دیوانگی شیرین (۱)

1399/11/03

نیکا : اول من یه کاغذو شانسی برمیدارم عدد اون کاغذ میشه فصل بعد تو یکی برمیداری عدد اون کاغذ که تو برداشتی میشه قسمت.
سپهر : باشه پرنسس.
نیکا : ظرف کاغذ ها رو بیار جلو. امیییر بیا دیگه.
امیر : یه دقیقه صبر کنید دارم میوه میارم.
نیکا : ایولا. خوب خوب خوب! فصل پنجم. عدد تو چی شد سپهر؟
سپهر : سه. قسمت سوم. پلی کنیم ببینیم دیگه.
نیکا : امیر هم اومد. امیر قسمت سوم فصل پنجم رو پلی کن وصل کن به تی وی ببینیم.

             ...................................

ظرف میوه ها رو روی میز کنارِ آجیل و کیک و بقیه چیز ها گذاشتم. بوی عود فضا رو پر کرده بود. مبل رو جلوتر کشیدم و تلویزیون رو روشن کردم تا یکی از قسمت های سریالی که هر سه تامون عاشقش بودیم رو پلی کنم.
سپهر و نیکا داشتن بحث میکردن و میگفتن و میخندیدن. سپهر و نیکایی که با همه فرق داشتن و به زندگیم جون تازه هدیه داده بودن…
همه برق ها رو به جز هالوژن ها خاموش کردم. نیکا و سپهر بلند شدن و با گفتگو روی مبل نشستن.
سپهر خودشو پرت کرد روی مبل و نیکا قبل نشستنش نگاهی به من انداخت.
نیکا : چیه خوشتیپ؟ تو خودتی؟ مشکلی پیش اومده؟
سپهر با شنیدن حرف نیکا برگشت و نگاهی به من کرد.
امیر : نه باو مشکلی نیست. بشینید دیگه.

سپهر در سمت راست و نیکا در وسط و من هم در سمت چپِ مبل سه نفره نشستیم. جوری که هر دو بتونیم از نیکای فوق العاده بهره ببریم.
سریال شروع شده بود ولی من حواسم هرجا بود جز سریال.
نیکا : تیتراژ اولش عااالیه موسیقیش به آدم حس قدرت میده اصلا. چقدر خوبه این گیم آف ترونز.
سپهر هم ادامه حرف نیکا رو گرفت و شروع کرد به حرف زدن ولی من انگار ناشنوایی بودم که حرفا رو نمیشنوه. و جدایی از افکار عمیق هم سمعک من بود!
به دورانی فکر کردم که دلم نمیخواست بهشون فکر کنم. مرگ پدر مادر و خواهر برادر. چه چیزی دردناک تر از این اونم تو بچگی…؟!
بعد از اون تصادف لعنتی و سرنوشت ساز انگار که من هم مُردم. تا دبیرستان پیش عمو اینا میموندم و برعکس اکثریت خداروشکر آدم های خوبی بودن. عمو یه آدم باحال و خوشتیپ و مهربان و حتی به موقعش خشن بود. از دعوا های هالیوودی که به کمک عموم برنده میشدم نگم براتون!
زن عمو عسل یک زن کورد. شیک پوش و خوش هیکل و آرام و مهربان. هیچ فرقی بین من و بچه های خودش نمیزاشت.
چیزی که در اون ایام یاد گرفتم این بود که به آدم ها نباید وابسته شد.
هر اتفاق تلخی که افتاد باید فراموش کنی.
در آخر فقط خودتی و خودت پس باید از تنهایی لذت ببری و خودت رو دوست داشته باشی!
برعکس دوره نوجوانیم دوست های زیادی نداشتم. تازه اونم دوست های معمولی و ساده. به نظرم اینطوری بهتر بود!
فهمیده بودم به آدما نباید خیلی نزدیک شد چون اکثرشون به من نمیخورن. تنهایی بیرون میرفتم تنهایی درس میخوندم تنهایی فعالیت های مدرسه ای انجام میدادم و زنگ تفریح ها هم تنها میرفتم. فقط من بودم و قوه تخیل بالای خودم.

ولی دوست داشتم رفیقی داشتم که مثل برادرم باشه. هرچقدرم تنهایی رو دوست داشته باشی به رفاقت نمیرسه. البته تنهایی از خیلی از رفاقت ها بهتره! که منظور من یه رفاقت خاصه.
از دختری توی شهرمون خوشم میامد. توی ابتدایی در تایم مخالف مدرسه ی ما بود و برای همین در هنگام تعطیلی کلاس های پسر ها و شروع کلاس های دختر ها یا بلعکس میدیدمش. یک سال بعد از ابتدایی توی پارکی که برای آرامش میرفتم میدیدمش. البته از دور. فهمیده بودم بیشتر عصر ها میره و منم تشویق شدم به جای نصفه شب و صبح زود عصر ها به پارک برم. به جز یه بار چشم تو چشم شدن هیچ اتفاق دیگه ای بین من و اون نیوفتاد. اون برای من یه جورایی غیرممکن بود و برای همین حرکتی نزدم هرچند شاید اگر میزدم هم چیزی نمیشد.
ولی بعد از اون کیمیا رو کم کم فراموش کردم. به پارک رفتنم کم تر و کم تر شد تا این که کلا تموم شد.

سعی کردم به جاش مهارت خاصی یاد بگیرم و توی درسم پیشرفت کنم تا بتونم علاقه ام رو بخونم که با سختی فراوون موفق هم شدم. چون از یه طرف درس از یه طرف مشکلات دیگه. سردرد و مشکل توی خواب و اضظراب های بی دلیل.
برای دانشگاه از شهر خودم یعنی کرج به تهران رفتم. عمو برای من یه واحد توی یک آپارتمان تقریبا نزدیک به دانشگاهم اجاره کرد.
تنها مشکل این بود که هرچی فکر میکردم یادم نمیامد کِی با سپهر و نیکا آشنا شدم! خیلی برام تعجب آور بود که یادم نمیامد چطوری کی و کجا با سپهر و نیکا آشنا شدم. شاید واقعا آلزایمر گرفته باشم!

امیر : سپهر ما چطوری آش…
با دیدن اون صحنه حرف خودمو قطع کردم. سپهر یکی از دست هاش روی گردن و دیگری روی کمر نیکا بود و خیلی با ولع و حرفه ای داشتن لب میگرفتند. خیلی سریع حشری شدم و به سمت نیکا رفتم. دست راستم رو زیر باسن گرد و کوچک و خوش فرم و دست چپم رو روی سینه های نیکا گذاشتم و کمی پشت گردن و گوشش رو بوس کردم. نیکا همیشه عطر فوق العاده ای داشت. سپهر هم من رو همرامی میکرد و با حرکات ما صدای ظریف و زیبای نیکا بلند شده بود.

خیلی زود از اتاق خوابِ با بوی عود و نورپردازی مناسب و آماده ی سکس سر دراوردیم و به کمک هم دیگه خودمون رو لخت میکردیم. جثه کوچک و زیبای نیکا رو توی بغلم گرفته بودم و روی تخت انداختمش. سپهر نگاهی شهوت برنگیز به من کرد و چهاردست و پا به سمت سینه های خوش فرم نیکا رفت و من هم به سراغ شرت خیسش. کمی از روی شرت کص داغ و خیسش رو مالیدم و کشاله رانِش رو لیس زدم و به پایین رفتم. ساق پاهاش رو با نوک زبون آرام بالا پایین میکردم و دوباره به بالا برمیگشتم. حدود یک دقیقه از روی شرت کصش رو مالیدم و بعد آرام آرام شرتش رو دراوردم.
نیکا درحالی که دو تا پسر خوش قیافه خوش هیکل و خوش سکس روش بودن داشت به اوج لذت میرسید.
مثل وقتی که دست هات در زمستون یخ کردن و با کمک دهنت گرمش میکنی کص بی نقص نیکا رو گرم کردم و دماغم رو به کصش زدم که آهی بلند گفت.
نگاهی به سپهر و نیکا کردم که سپهر هنوز با اشتیاق داشت سینه و گردن نیکا رو میخورد و نیکا هم چشم بسته در حالی که بدنش رو به ما سپرده بود آه میکشید.
من هم سریع دست به کار شدم و با زبون کص نیکا رو میلیسدم و با دو انگشت بالای کصش رو سریع میمالوندم. از این کار لذت میبردم و گذر دقیقه رو حس نکردم تا این که سفت شدن پا های نیکا و چنگ و کشیدن مو هام توسط نیکا و آه خیلی بلندشو حس کردم و شنیدم.
از این که نیکا رو ارضا کرده بودیم حس خوبی داشتم و سرمو بالا اوردم.
سپهر با لبخند نگاهم میکرد. جوابشو با لبخند دادم و به نیکا استراحت دادیم. تقریبا 3 دقیقه بعد به حرف اومد.
نیکا : مرررسی
سپهر : قابلتو نداشت پرنسس.
نیکا بلند شد و گفت راند دوم و بعد خندیدیم.
هر سه تامون تو دو سه ثانیه اول نمیدونستیم چیکار کنیم.
سپهر نشست و تکیه داد به دیوار. نیکا به آرومی روی کیر سپهر نشست.
رو به من کرد و گفت : با اجازه!
با حرکتی نصف کیر سپهر توی کص نیکا فرو رفت و حس شهوت من دوباره بیشتر شد. لب هاشون به هم گره خورد و نیکا آرام آرام خیلی حرفه ای کیرسواری میکرد.
به پشت نیکا رفتم و سر کیرمو به سوراخ کون نیکا مالوندم. هراسون لب هاشو از سپهر برداشت و برگشت.
نیکا : از پشت نه!
امیر : مگه میشه یادم بره نگران نباش.
دوباره برگشت و این بار سینه هاشو جلوی صورت سپهر گرفت. کیرم دیگه از این سفت تر نمیشد و خیلی دوست داشتم کیرمو تا ته توی کون نیکا کنم.
سپهر کمر نیکا رو گرفت و دیگه بهش اجازه تلمبه نداد. نزدیک دو دقیقه خیلی سریع تلمبه زد و کیرشو بیرون کشید و نیکا رو روی تخت خوابوند.
کیرش رو بین لپ های کون نیکا گذاشت و کمی عقب جلو کرد و بعد با جق آب خودش رو با فشار روی کون و کمر نیکا ریخت.
خودشو روی تخت انداخت و گفت : مرسی نیکا جون و بعد خندید.
سپهر رفت جلوی در حمام و گفت برمیگردم. نیکا با نگاهی به من به دستمال کاغذی اشاره کرد و گفت : بیارش برام.
خودم براش با دستمال کاغذی اسپرم ها رو پاک کردم و توی سطل آشغال انداختم.
خوشحال بودم از این که دیگه نوبت من شد! نیکا داشت بلند میشد که بهش گفتم بلند نشو! یه بالش زیرش گذاشتم تا کص و کونش بیان بالا تر.
با یک فشار کیرمو توی کص نیکا کردم و با گفتن آه توسط نیکا منم مثل طوطی تکرار کردم. کمی توی این پوزیشن تلمبه زدم و بعد داگی استایلیش کردم. با هر تلمبه سریعی که میزدم کونش میلرزید و حس خوبی بهم میداد. سه تا تلمبه سریع میزدم و بعد تا اخر کیرمو توی کصش میکردم و چن ثانیه نگه میداشتم حالا دیگه حشر اونم دوباره بالا زده بود. برشگردوندم و رو به کمر خوابوندمش. کیرم رو روی کصش تنظیم کردم و نیکا با نگاهی بهم فهموند که بکن تو!
کیرمو هُل دادم توی کصش و آروم خوابیدم روش تا هنگام تلمبه زدن عشق بازی هم کنیم. لب طولانی از هم گرفتیم و آروم تلمبه میزدم. دستام رو بردم پشت سر و گردنش و گردن و لب هم رو میخوردیم و تلمبه هام هم سریع تر شده بود حس کردم آبم داره میاد و تا میخواستم بلند بشم با دستش شانه هامو گرفت و گفت قرص خوردم بریز تو!
خیلی خوشحال لب هامو روی لب هاش و بعد گردنش قفل کردم و نیکا هم پاهاشو دور کمرم قفل کرد و با تمام فشار آبم توی کصش خالی شد.
لذتی وصف نشدنی که هنوز کلماتشو نساختن و فکر نکنم بتونن بسازن. دیگه روی ابر ها نبودم انقد لذت داشت که انگار روی زحل بودم.
بلند شدم و مثل یه جنازه خودمو کشوندم زیر پتو و همونطوری خوابم برد. انقد خسته بودم که اون لحظه فقط میخواستم بخوابم.
بوسه ای رو روی لُپَم حس کردم.
نیکا : شب یلدات مبارک جیگرم
صدای باز و بسته شدن آروم در حموم آخرین صدایی بود که قبل خواب عمیقم شنیدم.

نوشته: MRX


👍 6
👎 3
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

787812
2021-01-22 09:14:25 +0330 +0330

نیکا همون خواهر سارا نیست ؟! دوقلوهای نقی معمولی رو می گم؟

1 ❤️