راهبه بى معرفت

1391/11/23

راهبه بي معرفت

شب پنجشنبه بود ، همه شايد مشغول مهماني و گشت و گذار خانوادگي آخر هفته و من تنها و خسته در حال نوشتن آخرين صفحات تز لعنتي. حدود ساعت ده شب به سمت خيابان اميرافشار راه افتادم خلوت شده بود و كمي تاريك ، كمي ذكام بودم و دنبال خريد چندتا ليمو كه وارد ميوه فروشي نبش ابتهاج و قرگوزلو شدم ، نور شديد لامپ مدادي گيجي شبم رو برد و گرماي اون خيره و مجذوبم كرد، همينطور كه به لامپ زل زده بودم صداي مردونه گيرايي از پشت سر با طعنه گفت خانوم ليموهاتون نيفته، به خودم كه اومدم خنده ام گرفت ، من كجا و زل زدن به فلورسنت كم مصرف يك مگا واتي، من كجا و تنهايي شب پنجشنبه، من كجا و نبش قرگوزلو و ابتهاج تنهايي ليمو بدست. موقع حساب كردن صداي مردونه گيرايي از پشت سر با طعنه گفت “اجازه بديد من حساب و كتاب كنم” برگشتم ببينمش ولي كسي پشت سرم نبود، تنها سايه اي تيره در نور مدادي از يك مرد قوي بنيه باروني پوش و ته ريش دار با دستهاي فوق العاده زيبا و يا به عبارتي يك جوان آرايي به معناي تمام در مقابل نور فلورسنت ميديدم.
انگار نگاهم نيرو پيدا كرده بود ، ماتِ پاسخ دادن بودم كه چراقهاي تمام خيابان خاموش شد، چند لحظه بعد لامپ مغازه هم خاموش شد. مرد بزّاز با لهجه شيرين بايندري گفت “نگران نباشيد الان علائدين ميارم” يك علائدين داغ و زمستاني، بوي نفت كوچه هاي قديم، كاهگل و عطر شقاقل … مست مست شده بودم … ناگهان كسي دستام رو گرفت و يك انگشت مردونه رو داخل دهنم فرو كرد، هيچ نميتونستم بگم و تنم سست شده بود، عطر گيراي مردونه اي داشت و انگشتش رو ناگهان شروع به عقب جلو كردن توي دهنم كرد، كاملا فحل شده بودم و شل، هيچوقت انقدر راحت شكم شل نكرده بودم. كيسه ليموها از دستم افتاد روي پاهاي مردونه اش. اثري از مرد بزاز نبود، كه دستي لبه هاي خفاشي مانتو من رو جدا كرد و كشيد، شلوارم رو با اطمينان كمي به پائين داد و قرص كپلم اجبارا بيرون افتاد، ميدونستم چاره اي ندارم ، آروم انگشتانش رو در دهانم عقب و جلو كرد، ناگهان دستهايي نيرومند كفل من رو سفت گرفت و از وسط به كنار جداكرد، فهميده بودم اما دير، ميخواست از كون با من كيف كند، صداي تف مردونه اش رو شنيدم ، بوي خاك و سبزيجات تازه ديوانه ام كرده بود دبرم به خلط مردونه اش آغشته شد … منتظر همه چيز بودم الا ميوه سفتي كه وارد مقعدم شد، نميفهميدم هويج بود يا خيار ولي ميدونستم پيش درآمديه بر كلاله حشف آلت مردانه ، صيفي رو درونم رها كرد تا شكم شل كنم، دبرم بزرگتر و بزرگتر ميشد كه ناخودآگاه فرياد زدم. انگار تحريك شد و با خشونت من رو روي نيروسنج فنري صندوق خم كرد، باسكول ناگهان خم شد و افتاد، صداي مهيبي نبش ابتهاج و قرگوزلو رو برداشت و ترس مردانه اي سراپاي اون رو فراگرفت. با استرس كلاله رو توي شكمم هل داد كه گرماي درونش رو گرفتم ، شروع به كمر زدن و عقربك پشت سر هم كرد كه صداي زنانه اي با كفش پاشنه دار از پشت رسيد گويا چشمانش به نور مهتاب عادت كرده بود و با هندوانه اي محكم بر سر مردانه اش كوفت.
آلتش آروم آروم كوچك شد و بدنش سرد. همه چيز در سكوت فرو رفت ، اثري از مرد بزاز نبود كه زن دست من رو گرفت ، باسكول و وزنه ها رو سرجاش گذاشت و كشان كشان به سمت ماشين خودش برد. بوي سبزي تازه كمكم از من دور ميشد و نور ام وي ام جيم پلاك بر بدن نيمه عريان و دبر شل شده من .
يك آن صبح بود كه بيدار شدم سوپ تازه و تخم غاز سر سفره اي عاشقانه برايم فراهم بود، شهين كه دختري لزبين منش و قوي رفتار بود من رو از شب سكس و هراس رها كرده بود، با عشق بي پايانش بر دبرم روغن زده بود تا التهاب آن زودتر خوب شود. هم دانشگاهي اي كه سالها در تنهايي عشقش رو به من نشون داده بود و اونشب از سر آبشناسان تا رحيم وردي در تاريكي نور شب من رو تعقيب كرده بود.
به سمت خونه كه روانه شدم كيف پولم رو ديدم كه پر از پول و يادداشت مختلف بود، تعجب كردم … نامه اي متفاوت از شهين و اسامي زيادي با تلفن دستي حتي اسمي آشنا مثل “فاخر محمد زَي” نگهبان منزل همسايه از افاغنه دوست داشتني و غفور مقيم كرج … شهين من رو فروخته بود، به چند نفر ، با شيشه بيهوش كرده بود و … اون شب فعل فمينيسم مكتب يونگ براي من كاملا صرف شد، ملغمه عشق دروغين و سرابي شهواني ، كدورتي سرتاسري و قهقرايي مصنوعي، شامي بي پايان و يا پاياني بي شام

روزگار غريبي است نازنين
عشق را در پستوي خانه بايد كرد

نوشته: سارا


👍 0
👎 0
52359 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

360053
2013-02-11 05:27:36 +0330 +0330
NA

داستان جذاب وقشنگ بود ولی باورم نشد

0 ❤️

360054
2013-02-11 05:28:42 +0330 +0330
NA

…؟؟؟!!

0 ❤️

360055
2013-02-11 05:34:58 +0330 +0330

سلام
جالب بودامانثرسنگینی داشت که به نظرمن برای دیگرکاربران شایدخیلی خوشایندنباشه
به هرحال من خوشم اومددستت دردنکنه.ادامه بده امابانثری ساده تر.موفق وپیروزباشی.
یاحق

0 ❤️

360056
2013-02-11 05:37:23 +0330 +0330
NA

کسی نازنین رو صدا کرد؟
سامی شهوتی با بیت سال سابقه کار درخدمت شماست

0 ❤️

360057
2013-02-11 06:09:18 +0330 +0330
NA

دوباره کس شر بود.

0 ❤️

360058
2013-02-11 06:18:40 +0330 +0330
NA

این دیگه چی بود مثل اینه که یه شعر انگلیسی رو با گوگل ترجمه کرده باشی
دبرم !!!
کفلم!!!
احتمالا بار نا خالص مصرف کرده نویسنده و تو فضای خاصی شروع به نوشتن کرده البته در کل ممنونم که زحمت کشیدید سارا خانوم لطفا کمی با دقت تر داستان بنویسید

0 ❤️

360059
2013-02-11 06:22:43 +0330 +0330
NA

ماکه نفهمیدیم،خیلی کیری بود

0 ❤️

360060
2013-02-11 06:33:52 +0330 +0330
NA

يا ابلفضل :O

0 ❤️

360061
2013-02-11 06:48:08 +0330 +0330
NA

کلمات فارسی دری داشت،مثل دبر.برای بعضی کاربرا شاید سنگین باشه این سبک داستانا.اما قشنگ بود خیلی خوب بود من دوست داشتم.چهارتاقلب میدم.

0 ❤️

360062
2013-02-11 07:15:47 +0330 +0330
NA

مخم هنگ کرد با این نگارش تخمیت افغانی خودت یه بار دیگه این کشسعری که نوشتیو بخون ببین هیچی حالیت میشه
هندونه تو کونت علاءدین و غول چراغ جادو تو کونت یه سوال دیگه تو بزازی میوه میفروختن جل ال جالق یه ترازوی محک تو کونت حامد کرزای با کلاهش تو کونت

0 ❤️

360063
2013-02-11 07:43:22 +0330 +0330
NA

wowwwwww
کسی فهمید چی نوشته بود؟؟میشه برام ترجمه کنید
دبر؟؟؟؟
گمونم "روحانی بعد از این " باشی! آخه من این کلمه رو جز رساله جایی دیگه نخوندم

0 ❤️

360064
2013-02-11 08:28:00 +0330 +0330
NA

خیلی جالب بود… البته کلماتی که بکار برده ولی داستانش خبلی سنگین بود و اصلا سکسی نبود…

0 ❤️

360065
2013-02-11 12:16:27 +0330 +0330
NA

اصلا از لزبین ها و گی ها خوشم نمیاد حالم از گی و لز به هم می خوره

0 ❤️

360067
2013-02-11 13:57:32 +0330 +0330
NA

من اولش فکر کردم پاورقی های بوف کورو دارم میخونم
به صادق هدایت نزدیک بود نگارشش
اما
من نفهمیدیم بزاز با میوه فروش چه نسبتی داره
و راهبه با لزبین ؟

0 ❤️

360068
2013-02-11 15:28:50 +0330 +0330
NA

کووووووووووووونه لقت کیرمون کردسی جنده

0 ❤️

360069
2013-02-11 17:52:52 +0330 +0330
NA

این چرندیات و از کجا کش رفتی راستشو بگو شیطون نازی !
حالا آرایی یا آریایی تو به یه جوون پیتیش مامانی که دستای فوق العاده زیبا که حتما شبیه دست زناست. میگی آریایی … بلد نیستی یه مرد و توصیف کنی خودتو خسته نکن .
حالا اسم فیلمش چی بود!؟

0 ❤️

360070
2013-02-12 00:46:25 +0330 +0330
NA

ساراخانم ازلحاظ نوشتاری زیبا بود.ولی از لحاظ موضوع یه مقدار باید بیشتر وقت میذاشتی.بااین وجود خسته نباشی.

0 ❤️

360071
2013-02-12 15:53:59 +0330 +0330
NA

آی آدمها که بر ساحل . هسته ای حق مسلم.چه عشقی به آفتاب فردا؟؟؟
این بیشتر از اون نثر بالا به فضآی این سایت نمیخوره؟؟

0 ❤️

360072
2013-02-12 18:38:48 +0330 +0330

متن داستان خوب بود و بازى با كلماتت عالى. از لحاظ داستان سرايى هم نقصى نداشت. و بيشتر نكات ظريف نگارشى نظرمو جلب كرد.

0 ❤️

360073
2013-02-13 02:11:18 +0330 +0330
NA

یکی این برام ترجمه کنه ؟؟!!
پر کس شعر بود ؟؟!!
فیلم زیاد دیدی ها
gt;:) >:) >:) >:) >:) :T ~X( ~X( I) I) I) I) I)

0 ❤️

360075
2013-02-13 02:14:42 +0330 +0330
NA

یکی این برام ترجمه کنه ؟؟!!
پر کس شعر بود ؟؟!!
فیلم زیاد دیدی ها
gt;:) >:) >:) >:) >:) :T ~X( ~X( I) I) I) I) I)
راهبش کجا بود؟؟؟؟؟

0 ❤️