رابطه رمانتیک با شیما

1395/03/13

وقتی که با شیما اشنا شدم ۲۴ سالم بود و اون سی چهار سال. یه دختر سیزده ساله داشت. از شوهرش دو سالی بود جدا شده بود. تو ی روز پاییزی که بارون به شدت میبارید سوارش کردم.بعد از کمی صحبت ازش اجازه گرفتم شمارمو بهش بدم تا باهم اشنا بشیم.ی زن فوق العاده احساساتی و بسیار مهربون. بعد از دو ماه به شدت بهم وابسته شده بودیم.تا نیمه های شب باید حتما صدای همو میشنیدیم.
روز تولدم که بهترین روز زندگیم بود با ماشینش اومد دنبالم.رفتیم بام و تو ماشین دو نفره تولدمو جشن گرفتیم.بعد از فوت کردن شمع برای اولین بار لبامو بوسید.(هیچ وقت دوست نداشتم کاری از روی شهوت انجام بدم که ازم ناراحت بشه.شاید دلیل دوام دوستیمونم همین بود.یا شایدم رفتارش باعث میشد که همیشه با احترام باهم رفتار کنیم) آروم تو گوشم گفت خیلی دوست دارم.میدونم بهم نمیرسیم و خانوادت نمیذارن با هم باشیم اما اگه ازدواج کردی هیچ وقت فراموشم نکن. با اینکه ازم بزرگتر بود اما واقعا دوستش داشتم. ساعت یک و نیم شب بود و هردومون دلمون نمیومد از هم جدا شیم.بهش گفتم اگه امکانش هست منو برسون خونه که بهم گفت میشه امشب و با هم باشیم؟با سر جواب مثبت دادم که ماشین روشن کرد.ی موزیک از شادمهر پلی کرد.ی تیکه از شعر این بود که میگفت:اونقدر میخوامت همه باهات بد شن با حسرت هرروز از کنار ما رد شن…سریع به همدیگه نگاه کردیم بهش گفتم شاعرم حرف دل منو زد.در حین رانندگی دستمو گرفت بوسید و قربون صدقم رفت.بهم گفت ی نخ سیگار روشن کن که خیلی هوس کردم.سیگار روشن کردم دادم دستش…
رسیدیم خونشون ساعت دو شب بود دخترشم پیش پدرش بود.گفت بشین تا من برم لباسمو عوض کنم بیام.بعد چند دقیقه اومد با ی تاپ باز مشگی و ی ساپورت.پوست سفید قد بلند و چشای بسیار نازی داشت.اومد کنارم و سرشو گذاشت رو شونم.بهم میگفت بعد جدا شدن از همسرم از همه مردا متنفر بودم اما تو دوباره قلبمو به تپش انداختی.ماهواره رو روشن کرد بعد از نیم ساعت گفت بریم اتاق من.چراغ هارو خاموش کرد فقط چراغ اباژور روشن بود.رو تخت دراز کشیدیم شروع کردیم به حرفهای عاشقانه زدن…حس خوبی بود که یهو لباشو گذاشت رو لبهام.غافلگیر شدم ولی همراهیش کردم.جفتمون داغ داغ شده بودیم دستمو رو بازوی لختش میکشیدم اروم شروع کردم به خوردن لاله گوشش اومدم پایین تر زیر گردنش.یهو رو تخت نشست و دستهاشو برد بالا که من تاپشو دربیارم.سریع تاپشو و سوتینشو در اوردم و شروع کردم به خوردن سینه های نازش که نوکشون قهوه ای کمرنگ بود.اومدم پایین تر و از رو شلوارش کسشو مالیدن.جفتمون غرق در لذت بودیم.که خودش سریع شلوارشو در اورد و من شروع کردم به خوردن کسش.با حالتی خمار و پر از خواهش البته با ناز که منو دیونه میکرد گفت عشقم نمیخوای منو به ارزوم برسونی؟بعدش با شیطنت و ادا اطوار گفت بکن توش دیگه عشقم.سریع لباسمو از تنم خارج کردم و کیرم گذاشتم تو کس تنگ و خیسش.بعد از اینکه کیرمو کردم داخل شیما ی اه سکسی کشید.ی ربع تلنبه زدم که ابم در حال اومدن بود.عرق از سر صورت جفتمون درحال چکیدن بود.از عرق زیاد موهای شیما به پیشونیش چسبیده بود.ابم در حال اومدن بود منو محکم به خودش فشرد و ابم با شدت داخل کسش خالی شد.جون نداشتیم از هم جدا بشیم.صبح با بوسه های شیما از خواب بیدار شدم و کلمه دوست دارمی که اروم در گوشم زمزمه میکرد که برام بهترین اهنگ بود.
از همتون بابت طولانی شدن داستان عذر میخوام.
نوشته: فرنام


👍 2
👎 2
19399 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

543470
2016-06-02 22:17:13 +0430 +0430

هر چی بچه محصله اینجا جمع شده از فانتزیای خودارضاییش میگه. بچه جان هیچ زن درست وحسابی از مرد نمیخواد که ترتیبشو بده. این داستان اگرم واقعی باشه به زبان انگلیسی به شما میگن toy boy پس زیاد خوشحال نباش.

0 ❤️

543485
2016-06-02 23:47:24 +0430 +0430

عالی بود متاسفم تو جامعه ای هستیم که هر کس چیزی براش مقدور نیست فکر میکنه وجود خارجی نداره و خیلی راحت میگه دروغه.به نظرم واقعی و منطقی اومد

0 ❤️

543512
2016-06-03 08:27:34 +0430 +0430

هر جور حساب کنی شیما به کارت نمیاد.تو برو دخترشو بگیر که به شیما هم نزدیک باشی.ولی نری هم کس دختره بذاری هم کس شیما بعد بگی off_boy گفت گناهشو گرد کنی کردن من.شیما رو نکن آدم باش ?

3 ❤️

543522
2016-06-03 09:54:14 +0430 +0430

داستانت واقعی بود یا نه نمیدونم ولی صحنه هاش قشنگ بود نور کم و سکس با کسی که دوست داره.
دلم واسه دوست داشتن کسی تنگ شده.

0 ❤️

543552
2016-06-03 21:05:10 +0430 +0430
NA

از سی چهار نخوندم.

اولین کسی هستی که توی خط اولت غلط املایی داری، وای به اخرش .
خخخخخ

1 ❤️

543574
2016-06-03 23:21:54 +0430 +0430

آره خیلی داستانت طولانی بود وقتمون و گرفتی !!! جلقوز پوفیلوس

0 ❤️

543590
2016-06-04 04:05:28 +0430 +0430

4 تا داستان خوندم همش کسوشعر بابا ریدیت توی سایت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها