رباب کون کجه (۴ و پایانی)

1397/09/11

…قسمت قبل

ببینید همونطور که به هتل موند بالا میگن هتل و به درجه پایین تر میگن مسافرخونه و خارجیا میگن متل . کافه ها هم دو جور بودن . موند بالاهاشو میگفتن کاباره مثل کاباره مولن روژ یا کاباره میامی که ربی جونم موند بالا بود و تو کاباره کار می کردو با هرکی نمیپرید . حتی یه بار که ازش پرسیدم با من میپری واست دردسر نشه ؟ گفت سینما زیاد میری نه جوجو ؟ گفتم چتو ؟ گفت مشدی اون قصه ی نمیدونم سفته یا چک که میگیرن لاشخورا از دختره تا واسشون همه جوره و همیشه کار کنه مال شهر نوست (جنده خونه تهران قدیم) دختر شهرستانیای بدبخت و بی کس و بی سواد که گیر میارن این بلارو سرش میارن , اما مثلا از من تو مستی و به زور سفته بگیرن . چقدر مگه میتونن بگیرن ؟ 100 هزار 200 تا ! خوب من یه ماهه درش میارم و خلاص . نمیتونند بگن یه میلیون که ؟ قاضی نمیگه اخه عبدلا یه دختر رقاص رو چه حسابی به شما یه میلیون بدهی داره . تازه من از وزیر و قاضی گرفته تا رییس کلانتری رفیق دارم . مثل اینکه مارو دست کم گرفتی جوجو . همون ویلا که جور کردم مال یه وکیل مشدیه بامعرفته کچل خودمه کلی سرمیزم ریخت وپاش میکنه. جوجو حسودیت نشه ها من فقط میرقصم و سرگرمشون میکنم نه بیشتر !
اما پری رقاص کافه ای بود و کلاس کارش پایین تر بود .
خلاصه پری پشت سر رباب در حیاطو بست و برگشت سمت اطاق . اما تو نیومد . سمت راست خودشو چسبوند به چارچوب در طوری که سینه های گندشو فشار بیاره از بغل و هم اینکه جلوتر بیان و هم توجهت بره به ممه هاش . یه لنگشم انداخت پشت در و رون چپشم تو , طوری که لبه چارچوب افتاد لا کوسش . میخواست با همین حرکت ساده تحریکم کنه که موفقم شد و تادندون مسلح شدم . وقتی فهمید تو چنگشم , چشماشو خمار کردو گفت خوب حالا چی بازی کنیم خوشگلم ؟ پیرهن مردونه تنش بود و دوتا دکمه بالاش وا بود و زیرش هیچی تنش نبود . شروع کرد دونه دونه دکمه هاشو وا کردن در همین حین بادست چپش رون چپش هم به طرف بالا مالید. .تا دکمه اخر پیرنشو باز کنه , دست چپش رسیده بود به کوسش . بعد بال چپ پیرنشو باز کرد که ممه ی چپش کامل افتاد بیرون . خداییش خیلی مال بود . بعد از در جدا شد و یه قدم اومد تو ولی چون نمایشش هنوز تموم نشده بود جلوتر نیومد !
کش دامنشو کشید از دو طرف و با یه حرکت نرم موجی به بدنش دامنو در اورد و بعد هم دو بال پیراهنشو از شونش جدا کرد و افتاد زمین . شورتش هم مثل دامن با موج سکسیی که به بدنش میداد دراورد و کاملا برهنه شد و چشماشو یه لحظه بست. که من بدون چشم تو چشم و خجالت راحت تندیسی رو که قراره تا چند لحظه ی دیگه تیکه پارش کنم ببینم و شاید هم رباب قبلا از گرگ خویی من بهش گفته بود و میخواست مطمئن بشه من به اون اوج جنون جردادنش میرسم و از رباب کم نمیاره .
چشماشو باز کرد و خمارتر شده بود و اومد جلوم که روی مبل تک نفره راحتی نشسته بودم . دوتا دستاشو کرد تو موهام و دولا شد که منو ببوسه سینه های پزرگشو به صورتم مالید و یه لب با حرارت ازم گرفت و دستاشو که حالا روگوشام بود برد پایین و گردنم و بعد سینمو نوازش کرد و انگشتاشو برد تو و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنم . پیرنمو در اورد و شونه ها و بازوهامو لمس کرد و اومد تو بغلم و دستاشو انداخت دور گردنم و لب تو لب شدیم . حس سینه های بزرگ و داغش حشریم کرد و شق کردم عجیب . لبامو ول کرد و اومد بالا موهامو با لباش می خورد که سینه هاش بیاد تو صورتم تا بخورمشون . شروع کردم به لیس زدن و خوردن ممه های گاویش . سیر نمیشدم از چنگ زدن و خوردنشون و دستامو بردم پشت کمرش و فشارش دادم جلو تا پسوناشو تا ته بخورم اما جا نمیشد . ولی میخواسم و سیر نمیشدم و دو تا دستامو بردم در کونشو مالوندن لنبراش و انگشتامو میکردم تو کونش و اه و اوه میکرد و موهامو میکشید . دیگه طاقت نیاورد و اومد پایین شلوارمو باز کرد و با شورتم از پام در اورد و هولم داد که از مبل بلند نشم و شروع کرد به ساک زدن و با لباش کیرمو میلیسیدو می ساکید . گایید منو دیوونم کرد و کیرمو که حسابی تفی کرده بود گذاشت لای پسوناش و بالا و پایین کردن و با پسوناش برام جق میزد و ممه هاشو دور کیرم می پیچوند و کیرمو ممه پیچ میکرد و چشاشو که خمارخمارشده بود از چشام برنمیداشت تا مثل افعی طعمه شو افسون کنه . لباشو زبون میکشید و منتظر لحظه موعود بود که یهو بلند شد و بر گشت و کونشو گذاشت رو کیرم که حالا خیس بود و دوتا دستاشم رو دستای من که لبه مبل بود و باز با همون لم موجی و رقص مار انقدر چپ و راست کرد کونشو تا کیرم تا دسته رفت تو کونش و به حرکت مارگونه اش ادامه میداد و داشت کونش کیرمو میخورد و با این کارش بیچارم کرد و اومدم که بلندش کنم که بندازم زمین و خودم اون کونو جر بدم , چنان با قدرت انگشتاشو انداخت لای انگشتام و دستامو به لبه مبل قفل کرد و کونشو با فشار به مبل قفل کرد که هیچ راه دررویی نداشته باشم و کیرمو تو کونش پلمپ کرد و محکمتر کونشو میچرخوند و کیرو به خورد کونش میداد . عین مار بوا که طعمشو بلعیده و اه و اوهش شده بود اه و ناله های بلند حالا . یهو حشرش زد بالا و شروع کرد محکم بالا و پایین کردن و کیرمو کوبیدن و چنان کون میکوبید که انگار می خواست کیرمو تو گلوشم حس کنه و اخ و اوخش به جیغ نزدیکتر بود . دیگه طاقت نیاوردمو باید من ابش میدادم جنده رو نه اون ابکشی کنه و اراده ی کیرمو ازم نگیره دستامو از چنگال عقاب کشیدم بیرون و چنگ انداختم به ممه هاشو میچلوندمشون که برگشت و لبامو کند و ولش نمیکرد و با کون کوبیدنش لبای منم میکشید . لبامو رها کردم و نعره زدم پاره ت میکنم پری و دمر کوبوندمش رو فرش . انقدر حرفه ای بود که نذاشت کیرم از کونش دربیاد و چنان قنبل کرده بود که حس میکردم دارم کون کره زمین میزارم و مثل موتور چاه تلمبه میزدم و فرشو چنگ مینداخت و جیغ میزد و کون میزد که ابم داشت فوران میکرد اما نمیتونستم این موتور کون دادنو از حرکت و کون کوبیدن بازدارم بالاخره موهاشو کشیدم بالا به طرف زمین تا از دردش شل کرد و ابمو یا بهتر بگم خونمو ریختم تو اون کون خونخوار . وقتی کشیدم بیرون یه لیوان اب کسش ریخته بود رو پشمام و کیر و خایم مثل گربه بارون دیده شده بود .
بی حال افتادیم رو فرش . گفت غیر عشقم ده سال پیش به هیچ کس تا حالا اینجوری حال نداده بودم . نصفیت از حالا به بعد مال منه . اگه رباب بو نبره انقدر بهت میدم تا زیر کیرت بمیرم . چه کیر داغی . کاش میشد بزاریش تو قلبم .
خیلی حشری بود . انگار نه انگار یه ساعت زیر کیر بوده . این هیولا بود . نه نیسم . ربی جونم عشق بود نه فقط کوس . فکر کنم همینو می خواست بهم ثابت کنه .
جمعه طبق قرارمون ساعت 10 و نیم صبح اکله رو اتیش کردم به طرف خونه پری . دیگه اونجا خونه تیمی مون بود . یه ساک ادیداس المانی مدل فشنگی ظریف داشتم که واسه ورزش سبک مثل استخر که فقط حوله و برس و ادکلون این چیزا توش جا میشد ضربدری انداختم کولم وچون خلوت بود امیریه رو رو به بالا میدون منیریه تک چرخ زدم . یعنی جلوی موتورو بلند میکردیم با نیم کلاج و فول گاز . این کار با موتور سبک معمولی اسونه ولی با موتور سنگین ها که زمان شاه ازاد بود و 4 سیلندر بودن و وزنشون تقریبا هم وزن یه پراید بود کار خیلی مشکلی بود و فقط موتور بازای قهار مثل ما که از 10 دوازه سالگی از مینی 80 گرفته تا 1000 دائم رو موتور بودیم میتونستن سینه کش کنند موتورو . اخه تک چرخ داشتیم تا تک چرخ ِ اکثرا نیم متر میاوردن بالا . اما واسه ما افت داشت نیم متر . چون محل به محل کل داشتیم و به اسم میشناختنمون .
خلاصه تا منیریه موتورو سینه کردم و چون جمعه بود و خلوت , گشت کلانتری سر میدون منیریه تو پارک بود و چون میدونست خلوته و شانس خوبی واسه گرفتن داره اژیر و روشن کرد دنبالم . اینجاست که میگم غربتیا . شناختمش سروان خاکپور بود. ازون غربتیای عقده ای . کله موتورو خوابوندم و یک و دو کشیدم دم مدرسه شرف رفتم تو خیابون انتضام که تهش پله خور میشد و دیگه کس کش غربتی نمی تونست دنبالم بیاد و منم که موتور سوار قهار پله هارو مثل اب رفتم پایین و افتادم تو خیابون شیبانی که میخورد به کارگرو بعدم طوس کوچه خونه پری کیر قاتل . نزدیک کوچه که شدم دیدم اسب سفیدم سر کوچه واساده باد به یال زیباش میوزه . ربی جونم نگران اومده بود سر کوچه و تا منو دید دوید منم معطل نکردم و زدم رو جک و اغوشمو واسش باز کردم پرید تو بغلم و یه دیقه همونطوری سفت چسبیدم . سر کوچه شون پمپ بنزین بود و شنیدم کارگرای پمپ میگفتن بیاین این دختر اسه (ACE) صاحابش اومد . بچه مایه داره صوبونش هزاره بیبین نهارش لابد ب ام وس (BMW) . گفتم دم برو بچ گرم ناموس داری کردین . خجالت کشیدن و گفتن خیالت راحت گرفتیم . نمیدونسیم سند داره . حلال جونت باشه خوش تیپ . گفتم عزیزین . ربی پرید ترکم و گفت بتاز عشقم . کله کردم بالا میدون 24 اسفند همون انقلاب الان دوتا سینما بود عشقم گفت شل کن جوجو ببینم فیلم جدید چیه ؟ از فرزان دلجو و سعید کنگرانی خوشش میومد و فیلماشونو میرفت . دوتا پیراشکی داغ زدیمو یه یک و دو کشیدم و کل خیابون میخ شدن رباب غش کرد از خنده و گفت باحال بود برگشتنه هم یک و دو بکش . گفتم میمیرم برات . باز دهنمو گرفت گفت خودم میکشمت اگه باز بگی و شونمو محکم گاز گرفت . رسیدیم جلو پارک فرح یا لاله الان . ماهی یک جمعه دولت تو پارک فرح کنسرت مجانی میذاشت واسه اونایی که استطاعت مالی ندارن و خواننده های تاپ رو دعوت میکرد . گفتم عشقم پایه ای کنسرت بعدی با هم بیام . گفت تو هر کنسرتی بخوای بلیطشو واست میگیرم واسه چی بیایم اینجا ؟ گفتم با مردم حال نمیکنی ؟ لبامو بوسید گفت نوکر مرامتم . چشم . مرد من تویی و دمش بقیه .
رسیدیم استخر رویال ونک . پارکینگش پر ماشینای موند بالا بود موتورو سپردم تو پارکینگ و رفتیم تو و من تو رخکن مردا و ربابم زنا مایو پوشیدیم . پر کوس وکون خارجی بود . رباب اومد . وای چی میدیدم . مایو دوتیکه بندی . دوتا پد رو سینه هاش که با دوتا بند از پشت بسه شده بود , شورتشم یه پد جلو کوسش یه پدم رو کون خوشگلش که با بند از بغلا به هم وصل بودن و رو پد کوسش عکس قفل بود و گفت کلیدش تو شورت توست . کلی خندیدیم . خداییش رباب میون اون همه کوس خارجی و موند بالای ایرانی از همه سرتر بود . یه لحظه گورخیدم . اگه بره میمیرم . من قبلش 10 تا دوست دختر از 16 ساله تا 22 ساله داشتم اما هیچکدوم خاک پای رباب نمیشدن . چقدر لوند بود بد مصب . شیرجه زدیم تو استخر و بعد یکم شنا مثل بقیه زوجا رفتیم تو بغل هم . رباب با اینکه سی و چار پنج سالش بود به 25 ساله ها میزد . 10 سالی جوونتر نشون میداد . منم واسه قد بلندم تو نسل خودم بزرگتر از سنم نشون میدادم . راستی من قدم 181 هست . دوتا مارگاریتا سفارش دادیم که یه نوع مشروب مکزیکیه ملایمه واسه وسط روزه . مثل یخ در بهشته ولی وودکا توش ریختن و لب لیوانشم نمک میزنند . باحاله . ربی جونم عاشقش شد و گفت ازین ببعد صبونه ها مارگاریتا میخورم تو استخرننم و غش کردیم . وقتی میخندید و دندونای سفید و ردیفش زیباییشو صدبرابر میکرد . حس میکردم تاحالا همش با بقیه دختر بازی میکردم و با رباب معاشقه دارم میکنم . مطمعن بودم رباب عاشق منه نه عاشق خودش . چون با تمام وجودش دوستم داشت و هرگز سعی نکرد اسیرم کنه و فاصله شو حفظ میکرد . فرق دلبستگیو با وابستگی خوب میدونست .
کلی تواب مسخره بازی در اوردیم و انگار هیچ کس اونجا نبود و فقط مادوتا بودیم . ازاب اومدیم بیرون و حوله رودوشمون تو بغل هم رفتیم ته باغ و یه میز گرفتیم و غذا سفارش دادیم . جوجه و کباب چوبی با شراب سفید . خیلی حال داد . پشت بندشم دوتا چایی دبش زدیم گرم شدیم . رباب گفت بریم فوتبال دستی بزنیم . هردو وارد بودیم و بچه خارجیا تموشامون میکردن . رباب گفت بریم پاتیناژ . گفتم اخ دیدی چی شد کفشامو نیاوردم . گفت خیالی نی تو قصر یخ میفروشن برات میخرم . کفشاش گرون بود گفتم نمیخواد کرایه میکنم . گفت چرا کرایه بکنی . خود منو بکن که دارم میمیرم برات .
تو پاتیناژ یه رفیقمو با نامزدش بهروز و پانیزو دیدیم . رباب خیلی ازشون خوشش اومد . داشتن هفته ی بعدش میرفتن امریکا . قرار گذاشتیم شب اونام بیان لاکو . از قصر یخ اومدیم بیرون تقریبا غروب بود و رفتیم بالا تجریش بستنی لادن دو تا بستنی میوه دبش زدیم و اونور خیابون نوار فروشی بود . اون موقع ها اهنگای جدیدو بلند پخش میکردن که ملت بیان بخرن . اهنگ ستارو گذاشته بود . یه روز میدونم بیخبر سرزده ازراه میرسی. جون خسته از بیدار شب با صبح فردا میرسی . گفت واسم میخریش ؟ خریدم گفت روش امضا کن . پرید بغلم بوسم کرد گفت مرسی . گازشو گرفتیم بریم لاکو برقصیم .

رباب خیلی خوشحال بود که داریم میریم دیسکو باهم برقصیم و کلا رقصو دوست داشت . منم همینطور . فرصت رو غنیمت دونستم که ازش سوال کنم. , چرا بهش میگن رباب کون کجه ؟
بهش گفتم عشقم . گفت چیه نفسم ؟ اگه ازت یه سوال بکنم دلخور نمیشی . گفت فوقشم که دلخور بشم امشب که پری اومد دیسکو طبق قرارمون میرفسیمش خونه من , ما هم میریم خونه اون و تو از دلم درمیارش . گفتم باشه قول دادی که عصبانی نمیشی . گفت قول . گفتم جیگرم چرا به تو میگن رباب کون کجه ؟ گفت مفصله بگیر بغل تا بهت بگم . گرفتم بغل تو پیاده رو و زدم موتورو رو جک . پرید پایین کیفشو بلند کرد بزنه تو سرم دررفتم و داد میزد من ننه ی تو رو … تا کوچه بعدی دنبالم کرد و خسه شد داشت میوفتاد دویدم گرفتمش و بغلش کردم و تا موتور بردمش . اونم خودشو لوس میکرد و سرشو گذاشته بود رو شونم . مثلا باهام قهره . اما کی باور میکرد . رباب اصن قهر نمیدونس چیه ! گذاشتمش رو موتور لبامو بوسید گفت عشق من اولی که تو کافه شروع کردم به رقصیدن با اهنگ این کون کجه ؟ کی میگه کجه ؟ شروع کردم . پاره پوره ها و لاشیا اسم روم گذاشتن . (رباب کون کجه ) .
گفتم کجم باشه . علف باید به دهن بزی شیرین بیاد . بععععع . غش کرد از خنده . گفت امشب تو علفزار می خوابونمت ببعیه من .
رسیدیم دم در لاکو شلوغ بود و صف . درها رو هم وا گذاشته بودن که دود سیگار و گاز یخ که میزدن که سن حالت مه بشه خارج بشه از دیسکو . حسابی شلوغ بود تو دیسکو . لاکو تازگیا چهارتا مانگستر اسپیکر(بلندگوهای هیولا) اورده بود که اهنگای خارجی باس بالا که میذاشت اونا از بالا به سقف با جک موتور وصل بودن و اروم میاوردشون پایین دور جمعیت تو سن و معرکه میشد انگار ضربه های بوم بوم موزیک میرفت تو مخت و از کونت میزد بیرون و تمام هیکلت میلرزید . دربونا اونیک غول و ابی اتیشی جلو در بودن و یکی یه دونه شماره انداز مثل صلوات شمار دستشون بود که مال اونیک ورودیارو مینداخت و ابی هم خروجیا رو امار میگرفت و یه ربع یه دفعه با هم چک میکردن که ظرفیت نزنه بالا . رباب صفو که دید گفت یاعلی امشب اینجا چه خبره ؟ گفتم اینجا دیگه تو پوشش خودمی بیا جلو . بازوشو گرفتمو کشیدمش جلو از میون جمیت تا دم در . اونیک ارمنی بود . تا منو دید گفت ابی احمده , دوتا شماره بزن برن تو بعد گفت کجایی تو ؟ غیبتت زیاد شده ها ! یهو ربابو که دید با من , گفت ایناها خانم مدیرم اومد پرونده تو بده دست . ربابم با مشت زد تو شیکم اونیک و گفت من ناظمم . مدیر قدش کوتاتره بزنه میخوره تو …و مادرت گاییدس . اونیک مارو تو کرد و دو مرتبه جلو درو بست کسی نیاد تو . میزا همه پر بودن و وسط سن هم پر دختر پسر مست و نعشه میرقصیدن . لابلاشون خارجیام بودن . ساسان دی جی بود یعنی موزیکو اون کنترل میکرد . اوا خواهر بود ولی خیلی ماه بود همه دوسش داشتن و همیشه به موقع بهت حال میداد . اون بالا بود بهم اشاره کرد بیا . ربابو کشیدم رفتیم پیشش گفت کجایی عشق خوشتیپم . یهو رباب یه نیگای معنی دار به من کرد . ولی فورا ساسان گفت نه بابا خبری نیس خواهر . این استریته و فقط از دخترا خوشش میاد . گفت بیا یه میز این بالا گذاشتم بشینین لاو بترکونین . گفتم دمت گرم ساسو . گفت یادت باشه یکی طلب من . رباب گفت این اگه دورو ورت بگرده میدم … ! ساسان گفت منکه از خدامه عزیزم , ببین قول دادیا !
دوتا مشروب سفارش دادم و گفتم بشین من برم یه چرخ بزنم ببینم کیا اینجان . محیط دیسکوها تاریکند معمولا وباید بگردی تا کسیو پیدا کنی تو شلوغی .
یه چرخ زدم بهروز و پانیزو پیدا کردم داشتن میرقصیدن . مجید خوشگله هم با لادن دوست دختر پولدارش پیششون بودن . برگشتم ربابو بیارم دیدم نیست ! از ساسان پرسیدم گفت رفت بیرون عقب دوستش . نگران نباش رو دسش مهر برگشت زدم دم در گیر ندن بهش . رباب با پری اومد . سه تایی رفتیم پیش بچه ها و لادن و که بهش معرفی کردم گفتم اون شب عروسی دااش این بودا ما اومدیم میامی ! رباب گفت پس من این همه خوشبختیو مدیون توام قشنگ . یه کادو خوشگل واسه زن دااشت میفرسم حال کنی . ادرس بده . همه خندیدن . زدیم تو سن واسه رقص . ساسانم شروع کرد گذاشتن اهنگای دیسکو میکس ضربی تا ما بترکونیم . چیزی نگذشته بود که وسط سن پرشد از بچه های خودمون . مهدی و مونا , مجید و لادن , بهروز و پانیز , مسود سوسولم سر و کلش با یه دختر لهستانی پیداش شد اسم اونم سوفی بود اما پیش سوفیای خودمون پیت حلبی بود . یهو سعید لاشی رسید و یه کس اس زده بود . بچه نازی اباد بود دختره ولی خیلی از لهستانی بوره خوش تیپ تر بود . سعید یه سیگاری (حشیش) چاق کرد داد دسم ِ اومدم یه کام بگیرم ربی از دهنم.کندش انداخت زمین . روبروم واساد زل زد تو چشام داشت دماغش میخورد به چونم و خون داشت خونشو میخورد . بغلش کردم و لب تو لب شدیم و والتس رقصیدیم . شب باحالی بود . سعید لاشی از پری خوشش اومده بود گفت ما میرسونیمش من و رباب از خداخواسته . قبل رفتن بهروز و پانیز اومدن خداحافظی چون میرفتن امریکا . یه شماره تلفن بهم دادن و بهروز گفت این موقته مال عموی پانیزه تو امریکا ولی وقتی جاافتادیم شمارمونو زنگ میزنیم بهتون میدیم . رباب گفت چه حالی میده من و تو بریم امریکا جوجو . سوار موتور شدیم رفتیم خونه رباب . هوا سردتر شده بود ولی چون مشروب خورده بودیم حال میداد دوتایی لخت شدیم رفتیم زیرلاحاف . اومد تو بغلم و لب تو لب شدیم اومد روم پنجه تو پنجه شدیم گفت این دفه نوبت منه . من میرونم . کسشو میمالید به کیرم و لبامو میخورد . نمیذاشت حتی نفس بکشم . دستاشو میبرد زیر سرم و چنگ میزد به موهام و سرمو فشار میداد بالا که زبونمو بیشتر بمیکه تو دهن نازش . ممه های ناز تراز لباشو میمالید به سینه هام و میرفت تو بغلم و جدا میشد . اصلا نمیزاشت سکسمون یکنواخت بشه . پاهاشو دور پاهام مینداخت پشت زانوم و کسشو محکمتر میمالید به کیرم اما در هر صورت لبامو ول نمیکرد . باالاخره رفت پایین و گردنمو خورد وموهای سینمو چنگ میزد و از زیر گلوم بوسید و اومد پایین تا کیرم و تخمامم . بوسید و از زیر تخم شروع کرد به لیسیدن و اومد بالا کیرمو لیسید و از زبون لیس به لب لیس رفت و لباشو تر میکرد میمالید دور کیرم . این خیلی حال میده . بعد شروع کرد به ساک زدن کیرم و سرشو 180 درجه میچرخوند . چون کیر صد ها رگ عصبی داره و از کنار و با زاویه که میخورد دیوونم میکرد و همونطور که گفتم رباب با هوش بود و در اصل داشت نقاط قوی حسی منو پیدا میکرد تا بعدها بدونه چجوری سکس کنه که ما بیشترین لذتو ببریم و تازه رسیدم به حرفش که گفت خشکت میکنم مثل روح بیوفتی دنبال کونم . رباب شیره ی منو میکشید و هر بار بعده سکس باهاش دلم می خواست 10 ساعت بخوابم . سعادتی ازین بالاتر که همبستر این حوری باشی ؟
خلاصه انقدر سر چرخوند و ساک زد تا به اوج رسیدیم و نشست رو کیرمو کیرو کرد تو کسش و شروع کرد کمر زدن . میگفت من از دادن به تو سیر نمیشم و حتی موقع رقص رو سن هم تو فکر کیر توام و داغ میشم و دیوونه وار میرقصم .کمر میزد روم و کیرمو تا ته به خورد کسش میداد و دستشو انداخت زیر بازوهام و سرش تو بغلم و همونطور که کمر میزد لاله گوشمو ساک میزد . یهو بلند شد و یه لنگمو داد بالا و یه وری شد و کمر میزد و کیرو کس کوب میکرد و پامو اورد جلو دهنش و در حین کمر زدن شروع کرد شصت پامو ساک زدن .
وای ی ی تا حالا تجربش نکرده بودم سه سوت ابم اومد . گفت اومدی ؟ گرفتم به مشت . گفت من سیر نشدم . تا صبح می خوام .
ساعت 9 و نیم بود با زنگ تلفن بلند شدیم پری بود . گفت تو خیابو نا شعار میدن سیاسیا . بگیر بگیره . شما خوابین ؟ پوشودیم رفتیم مغازه ساندویچی اقا رشید تو امیریه . یه لوبیا داغ زدیم و یهو دسته های تظاهر کننده اومدن و ملت هم تماشا میکردن .دسته های اولی و دومی مجاهدین خلق و چریکای فدایی بودن و دختر پسرای خوشکل و تر و تمیز و شعارای باحال و پا میکوبیدن زمین و شعارای وطنی میدادن . پشت سرشون یه دسته کوچیکتر مسجدی و ریش و پشمی با اور کت های کثیف و در به داغون و شعارای اسلامی و خمینی . اون موقع ها که بسیج و سپاه نبود . بهشون میگفتن مچدی !
رباب گفت بریم قاطیشون ؟ مچدیارو نشون دادم گفتم قاطی اینا ؟ گفت نه .
اییییییییی , اینا چه کیرین ! مردم همه خندیدن . یه بسیجی قرازه کوتوله هم تیپ احمدی نژاد از صفشون اومد بیرون و به رباب گفت ببند دهنتو . رباب گفت سنده , ننت بهت یاد نداده جلو بزرگتر بلند شی وایسی حرف بزنی ؟ باز مردم همه زدن زیر خنده .
خلاصه رفتیم تو دسه چریکا که پر دختر بود . رباب با چندتاشون رفیق شد .
کوسای خوبی بودن و همدیگرو رفیق صدا میزدن . رفیق نسرین ِ رفیق ژاله ِ رفیق نازی . شروع کردن از برابری و حق کارگر و جامعه مشارکتی و این حرفا ِ من هم تازه 19 سالم شده بود و همیشه تو عشق و حال بودم و اولش برام جالب بود اما از صف که اومدیم بیرون رباب گفت جوجوی من یه وقت قاطی اینا نریا ! اینا همه بازیچن . اینا درد محروم و ضعیفو چمیدونن چیه . این المشنگه رو باز روس و انگلیس راانداختن . ماهم که ملت بی غم , زرتی راه میفتیم دنبالشون .خود تو از صبح تاشب عشق و حال میکنی . دیگه چه مرگته جوجو ؟ عشق به این باحالیم داری و زد زیر خنده . بااینکه زمان شاه ازادی زیاد بود ولی دختر جلو باز به ندرت پیدا میشد . مگه دختر فراری یا ادیان دیگه . واسه همین دخترا اغلب کون میدادن . گفت کون زیاد کردی زده.زیر دلت جوجو . دنبال این حرفا
نباس رفت . مملکتو به باد میدن کس مغزا .
انقلاب مثلا پیروز شد و رای گیری جمهوری اسلامی که ما اصلا شرکت نکردیم و بعد تصویب و تثبیت حکومت . شروع کردن به گیر دادن به حجاب زنها و میخواسن هرجورشده زنارو بکنن تو چادر چاقچیر که اصن تو کت رباب نمیرفت و تو دو سه تا تضاهرات ضد حجاب اجباری شرکت کرد و اخر هم تو تضاهرات اصلی ضد حجاب که سر کاخ روبروی دفتر ریاست جمهوری بود هردو رفتیم که خیلی زن بی حجاب اومده بود و از قبل مدتها اعلامیه داده بودن زنها واسه اون روز . از طرفی هم حکومت هرچی دهاتی قربتی بی سواد و خر مذهبی داشت تو دره داهات با چوب و قمه و چاقو و چماق اورده بود تهرون که زنارو بزنن . چون مطمئن بود تو تهران کسی زنو نمیزنه . اونم با قمه . حتی کمیته ای ها که بعدها شدن سپاه و بسیج . تهرونیا با یه فرهنگ دیگه ای بزرگ شده بودن و فهم و کلاس بالایی داشتن وفکرشم نمیکردن که زنهارو با چوب و قمه لت و پار کنند . خلاصه درگیری شروع شد و مادر جنده ها زنارو بی رحمانه میزدن و مردم عابر که صحنه رو دیدن عصبی شدن و مردا هم اومدن کمک زنها . ولی دست خالی . اما قربتیا همه مسلح بودن . تازه دورتادور هم پر مامور با اصلحه که ظاهرا برای جلوگیری از درگیری اومده بودند ولی دراصل ماموریت داشتن که در صورت شکست چماق دارها از مردم , تیراندازی کنند و اونارو از چنگ مردم نجات بدهند . درحین درگیری یکی از حرومزاده ها اومد چماقشو بکوبه تو سینه رباب که من با دست مانعش شدم و چنان ضربه سنگین بود که دستم شکست و با کله همچین گذوشتم تو صورت کیریش که دماغش ترکید کونی بسیجی مزدور . هردو از درد دولا شدیم و نگو رفیق ننه جنده ی بسیجیش صحنه رو که دید خیز ورداشت که با چماق بکوبه تو سر من که رباب از تو کیفش چاقوی ضامنداریو که همیشه همراش داشت و میگفتم این دیگه چیه ؟ و میگفت واسه روز مبادا ! کشید بیرون و زد تو کمر کونی قربتی و ناکارش کرد . و در رفتیم و لا جمعیت گم شدیم . و زدیم پایین تو کوچه های منیریه و خودمونو رسوندیم به بیمارستان لقمان دوله و دست منو گچ گرفتن و رباب مثل ابر بهار اشک میریخت و منو میبوسید . شب واسه اینکه سه نشه به وحید زنگ زدم گفتم بیا دنبالم بریم خونه و به مامانم بگو ترک موتور تو بودم خوردیم زمین خلاصه رفتیم خونرو پیچوندیم.
چند ماه گذشت و بین مخالف های رژیم و حکومت جنگ مسلحانه شروع شد و دیگه هرکیو تو تضاهرات میگرفتن اوین ِ بعد هم اعدام . اوضاع حسابی خرتو خر شد که یه روز رباب زنگ زد خونه و با اینکه مامانم ورداشته بود گوشی رو سراغ منوگرفت و مامانم منو از اطاقم صدا کرد تلفن ! گوشیرو گرفتم دیدم ربابه و به تته پته اوفتادم چون مامانم مثل عقاب بالا سرم بود . دیدم رباب خیلی دستپاچه س.
گفت همین الان باید ببینمت خونه پری . مامانه رو دودر کردم و موتور 4 سیلندارم دیگه میگرفتن . با تاکسی رفتم . و تا رفتم تو پری درو بست و رباب تو اطاق بود و پرید بغلم گفت جوجو بهم خبر دادن دنبالمن سر اون داستان تضاهرات
زنان و ردمو زدن و از دیشب اینجام و صبح تا حالا هم مامور تو محل میچرخه دنبال من هستند . باید یه فکری بکنیم . رفیقم اون وکیله میگه با این وضع اعدام ها باید از ایران بری ! اما من نمیتونم . گفتم چرا نمیتونی ؟ یخورده ساکت نیگام کردو گفت بی معرفت چرا داره ؟ و اومد تو بغلم .

بغلش کردم و موهاشوبوسیدم . گفتم میشه منم با این وکیله حرف بزنم . فورا گفت اره بیا ! توام بیا بریم پیش اقای سراج و باهاش حرف بزن . ولی بهت گفته باشما جوجو من هیچ جا نمیرم . من . من . باز اشکهاش سرازیر شد و سرشو انداخت پایین . سرشو اوردم بالا و با دوتا شصتام اشکاشو پاک کردم و گفتم تو چی نفسم . خودشو انداخت تو بغلم و با گریه بلند بلند گفت من بی تومیمیرم. . من هیچ جا نمیرم . من همین جا تو زندانم که باشم و هفته ای یه بار تورو ببینم راضیم . نتونستم جلو اشکامو بگیرم ومحکم فشارش دادم تو بغلم و گفتم تو بدون من هیچ جا نمیری ! فهمیدی؟ سرشو بلند کرد و با ناباوری تو چشام نگاه کرد و گفت یعنی توهم باهام میای جوجوی بامعرفت خودم ِ گفتم. چی فکر کردی . فکر کردی میزارم تنهایی بری مک دونالد . باز سفت بقلم کرد و سرشو از رضایت و ارامش گذاشت رو شونم .
تلفنی بااقای سراج هماهنگ کردیم و عصری رفتیم خونش . ظاهرا دیگه دفتر نمیرفت و داشت کاراشو راست و ریس میکرد خودشم از ایران بره . حقم داشت . اوضاع روز به روز خطرناکتر میشد . اقای سراج در اصل وکیل حقوق بین الملل بود وگفت پس احمد شمایید . تویی که دل سوفی مارو پاک بردی ! فکر نمیکردم اینقدر جوون باشی . سوفی شیطونی که همه میگفتن به این مفتیا دم به تله نمیده , حالا داره جون به تله میده . البته مطمئنم که این تله نیست و این احساسو الان تو صورت شما هم بخوبی میبینم .بعد از یه سری توضیحات رفت سر اصل مطلب که رباب تقریبا دم تیغ رژیم هست و در صورت دستگیری و خر تو خر بودن سیستم غذایی بادرنظر گرفتن جنگ داخلی مسلحانه با گروه های سیاسی مخالف داخلی , معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد و شاید اعدام بشه . به همین راحتی . وباید حتما ایرانو ترک کنه . بعد گفت البته من به محض اطلاع پروندشو پی گیری کردم و از طرف دیگه براش درخواست پناهندگی کردم از سفارت امریکا و اگر ثابت بشه که جونش در ایران در خطره که با مدارکی که میخوام ارائه بدم ثابت خواهد شد به راحتی پناهندگی امریکارو براش میگیرم . رباب تا اومد اعتراض کنه اقای سراج با صدای بلند گفت و البته امروز از شما هم میخوام که یه سری فرم رو برام امضا کنید تا برای شما هم درخواست پناهندگی کنم . رباب یه لبخندی زد و اقای سراج گفت من از دست تو چه کنم سوفی !
با هم رفتیم تو یک اطاق دیگه خونش که شبیه به دفتر کار بود و از مستخدمش خواست که از رباب پذیرایی کنه , یا به قول خودمون فرستادش دنبال نخود سیاه . تو دفترش هنگام امضا کردن فرم ها با صدای یواش گفت ببین ما هردو مرد هستیم و طاقتمون بیشتره . بدون رودربایستی بهت بگم . سوفی اگر دستگیر بشه کارش تمومه و من چه پناهندگی بدن و چه ندن از ایران میبرمش و تو باید راضیش کنی که بره . پذیرفتن پناهندگی تو شانس کمی داره و تو فرصت داری و بعدا هم سر فرصت یه راهی برای اومدنت پیدا میکنیم . اما اون هرچه زودتر باید بره حتی قبل از پناهندگی میتونه بره ترکیه و منتظر بشه که در اون صورت اصلا توصیه نمیکنم که تو هم باهاش بری و با وابستگی بیشتر شاید پشیمون بشه و برگرده . نگران اونور هم نباش . من همسر و دخترم امریکا هستند و دخترم بزودی پزشک میشه و با رفتن من نیاز به خونه بزرگتری داریم و من خونه مونو به اسم رباب میزنم تو لس انجلس و از دخترم می خوام که کمکش کنه برای سرمایه گذاری و روی پای خودش وایسه. خونه و مغازشم وکالت گرفتم براش میفروشم و میفرستم امریکا .گفتم مغازش ؟ گفت مگه نمیدونستی رباب یه کافه قنادی بسیار شیک تو میدون …داره که قبلا پدرش اونجا سالها قناد بود و کار میکرد. رباب با توصیه من پولاشو جمع کردو مغازه رو خرید که دیگه پدر پیرش مجبور نباشه واسه کسی کار کنه و بشه حاجی قناد و شاگردا کار کنند و کارشون هم رونق گرفت و الان هم قنادیش کلی خریدار داره . بعد از مرگ پدرش شاگردش اونجارو میچرخونه و من هم ازش حساب کتاب پس میگیرم . با دونستن اینکه اقای سراج مردی بسیار ثروتمند و وکیلی خوشنام بود که حتی رژیم جدید هم باهاش کاری نداشت تمام گفته هاشو قبول کردم و گفتم چجوری ربابو از مرز خارج می کنید ؟ گفت چاره ای نیست و باید قاچاق ردش کنم ترکیه و خودمم زودتر میرم استانبول . اما تا مرز اوردن و راضی کردنش با توست . گفتم ولی اون به هیچ وجه راضی نمیشه ! گفت پس باید درمقابل عمل انجام شده قرارش بدیم و تو تا مرز و لحظه وداع باید وانمود کنی که راهی هستی باهاش . البته خدارو چه دیدی شاید پرونده تو هم قبول شد ولی بعید میدونم بزدوی . و رباب باید حد اکثر تا یک هفته از مرز رد بشه تا دستگیر نشده و من ترتیب ردشدنشو برای جمعه هفته اینده میدم که راه ها خلوت تره و مامور کمتر میزارند و بهت تلفنی میگم که جمعه عصر کجا تو تبریز باشید و از اونجا هم میان دنبالتون و میبرنتون ماکو و از اونجا دیگه تو باید پیاده بشی و رباب با یه خانم دورگه کرد و ترک و راننده از تو کوه میزنن وارد خاک ترکیه میشن و اون خانم تو اولین شهر با اتوبوس میارش استانبول پیش من و بعد من با تو تماس میگیرم . فقط تا لحظه اخر چیزی بهش نگو .
برگشتیم تو. سالن پذیرایی و کنار رباب رو مبل نشستم و با صدای لرزون و یواش گفت امضا کردی ؟ گفتم اره . گفت خانوادت چی ؟ اونا راضی نمیشن . گفتم بهشون میگم دستم برای چی شکست و الان هم شاید برام مسئله ساز بشه . مطمئنم قبول میکنند . بابام که از خداشه من برم اونور اب . فقط مامانمه که من راضیش میکنم .
سه روز بعد اقای سراج زنگ زد خونه پری , جایی که رباب مخفی بود و من هم تقریبا هرروز میرفتم تا غروب پیشش و خانوادم هم مخالفتی نداشتن از غیبت من و ترجیح میدادند تو محل افتابی نشم . البته هنوز خبری از اینکه دنبال من باشند نبود . درضمن پدرم تصور میکرد که من دنبال گرفتن پاسپورت و پذیرش و خروجی و این حرفام . ولی وکیل رباب گفته بود که تا جوابی برای درخواست پناهندگی من نیومده لزومی برای درخواست پاسپورت نیست .
خودمم بقدری درگیر نگرانی وضع رباب بودم که اصلا میلی به این کارها نداشتم و فقط جلوی رباب وانمود میکردم که پی گیر هستم و همه چی خوب پیش میره .
اره سه روز بعد اقای سراج زنگ زد و با خوشحالی خبر قبول پناهندگیمونو داد و گفت فرمان پناهندگی رو تلگرام کردن به سفارت امریکا در استانبول , چون اصلا صلاح نیست که تو ایران همراهمون باشه و اگه به هر دلیلی به دست مامورین دولت بیفته حکمش اعدامه . و از من خواست که برم دفترش و بهش وکالت بدم که برام پاسپورت رو سریعتر بگیره . که وقتی رفتم گفت مجبور بود پشت تلفن وانمود کنه که هردومون رو قبول کردن . ولی در اصل همونطور که پیش بینی میکرد فقط در خواست رباب قبول شده و مال من رد شده و شش ماه دیگه میتونم درخواست کنم . به قدری از این خبر خوشحال شدم که خودمو فراموش کردم و اقای سراج ساکت نگاهم میکرد و گفتم چیز دیگه ای هم هست که باید بدونم ؟ گفت نه . گفتم پس چرا اینجوری نگام میکنید ؟ گفت رباب حق داره تورو اینقدر دوست داشته باشه .
باالاخره روز موعود و اون جمعه ی کذایی اومد و باید 5 صبح میدون تاج (ستارخان) منتظر یه گالانت قهوه ای تریاکی میشدیم که به ظاهر مسافر کش هست و برامون بوغ میزنه و باید بجای عباس اباد بگیم عباس اقا که اسم راننده بود تا سوارمون کنه . خدا میدونه چی کشیدم اون روز . نه تنها باید غم درونم رو پنهان میکردم از چشمهای شکاک و تیز بین رباب , بلکه باید شوخی و خوشحالی هم ارائه بدم . مثل شمعی میسوختم تا به یارم دلگرمی بدم . ولی کافی نبود و رباب حد اقل ده بار توراه گفت بیا برگردیم . من نمیتونم غصه خوردن تورو تحمل کنم . تو به پدرومادرت هم وابسته ای , اما من فقط وابستگیم به توست . شاید هم ابها از اسیاب افتاد . بیا برگردیم . گفتم دیوونه شدی ؟ من تا نیویورکو نبینم عقلم سرجاش نمیاد . توراه یه رستوران وایستادیم برای نهار و یاد اون روز و رقص رباب تو رستوران اب ترش تو جاده هراز افتادیم.
نزدیک غروب به تبریز رسیدیم و قراربود یه لندور ابی تومیدون ساعت منتظرمون باشه که با 5 یا ده دقیقه تاخیر رسید. . راننده جلو پشت فرمون و یه پسر بچه هشت نه ساله پهلوش نشسته بود که به احتمال قوی برای ردگم کنی اورده بودنش که مامورا ضن نکنند و اون خانم کرد هم که قراربود رباب رو ببره استانبول عقب نشسته بود . لندور دوتا در جلو و یه در سوم هم ته ماشین داره و من و رباب مجبور شدیم از در پشت سوار بشیم . و سریع راه افتاد و گفتند کمتر از یکساعت میرسیم ماکو لب مرز که تا اون موقع شب شده و حتی الامکان با هم حرف نزنید .
بعداز یک ربعی ماشین سریع وارد خاکی شد که حتی جاده هم نبود و تو تاریکی واضح بود که به طرف کوه میره و یک ربع دیگه رفت و توقف کرد و راننده فقط یه چراغ کوچیک تو ماشین روشن کرد و برگشت به من نگاه کرد . من با دست لرزون در پشتو باز کردم که رباب هم می خواست دنبالم پیاده بشه , که جلو در وایسادم و نذاشتم پیاده بشه و گفتم نفسم خوب گوش کن تو باید بری چون جونت در خطره و کار منم تا چند ماه دیگه درست میشه ! یهو هولم داد پیاده بشه نگذاشتم . هم عصبانی بود و هم اشکهاش سرازیر. گفت برو کنار جاکش میخوام پیاده بشم . بقلش کردم نذاشتم . با مشت زد تو صورتم گفت بهت میگم برو کنار. پیرهنمو گرفت با ناخنهای تیزش کشید و پاره کرد که برم کنار نشد . هوار میزد وگریه میکردو میگفت من بدون تو هیچ جا نمیرم . مگه بهم قول ندادی جوجوی نامرد . سعی کردم برش گردونم تو و درو ببندم . خیلی قوی شده بود. تمام پیرهنمو جرو وا جر داد و انقدر تو صورت و گردن و تنم چنگ زد که تمام پیرهنم خون شد . گفتم بمیرم هم نمیزارم تو از این ماشین پیاده بشی . باید از روی جنازه من رد بشی عشقم . گوشامو گرفت و لبای خیس از اشکهاشو گذاشت رو لبامو گفت التماست میکنم جوجو . منو نکش . من بدون تو میمیرم . گفتم منم بدون تو میمیرم و نمیخوام بیام سر قبرت . پس برو که در امان باشی . من حتما یجوری خودمو بهت میرسونم . با ناتوانی و خستگی گفت التماست میکنم جوجو . اخر با کمک اون خانم که با تمام زورش ربابو کشید عقب درو بستم و راننده با سرعت تمام حرکت کرد و با نور کم تو ماشین و از پشت اشکهام ربابو میدیدم که به شیشه عقب لندور چنگ مینداخت و گریه میکرد .

دیوانه و دیوانه دیوانه و مستم
غیرازتووغیرازتوکسی رانپرستم
دل دست توومست توو
بسته به جانم از عشقت حیرانم

تو ساغرعشقی بال و پر عشقی
یک کوچه پیدا نشده توی بهشتی
رسوای زمانت افتاده به جانت
عشق توی عاشق کش شیرین زبانت

دلتنگ توام یار درچنگ توام یار
لیلی قسم خورده ی دلتنگ توام یار
توروح وروانی ارامش جانی
عاشق تر از انم که بگویم که بدانی

پایان

نوشته: الف . ع


👍 20
👎 0
10749 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

733475
2018-12-02 21:42:23 +0330 +0330
NA

برای اولین بار برا یه داستان اشک ریختم
نه برای رابططون و جدایش
برای سر نوشتمون چی بودیم
چی میتونستیم باشیم
الان چی هستیم؟
مادرت گاییدم خمینی جاکش

2 ❤️

733486
2018-12-02 22:10:22 +0330 +0330

آه کاش که تموم نمیشد…

2 ❤️

733500
2018-12-02 23:16:24 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود
اشکمو درآوردی ???

0 ❤️

733518
2018-12-03 01:36:12 +0330 +0330

قلمت واقعاروان بود
لذت بردم
دس خوش ?

0 ❤️

733534
2018-12-03 06:24:56 +0330 +0330

چه تلخ بود
چرا خودتو ننوشتی؟چرا نرفتی ؟

0 ❤️

733557
2018-12-03 11:55:29 +0330 +0330

نظر من نمی‌دونم چرا منتشر نشده،
بهرحال لایک اول رو تقدیم تقدیر کردم،
مثل خودم بدشانسی،
سه بار عاشق شدم هر سه بارش رو جمهوری اسلامی از دستم گرفت یکیش دق کرد،یکیشو کشتن یکی هم با مصیبت و فلاکت شوهرداری میکنه،خدا لعنت کنه انگلیس و آمریکا و روسیه رو

0 ❤️

733595
2018-12-03 20:04:32 +0330 +0330

فک کنم بعد از داستانای شیوا داستانت لیاقت داره ازت تعریف کنم
خوب تونستی بخندونیم مخصوصا اونجا که گفتی انگار کون زمین میزارم بعد تونستی کاری کنی مشتاقانه داستانتو دنبال کنم
اخرشم که شد داستان فیلمای بهروز وثوق و اخرته دلشکستگی ولی عالی
ازت ممنونم که برامون وقت گزاشتی و نوشتی

0 ❤️

733619
2018-12-03 21:33:44 +0330 +0330

مثل قسمت های قبلی عالی بود
ای کاش ته داستانت پایان باز نبود
چقدر عالی به تصویر کشیدی!
البته یه جاهایش به دلم ننشست!
ولی در کل جاهای عالیش اونجاها رو قشنگ پر کرد!
ای کاش یک راه ارتباطی با خودت بهمون میدادی!

0 ❤️

733638
2018-12-03 22:04:01 +0330 +0330
NA

ب جرعت میتونم بگم بهترین داستانی بود ک تاحالا تو این سایت خوندم
دس خوش مشتی
ای کیرم تو هرچی آخوند ننه صیغه ایه مخصوصا اون هندی حرومزاده

0 ❤️

733670
2018-12-04 00:15:17 +0330 +0330

داستانت بسیار زیبا و قلم ات هم بسیار زیبا بود، امیدوارم به وصال دوباره عشق ات رباب رسیده باشی برات بهترینها رو آرزو میکنم الف. ع _ و همینطور تو روح پدر پدر سگ خمینی بد سرشت و اون اسلام نحسش هم لعنت میفرستم(ره) یعنی ریدم هزار بار

0 ❤️

733719
2018-12-04 07:36:59 +0330 +0330
NA

عضو سایت شدم که فقط بگم نویسنده تویی، بقیه اداشو در میارن
خیلی خیلی خیلی خوب بود.

1 ❤️

733763
2018-12-04 13:59:42 +0330 +0330

یکی از زیباترین نوشته هایی بود که خوندم.چند هفته است چشم چشم میکنم که قسمت بعدی داستانت رو بخونم.
بی نظیر بود.
کاش ادامه حال خودت رو می نوشتی.
اگه میتونی قصه رو ادامه بده.
رباب چی شد و خودت چکاره ای
نوشته هات قوی و جونداره.موفق باشی

0 ❤️

762417
2019-04-20 04:01:07 +0430 +0430

چقدر زیبا سکس و عشق رو تو داستانت با قلم روانت بسط دادی . کاش یه ماشین زمان بود مارم میبرد او زمان !

0 ❤️