رفاقت

1394/04/05

سلام من اشکانم 17 سالمه این داستان رو هیچ تغییری ندادم
اون روز قرار بود با بچه های سال دوم بریم بیرون.داشتم آماده می شدم که بابام اومد و 200 تومن پول بهم داد و گفت که نیازت میشه و از این حرفا… ساعت 7 با بچه ها تو کافه نشسته بودیم دیدم که ممد نگاهش به یه دختره خیره بود برای این که سر شوخی رو باز کنم گفتم چیه هواست کجاست ممد. دیدم که جواب نمیده بعد گفت که به نظرتون این دختره چند می ارزه؟ منم گفتم چیه میخوای بکنیش اون هم جواب داد اره مشکل داری؟ همون موقع سعید گفت که این دختره مال خودمه.بعد بلند شد و رفت به دختره شماره داد و نشست سر میز اونا
ممد که هنوز نفهمیده بود چی شده گفت ما هم بریم . که منم از خدام بود گفتم اره بعد بلند شدیم رفتیم سر میز اونا داشتیم حرف می زدیم که دیدم یکی اومد گفت داریم تعطیل می کنیم همون موقع نگاهم به ساعت افتاد .ساعت 11 بود.اصلاً هواسم نبود سریع بلند شدم و خداحافظی کردم و رفتم خونه…
فردا صبح تو مدرسه سعید داشت از بوفه خرید میکرد رفتم کنارش برگشت گفت -مفتی- من که نفهمیده بودم گفتم یعنی چی؟گفت دیشب دختره مفتی داد.من باور نکردم و گفتم کس نگو… اون هم گفت اگه باورت نمیشه بیا تو کلاس تا بهت بگم رفتیم تو کلاس دو تاخایه مال داشتن حرف می زدن نشد بعد عصر تو واتس اپ برام یه فیلم فرستاد وقتی دانلود کردم دیدم که بعله سعید با همون دختره تو حالت سگی ان من باورم نمیشد به ممد هم گفتم اون کونی هم گفت دیشب دو تایی باهم بودن کونم داشت می سوخت که دیدم از گوشیم صدا اومد وقتی چک کردم دیدم تو یه گروپ منو سعید و ممدو نگار و لادن ایم (نگار همون دختره است و لادن هم جی اف ممده )داشتیم چت میکردیم که نگار اومد تو پی وی گفت چرا دیشب فرار کردی منم یه کسی گفتم و اون قانع شد بعد از یکی دو ساعت چت کردن فهمیدم که همسن خودمه و سینگله منم تو کونم عروسی شد .فرداش سر کلاس از تو کیفم گوشی رو در اوردم و با نگار یِکـَم چت کردیم دو ماه گذشت کار ما به جایی رسیده بود که همش پای واتس اپ بودیم قرار بود اون روز بریم بیرون منم هرچی داشتم برداشتم و رفتم دارو خونه و کاندوم وتاخیری خریدم و رفتم سر قرار حدود ساعت 9 بود که مامانم زنگ زد و گفت که باید بریم شهرستان و الان هم حرکت می کنیم .پرسیدم که چی شده ؟ -عمم مرده منم تو دلم گفتم به کیرم و قطع کردم وقتی به نگار قضیه رو گفتم گفت الان حال ندارم بزار واسه فردا منم ناچاراٌ قبول کردم قرار شد نگار با دوتا از دوستاش بیاد منم با سعید و ممد و لادن ساعت 8 همه اومده بودن نگار با خودش سحر و لیلا رو اورده بود (سحر یکی از جنده های معروف بود) ممد مشروب هارو اورد سعید هم یه کم ماریجوانا جور کرده بود .نصفمون چت ونصف دیگه هم مست بودن که لیلا گفت بیاین یه بازی کنیم ما هم قبول کردیم لادن بازی شهامت یا حقیقت رو پیشنها کرد و داشتیم بازی می کردم که نوبت سعید شد اون هم شهامت رو قبول کرد وباید جلوی همه میکشید پایین .ما هم مشکلی نداشتیم. کیرش حدوداً 20 بود لیلا که مستی از سرش پریده بود سعید رو بلند کرد و رفت تو اتاق مامان بابام ما که از خنده مرده بودیم نوبت به سحر رسید اون هم حقیقت رو انتخاب کرد ممد بهش گفت که اهل سکس هستی ؟ سحر هم جواب داد اره .نوبت به من رسید و منم شهامت رو انتخاب کردم که نگار بهم گفت چقد دوسم داری منم گفتم خیلی . نگار گفت ثابت کن منم که منتظر همچین چیزی بودم بهش گفتم بیا توئ اتاق منو داداشم اونم بدون هیچ حرفی اومد تو اول تاخیری رو زدم و از لاله گوشش شروع کردم… داشتم ممه هاش که 75 بود رو لیس میزدم که ممد و لادن و سحر اومدن تو و رو تخت داداشم و اوناهم شروع کردن من و نگار تو دنیا خودمون بودیم که نگار گفت هنوز پرده داره و فقط کون منم قبول کردم و کاندوم رو کشیدم سر کیرم اول یه کم سخت بود ولی با چنتا تلمبه راحت کیرم تو کونش جلو عقب میرفت همون موقع سحر اومد و گفت که میخواد کس نگاررو بخوره نگار هم قبول کرد و منم به اجبار تغییر حالت دادم بعد از این که اب نگار اومد منم یواش کیرم رو لای پاش گذاشتم و چنتا تلمبه زدم و ابم اومد همون جا خوابیدیم و صبح هم با کمک لادن و ممد خونه رو تمیز کردم… ساعت 12 مامان و بابا رسیدن منم با خوشحالی ازشون پذیرایی کردم.اون روز کلاً تو واتس اپ بودم و با نگار چَت میکردم.یه مدت گذشت و من و نگار تا حدی عاشق هم شده بودیم که من حاظر بودم براش جونم هم بدم . یه روزتو کلاس یکی از بچه ها گفت نگار رو با پسر داییش دیده .من از اون روز همش به نگار شک داشتم و همش ازش سوال می پرسیدم که کجا میره و چکار می کنه ؟ ولی اون منو میپیچوند .یه هفته گذشت و شک من به نگار بیشتر می شد منم تو یکی از سایت های معروف مثبت هیجده ثبت نام کردم و همش داستان می خوندم.کارم به جایی رسید که 24 ساعته پای سایت بودم. یه روز که خونه خالی بود به نگار گفتم بیاد اونم قبول کرد و منم تو سرم داستان ها رو مرور می کردم. اتاق مامان و بابا رو تعزین کردم و داخل حموم هم عود روشن کردم .به بدبختی از سعید یکم عرق سگی جور کردم و اماده شدم و داشتم به نگار زنگ می زدم که صدای زنگ اومد تا در رو باز کردم نگار با خوشحالی اومد تو و منم ازش پذیرایی کردم و شب قرار شد اونجا بمونه منم که از خدام بود تمام خونه رو اماده کرده بودم و شب حدود ساعت 11 بود که بهم گفت امشب برام یه شب رویایی بساز. منم چشماش رو بستم و اونا خودم به اتاق بابام بردم . لباس هاشو که در اوردم,تنش یه بوی خیلی خوب میداد منم از ممه هاش شروع کردم داشتم ممه هاشو میخوردم که صورتمو کشید کنار و یه لب گرفتیم و ازم خواست که بهش رحم نکنم منمسریع به خودم تکون دادم و رفتم پشتش و بهش گفتم که کونش رو قمبل کنه بعد تو پوزیشن سگی جوری گاییدمش که نای حرف زدن نداشت بعد همونجا تو کونش ابمو خالی کردم و ازش خواستم که برام ساک بزن تا کیرم سر حال بیاد و بعد این که دوباره کیرم شق شد ازش خواستم همراهم بیاد تو حموم.شیر اب گرم رو باز کردم و کل حموم پر بخار شد از قبل هم بوی عود میومد و یکم عرق سگی ریختم و وقتی کاملا مست بود برش گردوندم و داشتم کسش رو میخوردم که یه نگار دهنشو اورد در گوشم و بهم گفت که جرش بدم .بعد چند دقیقه کیرمو یواش داخل کسش کردم و با سرعت کم تلمبه میزدم .بعد چند دقیقه سرعت رو بالا بردم و دیدم سرکیرم رنگی شد یه دقیقه فک کردم که دهنم گاییده میشه داشتم از ترس میریدم و اصلا هم به خودم نیاوردم بعد این که ارضا شدیم خودمونو شستیم و شب خوابیدیم اون میگفت که درد داره و از این حرفا تا این که فرداش زنگ زد و گفت که من پردشو زدم…منم خودمو زدم به کوچه علی چپ که چرا و چی شده … از اون روز به بعد دیگه بهش زنگ نزدم.

نوشته: اشکان


👍 0
👎 0
16886 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

464943
2015-06-28 07:03:35 +0430 +0430

باز با امیر عباس موافقم.

یه چیزی … “اتاق مامان و بابا رو تعزین کردم”
تعزین کردی؟ نه "تعزین " کردی؟ گوه خوردی بیسواد جارکش

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها