رسوایی بیغیرتی نسبت به خواهرم (۵ و پایانی)

1397/07/24

…قسمت قبل

به یک قدمی نیما که رسیدم همچنان سرش تو صورت مهرانا بود لب میگرفت و همچنان محکم تلمبه میزد.جای 7 میلیون داشت ناموسمو میکرد. آه و ناله اش هم مثل گریه مهرانا ادامه داشت. تا شیشه مشروبو بلند کردم بکوبم تو سرش… یهو یکی نهیب زد بدبخت تا اینجا گو زدی به غیرتت حالا هم قبل از گرفتن سفته ها خودت رو بی غیرت قاتل نکن… پس سفته ها چی میشه؟ میخوای بری زندان؟…حداقل سفته ها رو بگیر بعد هر غلطی خواستی بکن…
داشتم دیوانه میشدم. هر تلمبه نیما تو اون لحظه که حس بدی داشتم مثل شمشیری بود که تو قلب من فرو میرفت. عقل و منطق میگفت بعد از گرفتن سفته ها مادرشو بگام… واسه همین بطری مشروب رو به روی میز آرایش گذاشتمو قبل اینکه کار دست خودم بدم سریع از پنجره اتاق به بیرون پریدم. نیما اینقدر غرق کون کردن بود که فقط موقع بیرون پریدن از پنجره منو دید… دوست نداشتم اونجا باشم. داشتم عذاب می کشیدم. این دومین بار بود که این حالت بد برای من پیش می اومد. تو حیاط ویلا صدای گریه مهرانا و حال و حول نیما نمی اومد… برای اینکه کمتر اذیت بشم به گائیدن نیما بعد از گرفتن سفته ها فکر میکردم که یهو فکری مثل برق از ذهنم گذشت هر چه بیشتر بهش فکر میکردم به درست بودن و نتیجه دادنش بیشتر پی می بردم… دنبال کلید گشتم… پیداش کردمو اومدم آروم درب اتاق رو از بیرون باز کردم که دیدم مهرانا همچنان گریه میکنه بابت هر آخی که می کشید با یه جــون از طرف نیما جواب داده میشد…هر دو پشت به من روی تخت بودن…سریع گوشی موبایلمو گذاشتم روی فیلمبرداری دو سه دقیقه ازشون فیلم گرفتم صورت هر دو نفرشون تو فیلم که معلوم شد دیگه بی خیال فیلمبرداری شدمو بدون مکس آروم درب رو بستم رفتم تو حیاط… طبق تجربه میدونستم تا چند دقیقه دیگه از این حالت بد بیرون میام و فقط باید این چند دقیقه رو تحمل میکردم. زمان مثل سال برای من می گذشت. این نقشه ای که برای نیما کشیده بودم فقط زمانی قابل اجرا بود که سفته ها رو ازش گرفته باشم وگرنه به درد نمیخورد…
بالاخره 15 دقیقه دیگه گذشت. حالم بهتر شده بود. یواش یواش اون حالت بد از من بیرون می رفت. هر جوری بود فکرمو به چیزهای دیگه معطوف میکردم تا زمان بگذره… آخرش طاقت نیاوردم بلند شدم دوباره به سمت اتاقی که اینها توش بودن رفتم. درب اتاق رو که باز کردم نیما تو اتاق نبود. معلوم بود کارش تموم شده. روی بدن لخت مهرانا ملحفه سفید تخت بود لباس هاش هنوز پائین تخت بودن… هنوز لباس هاشو نپوشیده بود… با فرض لخت بودن مهرانا زیر ملحفه تخت، شهوتم کاملا برگشت. وسوسه شده بودم برم بکنمش…کیرم دوباره شق شده بود. حالا با شرایطی که پیش اومده ابزارهای کردن مهرانا هم در احتیارم بود ولی دوست نداشتم اینطوری و اینجا برم سراغش… وسوسه بدجوری فشار وارد میکرد. سرانجام از اونجا دور شدم. من کون مهرانا رو برای همیشه میخواستم دوست داشتم با رضایت خودش بده نه اینکه زوری باشه…
دنبال نیما میگشتم. بابت کردن مهرانا ازش خجالت می کشیدم ولی چاره ای نبود باید باهاش روبرو میشدم. تصمیم گرفته بودم بعد از گرفتن سفته ها ازش انتقام سختی بگیرم… کنار درب حمام پیداش کردم بهش بابت رفتار وحشیانه اش با مهرانا اعتراض کردم. برگشت گفت تو بازیگر مورد علاقه ات رو گیر بیاری چطوری میکنیش؟ مهرانا برای من حکم خانم مهدوی رو داشت منم جوری که دلم خواست کردمش… تازه خودشم کلی حال میکرد وقتی تو رفتی هر بار میکردم توش دهنشو از لذت باز میکرد آه میکشید حتی یک دستشو آورده بود گذاشته بود روی کون من ازم میخواست بیشتر بهش فشار بدم.
دیگه حرف زدن با نیما بی فایده بود. ازش سفته ها رو خواستم که برگشت گفت قرار ما یه شب تا صبح بود تازه هنوز که شب نشده… دیگه ادامه ندادم… شانس آوردم این مرتیکه بچه محل ما نبود وگرنه معلوم نبود باید چطوری تو محل سر بلند میکردم. بی خیال این آدم شدم رفتم سراغ مهرانا… این باردرب اتاق رو از داخل قفل کرده بود . احساس میکردم مهرانا هم ازمن خجالت میکشه…چه لحظات عجیبی شده بود من از نیما خجالت می کشیدم مهرانا از من… ناچار دوباره برگشتم تو پذیرایی… نیما روی مبل ها لم داده بود. بابت کوهپیمایی همچنان خسته بودم. من هم کف سالن پذیرایی دراز کشیدم تا کوفتگی بدنمو کمتر حس کنم. داشت خوابم می برد که صدای نیما رو شنیدم میگفت الان بهترین فرصته برو بکنش…
وقتی نه محکمی گفتم فهمید منظورمو دوباره گفت اولین بار که اینجا بکنیش بعدا هم راضی میشه بهت میده… وقتی دید قبول نمیکنم برگشت گفت به تخمم ولی لامصب کونش هر چی تو کمرم بود کشید بیرون… وجدانا چه کونی داره… بهت حق میدم بخوای بکنیش… ویران کنندس… یعنی این خواهر من بود عقب جلوشو یکی میکردم. در ضمن یه بار هم براش خوردم تا آبش اومد…
کس شعرهای نیما تمومی نداشت … نفهمیدم کی خوابم برد ولی با تکون های بدنم از خواب بیدار شدم نیما بود نگاه کردم ساعت 5 بعد از ظهر بود. به من گفت ناتان زنگ زده با همون مینی بوس توریستی اول آبسرد هستن من میرم ببرمشون ویلا… داشت میرفت که ازش پرسیدم دماوند رو فتح کردن؟ با سر تائید کرد و رفت…
تقریبا ده دقیقه بعد از رفتن نیما دوباره به سراغ مهرانا رفتم. تو اتاق نبود با تنها لباس های اضافه ای که با خودش آورده بود به حمام رفته بود. جلوی درب حمام صداش کردم. جواب نمیداد… کم کم نگران شدم نکنه تهدید هاش جدی بود تو حموم خودکشی کرده… کس خل شدمو یهو با بدنم محکم به در کوبیدم که یهو صداشو شنیدم…با صدای خفه و آرومی گفت دارم دوش میگیرم. با شنیدن صداش کمی آروم شدم معلوم بود به شدت از صحبت کردن با من خجالت میکشه…
باز هم مثل دفعات قبل تصمیم گرفتم همه چیز رو تا جایی که امکان داره عادی کنم. بهش گفتم چاره ای جز این کار نداشتیم. نه می تونستیم پول این عوضی ها رو پس بدیم. نه می تونستیم به بابا بگیم چون پوستمون رو میکند. خودت که اخلاقشو میدونی… حتی اگه موفق میشدیم از کسی این پول رو بگیریم باز به یک نفر دیگه بدهکار می شدیم و باید کلی کار میکردیم تا پول این یکی رو بدیم. ولی اینجا با این کار همه چی تموم میشه دیگه بدهکار نیستیم. واقعا زور داره برای چیزی که بدست نیاوردیم پول بدیم. فردا همه چیز تموم میشه و مثل آدم زندگی میکنیم. صدای یکنواخت آبی که از دوش پائین می ریخت نشون میداد داره گوش میکنه. برای اطمینان بهش گفتم فهمیدی چی گفتم؟ باز هم با صدای خفه ای جواب مثبت داد. بهش گفتم فکر میکنم نیما دوست پسرت بوده. مگه من کلی دوست دختر نداشتم؟ مطمئن هستم اونها هم برادر داشتن … فرق من با اونها اینه که اونها ندیدن کسی با خواهرشون حال کرده ولی من دیدم.
داشتم همینطوری برای خودم کس شعر تفت میدادم که به حرف اومد گفت تو از اینکه نیما با من حال کرد خوشت اومد؟ از این حرفش شوکه شدم ولی دیگه وقت خالی بستن نبود. برای همین بهش گفتم اره…
باز با صدای خفه ای ادامه داد یعنی تا این حد بی غیرت شدی؟
جوابشو ندادم…کمی مکس کرد و گفت اون خیس شدن شلوارت واقعی بود؟ جواب دادن به این سوالش کمی خجالت آور بود ولی باید یک قدم به جلو برمیداشتم برای همین گفتم واقعی بود.
دیگه سوالی نپرسید حرفی هم نزد… برای اینکه تمایلاتم رو توجیه کنم بهش گفتم لامصب این قدر خوشگلی که وقتی می بینم یه پسر دنبالته می فهمم دنبال چیه واسه همین عصبی و تحریکم میکنه دوست دارم جای اون پسر خودم… حرفمو خوردم گفتم شاید ناراحت بشه ولی خودش با بی حالی گیر داد چرا حرفتو خوردی؟ منم دلمو زدم به دریا و گفتم دوست دارم جای اون پسر خودم بکنمت…
این اولین بار بود که داشتم مستقیما در مورد کردنش توسط خودم حرف میزدم.
دیگه حرفی نزد صدای ریختن نامنظم آب روی زمین نشون میداد داره خودشو میشوره …
بعد از صحبت با مهرانا به سالن برگشتم و زنگ زدم به مادرم تا گزارش سالم بودنمون رو بهش بدم. بهش گفتم نتونستیم فتح کنیم و فقط تا ارتفاع 4200 متری بالارفتیم البته فیلم و عکس هم گرفتیم.
نیما هم چند دقیقه بعد برگشت. اولین حرفش به من در مورد لوکاس بود میگفت سراغ مهرانا رو گرفته… هر وقت اسم این خارجیه لوکاس رو می برد حالم گرفته میشد.
مهرانا بعد از حمام کردن تو پذیرایی نیومد. معلوم بود هنوز خجالت میکشه… شک نداشتم به جای نیما که کردش بیشتر از من خجالت میکشه… برای همین به همون اتاقی که نیما کرده بودش رفتم. روی تخت نشسته بود و سرش تو گوشی موبایلش بود. رفتم کنارش نشستم اصلا منو نگاه نکرد. بلند شد رفت کنار پنجره بیرون رو نگاه کرد. همون لحظه چشمام به روی کون لرزونش تو اون شلوار کتان سفید تو پاش ثابت موند… هر دو دستشو روی لبه پنجره گذاشته بود و چون لبه پنجره تا زانوهاش بود مجبور شده بود کمی قنبل کنه… یه لحظه وسوسه شدم کون باز شده اش رو انگشت کنم ولی بعد پشیمون شدم. ترجیح دادم باهاش حرف بزنم. به نظرم تاثیر حرفام بیشتر از انگشت کردنش بود. تصمیم گرفتم همون حرف هایی که پشت درب حمام بهش گفته بودمو ادامه بدم که یهوشنیدم یکی از پشت سر گفت یه دور هم به داداشت بده چند ماهه دنبال کونته خجالت میکشه بهت بگه…
با شنیدن صدای نیما ، مهرانا از حالت قنبل دراومد صاف ایستاد با خشم و غضب به نیما گفت زر زیادی نزن…
از جر و بحث و کل کل این دو نفر فهمیدم آقا آبشو تو کون مهرانا ریخته…مدام برای ضایع کردن مهرانا پیش من بهش میگفت انگاری آبمو تو کونت ریختم هار شدی…
داشتم نیما رو از داخل اتاق بیرون میکردم که برگشت رو به مهرانا گفت تقصیر منه برات خوردمش تا آبت بیاد …
برام عجیب بود چرا همه این اتفاقات وقتی من از پنجره بیرون پریدم افتاده بود. مهرانا که انگاری از لو رفتن اومدن آبش بیشتر خجالت می کشید هر چی دم دستش بود به سمت من و نیما پرتاپ میکرد و منکر ارضا شدنش بود…
کیرم از حرف هایی که نیما زده بود حسابی شق بود. حسرت میخوردم کاشکی موقع کردنش توسط نیما تا آخرش تو اتاق می موندم و همه چیز رو با چشم خودم می دیدم. بعد از رفتن نیما برای اینکه مهرانا به خاطر سکوتم در مقابل حرف های نیما از من شاکی نشه بهش گفتم ناچارم به خاطر گرفتن سفته ها هر چی به تو میگه تحمل کنم ولی بالاخره نوبت من هم میرسه…
با حرف هایی که بین نیما و مهرانا در حضور من زده شد کمی از خجالتش کم شده بود. کم کم سر و کله اش تو پذیرایی هم پیداش شد. با خوابیدن نیما تو پذیرایی من و مهرانا هم هر کدام گوشه ای خوابیدیم. خواب بودیم که با صدای زنگ موبایل نیما از خواب پریدیم. ساعت 10 شب بود کلی خوابیده بودیم. چند لحظه بعد نیما با خنده خبر داد لوکاس زنگ زده میگه میخواد با جولیا بیان اینجا…
از من خواست برای خودم و مهرانا شام بگیرم خودش هم رفت دنبال لوکاس و جولیا… سریع رفتم دو پرس کوبیده گرفتم برگشتم خونه. تو سکوت غذامون رو خوردیم. هر دو نفرمون میدونستیم هنوز هیچ چیز تموم نشده… اصلا از اومدن لوکاس و جولیا به ویلا راضی نبودم. کاملا معلوم بود لوکاس برای چی به نیما زنگ زده… تصور کرده شدن مهرانا توسط یه مرد سن بالای فرانسوی برای من سخت بود. اگه دست من بود همون آرمان یا یه فرد ایرانی رو ترجیح میدادم.
با این حال بدم نمی اومد این بار هیکل ظریف و لطیف دختر نوجوانی مثل مهرانا زیر هیکل یه مرد سن بالا ببینم دوست داشتم مهرانا نهایت بزرگی کیر یه مرد رو داخل کونش حس کنه… فقط از شانس بد من این مرد فرانسوی بود.
ساعت 10 شب بود که جولیا و لوکاس به همراه نیما وارد ویلا شدن و مثل آدمهایی که تازه همدیگه رو دیدن با هم خوش بش کردیم. با بی میلی از نیما خواستم با زبان فرانسه بابت فتح دماوند بهشون تبریک بگه… بر خلاف من مهرانا به استقبال اینها نیومد و تو پذیرایی مونده بود. با این حال لوکاس مثل این آدمهایی که انگاری چند ساله با مهرانا رفاقت داره یک دست مهرانا رو با دو دست خودش گرفت و با گرمی باهاش حرف میزد. نیما نبود ترجمه کنه و مهرانا ناچارا فقط لبخند میزد. تا قبل از اومدن اینها جو سالن پذیرایی به خاطر آهنگ ملایمی که از مازیار فلاحی تو اسپیکرها پخش میشد کاملا ایرانی بود ولی نیما بعد از اومدن جولیا و لوکاس آهنگ هایی از انریکو پخش کرد که جو رو کاملا اروپایی کرد.
اون شب بازی فوتبال پاری سن ژرمن با یک تیم ایتالیایی از ماهواره پخش میشد. این دو نفرلوکاس و جولیا هم طبیعی بود طرفدار تیم فرانسوی باشن داشتن بازی رو نگاه میکردن… نیما هم بساط خورد و خوراک و مشروبشون رو فراهم کرده بود.
من کم حرف شده بودم و مهرانا از من کم حرف تر… با تلفظ بد اسم مهرانا توسط لوکاس فهمیدم داره در مورد مهرانا با نیما حرف میزنه … بلافاصله بلند شد دو پیک مشروب ریخت اول آورد برای من که با اشاره دستم بهش فهموندم نمیخورم. بعد هم رفت کنار مهرانا نشست باهاش با ایما و اشاره وارد صحبت شد. گاهی هم نیما از اون فاصله برای مهرانا ترجمه میکرد… من و مهرانا سابقه دو سه بار مشروب خوری تو پارتی هایی که بچه های کیونت برگزار کرده بودن رو داشتیم ولی در حدی نبود که کاملا مست کنیم.
اسرار لوکاس باعث شد مهرانا لیوان مشروب از دستش بگیره… و تا همه رو سر نکشید از کنارمهرانا بلند نشد…
با گل خوردن پاری سن ژرمن حال این دو تا گرفته شده بود . جولیا داشت عکس های فتح قله دماوند رو به من و نیما نشون میداد. بعد هم رفت سراغ مهرانا …تا اون موقع اصلا سوتی نداده بودیم که من و مهرانا خواهر و برادر هستیم. قرار هم نبود این دو تا بفهمن… جو پر سر و صدایی تو سالن پذیرایی راه افتاده بود… هم فوتیال نماینده کشورشون رو می دیدن هم ورق بازی میکردن و هم مثل آب خوردن مشروب میخوردند… با تمام شدن فوتبال و شکست پاری سن ژرمن من خوشحال شدم و اونها حالشون گرفته شد. بعد از بازی فوتبال یکی دودست باهاشون ورق بازی کردم چون حوصله نداشتم کنار کشیدم.
لوکاس حین ورق بازی هر از چند گاهی مهرانا رو نگاه میکرد وقتی نگاهشون به هم میخورد به مهرانا لبخند میزد… مهرانایی که داشت حسابی مست و پاتیل میشد. گوشی موبایلش تو دستش بود واسه خودش آواز میخوند.
بالاخره بعد از من لوکاس هم دست از ورق بازی کشید پا شد اومد کنار مهرانا نشست گوشی موبایلشو از دستش گرفت روی میز عسلی گذاشت یک دست مهرانا رو تو دستش گرفت و شروع کرد به حرف زدن… به نیما نگاه کردم در حین ورق بازی با جولیا برگشت گفت میگه من یه دختر 15 ساله تقریبا هم سن و سال تو و یه پسر 6 ساله دارم که مثل تو دوست داشتنی هستند. بعد هم صفحه گوشی خودشو نشون مهرانا داد. هر بار لوکاس حرف میزد مهرانا به نیما نگاه میکرد… نیما هم راست یا دروغ به مهرانا میگفت میگه شما خیلی جذابی… بعد چهار تا کس شعر دیگه به حرف های لوکاس اضافه میکرد که میدونستم این یکی حرف های خودشه. مهرانا هم به خاطر این کس شعر های نیما خنده های عشوه آلود و تحریک کننده میکرد. آخرین حرفی که نیما از لوکاس درست ترجمه کرد این بود که گفت لوکاس اعتقاد داره ایران و اسپانیا به همراه برزیل و پرتقال زیبا ترین دختران جهان رو دارند. از بردن اسم این کشورها توسط لوکاس با اون لهجه فرانسویش فهمیدم این ترجمه نیما درسته…
خنده های عشوه آلود مهرانا، دستی که تو موهای لوکاس می کشید، تقاضای مشروب بیشتر که لوکاس باز بهش خوروند،
آواز خوندن هاش…همه نشون میداد مهرانایی که تا یکی دو ساعت پیش تو سکوت و خجالت بود و به زور حرف میزد حالا حسابی فعال و مست و پاتیل شده… سرشو روی سینه لوکاس گذاشته بود انگاری چون از قبل میدونست لوکاس قصد کردنش رو داره حالا که مست بود راحت تر با این قضیه کنار اومده بود و خودش داشت به لوکاس پا میداد.
همون لحظه هم بالاخره شق شدن کیر لوکاس از تو شلوارک قرمز رنگش کاملا پیدا شد. قبل از اون خیلی به شلوارکش نگاه کرده بودم ولی چیزی نمیدیدم. اینها بر عکس ما ایرانی ها بودن که صحبت کردن با یه دختر هم کیرمون رو شق میکرد اینها حتی تو مشروب خوری و مست کردن هم مثل ما نبودند. امثال من و مهرانا با نصف پیک هم حسابی مست و گیج می شدیم ولی لوکاس و جولیا مثل آب خوردن واسه خودشون مشروب میخوردن.
لوکاس با دستاش هر دو کتف مهرانا رو گرفته بود و باهاش صحبت میکرد. نیما دیگه ترجمه نمیکرد. مهرانا هر از چند گاهی به حرف های لوکاس با خنده عشوه آلود و بی حال جواب میداد. نمیدونم چرا کیر منم داشت شق میکرد… لوکاس روی مبل جوری به مهرانا چسبیده بود که هر لحظه احتمال لب گرفتنش می رفت. با دلهره به نیما که قصد داشت اتاق خواب جولیا تو طبقه بالا رو نشونش بده گفتم به لوکاس گفتی مهرانا بکارت داره؟
خنده ای کرد و گفت همون موقع که تو بارگاه سوم بابت مهرانا به من اوکی داد بهش گفتم …وقتی داشتم به اینجا می آوردمشون هم دوباره بهش گفتم فقط از کون بکنه… به من اطمینان داد اینها حتی اگه زیاد هم مشروب بخورن باز هم میفهمن دارند چیکار میکنن مثل ما نیستن… ولی من به حرف های نیما شک داشتم…همین منو مجبور میکرد اگه کار به کردن کشید نگاه کنم.
وقتی نیما، جولیا رو واسه خوابیدن به طبقه بالا می برد بالاخره لب های لوکاس روی لب های مهرانا قفل شد. اون لحظه حال عجیبی داشتم که قابل وصف نیست. اصلا فکرشو نمیکردم یه روزی یه مرد خارجی بخواد مهرانا رو بکنه… بدبختی مهرانا هم داشت به خاطر مست بودنش حسابی با لوکاس همراهی میکرد… بودنم اونجا دیگه ضایع بود… پا شدم رفتم تو همون اتاقی که نیما مهرانا رو کرده بود… از لای درب اتاق خواب تو پذیرایی رو نگاه میکردم.
لوکاس و مهرانا بدجوری به هم گره خورده بودن…
داشتم از لای درب همچنان این دو نفر رو نگاه میکردم که دیدم نیما برگشت پائین وقتی منو لای درب اتاق خواب دید خنده ای کرد و به اتاق خواب کناری رفت. معلوم بود دوباره قصد کردن داره… مهرانا مست بود و این شرایط رو برای کردنش تا خود صبح فراهم کرده بود. تو این فکرها بودم که لوکاس سرپا ایستاد شلوارکشو پائین کشید. به یکباره کیرش مثل فنر از شلوارش بیرون زد…از دیدن کیر بزرگش جا خوردم. تا اون موقع کیر یه مرد بالغ و سن بالا رو زنده جلوم ندیده بودم… از مال من و نیما کلفتر و درازتر و کاملا مردونه بود… وقتی کیرشو به سمت دهن مهرانا هدایت کرد دوباره جا خوردم. اصلا انتظار چنین کاری رو نداشتم.حتی بهش فکر هم نکرده بودم. این مرتیکه لوکاس اصلا به اطرافش توجهی نمیکرد. شاید براش مهم نبود و عادت کرده بودن اینطوری حال کنن… فکر نمیکردم مهرانا قبول کنه ولی وقتی دهنشو باز کرد…
به یکباره حالت تهوع شدیدی پیدا کردم. اصلا تصور نمیکردم با ساک زدن مهرانا چنین حالت بدی به من دست بده… خیلی ناشیانه و آماتور ساک میزد. این وسط لوکاس داشت عشق دنیا رو میکرد. دستاشو دو طرف سر مهرانا قرار داده بود دهنش کاملا باز بود آه می کشید. دیگه دست خودم نبود هر چی خورده بودم بالا آوردم. کوبیده ای که دو سه ساعت پیش خورده بودم به روی فرش فانتزی اتاق خواب بالا آوردم و حسابی کثافت کاری شد. هنوز تو شوک این حس بد بودم. سه چهار دقیقه ای بود تو پذیرایی رو نگاه نمیکردم. کیرمم کاملا خوابیده بود ولی با شنیدن پشت سرهم صدای مهرانا که میگفت ولم کن … نمیخوام … بس کن… دوباره تو پذیرایی رو نگاه کردم. این مرتیکه مثل پلیسی که متهم گرفته مهرانا رو از پشت سر به زور به سمت دیوار سالن پذیرایی می برد… شک نداشتم مهرانا با دیدن کیرش ترسیده و در جا زده… هر دو نفرشون پشت به من بودن… همونجا با خودم عهد کردم این آخرین بار باشه نگاه میکنم… این آخرین بار باشه که مهرانا رو فدای خواسته های خودم میکنم. این آخرین بار باشه که بی غیرتی میکنم… تو دلم به مهرانا میگفتم فقط همین یه بار رو تحمل کن همه چی درست میشه…
لوکاس با یک دستش مهرانا رو کاملا به دیوار چسبوند… سریع با دست دیگش دکمه های شلوار مهرانا رو باز کرد سعی میکرد شلوار سفید کتانش رو پائین بکشه ولی هر بار مهرانا با دستاش مانع میشد.
حرف های لوکاس به زبون فرانسه هم تاثیری روی مهرانا نداشت صدای بس کن نمیخوام مهرانا تو سالن پیچیده بود. کیرم کاملا شق شده بود. اونجا بود که فهمیدم تو این بی غیرتی فقط از ساک زدن مهرانا حالم به هم میخوره و تحمل دیدن ندارم… ولی تو دیدن کرده شدنش کاملا برعکسه حتی خود به خود ارضا میشم…
شلوار و شورت سفید مهرانا که تا زانو پائین کشیده شد کون سفید خوش فرمش معلوم شد… این همون کونی بود که منو بی غیرت کرده بود… این همون کونی بود که بابتش ترک تحصیل کرده بودم …از دیدن دوباره کون لختش کیرم شروع به نبض زدن کرده بود… لوکاس با دیدن کون مهرانا حرف هایی میزد که من نمی فهمیدم…به سرعت کیرشو با آب دهنش خیس کرد و هر جوری بود در حالیکه مهرانا سعی میکرد مانع بشه لای کونش قرار داد. کمی نگران بودم یک وقت اشتباهی تو کسش نذاره… داشتم نفس نفس میزدم که لوکاس اولین تقه رو به کون مهرانا وارد کرد با این فشار بدن و دستهای مهرانا کاملا به دیوار چسبید و آخ خفه ای کشید. لوکاس بعد از اولین فشار بلافاصله یه تقه محکم دیگه زد که آخ وحشتناک مهرانا تو فضای سالن پیچید. بلافاصله هم با تقه سوم و چهارم جیغ و گریه مهرانا هم دراومد با گریه به لوکاس میگفت کونم پاره شد یادش رفته بود لوکاس فرانسویه…
کیرم حسابی داغ شده بود و دوباره حس ارضا شدن پیدا کرده بودم. کم مونده بود آبم بزنه بیرون که نمیدونم چرا لوکاس بیخیال کردن مهرانا تو حالت ایستاده شد.
در حالیکه شلوار خودش و مهرانا تا زانو پائین بود دست مهرانا رو گرفت کمی موهاشو نوازش کرد آوردش وسط سالن و با ایما و اشاره ازش خواست روی زمین بخوابه. همون جا بود که برای چندمین بار موفق شدم باز هم کس و کون نازشو از نیم رخ ببینم. رفتار مهرانا نشون میداد ترسیده… شلوار و شورتشو بالا کشید اومد از سالن بزنه بیرون که لوکاس دستشو گرفت. یه جفت پا انداخت و به راحتی روی زمین خوابوندش. با این کار گریه مهرانا دوباره در اومد. لوکاس بدون توجه به اطرافش در حال درآوردن کامل شلوار و شورت مهرانا بود و به فرانسه حرفهایی میزد. بدبختی به خاطر اینکه مهرانا رو وسط سالن خوابونده بود نصف بدنش از کمر به پائین پشت مبلی که روبروی درب اتاق خواب قرار داشت پنهان بود و فقط کمر و سرشو می تونستم ببینم.
پرت شدن شلوار و شورت مهرانا به یک طرف و بعد از اون درآوردن تاپ و سوتینش معنیش این بود که مهرانا کاملا لخت زیر لوکاسی هست که در حال درآوردن شلوار و پیراهن خودش بود. حالا هر دو لخت بودن…
مست بودن مهرانا مانع از مقاومت شدیدش شده بود. هنوز گریه میکرد و به لوکاس که زبون ما رو نمی فهمید التماس میکرد ولش کنه… وقتی پاهای مهرانا رو به سمت خودش کشید و روی شانه هاش قرار داد فقط دیگه سر لوکاس و ساق پای مهرانا از بالای مبل معلوم بودند

با صدای آخ کش دار و گریه شدیدتر مهرانا از پشت مبل فهمیدم لوکاس داره سعی میکنه این بارتو حالت خوابیده بکنه توش…
یه فشار دیگه از لوکاس باعث شد مهرانا جیغ کشان از زیر کیرش در بره و خودشو خلاص کنه… انگاری کیرش توش نمی رفت… اومد بلند شه که لوکاس پاهاشو گرفت این بار به صورت دمر خورد زمین… این مرتیکه معلوم نبود به زبون فرانسه چی داشت به مهرانا میگفت ولی معلوم بود عصبانیه…
دوباره از کمر به بالا می تونستم هر دونفر رو ببینم…
سیستم اعصاب و روانم به هم ریخته بود… از یک طرف کیرم داشت تند تند نبض میزد سرش خیس شده بود. از یک طرف هم از این همه بی غیرتی دچار عذاب وجدان شده بودم.
این مرتیکه به صورت دمر روی مهرانا خوابید دوباره داشت با دستش کیرشو تف مالی میکرد
کار کون مهرانا دیگه تموم بود با دمر شدنش دیگه راه فراری نداشت. من هم مجبور بودم کرده شدنش رو ببینم تا یک وقت این مرتیکه اشتباهی پرده رو نزنه…
مهرانا با اولین فشار کیر لوکاس تو حالت دمر، از ته گلو آخ وحشتناکی کشید و صدای جیغ و گریه اش بدجوری رو مخم رفت…تند تند میگفت وای کونم پاره شد … آه و ناله لوکاس نشون میداد بالاخره کرده توش…
این مبل لعنتی جلوی من بود و نمیتونستم همه چیز رو ببینم. بعد از یکی دو دقیقه حرف زدن به زبون فرانسه حرکت رفت و برگشتی کمر لوکاس روی بدن مهرانا که همچنان گریه میکرد و آخ های پشت سر همش مشخص میکرد داره تلمبه میزنه… لامصب هر بار فرو میکرد توش جیغ و گریه مهرانا هم کم و زیاد میشد. متعجب بودم اون کیر چطوری تو کون مهرانا جا شده… بالاخره این مردک فرانسوی هم جای آرمان داشت مهرانا رو میکرد… آبم داشت بیرون میزد
برای اینکه آبم نیاد مدام به صورت مقطعی و کوتاه داخل پذیرایی رو نگاه میکردم.منتظر بودم لوکاس آبش بیاد و همه چی تموم بشه ولی این فرانسوی عجب کمری داشت بدجوری داشت مهرانا رو میکرد… چند دقیقه اول به صورت دمر مهرانا رو کرد …بد جوری هم تلمبه میزد طوریکه مهرانا همچنان گریه میکرد… بعد هم به روی کمر برگردوند پاهاش رو به روی شانه هاش گذاشت در حالیکه به فرانسوی وراجی و آه و ناله میکرد چند دقیقه هم تو اون حالت تلمبه زد… آبم داشت بیرون میزد که چند دقیقه بی خیال نگاه کردن شدم کیرم که خوابید دوباره نگاه کردم این بار داشت به صورت داگی(سگی) جوری مهرانا رو میکرد که صدای شالاپ شالاپش با گریه مهرانا یکی شده بود.من بیچاره هم برای اینکه آبم نیاد چند ثانیه نگاه میکردم و دور اتاق خواب می چرخیدم.
تو همون حالت داگی بودن که دیدم سر کله جولیا تو پذیرایی پیدا شد… وقتی لوکاس رو در حال کردن مهرانا دید انگاری از دست لوکاس شاکی شد با زبون فرانسه تخمیش سرش داد زد چند لحظه باهاش حرف زد و دوباره به طرف طبقه بالا حرکت کرد. بعد از حالت داگی هم چند دقیقه مهرانا رو سرپایی و چسبیده به دیوار میکردش که دیگه پشت مبل نبودن و می تونستم تلمبه زدن لوکاس رو ببینم… لامصب تقریبا نیم ساعت بود داشت همه مدلی مهرانا رو میکرد و از اومدن آبش خبری نبود. بعد از سرپایی هم مهرانا رو به روی کتف سمت چپش خوابوند و یه وری میکردش تو اون حالت همچنان که گریه میکرد منو لای درب اتاق دید… چند دقیقه هم تو حالت نشسته مهرانا رو کرد. بالاخره تو آخرین مدل کردنش مهرانا رو پشت به من روی مبل نشوند پاهاشو جوری بالا داده بود که به طرف سر مهرانا برگشته بود و از بالای مبل و به سمت درب اتاق من بیرون زده بود. سعی میکرد پاهای مهرانا رو به سرش بچسبونه…این قدر این کار رو کرد تا صدای جیغ مهرانا رو درآورد. وقتی تو اون حالت کرد توش گریه مهرانا شدیدتر شد اانگاری اینطوری کونش تنگ تر شده بود. صورت لوکاس به طرف من بود ولی اصلا دیدن یا ندیدن من براش مهم نبود. مستی مهرانا هم انگاری پریده بود یا کم شده بود در حالیکه همچنان گریه میکرد با صدای جیغ مانندی منو صدا کرد و گفت مهران بگو بس کنه دارم بیهوش میشم. حالت تهوع دارم.جیغ میکشید دیگه تحمل ندارم. مهراننننن… ضربه های لوکاس محکمتر شده بود جوری به مهرانا می کوبید که مبل هم گاهی تکون میداد. آه و ناله لوکاس داشت بالاتر می رفت. همون لحظه لباشو روی لبای مهرانا که داشت گریه میکرد گذاشت و با چند ضربه دیگه …آبشو تو کون مهرانا خالی کرد. از اینجا معلوم نبود ولی کاملا مشخص بود داره داخل خالی میکنه…
یکی دو دقیقه بعد کنار مهرانا نشست باز به زبون فرانسه حرف هایی زد که خودش هم میدونست ما نمی فهمیم. موهای مهرانا رو بوسید لباس های خودشو پوشید و از پله ها بالا رفت.
این لامصب جوری مهرانا رو کرده بود که تا چند دقیقه بعد از رفتنش همچنان گریه میکرد. جراعت نمیکردم نزدیکش برم. صدای زنگ گوشیم که بلند شد به خود اومدم. نیما بود. کینه شدیدی از این مرتیکه نیما گرفته بودم. با خودم قسم یاد کردم بعد از گرفتن سفته ها هر جوری هست تلافی این مادر جنده بازیشو در بیارم. با خنده گفت حال کردی؟ این خارجی ها بکن هستن نه ما ایرانی ها که با یه تلمبه آبمون میاد. تو فرانسه خیلی ها وقتی میخوان دختر سن پائین و باکره رو از کون بکنن اول سرپایی بیخ دیوار دو سه تا تقه میزنن تا سوراخ کونش کمی باز بشه …بعد سریع می خوابوننش اساسی میکنن تو کونش… گوشی رو به خاطر کس شعر گویی نیما قطع کردم.
تلفن رو که قطع کردم مهرانا در حال پوشیدن لباس هاش بود چند لحظه بعد به زور بلند شد و به سمت اتاق من اومد منو که دید با گفتن گمشو بیرون از اتاق بیرونم کرد و درب اتاق رو بست. همونجا تو پذیرایی روی مبل ها خوابیدم تمام بدنم تشنه انتقام از نیما بود… با این فکر خوابم برد. تو خواب ناز بودم یهو از خواب پریدم. انگاری نیما منو صدا میکرد. چشمهامو که باز کردم بالای سرم بود. به من گفت بیا سفته هاتو بگیر… همه رو به روی سینه ام قرار داد و به اتاق خودش رفت… بلند شدم دقیق سفته ها رو نگاه کردم. همه درست بودن و با دست خط خودم نوشته شده بودند… پا شدم سریع به اتاق مهرانا رفتم تا بهش بگم دیگه همه چی تموم شد. درب رو که باز کردم دیدم کاملا لخت روی تخت خوابیده در صورتیکه وقتی به این اتاق اومده بود لباس تنش بود. نزدیکتر که شدم انگاری فهمید سریع ملحفه تخت رو به روی خودش کشید تا اومد حرف بزنه سفته ها رو نشونش دادمو گفتم بالاخره همه چی تموم شد یکی از سفته ها رو از دستم گرفت نگاه کرد و با حالت عصبی و وحشیانه اومد پاره کنه که از دستش گرفتمو گفتم صبر کن میخوام با همین سفته ها دهن نیما و آرمان رو سرویس کنم… با یه حالتی شبیه تنفر نگام میکرد. ازش پرسیدم مگه تو لباس نپوشیده بودی ؟ پس چرا لختی؟ اولش جواب نداد . دیدم چیزی نمیگه داشتم از اتاق خارج میشدم که گفت نیما بعد ازلوکاس دوبار اومد سراغم… دیگه همه چیز رو فهمیدم نیازی نبود وارد جزئیات بشه… پس من خواب بودم بازهم مهرانا رو کرده…
ازش خواستم سریع لباس هاشو بپوشه وسایلو جمع کنه ببره کنار درب ویلا… داشتم تو ذهنم به کاری که قبلا به ذهنم رسیده بود فکر میکردم باید همه جوانب احتیاطی رعایت میکردم. ساعت 6 صبح بود … هوا روشن شده بود. اول وسایل خودمون رو جمع کردیم و کنار درب ویلا قرار دادیم. مهرانا بی حال و بی رمق توانایی راه رفتن نداشت برای همین ازش خواستم جلوی درب ویلا بشینه تا من برگردم. هنوز با من به غیر از چند کلمه صحبت نکرده بود حتی نگاهمم نمیکرد ولی حرفامو گوش میکرد. دستکش های کوهستان رو برداشتم دستم کردم دوباره به ویلا برگشتم. تو دلم میگفتم نیما خواهرت گائیدس… کاری باهات میکنم که هیچ کسی باهات نکرده باشه… وارد پذیرایی شدم آروم به طبقه بالا که لوکاس و جولیا اونجا بودن رفتم. خوشبختانه تو خواب ناز بودن.آهسته وارد اتاق شدم و گوشی موبایل هر دوتاشون به علاوه ساعت لوکاس رو برداشتم و آروم اومدم بیرون…موقع بیرون اومدن درب اتاق رو قفل کردم و کلیدشو با خودم بردم…به طبقه پائین برگشتم… کوله پشتی هر دو نفر و کفش های کوهنوردی به علاوه شلوار و پیراهن جولیا و لوکاس رو که تو پذیرایی گذاشته بودن رو هم برداشتم. وقتی دیدم مدارک و کارت شناسایی هم داخل کوله پشتی گذاشتن بیشتر خوشحال شدم. سریع به پشت ویلا که پنجره نداشت و ساختمانی هم تو اون قسمت نبود بردم روی هم ریختم. به ویلا برگشتم و همه وسایل مربوط به نیما از موبایل گرفته تا لباس و شلوار و … به پشت ویلا انتقال دادم. خوشبختانه نیما هم خواب بود. باید هم خواب می بود تا صبح کون میکرده…پیش مهرانا برگشتم شیشه بنزینی که واسه روشن کردن هیزم و چوب تو کمپ با خودمون آورده بودیم از تو وسایل درآوردم. تو کوه و دماوند به کارمون نیومده بود چون اصلا شرایط آتیش روشن کردن اونجا فراهم نبود ولی اینجا تو ویلا به دردمون خورده بود. سریع شیشه بنزین رو بردم پشت ویلا کنار وسایل قرار دادم… برگشتم تو ویلا… حالا وقت تلافی کارهای نیما بود. رفتم جلوی درب اتاقش خوشبختانه هنوز غرق خواب بود… از تو آشپزخونه با همون دستکش های توی دستم یه قابلمه نسبتا کوچیک برداشتم پر از آب کردم زیر اجاقو روشن کردم تا جوش بیاد. تو دلم فقط فحش بود که به نیما میدادم. دعا میکردم تا بیدار نشده آب زودتر جوش بیاد. 15دقیقه بالا سر قابلمه بودم. یواش یواش آب توی قابلمه به سمت جوشیدن می رفت… تو دلم مدام به نیما فحش میدادم… صدای قل قل آب که دراومد اول رفتم بیرون پشت ویلا … به روی کوله پشتی ها و موبایل هاشون بنزین ریختم فندک زدم یهو همه چی گر گرفت. جان چه حالی داد… شیشه بنزین رو هم انداختم تو آتیش حسابی شعله ور تر شد… سریع برگشتم پیش مهرانا ازش خواستم وسایلش رو ببره بیرون. ترس و هیجان تمام بدنمو فرا گرفته بود کمکش کردم همه چی رو بیرون ببریم. دو سه دقیقه بعد یه پراید رو نگه داشتم گفتم دربست تا رودهن… وسایل رو داخلش جا دادیم. به یارو گفتم چند لحظه صبر کنه موبایلمو جا گذاشتم. سریع برگشتم تو ویلا رفتم سر وقت اتاق نیما … ای جان هنوز خواب بود. حتما داشت خواب های رنگی با مهرانا می دید. تو دلم بهش گفتم دیشب بازیگر مورد علاقه ات رو کردی؟ الان هم تاوان این کار رو بده. رفتم با همون دستکش های توی دستم قابلمه آب جوش رو که بدجوری قل قل میکرد از روی اجاق برداشتم به سمت اتاق خواب نیما حرکت کردم. درب اتاقشو باز کردم… روی شانه سمت چپش که به سمت درب اتاق بود خوابیده بود. بازم خوب بود ولی اگر روی کمر خوابیده بود بهتر بود. در حالیکه از کینه و نفرت در حال سوختن بودم قابلمه آب جوش رو با شدت به روی کیر و خایه اش پا شیدم… تو یه لحظه داد و هوارش بالا رفت دستشو لای پاش برد … مثل آدمی که داره جون میده روی تختش به شدت هر چی تمام تکون تکون میخورد به چپ و راست می خزید آی سوختم آی سوختم گفتنش کل اتاق رو برداشت. سریع فیلمی که ازش گرفته بودمو نشونش دادم و گفتم اگه بخوای حرکت اضافه ای کنی یا شکایت کنی میگم داشته خواهرمو میکرده… بلافاصله هم یه مشت تو دهنش کوبیدم که روی تخت خوابش ولو شد…
اولش تصمیم داشتم درب اتاق این مردک رو قفل کنم ولی جوری به خودش می پیچید که ترسیدم یک وقت بلایی بدتر از این که من آوردم سرش بیاد واسه همین بی خیال شدم…
انگاری از صدای داد و فریاد کردنهای نیما این دو تا جولیا و لوکاس هم بیدار شده بودن صداشون از بالا می اومد. دوباره مشت محکمی تو دهنش کوبیدم گفتم اینم به جای آرمان تو نوش جان کن…بعد هم سریع از تو اتاق و پذیرایی خارج شدم و درحالیکه موبایلم دستم بود اومدم تو حیاط درب ویلا رو بستمو سوار ماشین شدم.
حالا دیگه حال بهتری داشتم. حالا دیگه نوبت پژمان ، آرمان و مرتضی بود. کاملا میدونستم تا چند دقیقه دیگه کیر و خایه نیما تاول میزنه و حسابی کونش پاره میشه… تازه اگه درمانگاه هم بره حسابی آبروش میره…
با وجود اینکه می بایست دهن لوکاس رو هم مثل نیما سرویس میکردم ولی ترسیدم به خاطر توریست بودنش حساسیت دولت روی این خارجی ها زیاد باشه و از طریق سفارت دهن منو سرویس کنن… همین که کوله پشتی و همه وسایل و مدارک و موبایلشون رو سوزونده بودم براشون کافی بود تا درس عبرت بشه براشون که کردن دخترای ایرانی تو ایران چه عواقبی براشون داره… با این بلایی که سر نیما و این دو نفر آورده بودم آرمان هم دیگه پیش لوکاس بی اعتبار میشد البته انتقام اصلی از آرمان هنوز باقی بود و منتظر بودم برگرده…
تو ماشین که نشستم. شک نداشتم هر دومون به ماجرای شب قبل فکر میکنیم. دیگه خط قرمزها شکسته بود. حریم بین ما از بین رفته بود. در حضور خودش بدن لختشو دیده بودم. همه ممنوعه ها رو رد کرده بودیم. با اینکه هنوز آرزوم کردنش بود ولی احساس میکردم بابتش بهای سنگینی رو دادم… اعتبارم پیش مهرانا از بین رفته بود. تو پرایدی که دربست گرفته بودم خجالت می کشیدم نگاش کنم. دیگه توانایی عادی کردن شرایط رو نداشتم. از گوشه چشم نگاش کردم. صورتش طرف پنجره ماشین بود ولی اشک هاشو دیدم که تا نصف صورتش پائین اومده بود. مهرانا تو سکوت گریه میکرد. با خودم میگفتم یعنی تو دنیا کسی دیگه نبود که ازش خوشت بیاد؟ افتادی دنبال خواهرت؟ تازه به شیوه غلط کار رو به اتمام رسوندی… الان دیگه راحت میتونی بکنیش؟ به افسردگی که گریبان گیر مهرانا خواهد شد فکر کردی؟
اون لحظه تو ماشین چی باید بهش میگفتم تا آرومش کنم؟
یه دختر 17-18 ساله رو 4 بار تا صبح از کون کرده بودن که 3 دفعه اون رو نیما کرده بود
تو افکار پریشون خودم غرق بودم و به بلایی که سر نیما و دوستان خارجیش آورده بودم فکر میکردم. هر چه که بیشتر فکر میکردم می دیدم بیشتر از این باید دهنشو سرویس میکردم داشتم به انتقام از مرتضی فکر میکردم که یهو مهرانا برگشت سمت من و گفت حالت تهوع دارم بعد از راننده خواست بزنه کنار… به محض اینکه درب ماشین رو باز کرد همونجا استفراغ کرد و بالا آورد. داشتم دیوانه میشدم همش فکر میکردم نکنه بلایی سرش اومده… اوغ زدن مهرانا که تمام شد همونجا کنار خیابون روی جدول نشست و دستاشو جلوی صورتش قرار داد. وسایلمون رو پائین آوردیم کرایه راننده رو حساب کردم رفت. خودمم کنارش روی جدول نشستم داشت گریه میکرد. تو همون حالت به من گفت زیر دلم بدجوری درد میکنه…پشتمم همینطور… کمی سکوت بین ما برقرار بود که برگشت گفت تو دیگه همه جای بدن منو دیدی دارم دیوانه میشم. چطور می تونم به عنوان یه خواهر کنارت زندگی کنم؟ چند لحظه بعد اومد از کنارم بلند بشه دوباره حالت تهوع بهش دست داد و استفراغ کرد. بعد در حالیکه با صدای بلند گریه میکرد از من خواست همین جا تو رودهن ببرمش دکتر مختصص زنان و مامایی تا بکارتشو چک کنن هی گریه میکرد و میگفت احساس میکنم بکارتمو از دست دادم. تا این حرفو زد دو دستی توی سر خودم کوبیدم. داشتم دیوانه میشدم نمیدونستم کجا برم چی کار کنم. تو سرم احساس سنگینی میکردم. تعادل نداشتم روی زمین نشستم. از این همه حماقت و اشتباه زدم زیر گریه… فکر و ذهنم تحمل این همه فشار رو نداشت. برای خلاصی از این همه فشار اشکهامو پاک کردمو بلند شدم به مهرانا گفتم بریم متخصص زنان…
مهرانا نمی تونست راه بیاد. ناچار ازش خواستم تو فضای سبز کنار خیابون بشینه تا برم یه دکتر متخصص زنان پیدا کنم. کلی راه رفتم تا تونستم مطب مورد نظر رو پیدا کنم. تو راه کلی دعا میکردم که بکارتش سالم باشه… همش توهم میزدم نکنه نیما وقتی من خواب بودم از کس هم کرده باشه؟ اگه این کار رو کرده باشه من باید چه خاکی تو سرم می ریختم؟
برگشتم یه ماشین گرفتم مهرانا رو تا درمانگاه آوردم دلهره وحشتناکی داشتم ساعت 9 صبح بود که وارد مطب دکتر شدیم. تمام دست و پام می لرزید. 150 هزار تومان پول بیشتر برام نمونده بود که البته برای ویزیت دکتر و رسیدن به خونه کافی بود. بالاخره خانم دکتر بعد از معاینه منو صدا کرد یک نسخه به دستم داد یه متن داخلش نوشته بود و روی این متن رو با چسب شیشه ای چسبونده بود تا دستکاری نشه. فکر میکرد من نامزد مهرانا هستم و معاینه جهت ازدواجه… متن رو که خوندم به طرز وحشتناکی خوشحال شدم. سعی میکردم تو مطب پیش دکتره عادی جلو کنم بیرون از مطب از خوشحالی داشتم بال در می آوردم. یه خطر از بیخ گوش من و مهرانا رد شده بود. با وجود اینکه خبر خوشحال کننده ای برای مهرانا بود ولی اصلا تو خودش نبود. انگاری مسخ شده بود. یعنی اگر نیم ساعت تو وضعیت قبلی بودم و زودتر اقدام نمیکردم
روانی می شدم. از مطب که بیرون اومدیم مهرانا همچنان با من حرف نمیزد. نزدیکی های پارک سرخه حصار دوباره تو ماشین زد زیر گریه… دوباره مجبور شدیم پیاده بشیم. باز هم بالا آورد و استفراغ کرد… باز هم گیر داده بود تو همه جای بدن منو دیدی… باز براش توضیح دادم این خواسته نیما بود که دهنش رو سرویس کردم. گیر داده بود مقصر همه این اتفاقات تو هستی تو چرا باید از دیدن رابطه اجباری من با نیما خوشت بیاد؟
انگاری خجالت می کشید بگه چرا آبت باید بیاد…
تو این داد و فریادهایی که میکرد اصلا منو نگاه نمیکرد. معلوم بود هنوز به خاطر دیدن کس و کونش خجالت میکشه… از اون لحظه ای که از ویلا بیرون اومده بودیم درست و حسابی منو نگاه نکرده بود. در مقابل این داد و فریادهای مهرانا من آروم بودم. علت این آروم بودنم آزادی از اسارت سفته ها و کاری که با نیما و دوستاش کردم بود.
سرانجام تصمیم گرفتم جریان حال دادنش به مرتضی رو همونجا برملا کنم تا کمی هم خودشو مقصر بدونه و هم بفهمه علت بی غیرتی من خودشه و از این طبع سرکشی که پیدا کرده بود کوتاه بیاد. برای همین با قیافه حق به جانب بهش گفتم فکر میکنی من برای چی ترک تحصیل کردم؟ درس خون نبودم؟ آبروم تو مدرسه رفته بود. تو آبروی منو برده بودی… بعد جریان حال دادنش به مرتضی رو براش گفتم. سرخ شدن صورتشو قشنگ می دیدم. خجالت رو تو رفتارش می دیدم… سکوت کرده بود و فقط به حرف های من گوش میکرد.
الکی بهش گفتم چند ماه پیش یکی از همکلاسی هام اومد پیش من و گفت خواهرتو تو خیابون با مرتضی دیدم… اولش شوکه شدم ولی بعد برای اینکه بفهمم راست میگه یا دروغ چند باری تعقیبت کردم. یکی دوبار تو خیابون با مرتضی دیدمت… اولش خواستم باهات دعوا کنم چرا رفتی با صمیمی ترین دوست من رفیق شدی… ولی بعد گفتم شاید از مرتضی خوشت اومده نخواستم مانعت بشم. دوست نداشتم وقتی خودم دوست دختر دارم تو رو از داشتن دوست پسر منع کنم. اولش فکر کردم دوستی شما یه دوستی معمولیه. فکر میکردم مرتضی به خاطر رفاقتش با من کاری نمیکنه و تو هم مراعات میکنی واسه همین چیزی بهت نگفتم ولی بعد یک مدت رفتار چند تا از بچه های کلاس با من تغییر کرده بود. هی به بهونه مختلف می اومدن در خونه…سر به سرم میگذاشتن…میگفتن مرتضی دامادتون شده… آخرش یه غریبه تو تلگرام با شماره ناشناس برام پیام گذاشت که بیچاره مرتضی خواهرتو کرده همه خبر دارن مرتضی به همه گفته…
باور نکردم ولی اعصابم خیلی داغون شد همون روز به بهونه نداشتن شارژ پولی گوشی موبایل مرتضی رو به بهونه زنگ زدن به بچه های گروه کیونت ازش گرفتم تو تلگرامشو نگاه کردم و همه حرفایی که به هم زده بودین رو خوندم . فهمیدم واقعا با مرتضی ریختی رو هم. من هم واسه اینکه گندش در نیاد همه چیز رو مخفی نگه داشتم حتی به خود مرتضی هم نگفتم خبر دارم به خود تو هم نگفتم… آخرش وقتی دیدم آبروم تو مدرسه رفته و تو گند زدی به آبروی من تصمیم به ترک تحصیل گرفتم. دیگه نمی تونستم اونجا درس بخونم بی انگیزه شده بودم…از رفتن به کلاس وحشت داشتم. بعد برای اینکه مهرانا باور کنه چند تا از حرف هایی که تو تلگرام بین مرتضی و مهرانا رد و بدل شده بود و خود مرتضی به من نشون داده بود رو براش گفتم…
دنبال تاثیر حرفام روی مهرانا بودم هنوز منو نگاه نمیکرد. بهش گفتم اون قدر از خود گذشتگی داشتم که حتی به روی تو هم نیاوردم. ولی خوب وقتی هی به رابطه ای که بین تو و مرتضی اتفاق افتاد فکر میکردم مثل آدمهایی که چیزجدیدی رو کشف کردن به خاطر خوشگل بودنت کم کم به سمت تو کشیده میشدم هی نگاهت میکردم و می دیدم از خیلی دخترهای دیگه یه سر و گردن بالاتری والبته حسابی هم حس های ممنوعه منو بیدار کردی… انگار تازه تو خونه کشفت کرده ام… تو حین حرفایی که به مهرانا میزدم دو سه باری گوشی موبایل من و مهرانا زنگ خورد نیما بود که البته جواب ندادیم. نفس راحتی کشیدم که حداقل هر بلایی سرش اومده نمرده و زندس…
مهرانا که انگاری از برملا شدن حال دادنش به مرتضی بدجوری شوکه شده بود از خجالتی که می کشید میخواست تنها به خونه برگرده که من نگهش داشتم. دوباره زد زیر گریه… آرومش که کردم دیگه از سرخ حصار تا خونه حرفی بین ما زده نشد.
با کلی حرف نگفته به خونه رسیدیم. خوشبختانه تا عصرحال روز مهرانا بهتر شده بود و دیگه از حالت تهوع خبری نبود.
ساعت تقریبا 5 بعد از ظهر بود که پژمان زنگ زد. تا جواب دادم به من گفت الاغ این چه کاری بود که تو کردی؟ نیما از صبح تو درمانگاه شهید محسنی آبسرد بستری شده… خیلی خونسرد بهش گفتم کس شعر نگو من و مهرانا متاسفانه از ارتفاع 4200 متری دیگه نتونستیم بالا بریم برگشتیم پائین… نیما با اون خارجی ها بوده مگه چی شده؟
در حالیکه می خندید برگشت گفت از ناف تا خود کیرش، چپ و راست رانهاش همه با آب جوش سوخته و شانس آورده خایه هاش زیاد نسوخته وگرنه ممکن بود عقیم بشه… بیچاره دیگه نمیتونه خوب بشاشه… خوارش گائیدس جای سوختگی هم روی بدنش میمونه …
پژمان هر چی میگفت نیما میگه کار تو بوده تو این کار رو باهاش کردی من انکار میکردم می ترسیدم بخواد صدای منو ضبط کنه به عنوان مدرک ارائه بده. تازه دستکش هم که پوشیده بودم یک وقت اثر انگشتم روی قابلمه نمونه…
حالا دیگه منتظر بودم آرمان از فرانسه برگرده فعلا به پژمان برای آمار گرفتن نیاز داشتم.
راه کردن مهرانا هم تقریبا هموار شده بود و منتظر بودم چند روزی بگذره تا واسه زدن مخش شرایط آماده بشه…

نوشته: مهران


👍 96
👎 19
134464 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

724270
2018-10-16 21:10:56 +0330 +0330

داستان نویسی این نویسنده حرف نداره

از خیلی از شبه نویسنده هایی که تو لیست برگزیده‌ها با ردیف کردن ناموزونی‌های ادبی کلیشه‌های تکراری رو مینویسند بهتره


724273
2018-10-16 21:13:18 +0330 +0330
NA

خوب ادامش…؟!!

5 ❤️

724282
2018-10-16 21:20:57 +0330 +0330

اینکه یک نویسنده چه موضوعی رو قلم میزنه به خودش مربوطه.

اینکه ما چه چیزی رو برای خواندن انتخاب کنیم به ما مربوطه.

اینکه از چیزی لذت ببریم یا خیر به کسی مربوط نیست!


724286
2018-10-16 21:26:13 +0330 +0330
NA

خب بالاخره کلاغه به خونش رسید،حالا تو چندتا چیز رو توضیح بده اول «رسوایی» رو که اکثرا فکر کردن تو خانواده لو میری و دوما این حس و اثرات بعدیش و اوج هوست ارزش این کارها رو داشت؟
سوما الان چه حسی داره که همه چیز تموم شده آیا به آرزوت رسیدی !

2 ❤️

724292
2018-10-16 21:32:00 +0330 +0330

باقیشم بفرست.عالی بود ممنونتم.یه جق برای ک ون سفید خواهرت

1 ❤️

724297
2018-10-16 21:43:09 +0330 +0330

این داستان هنوز ادامه داره یا تموم شد ؟

1 ❤️

724299
2018-10-16 21:45:40 +0330 +0330

بازم خوب بود ولی انتقام نیما میتونست بهتر باشه مثلا میتونستی کونش بزاری

2 ❤️

724300
2018-10-16 21:46:03 +0330 +0330

با اینکه هنوزم اعصابم خورده بخاطر کارت ولی کیف کردم دهنشون رو گاییدی …در ضمن سعی کن تند تند اپ کنی

1 ❤️

724307
2018-10-16 23:09:29 +0330 +0330

بیصبرانه منتظر پایان داستان بودم
جدا از نظرات آزاد دوستان ، باید اعتراف کنم بشدت به داستانت معتاد شده بودم
کاملا جذاب و درگیرانه
با قلمی گیرا
از سخت ترین تابوی جامعه ، زیباترین روایت رو به رشته تحریر درآوردی
به امید و انتظار برای نگارش های تازه شما مهران عزیز
لایک و سپاس

6 ❤️

724310
2018-10-16 23:37:08 +0330 +0330
NA

دمت گرم خوارشو گاییدی ولی هنوز کمشه باید کلا عقیمش میکردی بشه اقا محمد خان دوم دیگه هوس کون نکنه

1 ❤️

724311
2018-10-16 23:57:20 +0330 +0330

حداقل بعد اين همه گند زنت و گه كاريت ب كار خوبم كردي اخرشم برو حساب پژمان مرتضي رو بزار كف دستش

1 ❤️

724313
2018-10-17 00:18:29 +0330 +0330
NA

از وقتی داستانتو خوندم واقعا داغون شدم خیلی بهم ریختم واقعا نمیدونم واقعیت داره یا نه ولی روانی شدم

2 ❤️

724322
2018-10-17 02:01:08 +0330 +0330

بهترین داستانی بود که تو این سالها خوندم عالی بود

3 ❤️

724328
2018-10-17 03:26:48 +0330 +0330

مثل همیشه عالی نوشتی داستانت رو دوست دارم حالا چه درباره محارم بوده باشه چه نه اخه واقعا هم جالبه هم اموزنده من دوسش دارم و خیلی دوست دارم تورو ملاقات کنم بنظر من جزو ۱۰ داستان نه ۵ داستان برتر شهوانیه .
خیلی ها تو ایران از وقتی که چشم گوش مردم باز شده و با سایت ها پورن و موضوع هایه متنوع فیلم هایه پورن اشنا شدن همین بقول تو حس هایه ممنوعشون فعال شدن چه بسا داربم از اسم هایه داستان ها همین سایت شهوانی میبینیم که یا محارمن یا تابو ، حالا بعضی از افراد بیغیرت رو مادر خودشون بعلاوه خواهر خودشون این حس رو دارن یا رابطه من خیلی هارو میشناسم به دلیل فاحشه بودن مادرشون اوناهم با مادرشون سکس دارن یا بخاطر دلایل دیگه و متاسفانه سالانه داره افزایش پیدا میکنه بخاطر ناآگاهی و بی جهت و سازماندی نبودن این روند ولی با نکته خوبی اشاره کردی پشت درب حمام با مهرانا که گفتی منم دوست دختر زیاد داشتم و اون دخترا هم داداش داشتن این نکته خیلی ریز و دو پهلو بود برایه افرادی که فکر میکنن زرنگن و خواهرشوم پاک و مومن سربزیره.

2 ❤️

724330
2018-10-17 03:57:16 +0330 +0330

مهران، دو بار خوندمش. قسمت ها و فصل قبلی رو هم دو بار خونده بودم. دو تا عامل فوق العاده داری که به نظرم حتی اگر موضوع نوشته هات ممنوعه نبود، باز هم همینقدر خواننده جذب میکرد:
1- توجه به جزئیات مهم (و نه جزئیات کسشر) اینقدر درست رعایت میشه که دقیقا خواننده خودشو اون وسط حس میکنه.
2- طوری فضاسازی میشه که همون حس و حال به خواننده دست میده.
تنها چیزی که برام غریب بود ، این بود که چطور وسط اون همه هیجان و حال خراب و آدرنالین فکرمهران درست کار میکرده و بدون هیچ اشکالی نقشه درست میکشیده ، اونم بدون اینکه مو لا درزش بره.
و در نهایت بازم حرف خودمو تکرار میکنم که مطمئن هستم این داستان و داستان “عبور از خط قرمز” یک نویسنده دارن، سیر حوادث یک جوره، حس و حال اول شخص داستان یکیه، و در نهایت اینکه به نظرم مسلما چنین اتفاقی برای نویسنده افتاده که میتونه اینقدر دقیق حس و حال خودشو توضیح بده.

هیچ کاری با موضوعش و تابو بودنش و اینا ندارم، وقتی در بالاترین سطح دنیا چیزی مثل “لولیتا” نوشته میشه، داستان تو جای خود داره. واقعا عقیده دارم سانسور و بدتر از اون خودسانسوری مهلک ترین سم جوامع هست.

و یه نکته کوچیک، این حس مهران در مورد خارجیه خیلی جالب بود، هنوز تو کتم نمیره کسایی هستند که فکر میکنند دهن آسمون باز شده و ایرانیا شدن اشرف مخلوقات مقدس ترین انسانهای روی زمین و بقیه آدمها حتی حق دست زدن بهشون رو ندارن… هی زرزرهای کوروش بزرگ و تمدن فلان و … میکنند و فراموش کردن که زمان گذشته دیگه گذشته. این افکار عین نژادپرستیه.

6 ❤️

724334
2018-10-17 04:40:34 +0330 +0330
NA

خیلی با داستانت حال کردم
درسته که محارم بود و… ولی قلم خوبی داری.
منتظرم ببینم که چه بلایی سر پژمان و مرتضی و آرمان میاری
فقط مواظب باش که این وسط بلایی سر خودت نیاد.
موفق باشی و امیدوارم که خواهرت افسردگی نگرفته باشه

3 ❤️

724352
2018-10-17 06:12:34 +0330 +0330
NA

با اینکه از نظرت رو خواهرت بدم میاد ولی با انتقامت حال کردم

1 ❤️

724362
2018-10-17 07:20:50 +0330 +0330

همه چیز از اونجا شروع شد که فهمیدی خواهرتم از این کارا بدش نمیاد و پا بده هست که با خبر دار شدنت از انگشت شدن مهرانا توسط منصور بود .
اینا میخوام بگم اگه هر کسی از این تمایل ادمای اطرافش پی ببره اونم کاری را میکنه که تو کردی …
ولی استثنا هم داریم که. تو جزو اونا نبودی

دوستان سوال اینه اگه شما خواهرتونا که خوشگل هم هست در حال خود ارضایی ببینید چکار میکنید .

اگه حتی فقط همین نکته را از این داستان بفهمیم خودش خیلیه
که دنیای خصوصی هر کسی به خودش ربط داره .

اینا میگم چون برا خودم پیش اومده ولی من چشماما بستم

شتر دیدی ندیدی

1 ❤️

724382
2018-10-17 09:50:01 +0330 +0330

ممنون از نگارش و داستانت… اما بازم میگم تو اگر دنبال خواهرت بودی میتونستی به طرق دیه بهش برسی نه بفرستیش زیر بقیه و خودتو بی غیرت کنی و ابروتو بگا بدی … هرچندم با چیزایی که تو قسمت قبلی گفتی خواهرتم خودش دوس داشته بخاطر تو اینکاره نشده… دمتم گرم نیمارو زدی لاشیش کردی بلایی که سربقیه دوستاتم اوردی رو بنویس حتما آدم دلش خنک میشه

1 ❤️

724384
2018-10-17 10:01:50 +0330 +0330

مهران عزیز واقعا خسته نباشی ، قلم بسیار زیبا و روان داری.به شدت منتظر فصل جدید داستانت هستیم.

1 ❤️

724387
2018-10-17 10:16:55 +0330 +0330

سلام، تمام ده قسمتت داستانت رو خوندم، عالی بود. هم داستان خوبی داشت و هم خوب پرداخت شده بود. در کل ده قسمت داستانت حتی یک غلط املایی نداشت، این نکته جالبی بود در روزایی که اغلب این مردم حتی نمیتونن به زبان مادریشون یه جمله درست بنویسن تو بدون هیچ مشکلی این کارو کردی. داستانت از بیشتر ابعاد خوب بود. امیدوارم داستانای خوب دیگه ای بنویسی، اگرچه همین داستانت بقدری خوبه و بقدری برای خودش شخصیت داره که میتونی همونو سالها ادامش بدی. در نهایت باید بگم که تشکر برای نوشتن این داستان خوب.

1 ❤️

724407
2018-10-17 12:50:44 +0330 +0330

عالی بود
باور کن تنها دلیل برای اومدنم به شهوانی این مدته فقط داستان تو بود

1 ❤️

724420
2018-10-17 15:06:32 +0330 +0330

این داستان دروغه محضه ولی فرض محال درست باشه مهران داستان اون کار اخرت حماقت بود.

0 ❤️

724432
2018-10-17 16:18:20 +0330 +0330

این همه مدته درگیره این داستانم
از آخر نگفتی کردیش یا نه؟؟؟؟

1 ❤️

724436
2018-10-17 16:32:09 +0330 +0330

ارواح عمت جقی کم کس بنویس از توهماتت بیا بیرون یعنی دختره ندید تو جلوش گذاشتن بردیش دکتر ؟! همه احمق فرض نکن کمتر دروغ بنویس از همون اول میگفتی داستان تخیلیه خلاص

0 ❤️

724445
2018-10-17 17:31:29 +0330 +0330

خوبه…تازه یکم وجدانم راحت شد…منتظره بقیه داستانات هستم…ولی حیف که ویلا را اتیش نزدی که اونا هم جزقاله بشن

1 ❤️

724450
2018-10-17 18:08:52 +0330 +0330

من تشویقت نمی کنم…گفتم و میگم…هر کاری کردی باید انتقامو از خدت هم بگیری…که این همه بلاها تخصیره خدتته

1 ❤️

724457
2018-10-17 19:07:16 +0330 +0330

لایک. یکی از معدود داستانای معدود به محارم که واقعگرایی در اون موج میزنه

1 ❤️

724464
2018-10-17 20:09:14 +0330 +0330
NA

من قسمت اخرا خوندم قلمت خوبه ولی موضوعت چندش و غیر انسانیه در مورد سکس نوشتن بد نیست ولی خیلی فراتر از حد و مرز انسان چه عرض کنم حیوان که خیلی پاکه شیطان هم شکستی یهخورده مراعات بد نیست یکم وجدان بد نیست بخدا

2 ❤️

724471
2018-10-17 20:47:06 +0330 +0330

خوب بود فقط اگه خواستی فصل جدید رو بزاری لطف کن زودتر آپ کن

1 ❤️

724486
2018-10-17 21:08:41 +0330 +0330
NA

سلام،این که پایان داستان نبود.
چه بلایی سر آرمان آوردی؟
آیا به آرزوت رسیدی؟

1 ❤️

724492
2018-10-17 21:23:31 +0330 +0330

خب قلم تون که حرف نداشت. فقط کاش ی کم داستان رو خشن تَرِش میکردید مخصوصاً قسمت انتقام از نیما رو. شما جوری که فهمیدم این داستان رو نه در ترویج سکس با محارم بلکه در جهت مخرب نشون دادن این کار نوشتید اینو طبق توضیحات آخر تون فهمیدم درسته آقا مهران؟ اگه ممکنه جوابم رو بدید. و در نهایت بگم که این که هر کسی از چی لذت میبره که به ما مربوط نیست. فقط من یکی این که خیلیا که پایین داستان اینجوری نوشتند که ما هم خواهر مونو میخوایم و پاش بیفته با هاش این کار رو میکنیم یکی این که متاسفانه یا خوشبختانه به خاطر مثبت فکر کردنم فکر میکنم خیلیاش الکی و دروغه. و اگه پاش بیفته هیچکس حاضر نیست حس پاک خواهر و برادری رو با هیییییییییییییییچ چیز دیگه ای عوض کنه و آلوده کنه. بعدشم اگه قرار باشه ما انسان ها همه ی حرمت ها رو از بین ببریم دیگه چه فرقی میکنه بین ما و حِیوانات. حیوونا هم در روابط جنسیه خود شون مرز و محدوده ی مشخصی دارند. اگه قرار باشه ما اونا رو هم رد کنیم که از اونا هم بد تر میشیم. مگه ما اشرف مخلوقات نیستیم؟ حس میکنم با این کارا مون خدا پشیمون میشه از آفرینش چنین موجوداتی به نام انسان. بعدشم چه کسی گفته که آزادی با هرج و مرج یکیست. و هر چی از مرز های بیشتری رد شدی آزاد تری. فرق ما اینه که با عقل مون زندگی مون از تمام موجودات متفاوت باشه و روابط مون حد و مرز خاص خودش رو داشته باشه. بازم میگم امیدوارم چیز هایی که در پایین خوندم از تمایلات دوستان به خواهر و مادر شون ی رؤیا باشه. چون به شخصه تحمل ندارم و من به جا شون ناراحتم تا چند وقت. ضمن تجدید احترام به همه در نظرم قصد هیچ بی احترامی رو نداشته و ندارم. لحظات نابی رو برای همه آرزومندم.

0 ❤️

724519
2018-10-17 22:06:46 +0330 +0330

دمت گرم پسر خیلی خوب بود
منتظر فصلهای بعدی هستم، فقط تو رو به همون کون سفید خواهرت زود زود آپ کن
ضمنا تو داستانات یه چندتا کاندوم هم بریز که دیگه کاندمفروشها هم ازت راضی باشن

1 ❤️

724555
2018-10-18 02:13:04 +0330 +0330

حتی اگر واقعیت نداشته باشه و داستان سرائی کرده باشی ، بخاطر اینکه متن به این طولانی را با کمترین غلط املایی در طول پنج قسمت تایپ کردی بهت آفرین و خسته نباشید میگم
فقط با کمال احترام من اسم داستان را عوض میکنم و میزارم
لاتاری ۲
دوستانی که فیلم لاتاری را دیدن میدونن چرا این حرف و میزنم
بنظر بنده حقیر
هستی مهدوی
انتقام از تجاوز به دختر ایرانی
جرقه های ذهنی شما از نگارش داستان هستند.

1 ❤️

724610
2018-10-18 13:43:06 +0330 +0330

خیلی عالی. خیلی خیلی

1 ❤️

724639
2018-10-18 18:52:09 +0330 +0330

احمق جون تو جقی هستی که با توهمات کردن خواهرت اومدی اینجا زر زدی چنتا ساده هم باورت کردن من رو مثل خودت بی جنبه فرض نکن با یه کون یا یه جمله در مورد کردن یه جنده از خود بیخود بشم بهتره خودت با خودت روراست باشی خواب ک نبوده نفهمه تو کسش گذاشتن خواستی داستانتو هیجانی کنی عیب نداره ولی کسی رو احمق فرض نکن از همین الان بگو کل داستان دروغه تمام اونجا هم که گفتم اگه این داستان بر فرض محال که محاله واقعی باشه کار اخرت حماقت بوده راحت میتونه از طریق دوستات پیدات کنه کونت بذاره مثل تو که کون گشاد نیست انتقام نگیره ازت کل داستانت دروغه اخر هم معلوم میشه

1 ❤️

724649
2018-10-18 20:01:23 +0330 +0330

ینی احسنتم

0 ❤️

724747
2018-10-19 05:30:38 +0330 +0330

أ ووتقه سَنته میقانا :))

من از اول پیگیر داستان شما بودم ، به نظر من مهرانی که تو 9 قسمت قبلی پرداخته شد به کلی متفاوت از این قسمت آخر بود . جالبه که مهران دیگه از اینکه تو خیابون بلایی سرش بیارن نمیترسه و بسوز بسوز راه میندازه ! البته من نمیگم این دلیل غیرواقعی بودن داستان شماست ، این تناقض ذاتی بشره و فقط زمانی به چشم میاد که در یه خط زمانی منظم مکتوب بشه . منتظر واکنش نیما تو فصل بعدی هستم .
قسمت بامزه ی ماجرا هم مهم بودن فتح دماوند برای مهرانه ، به خصوص بعد از فتح خواهرش توسط نیما دل نگران فتح دماوند توسط کفار فرانسویه :)) والله فتاح علیم .

2 ❤️

724986
2018-10-20 08:07:24 +0330 +0330

خیلی باحال تمام شد

1 ❤️

725029
2018-10-20 16:11:12 +0330 +0330
NA

عالی عالی عالی مهران جان بی صبرانه منتظر قسمت های بعد هستم
ازون قسمت که خوب دهنشونو گاییدی لذت بردم این بهترین کارت توی این داستانا بود امیدوارم تو بعدیا دهن بقیه هم بگایی تا اینکه بذا خودتو مهرانا اوضاع بدتر شه
شاید اون اتفاقای قبلی تقصیر خودت بود ولی تو قضیه نیما و آرمان چاره ای نداشتی دیگه
موفق باشی نویسنده خوب

1 ❤️

725031
2018-10-20 16:39:27 +0330 +0330
NA

آقای مهران،
اول باید بهتون به عنوان یک نویسنده (جدا از موضوعش) تبریک گفت که این ارزش رو برای خودتون و خواننده قایل هستید که حداقل یک دور نوشته‌هاتون رو مرور بکنید تا توش غلط‌های املایی و نگارشی وجود نداشته باشه! یعنی به عنوان مثال، وقتی طرف اینجا میگه «من دانشجوی فلان دانشگاهم، بابام فرش فروشی داره تو بازار، قدم ۱۸۳ هست و وزنم ۷۸ و طول آلاتم ۲۰ سانته!!!» ولی چند خط بعد «معذب» رو «موذب» مینویسه، من شخصا میگم «ایکاش بیست سانت کوتاهتر بودی، بیست کیلو چاق‌تر، بیست سانت سومی رو هم نصفش رو داشتی، اما املای درست «معذب» رو قبل دانشگاه رفتن تو دبیرستان بهت یاد داده بودن بچه مایه‌دار!!!»
دوم اینکه بنظر نمیاد با توجه به خط زمانی داستانتون تو این پنج قسمت دوم و تو اون پنج قسمت اول این داستان بتونه واقعی باشه، البته تناقضاتی هم وجود داره که این شک رو اضافه میکنه، مثلا شما در قسمت اول فصل اول داستان اونجا که در مورد مهران و مهرانا شخص‌پردازی میکردین به سن‌هاشون و دانشجو بودن مهران اشاره کردین، اما الان صحبت از ترک تحصیلشه و در کنارش تناقض زمانی ریاست‌جمهوری «مکرون» در فرانسه در زمان ملاقاتتون با گروه فرانسوی، فصل صعود به دماوند و بازی PSG با یک تیم ایتالیایی و اینکه شما انگار تا همین چند هفته پیش درگیر این ماجرا بودین، در حالی که قسمت اول فصل اول داستانتون باید از نظر زمانی قبل از تلاشتون برای صعود به دماوند نوشته شده باشه! البته به لحاظ نویسندگی لازم نیست وقتی میگید داستان واقعیه، تمام اتفاقات مو به مو واقعی باشند، ولی وقتی راوی اول شخصه این موضوع اصرار به واقعی بودن داستان یک مقداری محوری میشه! مخصوصا اینکه بنظر میرسه با اصرار به واقعی بودنش شما میخواید تاثیرگذاری پیامتون رو بیشتر بکنید!!!

2 ❤️

725036
2018-10-20 17:12:42 +0330 +0330
NA

سوم اینکه با توجه به توانایی شما در نگارش یک داستان دنباله‌دار (که نظر بسیاری از منتقدین رو جلب کرده و تعداد زیادی دنبالش می‌کنند)، مطمینا از بهره‌هوشی مناسبی برخوردار هستین، در حالی که این شخصیت داستان شما در ۹۵ درصد داستان، یعنی در تمام داستان بجز همین چند پاراگراف آخر، در شمار همون عزیزان «فعال در عرصه صنایع دستی و هنرهای تجسمی یا همون آلت به دستان روان‌پریشی» باشه که میان مزخرف مینویسن اینجا و خودشون رو جای هنرپیشه اول فیلم‌های هالیوودی جا میزنند و از کار گذاشتن دوربین تو کولر خونه سوژه موردنظر مینویسن، من بعید میدونم چنین آدمی که اینجور مفت خودش رو تو چنین دردسری میندازه و با بی‌خردی روز به روز بدترش میکنه بتونه دو صفحه مطلبی بنویسه که سر تا تهش بهم مربوط باشه! یعنی نویسنده داستان نمیتونه همون مهرانی باشه که از دیدن تجاوز به خواهرش توسط نیما یا هر خر دیگه‌ای ارضا بشه!!!

2 ❤️

725128
2018-10-21 00:22:41 +0330 +0330
NA

آقای مهران،
شما درست میفرمایید، من اکانت رو دقیقا برای نظر دادن در مورد داستان شما ساختم، چون داستان دیگه‌ای تو این سایت تا حالا بنظرم ارزش نظر دادن نداشته، اکانت دیگه‌ای هم ندارم که واقعی باشه و این اکانت غیرواقعی، در مورد شما به عنوان نویسنده داستان هم بجز با ادب و احترام صحبت نکردم اینجا، نمیدونم چرا از نظر دادن من اینقدر ناراحت شدید و برعکس فکر میکنم واکنشتون به نظر من که خیلی شدیدتر از واکنشتون به فحاشی‌هاست تا حد زیادی تایید کننده غیرواقعی بودن داستانه، به عنوان یک خوره فوتبال باید بگم تو سایت flashscore آمار تمام بازی‌های باخته و برده تیم PSG اعم از دوستانه و رسمی در چند سال اخیر قابل بررسی هست و تو محدوده زمانی که شما مدعیش هستین هیچ بازی با یک تیم ایتالیایی که منجر به باخت PSG شده باشه وجود نداره! وقتی هم میفرمایید قبل دانشگاه چنین و چنان کردم باید بعد دانشگاهی هم در مقابلش وجود داشته باشه نه اینکه ترک تحصیل کرده باشید، وگرنه آدمی که دانشگاه نرفته و ترک تحصیل کرده مثل بچه آدم میگه “تو دوره دبیرستان” چنین و چنان کردم!!!
ضمنا شما که دارید ناموس‌پرستی رو اینجا بقول خودتون ترویج می‌کنید، اصلا دقت کردید که مشکل شخصیت اول داستان اصلا این نیست؟ این بشر یک موجود کس‌مغز جقی هست که تنها هدفش تو زندگی کردن کون خواهرشه! البته باز هم میگم من شما رو همون مهران شخصیت اول داستان نمیدونم! نمیدونم تعریف شما از ناموس‌پرستی چیه؟ اما این آدم مریضه نه اینکه بی‌غیرت باشه!!! احتیاج به مشاوره روانشناسی داره! شما دائم دارید میگید این آدم راضی شده به خواهرش جلو چشمش تجاوز بشه و تماشا کرده چون میخواسته نوبت خودش برسه! معمولا یک آدم غریبه سالم از نظر روانی هم هرجای دنیا وقتی شاهد صحنه یک تجاوز باشه با متجاوز هم دست نمیشه تا نوبت خودش برسه، بلکه به قربانی کمک میکنه! این بابا که خودش اسباب تجاوز به خواهرش رو فراهم کرده و با تماشاش ارضا شده چندین بار (جق زده مکررا اونم بدون دخالت دست)، حالا میخواد بشه برای جامعه مخاطبش تو شهوانی معلم غیرت و ناموس‌پرستی؟
در مورد فصل صعود به دماوند هم بله تو هرفصلی میشه صعود کرد، اما زمانی که شما ازش صحبت میکنید مشخصا فصل صعود برای گروه‌های آماتوره که همون فصل تابستون میشه! بحثی باهاتون ندارم تو جزئیات ولی کلیت چندتا موضوعی که با هم بهشون اشاره کردید از نظر زمانی نمیخونه، فقط نمیدونم چرا فکر میکنید اگر کسی بگه داستان واقعی نیست نویسنده رو خراب کرده؟ مگر فکر بکنید که اثر پیام داستانتون اینجوری کم میشه!!!

2 ❤️

725130
2018-10-21 00:35:51 +0330 +0330
NA

متاسفانه بازی‌های لیگ قهرمان، حذفی اروپا و این مسابقات تقویمی داره که با زمان ادعایی شما و تیم مورد‌نظر نمیخونه برادر مهران، ضمنا من هیچ جای نظرم به داستان شما به عنوان داستان خرده نگرفتم و یا منتقدین رو بقول شما “له” نکردم، بلکه واقعا داستان شما تنها داستانی هست که خط روایی درست و حسابی داره و قابل خوندن و نظر دادنه و اونجا هم که نوشتم داستان شما نظر منتقدین سایت رو جلب کرده حقیقتی هست که از سایر نظرات برداشت کردم چون خیلی‌ها دنبالش میکنند، اما نویسنده این داستان نمیتونه همون مهران جقی و اندر کف کون قصه شما باشه که با امید پولدار شدن رفته کیونت و… اون مهران نمیتونه یک صفحه با موضوع “علم بهتر است یا ثروت” انشا بنویسه، چه برسه ۱۰ اپیزود داستان بدون غلط املایی و نگارشی!!!

2 ❤️

725194
2018-10-21 12:58:31 +0330 +0330
NA

نویسنده زبردست، برادر مهران،
بالاخره شما هم غلط املایی رو دادی برادر، “اصرار” نه “اسرار”، داره ترک تحصیل‌تون کم‌ کم باورپذیرتر میشه، شایدم اون که داستان رو اپلود میکنه اینجا خود نویسنده نیست، شما جواب من رو ندادین هنوز اون کدوم بازی بوده که شب اون اتفاق PSG به یک تیم ایتالیایی باخته تو پیش‌فصل به گفته خودت سال ۲۰۱۷ چون اون موقع سال نه لیگ‌قهرمانان هست و نه بازی رسمی دیگه، وگرنه من سوالم نه فصل صعود به دماوند بود و نه ریاست‌جمهوری مکرون که شما اینهمه معلومات اینترنتی‌تون رو اینجا برای من ارائه دادین، من سوالم جمع این سه مورد بود، وگرنه در تک‌ تک شون با شما بحثی ندارم، از موضوع مکرون استفاده کردم که زمان و فصل ادعایی شما رو در بیارم برای تطبیق با زمان بازی که PSG گفتید توش باخته چون به سالش تو داستانتون اشاره نکرده بودین و باید حدس میزدم سال رو ولی حالا که سال ۲۰۱۷ گفتین بوده میشه راحت بازی رو پیدا کرد!
من تعجب میکنم آدمی که اینقدر نگران خراب شدن وجه نویسندگیشه و معلومه آدم کله‌شق و لجبازیه مدعی هستش خواهرش رو جلوی روش از پشت کردن اونم نه تو یک سکس با رضایت مثل آدم بلکه با تجاوز، و اونم باهاش جق زده بدون دخالت دست!!! این باورپذیر نیست، حالا حتی اگر خواهر مهران قصه شما نه “هستی مهدوی” بلکه خود “کاترین زتا جونز” باشه!!!
من نه میگم کسی باید برای داستان نوشتن اینجا از من اجازه بگیره، نه برای صعود به دماوند، نه حتی برای تهیه مقدمات تجاوز به خواهرش برای هفت میلیون تومن پول (هرچند این پولم مبلغی نیست که آدم بخاطرش چنین کثافتی به زندگی خانواده‌اش بزنه) با مغلطه بحث رو عوض نکن، همه آزادن هرکاری میخوان بکنن، حتی مهران جقی و مریض قصه شما، اما خواننده هم آزاده بخونه و نظر بده، جنابعالی یک جوری در برابر نظر من جواب میدی “شما میخوای نویسنده رو خراب بکنی!!!” انگار باورت شده چارلز دیکنزی و اینم که نوشتی “داستان دو شهر” هستش!؟ البته اون خدا بیامرزم اینجور جواب خواننده‌هاش رو نمیداد! ضمن اینکه خراب کردن نویسنده با گفتن اینکه داستان واقعی نیست اتفاق نمیفته! و من تنها نقدم این بود که این داستان واقعی نیست، وگرنه انتقادی نسبت به نویسندگی شما نه تنها نداشتم بلکه تعریف هم از نگارشتون کردم!
اینجا می رسیم به اینکه پیامی که شما میخواین بدین اصلا چی هست که اینهمه اصرار دارید برای واقعی بودن داستانتون و فکر میکنید اگر کسی بگه این مهران کس‌مغز جقی داستان وجود خارجی نداره داره حاصل دسترنجتون و پیام داستانتون رو خراب میکنه؟ جفتمون میدونیم پیام چی هست و نویسنده دنبال چیه! بقول شما دادن درس عبرت به بقیه، قبول باشه برادر، اما باور بکن آدم غصه شما مریضه و لازم نیست کسی ازش عبرت بگیره مگر کسی که اونم مریض باشه مثل مهران که چنین آدم مریضی با داستان عبرت‌آموز شما هدایت نمیشه، باید بده زیر نظر روانشناس درمان بشه!
در مورد اسم انتخابی من هم فکر نمیکنم به موضوع مربوط باشه، یک اسمه و انتخابش کردم، فکر نمیکنم لازم باشه توضیحش بدم، همون طور که شما مهران ۲۰۳۰ رو انتخاب کردین که شاید منو یاد “کامران نجف زاده، ۲۰:۳۰” بندازه ولی دلیل نداره اینجا از شما بابتش توضیح بخوام!
در ضمن اگر این داستان واقعی باشه خواهر شما یک شانس بزرگی هم آورده و اون اینه که هر کشوری بره بگه جنابعالی که برادرش هستی مقدمات کردنش رو اینجور با پشتکار مثال زدنی طی دو سال فراهم کردی درجا بهش پناهندگی میدن!

2 ❤️

725207
2018-10-21 14:07:44 +0330 +0330
NA

صفحه results تیم فوتبال PSG تو سایت flashscore تمامی بازی‌ها رسمی و حتی دوستانه رو به طور کامل پوشش میده با جزییات کامل نویسنده عزیز و خیلی راحت میتونید چکش بکنید، قابل توجه شما که میگید جواب منو دادید، از تاریخ ۲۸ می ۲۰۱۷ تا ۱۴ جولای ۲۰۱۷ تیم PSG به دلیل تعطیلات بین فصل هیچ بازی حتی دوستانه‌ای نداشته و بازی اول تدارکاتیشون توی ۱۴ جولای (۲۳ تیر) با یک تیم فرانسوی-پاریسی دیگه بوده، بعد تو ۲۰ جولای با آس رم بازی کردن که هرچند از تاریخ ادعایی شما هم نسبتا دو هفته بعدتره، ولی اون بازی رو هم متاسفانه بردن، تو ۲۳ جولای با تاتنهام بازی کردن که میشه اوایل مرداد و بازی بعدیشون ۲۷ جولای با یوونتوس بوده که میشه شش مرداد، باختن به یوونتوس ولی تاریخش با اون چه شما میگید بیست روز تقریبا تفاوت داره!
ایکاش اینجور تاریخ‌ها رو دقیق نمیگفتید تو قسمت سوم که ضایع نمیشدین! ایرادی نداره خودش تجربه است! منظور اینکه اگر می گفتی این داستانه توقعی نبود که همچین بازی که گفتی اصلا وجود داشته باشه چون موضوع داستان شما چیز دیگه‌ای هستش نه فوتبال، اما وقتی میگی خاطره است و همه این‌ها رو با رفرنس و تاریخ دقیقش و نه تقریبی ارائه میدی که اتفاق افتادن، معنی این تناقضات اینه که همش رو داری از خودت سرهم میکنی برامون برادر مهران، نیتت خیره، قلمت خوبه، زحمت میکشی، وقت میگذاری، قبول باشه، اجرت محفوظ! اما نگو واقعیه! چون بالاخره یکجایی معلوم میشه داری از خودت میبافی، مثل همینجا، اینجا دیگه از خود “پرزیدنت مکرون” هم کاری بر نمیاد که برای جور شدن سر و ته داستان عبرت‌آموز “تجاوز به مهرانا به خاطر بی‌غیرتی برادرش” یک بازی تو اون تاریخ برای PSG اضافه بکنه! “لوکاس کون کن” که جای خود داره!!!

2 ❤️

725208
2018-10-21 14:10:12 +0330 +0330
NA

جوابت رو دادم، دیگه کسشعر تفت نده، تو مدعی هستی تو کف کون خواهرتی، چرا همش به دیگران نسبتش میدی؟

2 ❤️

725210
2018-10-21 14:15:49 +0330 +0330
NA

احمق چاقال تو میخوای فرق ماه میلادی و شمسی رو بمن یاد بدی؟ من اصلا ایران نیستم گوساله جان؟ سرباز گمنام تویی که فحاشی میکنی به کسی که نمیشناسی و چون جواب نداری میگی بهت گفتن از اتاق فرمان جواب منو ندی! منبع خبری‌ات باشگاه خبرنگاران جوانه؟ مریض همه جای دنیا هست چه ربطی به ایران و غیر ایران داره میمون جان؟

2 ❤️

725211
2018-10-21 14:28:25 +0330 +0330
NA

من گفتم تناقض هست تو موضوع از نظر زمانی و الانم با تاریخ دقیقی که خود شما گفته بودی نشون دادم اون تاریخ و حتی نزدیکش هیچ بازی بین PSG و هیچ تیم ایتالیایی به هیچ عنوان نبوده که PSG ببازه و داری داستان سرهم میکنی از خودت! کلش داستانه، جنابعالی هستی که انگار اخگر گداخته به ماتحتت گذاشتن و مبنای فحش دادن رو گذاشتی! از یک طرف تو هر قسمت داستانت از ارضا شدنت با دیدن کون مهرانا میگی، از طرف دیگه هرکی بگه تناقض داره داستان و واقعی نیست به جقی بودن و نظرش به خواهر خودش متهم میکنیش! تا کسی اظهارنظر نکنه! من کجا گفتم تو مملکت این موضوع هست یا نیست، کمه یا زیاده انتر؟ من گفتم این موضوع اگرم باشه مریضی هست و با کار فرهنگی کون‌تغاری مثل تو که میگه ترک تحصیل کرده درست نمیشه، زور بیجا نزن!!!

2 ❤️

725216
2018-10-21 15:28:37 +0330 +0330

خوب پایان مشاجره ی مهران و هولمز پس از 24 ساعت ونتیجه اینکه داستانی که تو سه فصل هیچ غلطی و تناقضی نداشته
حتی اگر این بازی هم تاریخش مشکل داشته باشه دال بر غیر واقعی بودنش نیست

مستر هولمزعزیز من مهران را درک میکنم اگه جنابعالی خواهرتا در حال خود ارضایی ببینی چکار میکنی؟؟؟؟

مهران به فکر کردن خواهرش نبود و بعد از اینکه فهمید منصور اونا انگشت کرده و اون خوشش اومده و تمایلات خواهرشا دید به این فکر افتاد و دنبال کونش رفت.

خود مهرانا از کرده شدن لذت میبرده چون با مرتضی ریخت رو هم و بهش داد .

مهران هم از این تمایلات مهرانا خبر داشت که دوست داشت کرده شدنشا ببینه تا نوبت خودش بشه.

1 ❤️

725220
2018-10-21 16:02:22 +0330 +0330
NA

ممنون از شما که قضاوت فرمودید و مشاجره رو حل کردید استاد… همین که خصوصی به اکانت نویسنده ننوشتید این رو ممنونم ازتون! من البته جوابم منطقی تناقضم رو از نویسنده این اثر نگرفتم، وقتی اونشب بازی نبوده اینا چجوری فوتبال تماشا کردن و PSG باخته؟ این تناقض مهمی در خود داستان نیست البته، اما با واقعی بودن داستان که مورد اصرار ایشونه تناقض داره دقیقا! یعنی تمام داستان زاییده ذهن نویسنده است نه یک سرگذشت واقعی! هیچ علاقه هم ندارم وارد این بشم که مهران حق داشته یا مهرانا و از کجا شروع شده! همینقدر بدونید که وقتی تو سکس کسی میگه “NO” از اون ببعد اسمش تجاوزه نه سکس، این دقیقا اتفاقیه که برای “کریس رونالدو” افتاده! حالا بفرمایید مهران حق داشته چون خودش میخاریده مهرانا، صاحب اختیارید! ضمنا اون سایت flashscore بازی‌های لیگ دسته دوم میانمار رو هم پوشش میده، بازی‌های PSG غیرممکنه توش از قلم بیفته!

2 ❤️

725225
2018-10-21 16:18:51 +0330 +0330
NA

دقیقا دو ماه تعطیله لگن جان، چون فصل تموم میشه با فینال جام حذفی و میرن برای ریکاوری و بدنسازی شروع فصل بعد، تو مشکلت اینه که ریدی نمیدونی الان چطوری جمعش بکنی، اون سایت بازی‌های دوستانه در پیت رو هم میگذاره، همین الان جام حذفی ایران رو میتونی بری توش با جزییات چک بکنی، حتی بازی‌های دوستانه تیم‌های مثل میانمار و کامبوج تو اون سایت ثبت میشن، این دیگه فوتباله و تخصص منه، توش حرف مفت نزن… ضمنا نداشتن بازی معنیش تعطیلی باشگاه نیست، طویله رو گم کردی گوساله جان، اگر میگی بازی بوده اسم تیم و رفرنسش رو بده تو اون تاریخ، بازی تیم باشگاهی اروپایی تو این سطح اطلاعاتش گم نمیشه توی نت، پخش مستقیم هم که داشته، یا حداقل بگو این تیکه رو کسشعر از خودم گفتم، نمی گی چون میدونی معنیش چیه اینو بگی!
حالا تویی که ماتحتت آتیش گرفته و کم آوردی از جواب نداشتن!

2 ❤️

725227
2018-10-21 16:25:28 +0330 +0330
NA

آخه کون تغار برفرض که تو یا یکی مثل تو خواهرت رو دادی کردن مرتضی و نیما و لوکاس از کون، این دیگه چه ربطی به وزارت اطلاعات و شستشو مغزی و آخوندها داره، یعنی هرکی بگه تو داستان رو از خودت داری مینویسی اطلاعاتیه! نه بابا تو واقعا مغزت ریده، همون بهتر امثال تو ترک تحصیل بکنن برن تو کیونت، امثال تو سرکار هستن اتفاقا تو اون مملکت که وضع مملکت اونه…

2 ❤️

725231
2018-10-21 17:01:04 +0330 +0330
NA

مهران جان چرا کونت سوخته لیاقت خودت و خانواده‌ات رو داری بمن میگی، من از اولم گفتم این سه تا موضوع تناقض زمانی دارن، حالا هم که ثابت کردم این سه تا موضوع تناقض زمانی دارن یعنی تو زمانی که شما ادعا میکنی رفتید برای فتح دماوند PSG تو هیچ بازی به یک تیم ایتالیایی حتی یکی دو هفته قبل و بعدش نباخته، گفتم قبل هم چون شما سال رو نگفته بودی کی بوده، به ریاست‌جمهوری مکرون استناد کردم برای پیدا کردن سالش که باید ۱۳۹۶ یا ۱۳۹۷ باشه! حالا هی میگی جواب منو دادی من به مغزت شک میکنم (البته هرچی باهات بحث میکنم از روی بهره‌هوشی پایینت اصل داستان برام باورپذیرتر میشه راستش که همچین کس‌مغزی پیدا بشه خواهرش رو برای هفت میلیون به کون دادن تشویق بکنه، حتی بنظرم اگر یک آدم احمق تو کل تهران پیدا بشه برای چنین خریتی خود شمایی)، قبل هم گفتم من تو تک تک اون موضوعات با تو بحثی ندارم مغز فندقی تو جواب منو ندادی فقط کسشعر گفتی تا حالا، از اول هم گفتم باخت PSG به یک تیم ایتالیایی با زمانی که شما میگی لوکاس و نیما کون خواهرت گذاشتن و آبشون رو توش ریختن جور از آب در نمیاد! حالا خیلی اصرار داری اصلا مادر و پدرت و داداش کوچیکترت سینا رو هم تو اپیزود بعدی بده آرمان بکنه! من اتفاقا اصلا مشکلی ندارم باهاش، فقط وسطش در مورد بازی رئال مادرید و لیورپول که چجوری رونالدو قیچی برگردون زد سر گل دوم رئال همون موقع که آرمان گذاشته بود دهن بابات یا سینا رو انگشت میکرد ننویس، چون گل دوم رئال رو “گرت بیل” با قیچی برگردون زد نه رونالدو! اون یک بازی دیگه بود…

2 ❤️

725233
2018-10-21 17:13:04 +0330 +0330
NA

کس مغز بیسواد اون سایت معتبرترین سایت نتایج فوتباله و توسط bet365 اداره میشه که از بزرگترین بنگاه‌های شرط‌بندی دنیاست، غیرممکنه بازی تیمی مثل PSG توش از قلم بیفته، ضمن اونکه اون چهارتا بازی PSG هم که تو جولای انجام دادن همشون دوستانه و پیش فصل بوده، حتی تعداد تعویض‌ها رو ببینی تو سایت میفهمی بازی دوستانه بوده که اینهمه تعویض داشته، حالا اگر تو بهتر میفهمی از مربی‌های PSG که همون شبی که قراره بقول خودت لوکاس و نیما تا صبح کون خواهرت بگذارن باید تیمشون حتما بازی دوستانه داشته باشه با باشگاه ایتالیایی که از فرم خارج نشن میتونی ایمیل بزنی با کمک جواد خیابانی باهاشون مطرح بکنی!!!

2 ❤️

725235
2018-10-21 17:17:16 +0330 +0330
NA

رزومه‌ات رو هم پیوست بکن این داستانت رو هم بیار به عنوان سابقه کار مرتبط، بفرست براشون، شاید یک شغل تو PSG بهت به عنوان مربی “جق بدون دخالت دست” دادن!

2 ❤️

725238
2018-10-21 17:35:02 +0330 +0330
NA

اوبنه‌ای مادرت گاییده شده دیگه حرفی نداری بزنی؟ من نگران خواهرم نیستم چون مثل مهران قصه تو مریض نیستم که بخاطر هفت میلیون تومن به خواهرم بگم “باید کون بدی، چاره نیست!” بعدم خودمم بمونم تو نوبتش که کونش بگذارم! تو چرا هرچی به شخصیت اول داستانت که مدعی هستی خودتی نسبت میدی به دیگران تو بحث نسبت میدی؟ نگران نباش، کسخول شاید تو این مملکت زیاد باشه، اما “کس‌مغز اندر کف کون خواهر” تو این مملکت در سطح تو انگشت شماره بوزینه! ضمنا “قبل دانشگاه” با “پیش‌دانشگاهی” فرق داره، به مامان جونت بگو فرقشون رو برات توضیح بده خوشگل پسر…

2 ❤️

725289
2018-10-21 21:07:10 +0330 +0330
NA

۱ مرداد ۹۶ ( پاری سن ژرمن ۲- تاتنهام ۴)
۵ مرداد ۹۶ ( پاری سن ژرمن ۲ - یوونتوس ۳ )
منبع سایت فوتبال ۱۱

0 ❤️

725293
2018-10-21 21:14:25 +0330 +0330
NA

مسابقات بین‌المللی جام قهرمانان تو آمریکا برگذار شده ساعت هر دوتا بازی هم بعد ۴ صبح بوده

1 ❤️

725350
2018-10-22 00:49:45 +0330 +0330
NA

دمت گرم 77777 منم همین رو میگم این برادر مهران تو کتش نمیره، ۱۵ تیر کجا و ششم مرداد کجا، در ضمن بر فرض که ۲۱ روز صعودشون به دماوند طول بکشه (داداش دماونده‌، اورست نیست‌ها) ساعتش باز با تخیلات ایشون نمیخونه، اصلا PSG بین ۲۸ می تا ۱۴ جولای تعطیلات پایان فصلشون بوده و هیچ بازی حتی دوستانه نداشته!

2 ❤️

725366
2018-10-22 03:57:01 +0330 +0330
NA

دوتا بحث اینجاست، اولا اینکه می‌فرمایید مثلا بازی جوانان و امید بوده و تو سایت‌ها نیست دوست عزیز، این موضوع اگر سایت‌های خارجی رو دنبال کرده باشید عملا ممکن نیست، این سایت‌ها به بنگاه‌های شرط‌بندی وابسته هستن و بازی زیر ۱۹ سال کامبوج و نپال هم اگر باشه تو بخش مربوطه اضافه و اپدیت میکنن!!! چه برسه بازی باشگاهی تراز اول اروپایی که کلی طرفدار داره و کلی روش تبادل مالی وجود داره!
اما موضوع اصلی اینه که من با داستان‌سرایی از هر نوعش که باشه مشکلی ندارم، خودش یکجور هنره، اما اینکه میان اینجا اصرار میکنند که داستان واقعیه و میخواند پیامی رو منتقل بکنند، خوب یا بد، و توش یک همچین موضوعی در میاد و بعدش شروع میکنن به کسی که مطرح کرده سوال رو توهین کردن این خیلی ساده اسمش “دروغه” و “شارلاتانیسم” هستش، اصلا هم مهم نیست چقدر موضوع تو کل جریان داستان مهم و تاثیرگذاره یا پیام داستان چیه، طرف وقتی تاریخ دقیق میده و بعدشم مجدد تاکید میکنه رو تاریخش و یک بازی فوتبال باشگاهی اروپایی رو با جزئیات نتیجه ای مثل این تو همون تاریخش ارجاع میده و همچین بازی توی اون تاریخ اصلا اتفاق نیفتاده، معلومه که داره داستان رو تو ذهن خودش ایجاد میکنه که البته شاید از نظری هم خیلی ارزشمندتر از گزارش یک ماجرای واقعی باشه! اما دیگه اون ارزش واقعی بودن رو که طرف به حرف‌هاش میخواد منتقل کنه نداره!
مثل اینه که یک مستند خبری رو با یک فیلم سینمایی با همون زمینه اجتماعی بخوای مقایسه بکنی، معلومه هرکدوم فضای خودشون رو دارند و قیاس اشتباهه! حالا بیا توهین بکن به کسی که این ایراد رو میگیره! ایشون اگر مثلا تو داستان گفته بود اوایل مرداد همچین سوالی وجود نداشت، اما وقتی روزشمار با تاریخش دقیق ارائه میده از ورود گروه فرانسوی و صعودشون و اسم تیم فوتبال رو میاره، و نتیجه رو میگه که وجود نداره ما باید بگیم داستان ساختگی یا واقعی! بعد هم میگه تویی که ایراد گرفتی لابد داشتی جق میزدی، از کجا معلوم اون که داشته می‌نوشته مشغول جق زدن به یاد خواهرش نبوده که همینجوری یادش میاد پارسال تابستون یک بازی فوتبال هم دیده که PSG باخته توش، بگذار حالا که شخصیت‌ها داستانم فرانسوی هم هستن یک چیزی هم از این بگم و یادش میره تاریخ بازی رو با تایم‌لاین داستانش چک بکنه!!!

2 ❤️

725370
2018-10-22 04:42:52 +0330 +0330
NA

بايد بگم با مستر كينك موافقم! ولى خدا رو شكر همه ى داستاناش حذف شد و فعلا هم ازش خبرى نيست…
لايك ٦٠ براى مهران گلم ?

0 ❤️

725443
2018-10-22 15:02:57 +0330 +0330
NA

دوست عزیز امیدوارم با این اتفاقاتی که برات افتاده هنوز هم کنار خانوادت باشی از این برادران ارزشی که دنبال ایجاد مدینه فاضله تو سایت شهوانی هستن بگذر اینها همون هایی هستن که کردن زنان ایرانی تو مشهد توسط عراقی ها با وجود اون همه کلیپ بیرون اومده انکار میکنن
درود بر شما

0 ❤️

725512
2018-10-22 21:57:04 +0330 +0330
NA

اثبات ادعا با مدعیه، من گفتم که چنین بازی نبوده شب و یا حتی نزدیکی تاریخ ادعایی نویسنده تو داستان، وقتی ایشون جواب پرت و پلا داد که شاید “دوستانه بوده و حذفی اروپا و لیگ قهرمانان بوده و…” و از این قبیل مزخرفات، مرجعم رو گفتم که چرا میگم بازی نبوده حتی نزدیکی اون تاریخ، شما میگی بوده، مرجع کامل‌تری که خودت داری رو بگو، نمیشه بگی شاید بازی نوجوانانشون بوده پخش مستقیم هم داشته اینا نشستن نگاه کردن طرفدار پی‌اس‌جی زیر ۱۶ سال بودن! باز اگر خود نویسنده بگه من منظورم مثلا پی‌اس‌جی بانوان بود “سهوقلم” شدم بانوانش رو ننوشتم قابل قبول‌تره تا شما بگی شاید بوده ولی اطلاعاتش هیچ جا نیست! اگر مستقیم پخش شده پیدا کردن اطلاعاتش تو نت پنج دقیقه کاره! اما ظاهرا هیچکی اون بازی رو ندیده بجز “لوکاس و جولیا و نیما و مهران و مهرانا”، این یعنی داستان گزارش نیست!

من ادعای فوتبال دارم، شما درست میگید، اما ادعای فوتبال من ربطی به موضوع نداره، حتما افراد دیگه از جمله شما هم میتونید ادعاش رو داشته باشید، اما اینجا صحبت از اتفاق مشخصیه که کسی میگه افتاده و من میگم نیفتاده! من چون bet میکنم رو این بازی‌ها اطلاعات و آرشیوهاشون رو میدونم کجا تو نت در بیارم، اون سایت هم شما اگر بلد باشی چجوری استفاده بکنی تا بازی‌های زیر ۱۶ و ۱۹ رو میتونی توش پیدا بکنی، بازی‌های دوستانه ملی و باشگاهی رو هم تو بخش خودش داره! بازی لیگ‌های دوم کشورهای آفریقایی و آسیایی رو داره، خیلی کشورهایی که اسمشون رو نشنیدیم و نمی دونیم کجاست اونجا همه لیگ‌هاشون بروز اطلاعاتش هست! یکم باهاش کار کنی ایمان میاری بهش!

2 ❤️

725513
2018-10-22 21:59:16 +0330 +0330
NA

دوستانی هم که به مدد تلگرام احساس روشنفکری کاذب بهشون دست داده لطفا انگ نزنن، راحت‌ترین کار تو بحث انگ زدنه که کار آدم‌های ضعیفه، به شخص حمله بکنی بجای جواب ایرادی که گرفته، من دارم به طور مشخص در مورد داستان‌سرایی نویسنده تو این ماجرا صحبت میکنم، نه به جامعه کار دارم، نه به مشهد و زوار عراقی، نه به رواج فاحشه‌گری، نه به وضع اقتصادی مملکت، نه به قیمت دلار و کاهش ارزش پول ملی، نه به فوت مشکوک فلان آدم، مشخصا در مورد اینکه این داستان یک گزارش نیست برخلاف ادعای نویسنده که با گفتن جزییات زیاد سعی داره واقعی جلوه بده کل داستانش رو! حتی نگفتم کلا دروغه یا تمایلاتش تو نویسنده وجود نداره یا جامعه توش چنین چیزی نیست! هر داستانی میتونه بخش‌هایی از واقعیت هم توش وجود داشته باشه، و گفتم مهران داستان مریضه و احتیاج به درس عبرت شدنش برای کسی نیست، آدم‌هایی با این تمایلات همه جای دنیا باید برن درمان بشن، نه بیان تو شهوانی داستان بخونند و با خوندن سرنوشت مهرانا و داستان کون دادنش به لوکاس و نیما جلو چشم برادرش درس غیرت و ناموس‌پرستی بگیرن! حالا نویسنده هم نیتش خیر بوده، انشالله اجرش محفوظ باشه!
یکی میاد میگی “عرزشی هستی”، اون یکی میاد میگه “آخوندها مغزت رو شستشو دادن”، سومی میاد میگه “سرباز گمنامی، میخوای بگی مملکت گل و بلبله”، بزرگ بشید بابا، این داستان همه‌جای دنیا میتونه اتفاق بیفته، چرا همه چیز رو سیاسی میکنیدش، طرف تو داستان میگه “میخواستم کون خواهرم بگذارن که راه کردنش برام باز بشه”، بخدا دیگه شورای نگهبان و نظارت استصوابی و انتخابات ۸۸ و سوریه و یمن و برجام تو این موضوع جایی نداره، تو هرجای دیگه دنیا هم چنین آدم‌های مریضی پیدا میشن! این افعال که تو داستان اتفاق میفته مثل “برنامه‌ریزی برای تجاوز به خواهر آدم و یا حتی یک غریبه و تماشاش” جرمه، آدم‌های مریض در این سطح رو هم تو این سن که نویسنده میگه تو بالاترین سطح زندان‌ها تو بخش روانی نگه میدارن! اگر فقط افکارش باشه طرف رو میفرستن روان‌درمانی، صورت حاد داشته باشه افکارش، بستری میکنندش، نه که بهشون پیشنهاد مطالعه درمانی بدن!

2 ❤️

725580
2018-10-23 06:20:53 +0330 +0330

مستر هولمز
تو یک ادمی شدیدا لج باز هستی و چون توسط پاسخ های مهران کوبونده شدی لج کردی داداش من

مگه میشه طرف اون قضیه ی مکرون و ضعود به دماوند و…را تاریخاشا درست و حساب شده (فرضا که داستان سرایی باشه ) در بیاره و دقیق بگه ولی تاریخ بازی را چک نکنه و یه چرتی بنویسه …

بابا من تو سه فصل دنبال یه دونه ایراد گشتم نبود .تازه دو بار دوبار هم خوندم .

بعدشم حس ادمها نسبت به داستانه که میگه راسته یا دروغ که من میگم راسته واقعا راسته چون من تجربه ی این تمایلات را داشتم البته من مهارش کردم …

در اخر اقا اصلا داستان دروغ باشه کی برات کارت دعوت فرستاده بیای بخونی اقا

تو که با غیرتی نیازیم به این داستانا نداری چرا میخونی
حالا اومدی خوندی ایراد گرفتی برو پی کارت چرا لج بازی میکنی داداش
اومدیم اصلا بازی تکرار بوده یا همون جوانان و غیره با اتکا به یک سایت که نمیشه حرف زد .

اصلا هم مهران داره دروغ میگه ما میخوایم دروغاشا باور کنیم اقا دوست داریم با اون حس بخونیم تو نمیخواد نماینده ی خواننده ها باشی. برو پی کارت

0 ❤️

725600
2018-10-23 09:06:36 +0330 +0330
NA

تو نگران وقت من نباش دوست عزیز، جواب داری جواب بده، نداری سکوت بکن، من اینارو وقتی می نویسم که تو ترن دارم میرم سرکار یا برمیگردم از کارم و بیکارم تو اون ساعت‌ها و برام جنبه فان و سرگرمی دارم، زن و بچه‌ هم ندارم، برای عبرت گرفتن و درس ناموس‌پرستی نمیام اینجا، وقتم رو پر میکنم اینجوری، ضمنا من ثابت کردم که بازی نبوده تو اون تاریخ، شمایی که میگی بوده باید الان ثابت بکنی، بازی زیر ۱۹ و زیر ۲۳ و نونهالان و دوشیزگان هم خودت میدونی کسشعره… بازی نبوده یعنی نبوده، اگر یک درصد بازی بود حتی در سطح خردسالان همین شماها طرفدارن سینه‌چاک نویسنده الان کل آمارش رو تو نت در آورده بودین و اینجا می گذاشتین که یک بازی زیر ۱۳ سال بوده، دهن من رو میگاییدین رسما برای حرفم، اما حالا میگید دلیل نمیشه داستان ساخته ذهن نویسنده نباشه! اما اگر بازی رو پیدا میکردید جور دیگه استنباط می کردین!
هرکی میتونه از این داستان خوشش بیاد و دنبالش بکنه، من خودمم این داستان رو دنبالش میکنم، قبلا هم گفتم برای نظر دادن در مورد این داستان بود که عضو سایت شدم و اینجا تنها جایی هست که نظر دادم، اما قرآن که میگن کتاب خدا هست (قرآن رو مثال زدم نه اینکه مسلمان سه آتیشه باشم) رو هم بدون دلیل و منطق و عقل قبولش نمیکنم، این داستان که جای خود داره، حالا چرا شما فکر میکنید چرا هرکی بگه داستان واقعی نیست داره میرینه به نویسنده! اتفاقا من که برای نویسنده احترام خیلی بالاتری قائلم از شما که میگم نویسنده کتاب واقعا برنامه‌ریزی نکرده خواهرش رو رفیق همکلاسی از کون بکنه و خودش تماشاچی باشه، یا بجای روبرو شدن با پدرش و حل مشکل مالیش و تحمل سرزنش خانواده‌اش، فقط بخاطر هفت میلیون خواهرش رو بده نیما و لوکاس شب تا صبح مثل فاحشه‌ها از کون بکنن و خودش تماشا بکنه که مبادا پرده‌اش رو نزنن، انگار سلامت دختر فقط به بکارتشه…
من از اول هم گفتم “سه تا موضوع با همدیگه تناقض زمانی دارند”، شما یا نمیخوای بفهمی یا واقعا نمیتونی بفهمی بدلیل سطح تحصیلاتت، ایشالا که اولی نباشه و با توضیح کاملتر اینجا حل بشه! برای شما که نمیفهمی یک بار توضیح میدم تا بدونی این نویسنده که برای شما “ارنست همینگوی” هستش هنوز جواب منو نداده! چه برسه که بخواد نابودم بکنه! وقتی میگم سه تا موضوع تناقض زمانی دارند یعنی:
“هم‌زمانیشون با هم دیگه ممکن نیست!!!”، یعنی نمیشه که همزمان مکرون رییس جمهور باشه، فصل صعود به دماوند هم باشه و حدود ۱۵ تیر به گفته نویسنده و PSG به یک تیم ایتالیایی همون موقع ببازه، وگرنه احتمال داره تو زمان رییس جمهوری ژاک شیراک یا فرانسوا میتران این اتفاق تو ۱۷ تیر افتاده باشه، یا توی رییس‌جمهور همین امانویل مکرون توی مرداد یا دی یا آبان اتفاق افتاده باشه! امیدوارم فهمیده باشی چی میگم، دیگه بخدا ساده‌تر از این بلد نبودم! اگر نفهمیدی هنوز با بزرگترت صحبت کن برات بیشتر توضیح بده! “قبل دانشگاه” رو هم با “پیش‌دانشگاهی” بنظرم همه فرقش رو میدونن!

2 ❤️

725672
2018-10-23 18:27:20 +0330 +0330
NA

من میگم سه تا موضوع “با همدیگه” تناقض زمانی دارن، باز دوستان میان میگن نه “مکرون” درسته! “فصل صعود” درسته! من چکار مکرون دارم آقا؟ چکار فصل صعود دارم؟ من میگم تو زمانی که مطرح میشه یعنی “فقط دو سال اخیر که این بابا بوده” (یعنی قبلش نه) و “توی فصل صعود به دماوند، همون زمان مشخصی که تو داستان گفته شده”، چنین بازی برگزار نشده!

2 ❤️

725673
2018-10-23 18:36:11 +0330 +0330
NA

اگر محدود نمی کردم زمان رو با کمک‌ این دو موضوع بالاخره یکجایی تو چند سال اخیر PSG به یک تیم ایتالیایی باخته بوده، (یک سال دیگه یا توی یک وقت دیگه از سال) و شما دوستان الان میگفتید: “اینا، تو فلان تاریخ همچین بازی بوده… این همون بازی هست که نویسنده میگه…”، حالا که خود نویسنده هم توی توضیحاتش مشخصا گفته این بخش ماجرا مال تیر ۹۶ بوده و باز هم محدودترش کرده، لطفا “بازی رو بمن نشان بدید!!!”، نه زمان رفتن مکرون رو به کاخ الیزه! اونو خودم بلدم سرچ بکنم!!!
باید منطق درس بدیم اینجا… البته حتما من بلد نیستم توضیح بدم خوب وگرنه دوستان که همه نخبه هستن…

2 ❤️

725692
2018-10-23 20:32:59 +0330 +0330

هولمز جان از اینکه فقط تو این سایت باهات برخوردم خیلی خوشحالم و از همه خوشحالتر اینکه دیگه تا اخر عمرم نمیبینمت و کاش دیگه برای هیچ داستان دیگه ای نظر ندی
متاسفم برات تو از فرهنگ خوبی برخورداری ولی ادم لج بازی هستی …

و اینکه هیچوقت دوماد نشو چون زنت بد بخت ترین ادم روی زمین میشه تو رو خدا یکی را با خودت بد بخت نکن یا این اخلاق گندتا ترک کن …

1 ❤️

725700
2018-10-23 21:50:50 +0330 +0330
NA

فعلا اون که ریده شمایی که کل مطالعات و سوادت از جهان پیرامونت به همین سایت محدود میشه و یک جمله معمولی فارسی رو هم نمی تونی آنالیز بکنی اگر خارج از حیطه مطالعاتت اینجا باشه، حالا مسائل پیچیده اجتماعی هم میخوای با سطح مطالعاتت اینجا آنالیز بکنی، فهمیدم خودتو به خری نزدی، بلکه خر بدنیا اومدی و خر هم از دنیا میری، فقط خدا بکنه بابات بجز تو تولیدمثل نکرده باشه!
ولی یک چیزو درست گفتی، تو اگر با من برخورد داشتی تو جامعه تازه اول مشکلت بود، چون من اهل حرف پامنبری و مفت و کسشعر تحویل دادن و خایه‌مالی بجای کار کردن نیستم، همون چیزایی که مملکت رو به قهقرا برده و شما میخواد بندازیش تقصیر همه بجز خودت! در مورد قضاوت هم درست میگی، اما این دقیقا اسلوب قضاوته، وگرنه شنیدن داستان و دادن حق به اون که داستان بهتری سرهم میکنه یا زورش بیشتره که کار نداره، چون تویی هم میتونه قضاوت بکنه!
اونکه نظر بدم یا نه هم به شما ربطی نداره، اینجا رو گذاشتن که نظر بدن، هر کسی هر نظری که داشت، تو برو باغچه خودت رو بیل بزن همسر آینده‌ات رو خوشبخت بکن و بچه‌هایی با سطح فهم خودت تحویل جامعه بده و تا ابد داستان تحویل بگیرن و سواری بدن به دیگران، فرقی نمیکنه داستان مال ۱۳۰۰ سال پیش باشه یا ۱۳۰ سال پیش یا همین ۱۳ روز پیش، فرق نمیکنه اون که داستان داره تحویلت میده آخوند باشه یا کراواتی یا فلان ناشناس تو سایت شهوانی، فرقی نمیکنه داستان رشادت فلان پهلوون باشه تو جنگ خیبر یا عملکرد فلان آدم سیاسی تو فلان مساله یا داستان گذاشتن کون مهرانا توسط لوکاس، تا وقتی نمیتونید آنالیز بکنید و تعصب دارید رو هرچیزی که فکر میکنید واقعیته همینه، سواری بدید به واسطه داستان‌ها، آدماش عوض میشن، اما ملت هستن که کماکان سواری میدن، حالا میخواد به واسطه داستان صدر اسلام باشه یا داستان مهران۲۰:۳۰، من یک کلمه گفتم تناقض زمانی هست تو این موضوعات که با هم مطرح شده با اون بازی که شرحش داده شده، هزار هفت مفت شنیدم اینجا، انگ خوردم، سرباز گمنام شدم، توضیحات مبسوط سیستم انتخاباتی فرانسه رو گرفتم، فرق سال شمسی و میلادی، با تیم نونهالان پی‌اس‌جی آشنا شدم، اما هنوز کسی نگفته چرا تاریخ که گفتن با واقعیت بیرون نمیخونه!
اصلا به تعریف شما من آدم مغرض و مریضی هستم، من فقط اومدم اینجا ایراد بگیرم، جواب ایراد منو اگر داری بده، جواب نداری چرا به من حمله میکنی و نیتم، اصلا من نیتم خیر نیست برعکس همه شما، اما این جواب مساله و سوال من نیست دوست کم‌سواد من! جواب من فقط یک کلمه است، تو اون تاریخ بازی چرا نیست!؟، وگرنه همه حرف‌های شما در مورد من و حمله به خصوصیات اخلاقیم دقیقا مشابه همون ذهنیتیه که تمام مشکلات رو بجای حل کردن به نیت دشمن خارجی و خباثتش ارجاع میده!

اما همه اینا یک طرف، الان واقعا به این رسیدم که:

2 ❤️

725701
2018-10-23 21:55:19 +0330 +0330
NA

جواب ابلهان حقیقتا خاموشی است!!!

2 ❤️

725719
2018-10-23 23:37:52 +0330 +0330
NA

?متاسفانه باید بگم حق با مستر هلمز عزیزه و بنظر من همه این اشخاص که از اقا مهران دفاع میکنن یا اسکلن یا خود مهران هستن (dash) و بنظر من خود مهرانه این نظرات و دلایل کسشر رو میاره (dash)

2 ❤️

725720
2018-10-23 23:59:35 +0330 +0330
NA

از کلیه و دمنه (متاسفانه متن یکم ثقیل هست برای افرادی که مطالعه کافی ندارند، اما من مایل نبودم ورژن کودکان و نوجوانانش رو بگذارم اینجا، قراره همه بالای ۱۸ باشند، اگر مایل بودید تو کتابفروشی‌ها میتونید نسخه کودکانش رو هم پیدا بکنید):

یراعه: کرم شب‌تاب

… و مثل من با تو چنانست چون آن مرد که آن مرغ را می‌گفت که «رنج مبر در معالجت چیزی که علاج نپذیرد، که گفته‌اند: وداء النوک لیس له دواء»
دمنه پرسید که: چگونه؟
گفت: آورده‌اند که جماعتی از بوزینه‌گان در کوهی بودند، چون شاه سیارگان بافق مغربی خرامید و جمال جهان آرای را بنقاب ظلام بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد. باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده، بر بوزینگان شبیخون آورد. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی می‌جستند، ناگاه یراعه‌ای دیدند در طرفی آگنده، گمان بردند که آتش است، هیزم بران نهادند و می‌دمیدند. برابر ایشان مرغی بود بر درخت، بانگ می‌کرد که: “آن آتش نیست”، البته کس بدو التفات نمی‌نمود.
در این میان مردی آنجا رسید، مرغ را گفت: “رنج مبر که به گفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی و در تو تقدیم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن، همچنان است که کسی شمشیر بر سنگ آزماید و شکر در زیر آب پنهان کند”.
مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزینه‌گان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند، بگرفتند و سرش جدا کردند.

2 ❤️

726055
2018-10-25 17:07:11 +0330 +0330
NA

نظر شما چیه؟مهران جان من از اول همه داستانت رو دنبال کردم یه جوری اصلا معتادش شدم واقعا عالیه زود ادامشو بزار ممنون

0 ❤️

726139
2018-10-25 22:51:54 +0330 +0330
NA

کیرم تو کونت مستر هلمز حالا یکی پیدا شده یه داستانی گذاشته که حال کنیم تو کسشعر می گی کس نگو بزار حال کنیم.

0 ❤️

726477
2018-10-27 14:44:06 +0330 +0330

مطمئنأ دستهای پشت این داستان بیغیرتی برای ارتقا و اشاعه بیغیرتی درکار بودند،وگرنه ما تو ایران بندرت بیغیرت و طرفدار آن را داریم.
تو دنیا ایرانیو با غیرت و شهامتش میشناسند.

0 ❤️

727081
2018-10-30 04:29:15 +0330 +0330

واقعا عالی بود مرسی

0 ❤️

727188
2018-10-30 18:28:53 +0330 +0330

مستر هولمز عزیز،
نوشته های شما رو خوندم و کاملا با شما هم عقیده هستم.
اولا که بشخصه خیلی از این داستان خوشم اومده و دنبالش میکنم و شدیدا منتظر قسمتهای بعدیش هستم.
اینکه این یک گزارش هست و یا یک داستان هیچ فرقی برام نمیکنه.
چیزی که مشخصه نویسنده بسیار قلم گیرایی داره، بدون غلط املایی و خیلی زیبا آدمو درگیر داستان میکنه.
فقط این قضیه رو نمیفهمم که چرا اصرار بر واقعی بودن داستان داره. من قضاوت نمیکنم که واقعیست یا نه، بنظرم حتی اگه واقعی نباشه خیلی بیشتر بنفع نویسندست که نشون میده چه خلاقیت بالا و ذهن بازی داره.
نکاتی که شما اشاره کردی (اصلا فوتبال و مکرون و فتح دماوند رو بیخیال) خیلی واضح بچشم میاد: که بنظر من هم جقی این داستان که نهایت فکرش برای پول درآوردن رفتن تو کیونت یا اجاره دادن خواهرش واسه یک شب هست نمیتونه همچین قلم شیوایی داشته باشه. یا مثلا کسی که ترک تحصیل کرده چطوری بسرعت برگشته و دیپلم گرفته و رفته دانشگاه.
بهرحال من دنبال مچگیری و اثبات واقعی یا غیرواقعی بودن این داستان ندارم، و هرکی هرطور عقل و منطقش قبول میکنه دنبال میکنه داستانو، بقول معروف هرکسی از ظن خود شد یار من.
فقط خواستم بگم که بیخودی مته بخشخاش نذار و خودتو اذیت نکن. مهم داستانشه که زیباست حالا من و شما میدونیم (یا فکر میکنیم) داستانه و اکثر دوستان فک میکنند حقیقیه.

مهران جان شما هم ادامشو بنویس که بسیار مشتاق خوندنش هستیم

0 ❤️

727311
2018-10-31 02:24:40 +0330 +0330
NA

به جای اسم داستانت میزاشتی گاییده شدن ابجیم اخه ما که عواقب ندیدیم انگار هم تصمیم نداری فصل بعدشو بنویسی

1 ❤️

728437
2018-11-05 12:49:52 +0330 +0330

داستان عجیبی و طولانی ای بود
والا خوندنش برام لذت بخش بود
نمیدونم ادامه داره یا نه؟؟

0 ❤️

728790
2018-11-07 07:18:19 +0330 +0330

پس چرا ادامه نمیدی؟؟؟؟
زود تر ادامش رو بنویس لطفا.

0 ❤️

729933
2018-11-12 21:31:31 +0330 +0330
NA

چقدر کسشعر میگی مستر هولمز داستانتو بخون برو گمشو دیگه
انگار پرونده قتل بهش دادن گفتن باید تا تهشو بخونی بعدشم سره نخا رو دنبال کنی بفهمی قتل کار کی بوده و گرنه کونت میزاریم
فقط کس میگه طفله کسخللللل

1 ❤️

730264
2018-11-14 16:24:11 +0330 +0330

داستانت ادامه هم داره یا همیجا تموم میشه دیگه

0 ❤️

731794
2018-11-23 09:26:37 +0330 +0330

کو فصل ۳ پس

0 ❤️

731846
2018-11-23 16:56:07 +0330 +0330

ی تایپیک بیشتر نداری

0 ❤️

731861
2018-11-23 20:24:13 +0330 +0330
NA

این فصل چهار رو کجا گذاشتی نشون نمیده
کسی اگه لینک تایپیکو داره بفرسته همینجا بیزحمت…

0 ❤️

731929
2018-11-24 01:08:36 +0330 +0330

دروغ مسگه بابا هیچ جا نیس

0 ❤️

740036
2019-01-07 12:55:25 +0330 +0330

کسی فصل4 روشو داره؟؟؟
متاسفانه خود مهران حساب کاربریشو پاک کرده هرجا گشتم پیداش نکردم.فصل 4رو هم تو تاپیکش گذاشته
کسی اگه کپی داره فصل اخرشو داستان کنه لطفااااااا

0 ❤️

740171
2019-01-08 00:56:05 +0330 +0330

مهران داستانتو کجا گذاشتی اکانتتو پاک کردی که نامرد

0 ❤️

740300
2019-01-08 18:37:33 +0330 +0330

دوستان فصل چهار ک تو تاپیک اکانت مهران بود و چهار قسمت بود رو خوندم. ولی متاسفانه مهران دلیت اکانت کرده . خلاصه فصل چهار مهران بالاخره مهرانا رو میکنه. هم از کون هم از کص . آخه تو ویلا نیما مهرانا رو از کص میکنه و چون کص مهرانا ارتجاعی بوده و مهرانا هم مست بوده اون شب قضیه رو نمیفهمن و بعدا ک رفتن دکتر فهمیدن … خلاصه مهران مهرانا با هم سکس داشتن بطور مرتب که بالاخره ی روز ک مهران داشته مهرانا رو از کص میکرده تو اتاقش خودش که مامانشون سر میرسه و قضیه لو میره و باباشون میفهمه و اینا از خونه فرار میکنن و زندگی جدیدی واسه خودشون میسازن. البته مهران بعد از اون ماجرا دیگه دست به مهرانا نزده و نمیزنه و طبق گفته مهران کمتر از یک ساله ک از این جریان میگذره

1 ❤️

741000
2019-01-12 14:26:22 +0330 +0330

سی اگه دامشو داره برا منم بفرستهههههه . خیلی روحیاتم به مهرانا میخورههههههه حتی شرایطم ولی داداشم ن

0 ❤️

741870
2019-01-16 23:23:25 +0330 +0330

دمتون گرم فصل چهار قسمت آخر رو هرکی داره مردونگی کنه بفرسته

2 ❤️

742152
2019-01-18 04:55:21 +0330 +0330

این داستان باید داشته باشه

1 ❤️

748472
2019-02-16 12:16:51 +0330 +0330

آقای هولمز اون لغتی که شماتو کامنت پنجم خط بیست و پنجم منظورت بود تو این جمله ((…بقول شما دادن درس عبرت به بقیه، قبول باشه برادر، اما باور بکن آدم غصه شما مریضه و لازم نیست کسی ازش عبرت بگیره …))بهش میگن <<قصه>> و با قاف نوشته میشه کسی که سواد ادبیش تا این اندازه پایین هست نمی تونه منتقد داستان نویسی کسی بشه که چنین قلم شیوایی داره

1 ❤️

772093
2019-06-07 04:18:32 +0430 +0430
NA

فصل آخرش رو نمیشه بزارین؟؟؟
خیلی منتظرم

0 ❤️

774235
2019-06-17 04:56:53 +0430 +0430

عالی منتظر ادامه داستانتم

0 ❤️

774676
2019-06-18 13:44:52 +0430 +0430
NA

کیرم تو داستانت،تا وسطاش خوندم اعصابم کیری شد بابا از این کسشعرا ننویس

0 ❤️

812157
2021-05-28 19:58:20 +0430 +0430

ادامش کو؟؟؟ مت پیدا نکردم 😭😭😭
لطفا هرکسی ادامش رو میدونه کجاست یا داره به منم بده 😞😢

1 ❤️

815244
2021-06-14 23:55:31 +0430 +0430

اکانت مهران همراه با بقیه داستان حذف شد اگر بقیه اش رو ذخیره دارید لطفا بفرستید

0 ❤️

815878
2021-06-18 13:31:35 +0430 +0430

کاری به راست و دروغ بودن داستانش ندارم ولی از حق نباید گذشت هم نویسنده قابلیه و هم داستانش تاثیر گذار بود

0 ❤️

815884
2021-06-18 15:17:32 +0430 +0430

مهران به جز این داستانت که شاهکار اصلی ات بود چن تا از داستانای دیگه ات رو هم خوندم. واقعا توی داستان نویسی بی نظیری. واقعا چرا نویسندگی رو کنار گذاشتی؟ کاری که توش بهترینی. ازت خواهش میکنم بازم برامون بنویسی یا حداقل اسم بقیه داستانات رو بهم بگو که هرکدومش جا مونده برم بخونم. ممنون ازت بابت داستانای فوق العادت🙏🙏🙏

0 ❤️

820956
2021-07-18 19:52:59 +0430 +0430

داداشا کی ادامه این داستانو داره واسم بفرستید لطفا

0 ❤️

835744
2021-10-04 06:08:05 +0330 +0330

تا الان هرکی درباره محارم مینوشت فقط فحش بود ک نثارش میشد،دوتا داستان اینجوری ک ارسال بشه تشویق جای فحش و ناسزا رو میگیره،تبریک ب نویسندگان داستانهای محارم،گویا برنده شمایید.

0 ❤️