه وضع داستان نوشتنه؟؟ مگه مجبورت کردن؟؟؟/ میرینی تو اعصاب با این داستان نویسی مزخرفت!!! bad

0 ❤️

470590
2015-10-03 08:25:01 +0330 +0330

دانشجوی کیرشناسی هستی یا پزشکی؟ چون سبک نوشتنت “کیرگونه” بود، احتمالا همون کیرشناسی میخونی.
من خودم دکترا دارم و تشخیص دادم که تو کیرشناسی میخونی، پس زر نزن و تا پایان عمر سمت قلم نرو، چون میرینی همش.

0 ❤️

470594
2015-10-04 08:01:04 +0330 +0330

با اینکه معتقدم این سایت یه سایت ادبی نیست و آدمایی هم که توش میچرخن همه دکتر و مهندس نیستن و کسانیم هستن که نتونستن درس بخونن ولی همه محترمن و نداشتن و یا کمبود سواد نوشتاری نباید به سخره گرفته بشه،چه برسه به فحش…ولی چیزی که به اسم داستان! آپ کردی اصلا خوب نبود … و اینطوری میشه که ناچارم بگم اگه ادامه شو بنویسی نمیخونم،و اما داستانم نداره،خلاص
یه بار خودت بشین این مثلا داستانتو بخون ببین چیزی سردرمیاری؟ تتویس دیگه…لطفا،مرسی

0 ❤️

470595
2015-10-15 17:57:49 +0330 +0330
NA

اگه میشه ننویس.

0 ❤️