رابطه نصفه

1397/12/18

آدم روزاشو میتونه با هر کسی باشه،با هر دوستش،با همه ی کسایی که ازشون بدش میاد،ولی شب که میشه،خسته و درب و داغون رو تخت،بندای نقابش شل میشه و از رو صورتش میافته،اونموقع باید یکی باشه که خود ادمو دوست داشته باشه،که دلش بره که هرشب،هر شب اون سیاه و سفید قلب و ذهن ادمو ببینه و نگه چرا کمی،چرا زیادی،چرا اصلا ابی کاربنی نیستی،همینجوری بغلت کنه بزاره سرتو بزاری رو شونش.به کیارش زل میزنم،به کسی که چند شبه بندای نقابمو شل میکنه،همینجوری سیاه و سفید با هم چند نخ سیگار میکشیم،بعضی وقتا که نگاهم به لباش میافته،چند نخ بیشتر.کیارش حامی دوست داشتنی روزای سخت بود،همونی که موقع لج کردنا باید میومد تا راضیم کنه،کسی بود که بهم گفت اگه خواستی چیزیو از دست بدی جاش یه چیزی بگیر،هر بار بخاطر اینکه خودمو درب و داغون نکنم بهم باج داد،اخریش هم شد همین سیگارای هر شبه.چند ماه قبل،بدون توجه و حمایتش سخت بود،من کمتر خونه میرفتم و اونم وقتشو نداشت که بیاد دنبالم.عادت کرده بودم که دنبالم بیاد،مثل یه سایه تو شبای سرد بود،سایه ای که از تنهایی بهش دل ببندی و وقتی روز شد،اثری از سایه نباشه و فقط یه سری ردپا رو برف باشه و یه دلبستگی.مهمونی مهراد چیزی نبود که بخوام برم،حوصله ی هیچکدوم از اون لاشخورا رو نداشتم،ولی فرصت خوبی بود،یه لجبازی جدید،یه معامله ی جدید .هر چند شبیه ادمایی که کمبود محبت دارن به نظر اومدم،ولی کیارش همون ادمی بود که منو بی نقاب دیده بود،پس اهمیتی نداشت.معامله جدید جذاب بود،جذاب تر از همه ی قبلیا.یک ماه شبل وقت گذروندن با کیارش.
بیست و نه شب قبلو دوره میکنم،تمام کارایی که میتونم بکنم تا ادامش بدم،ولی غرورم بلاخره به داد میاد،که ۲۹ شب کشوندیش اینجا و به لباش زل زدی،که دستتوکشیدی رو دستش،که لم دادی تو بغلش،براش یه دختربچه ای که دیگه وقتی برات نداره.امشبو با خودش ببخش و دیگه بهش فکر نکن.‌‌‌‌‌‌‌این قدر با خودم بحث میکنم که با صدای زنگ در به خودم میام.مثل شبای قبل لباسم خوب نیست،عطر فرانسویم رو لباسم خالی نشده،لبامم قرمز نیست،فقط درو باز میکنم و میزارم بیاد تو‌.دو لیوان هات چاکلت درست میکنمو با سماجت نگاهش کنم.رو لبه بالکن میشینم،یه نخ روشن میکنم و میدم بهش،نخ بعدیم برای خودم روشن میکنم.
_اونموقع هارو یادته کیا؟اونموقع که تازه اومده بودی خونمون،اصلا دوستت نداشتم،حس میکردم جامو تنگ میکنی،وقتی که مامان بهم گفت خانوادت تو تصادف مردن ارزو کردم کاش خودتم مرده بودی.وقتی اولین بار برام عروسک گرفتی کلی عذاب وجدان گرفتم،شبش وقتی خواب بودی،اومدم به خاطر همه حرفا و کارایی که کرده بودم ازت عذر خواهی کردم تو خواب بودی،نمیشنیدی،ولی من فقط میخواستم خیالم جمع شه که بهت گفتم
لبخند قشنگشو نگاه میکنم،منم لبخند میزنم.بغلم میکنه و میگه اونشب بیدار بوده و همه حرفامو شنیده،اونم از خاطراتش میگه و از اینکه چه قدر دلش میخواسته حامیم باشه و گاهی نتونسته.وقتی سردم میشه میایم تو.رو کاناپه دراز میکشمو اشکی که از گوشه چشمم میچکه رو با دست میگیرم‌با حس دستش رو شکمم میپرم،اروم میخنده و نگام میکنه،به زور لبخند میزنمو از اون حالت در میام تا دستشو برداره ، ازش بخاطر این یه ماه تشکر میکنمو یه سری دلیل چرت و پرت مسخره میارم از تاریکی شبا و خلوتی خونه،از دوستی خراب شدم با مهلا،از کات کردن با دوست پسری که فرضی بود،دودل بودنشو برای رفتن میبینم و تو فکر میرم. دستشو میزاره رو پامو سرشو میاره جلو و فقط نگاهم میکنه،،فکر میکنم ادم باید یه بار تموم تموم بدهکاری هاش به خودشو جمع کنه و برای یه ارزوی بزرگش بزاره،تموم اون موقع هایی که محافظه کاری کرده و زیر بارون ندویده،همه ی اون خنده های بلندی که خورده شده،همه ی اون ذوقایی که برای نخریدن وسایل گرون مورد علاقش کور شده.صدای قلبمو میشنوم و چشمامو میبندم و صورتمو میبرم جلو و لبامو به لباش میچسبونم،چند ثانیه بدون هیچ حرکتی میمونم و هیچ جوابی ازش نمیگیرم،لبامو اروم حرکت میدمو ناشیانه لباشو میبوسم و کنار میکشم.سرمو میندازم پایین و میخوام بلند شم که کمرمو میگیره و لباشو اروم میزاره رو لبمو رو تنم خیمه میزنه،میمکه و با گاز گرفتن لب بالام تموم میکنه بوسشو.چشمام خمار شده و قرمز شدن گونه هامو حس میکنم،ولی بلند میشه و میره،با صدای محکم در خونه به خودم میام.


با صدای در خونه با ترس سرمو بالا میگیرم که کیارشو تکیه زده به چهارچوب میبینم.دلخور از رفتار دیروزش یه سلام اروم میکنمو سرمو برمیگردونمو مشغول کارم میشم،الکی صفحه های روی میزو جابه جا میکنم و تو قفسه ها دنبال چیزی میگردم که نگاهش نکنم
_از دستم ناراحتی؟نگاهش نمیکنم که ادامه میده
_مهرسا،همیشه سعی کردم حامیت باشم،مثل یه برادر بزرگتر،شاید خیلی موفق نبودم و تو برداشت دیگه ای کردی،برای اتفاق دیشب متاسفم،مامان و بابا بیشتر از اینا
با عصبانیت حرفشو قطع میکنم
_مطمئنی همینه؟فقط یه برادر؟برای همین وقتی فهمیدی با امیردوستم اونجوری زدیش؟برای همون تا یه ماه باهام حرف نمیزدی؟چرا برای خواهرم این قدر برادر نبودی؟کیارش همه چیزو ننداز گردن من،اگه نمیخوای همچین رابطه ای شکل بگیره نگو دوستم نداشتی،نگو برادر بودی،فقط برو. میتونستی زنگ بزنیو عذر خواهی کنی،لازم نبود دوباره از وقتت بزنیو بیای اینجا تا ازم برادرانه حمایت کنی
پوزخند میزنمو با حرص درخونه رو باز میکنمو منتظر میمونم که بره،حرفایی میزنه که خودش هم باورش نداره،اعتمادی تو صداش نیست،لبام از بغض میلرزه و سرمو بالا میگیرم که اشکم نریزه،دستشو میکشه تو موهاشواز در میره بیرون،میخوام درو ببندم که هلش میده.متعجب نگاه میکنم که هلم میده سمت دیوارو محکم لبامو میبوسه و مک میزنه،با فشاری که به چونم وارد میکنه،دهنمو باز میکنه و زبونشو وارد دهنم میکنه،با یه دست کمرمو با دست دیگه گردنمو میگیره و دستش رو همه جای تنم میچرخه.بغلم میکنه و میبره تو اتاقو میزاره رو تخت،لباشو از رو لبم میکشه رو لاله گوشمو اسممو صدا میزنه،با دودلی،با نفس نفس،زیر گوشش میگم که دوستش دارم،که دوستم داره و لاله گوشمو مک میزنه و بعد همه جای گردنمو،از فکر به کبودی هایی که فردا قراره رو تنم باشه زیر دلم تیر میکشه و پاهامو دور کمرش حلقه میکنم.مشخص نیست فردا چه شکلیه،چه رنگیه،ولی امشب،یه چیزی بیشتر از سیاه و سفیده،یه رنگی مثل تردید،مثل یه رابطه ی نصفه و نیمه،مثل دو نخ سیگاری که دود میشنو ادمایی که نمیدونن با خودشون چند چندن،ولی میدونن که بدون هم نمیتونن.

اسم نویسنده: wrong girl


👍 14
👎 3
9489 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

753126
2019-03-09 20:53:15 +0330 +0330
NA

ریدم به داستانت آشغال داستان باید کیر شخ کن باشه گوزو

0 ❤️

753129
2019-03-09 20:59:43 +0330 +0330

به سکست ادامه بده بیخیال کبود ها آخرش باید کس و کون رو بدی دلخور برادری بودن رو نباش خواسته مال خودش باشی همین

0 ❤️

753130
2019-03-09 21:00:59 +0330 +0330

Don’t say pussy wrong girl
نیازی به ترجمه نداره تو مایه های کس نگو

1 ❤️

753249
2019-03-10 03:08:07 +0330 +0330

خب ی چیزی که این وسط مشکل داره که قرار بود اسمش فردای رنگی باشه،که اگه کسی داستانو میفهمید ربط اسمشم میفهمید ولی اسمش اشتباه شد و مشکل دیگه اینه که باید اول داستان میگفتم برای جق زدن نیست،برای اون داستانا میتونید تخیلات یه جقی رو بخونید و مطمئن باشید از ی مغز تخمی مثل خودتون سرچشمه گرفته و هیچ وقت اتفاق نیافتاده و تا ابد هم اتفاق نخواهد افتاد.ولی من داستانام اروتیکش کمه،دلیلشم قبلا گفتم،بیشتر از اون مجبور نیستم توضیح بدم.و ممنون از نظرات

1 ❤️

753250
2019-03-10 03:26:37 +0330 +0330

جز قسمت آخرش عجیب کیارشو درک میکنم. این روزا کیارش درونم عجیب فعاله…

خسته نباشی و لایک نهم تقدیمت ?

1 ❤️

753266
2019-03-10 05:40:58 +0330 +0330

عالی بودددددد.موفق باشی.ولی این داستان شأنش ازاین سایت بیشتره گلم

1 ❤️

753308
2019-03-10 08:53:10 +0330 +0330

قشنگ بود
یه حس ناب و دلچسب به ادم میداد
یه حسی که خیلیا تجربه کردن
حسی که خودمم کمو بیش این روزا درگیرشم
مرسی مرسی
لایک 11 تقدیم قلم شیوات

1 ❤️

753552
2019-03-11 17:41:02 +0330 +0330
NA

راست نشد

0 ❤️

753562
2019-03-11 19:23:39 +0330 +0330

با قلم خوبت تونستم با داستانت ارتباط برقرارکنم عیب فاحش و چشمگیری ندیدم در داستان،پس با کمال احترام لایک چهاردهم تقدیم شما

1 ❤️