رقص گرگها (۳)

1394/11/24

…قسمت قبل

حسابی ترسیده بودم صورتشو از صورتم جدا کردو بهم نگاه کرد، فکر کنم میخواست تاثیر حرفاشو بسنجه. ترسیده و گنگ نگاش میکردم و چشام دو دو میزد باورم نمیشد همچین چیزی از من بخواد این اصلا تو مخیلم نمیگنجید . یهو سرش داد زدم معلومه چه فکری پیش خودت میکنی؟ ما اینکاره نیستیم اصلا برات مهم نیست؟ اینهمه زن هستن که شغلشون اینه برو یکی از اونارو بیار ، هه فکر نمیکنم که مشکل مالی داشته باشی، اما اگه به خاطر پولشه اونو من میدم فقط از ما فاصله بگیر، مکث کردمو با صدای لرزون ادامه دادم خواهش میکنم.
هنوز داشت نگام میکرد تو ذهنم پراز سوال بود ، چرا ما؟ چرا من؟ مگه در حق کسی بدی کرده بودم؟ این چه سرنوشتی بود؟ چرا باید چوب کارای اشتباه مامانو میخوردیم و هزار چرای دیگه
گفت اگه اینکاره بودین شاید انقدر که الان دوست دارم باهاتون باشم ، اون زمان یه درصدم نمیخواستم همینم جالبش میکنه .
هر چی حرف زدم، داد زدم، التماس کردم مرغش یه پا داشت عقلمم نمیرسید چیکار کنم فقطو فقط به راشا فکر میکردم ، تقدیرم این بود اگه قرار باشه بین خودمو راشا یکی داغون بشه و زیر دستو پای این مرد له، ترجیح میدادم خودم باشم ، نه دختری که واسش مادری کردم نه راشا کوچولوی خوشگلم…
رو بهش کردمو گفتم باشه .با لبخندپیروزی که رو لباش بود نگام کردو گفت: میدونستم چاره ای جز این نداشتی…وسط حرفش پریدمو گفتم اما …اخماش تو هم رفتو توپید اما و اگر دیگه نداریم…منم اخمامو کشیدم تو همو گفتم مرده و حرفش ، باید آژانس بگیری راشارو بفرستم پیش مامان، وقتی رسید و زنگ زد خبر سلامتیشو داد ، هر چی تو بگی… اومد وسط حرفمو گفت من میتونستم با هر دوتون باشم بدون شرطو شروط، اگه این کارو انجام میدم به خاطر اینه که، گریه مریه و زجه مویه در کار نباشه پسم نمیزنی .
با اینکه خیلی برام سخت بود و کاری که ازم میخواست غیر قابل باور قبول کردم چاره ای جز این نداشتم.
جمشید رفت سمت پله ها و گفت:میرم سراغ راشا اگه میخوای بیای بیا خواهرتو ببین.
رفتم دنبالش طبقه بالا چند تا در بود دم یکی از درا دو تا لندهور وایساده بودن، کلید انداختو درو باز کرد ، از پشتش سرک کشیدم و وقتی راشارو اونجور کز کرده کنج دیوار ، رنجور در حالی که سرشو روی زانو هاش گذاشته بودو موهای فر مثل سیم تلفنش دورش ریخته بود دیدم ، قلبم یه لحظه نزد، تحت هیچ شرایطی راشارو اینجور ندیده بودم.راشا همیشه شرو شیطون بوداز بچگی عادت داشت از درو دیوار بالا بره ، حتی تو بدترین شرایطم میخندید، راشای شیطون من کجاو این راشا کجا؟ سرشو اروم اورد بالا جمشیدو کنار زدم و رفتم سمتش تا منو دید بغضش ترکید و پرید بغلم. محکم گرفتمش و به خودم فشردمش، سر
و صورتشو غرق بوسه کردم و گفتم بی خیال عزیز دل آرشین ، تموم شد اروم باش ، اروم هییش. رو به جمشید گفتم زنگ بزن به آژانس، جمشید با سر تایید کرد و مبایلشو از جیبش در اورد دو باره رو کردم به راشا و به شوخی گفتم:چجوری توا گنده بکو دزدیدن آخه. دوست داشتم از اون حالت ترس درش بیارم ، من راشای واقعیو میخواستم، اما بر خلاف تصورم بلندتر زد زیر گریه دستمو فرستادم لای موهای فرشو نازش کردم و به چشمای مشکی و خمارش که الان از گریه ریزو قرمز شده بود نگاه کردم ، میون بغضو گریه گفت:ابجی غلط کردم ، دیگه ماشین شخصی سوار نمیشم و اروم اروم تو ضیح داد میخواسته بره تیراژه اژانس ما
شین نداشته که تصمیم میگیره با تاکسی بره که از قضا ادمای جمشید میبیننش و چون مامانو تحت نظر داشتن سوارش میکنن و با تهدید چاقو میارنش اینجا .
داشتم ارو مش میکردم که یکی از ادمای جمشید اومدو گفت اژانس اومده .راشارو راهی کردم، نمیرفت ، دست منو گرفته بودو میگفت توام باید بیای . بهش گفتم رسیدی زنگ بزن خیالم راحت بشه ، یکمم خونه مامان به خودش برسه برگرده خونه بابا.هر جور بود فرستادمش.
منو جمشید تنها شدیم وحشتناک ترسیده بودم . خوب کدوم دختریه توی همچین موقعیتی نترسه، میدونستم مامان اقدامی نمیکنه چون پای خودشم گیره و نباید منتظر یه گروه پلیس باشم.روی مبل زیر ذره بین جمشید نشستم و منتظر تماس راشا شدم از طرفیم خیلی ذهنم مشغول بود جمشید صدام کرد سوالی نگاش کردم تلفنو به طرفم گرفت ، ازش گرفتمو نزدیک گوشم کردم _الو راشین من رسیدم با گریه ادامه داد تو کی میای ؟
لبخند زدمو گفتم زود میام نگران من نباش…جمشد گوشیو ازم گرفت و قطع کرد ، با لبخند مشمئز کننده ای خیره شد بهمو گفت:کوچولو مرده و قولش نوبت توا که به قولت عمل کنی.
دستمو گرفتو با خودش کشید برد طبقه بالا آدماشم که تو خونه بودن مرخص کرد تو باغ باشن یه در قهوه ای رو باز کرد یه تخت دونفره و یه میز توالت قهوه ای تو اتاق بود یه فرش قهوه ای تیره به ابعاد 2 در 2 هم کف اتاق خودنمایی میکرد.
دستشو کشید رو گونمو و گفت:خیلی خوشگلی.
سرخ شدم کسی تا حالا اینجوری لمسم نکرده بود خیلیا میگفتن خوشگلم اما خوب نه با این لحن و تن صدا ، هم خجالت میکشیدم هم ترسیده بودم سرشو کرد تو انبوه موهامو بو میکشید ، زمزمه کرد چه بوی خوبی میدی اوووم
دوست داشتم پسش بزنم اما عقلم می گفت فعلا نه به هر حال اون کار خودشو میکنه.باید فکری میکردم ، اما ذهنم قفل شده بود انگار، تو هیچ کدوم از کتابایی که خونده بودم ننوشته بود اینجور مواقع باید چه غلطی کنم. لباشو گذاشت رو لبام شکه شدم و چشام گرد شد اما اون چشماشو بسته بودو به شدت لبامو میمکیدو گاز میگرفت، نفس کم اورد کشید عقب چشماش خمار شده بودو نگاش بین لبامو چشمام میلغزید.کم کم یه خنده زشت نشست رو لباش ، بغلم کرد و گفت:کوچولوی خوشگل من به سمت تخت رفتو گذاشتم روی تخت لباسامو در میاورد و من از ترس میلرزیدم ، واقعا نمیدونستم توی اون موقعیت باید چیکار کنم چشمش ک
ه به تاپ توریه قرمزم خورد بهت زده نگاش میخم بود. با خودم گفتم خاک تو سرت که یه لباس درستوحسابیم تنت نیست یارو همینجوریش نزده میرقصه سوتینم که نبستم پووف.
لبامو بوسید گردنمو بالای سینمو که از تاپ زده بود بیرون زبون میزد.من واقعا ترسیده بودم هیچ احساس خوشایندی نداشتم وحشی شده بود با دندون تاپمو پاره کرد، از ترس جیغ زدم نگام کرد ، نمیدونم تو چشمام چی دید که لبخند زد لباشو گذاشت رو لبام میخواستم فحشو بکشم به جونش، انگار با زنش خوابیده مرتیکه، اگه موقعیتمو نمیدونستم میگفتم الان شب عروسیمه اینم شوهرمه که از قضا بد جور عاشقو هلاکمه ،
بقیه تاپمو با دست پاره کرد بهش چشم غره رفتم داشت به قیافم میخندید چشمش به سینه هام افتاد و گفت اوووف تو چی هستی دختر .سینه های سفتمو تو مشتش گرفت…کاش مست بود کاش حواسش پرت میشد میتونستم فرار کنم اما شانس من نه فیلم فارسی بود نه فیلم هالیوودی که یه سوپر من نجاتم بده.سینهامو کرد تو دهنش میمکید و نوکشو گاز میگرفتو با اون یکی دستشم شلوارمو در میاورد ، تو دلم خدارو صدا میکردم که چشمم خورد به یه چوب کنده کاری شده شبیهه شمشیر که رو دیوار نصب بود ، خدا خدا میکردم فرصتی پیش بیاد دستم بهش برسه ، من زیر این لندهور حتی نمیتونستم یه سانتم تکون بخورم.
شرتمو با یه حرکت تو پام پاره کرد و تیکه هاشو انداخت کنار ، برم گردوند و دوباره افتاد روم، کنار گوشم گفت :امشب تا صبح کلی قراره بهمون خوش بگذره کوچولوی سکسی اما من اول دوست دارم یه ناخونکی به کون خوشگلت بزنم ، دستشو کشید رو باسنم و ادامه داد دختر تو خیلی سکسی هستی جوووون.
تا اومدم به خودم بیام بفهمم چی به چیه بازور خوشو تو من جا میکرد ، از دردو ترس داشتم قبض روح میشدم، به طور غریضی میخواستم از زیرش فرار کنم، که نگهم داشت و با ضرب و فشار تو پشتم فرو کرد، از درداشک تو چشمام جمع شده بود و جیغ زدم ، با دستش جلوی دهنمو گرفتو شروع به عقب جلو کرد.من فقط میخواستم برم فرار کنم میخواستم این یه کابوس وحشتناک باشه غرورمو له شده میدیدم شخصیتم خوردو خاکشیر شد من ادم جا نماز اب کشیدن نبودم ادمیم نبودم که بخوام ازدواج کنم بچه طلاق اصولا با خانواده تشکیل دادن مخالفه منم همینطور بودم اما مثل بقیه دخترا رویا داشتم دلم میخواست اولین کسی که
لمسم میکنه عشقم باشه یا حتی کسی که بهش حسی داشتم نه این چلغوز قاچاقچی نه با این فضاحت نه از اجبار.
نمیدونم چقدر گذشت اما واسه من هر لحظش یه سال بود ارضا شد و روم افتاد . گفتم پاشو از روم ، اول نیم خیز شد بعد کنارم افتاد .گریه میکردم بهش نگاه کردم با چشمای خمارش ، داشت نگام میکرد و دید میزد، مرتیکه هیز انگار نه انگار الان ارضا شده. گفتم میخوام برم دستشویی ، به در دیگه ای که تو اتاق بود اشاره کرد چطور تا الان متوجهش نشده بودم درست کنار در ورودی.
با هزار بدبختی پاشدم مانتومو چنگ زدمو گرفتم جلوم که بپوشم ، از دستم کشید و با نیشخند گفت لازمش نداری خوشگله هنوز کلی کار دارم باهات و یه بوس فرستاد برام . رفتم دسشویی و به خودم تو آینه ذول زدم رنگم حسابی پریده بود اب زدم به صورتمو به خودم گفتم من از اینجا فرار میکنم اگه یه بار دیگه دست این مرتیکه بهم بخوره خودمو میکشم .
واقعا سخته خیلیم سخته اون درد جسمی به خاطر نزدیکی از پشت یه درد کوچیک بود در مقابل دردی که تو قلبم حس میکردم.غرورمو گرفت شخصیتمو زیر پاهاش خورد کرد احساس کثیفی میکردم خودمو شستم و اب به سروصورتم زدم اومدم بیرون جمشید تو اتاق نبود.شلوارمو پوشیدم از لباسام که چیزیش نمونده بود مانتومم تنم کردم شالمم که پایین بود .صدای پای جمشید که اومد خیز برداشتم سمت اون چوب بلند حکاکی شده ی روی دیوار با یه حرکت برش داشتمو گذاشتم کنار تخت جوری که دیده نشه جمشید اومد داخل
_رفتم برات شربت عسل بیارم و خود عسلو خیلی رنگت پریده .
واسه خودشم مشروب اورده بود .مشروبشو رفت بالا و گفت چرا مانتو تنت کردی از من خجالت میکشی؟ و اون خنده کریهش باز نقش بست رو صورتش و ادامه داد نه که من همرو ندیدم؟. به خودم یه حالت بی تفاوت گرفتمو گفتم اینجوری راحت ترم ، شربتو میخواستم بخورم اما با شک به جمشید نگاه کردم ، چشم غره رفتو گفت نترس چیزی توش نریختم چون دختر خوبی بودی و کم جیغ داد کردی دوست دارم تو بقیه عملیاتم به هوش باشی.
نیمچه لبخندی زدم که باعث تعجبش شد برای اینکه به چیزی شک نکنه مخصوصا نبود اون چوب روی دیوار گفتم :خوشحالم که سر قولت راجب راشا موندی سر تکون دادو خم شد لیوان خالی شربتو ازم گرفت، که بزاره روی میز ارایش بدون اینه.میز ارایش رو به روی تخت بود تا پشتشو بهم کرد چوبو برداشتم و محکم کوبیدم رو سرش، فقط رو دو زانوش فرود اومد تو دلم گفتم عجب سگ جونیه تا صداش در نیومده دومیو محکم تر زدم که پخش زمینش کرد
و بیهوش افتاد از سرش خون میومد با دو به سمت پنجره رفتم خدارو شکر حفاظ نداشت ، بازش کردم و بیرونو نگاه کردم انتهای باغ بودو دیوار نزدیک ، اگه میرفتم پایین ، دیوار 10 متر بیشتر فاصله نداشت باهام . از در ورودی که نمیشد رفت ادمای جمشید میدیدنم فقط میموند فرار از پنجره، میترسیدم کسی بیاد یا جمشید به هوش بیاد اخرین نگاهمو بهش انداختم هنوز خون الود رو زمین افتاده بود.
از پنجره اویزون شدم و دستامو ول کردم روی پاهام فرود اومدم ، پام بدجور درد گرفته بود اما ادمیزاد وقتی تو موقعیتای اینچنینی قرار میگیره تنها چیزی که واسش اهمیت نداره درده.
از دیوار نمیتونستم بالا برم اگه راشا یا ارش بودن سریع از دیوار بالا میرفتن اما من میونم با اینکارا خوب نبود .یه بشکه پلاستیکیه ابی رنگ اونجا بود گذاشتمش کنار دیوار و خودمو کشیدم بالا و از دیوار اویزون شدمو باز فرود اومدم روی پای بیچارم .
اون حدود همه باغ بود و شانس گند من یه ماشینم رد نمیشد . مثل دونده دو ماراتون میدوییدم ، کلاه مانتومو سرم کرده بودم اما فایده چندانی نداشت موهام بلند بود و از دو طرف بیرون ریخته بود. به خیابون رسیدمو از مردم ادرس اژانسو گرفتم و مستقیم رفتم دم یه اژانس باورم نمیشد انقدر راحت فرار کرده باشم و از طرفیم میترسیدم جمشیدو کشته باشم.

ادامه دارد…

دوستان واقعا باعث دلگرمیه وقتی بخش نظراتو میخونم راستش من داستانو همینجا توی ارسال داستان تایپ و سند میکنم یعنی جدا پاک نویسو و ویرایش نمیکنم بهر حال چشم خیلی سعی میکنم صحیح بنویسم و از این به بعد بیشتر حواسم به ویرایش داستان هست یه خواهش کوچو لو هم دارم اونم اینه که اگر داستانو دوست دارید و میخواید زودتر اپ بشه بهش امتیاز بدین و باور کنین فقط هدفو هدف زود به زود اپ شدنه داستان چون میره تو صف اگه امتیاز مقبولو نداشته باشه و دیر اپ میشه بازم ممنونم از همراهیتون دوستتون دارم♥

نوشته: اگه گفتی من کیم؟


👍 17
👎 8
12983 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

530781
2016-02-13 13:30:44 +0330 +0330

بسیارعالی ادامه بده لطفا.

0 ❤️

530804
2016-02-13 17:14:59 +0330 +0330

سلام.خیلی خوب و روان می نویسی.ادامه ش رو زودتر بزار.موفق باشی

0 ❤️

530821
2016-02-13 23:33:05 +0330 +0330
NA

خوبه
ولی واسه سه قسمت خیلی جلو نرفتی
مرسی بابت وقتی ک گذاشتی

0 ❤️

530825
2016-02-13 23:54:18 +0330 +0330

سلام،داره جالب تر میشه،اینقدر نگران درست نوشتن یا حالا غلط املایی نباش،اصل،داستان خوبه و شمام داستانت خوبه عزیزم،منتظر ادامه هستم،امتیاز هم تقدیم شد چنانکه قسمتهای قبل و … مرسی

0 ❤️

530849
2016-02-14 10:03:55 +0330 +0330

زیاد با خود داستان حال نکردم ولی نگارشت خیلی خوبه مخصوصا تشبیهاتتو خیلی دوست دارم امیدوارم قسمت بعدی رو هم واسه خواننده هات زود تر آپ کنی اینم لایک من که بهت دادم

0 ❤️

530981
2016-02-15 15:28:24 +0330 +0330

چقدر کوتاه شد یکهو وسط نوشتن خسته شدی گفتی ولش کن ، تا همینجا فعلا بسه، اما خارج از شوخی این قسمت هم، خوب بود ، صحنه پردازی فرارت قوی بود ، فقط یه ذره دیگه رو نوشتار بیشتر دقت کن ، بخدا کاری نداره ، اینو حل کنی ، دیگه جای گیر دادن باقی نمیذاری ، آها یه چیزی ، امیدوارم اینا تخیلاتت باشه ، چون اینجوری میتونم بهت گیر بدم که برای ارضای نیاز سکسی رفقا اجبارا صحنه تجاوز رو گنجوندی تو داستان و بعد چوب برای زدن تو سر متجاوز پیدا کردی ، نمیشه بهش گیر گفتا اما یه جورایی غیر قابل هضمه ، یا شاید من باهاش کنار نمیام ، چون اگه واقعا تصمیم داشتی شخصیت ماجرا سکس نکنه هزار و یه راه دیگه بود ، میذارمش به حساب اینکه برای سایت سکسی سعی کردی داستان سکسی بنویسی…
موفق باشی

0 ❤️

530985
2016-02-15 17:06:16 +0330 +0330

خیلی خوب بود…از دفعات قبل بهتر شده بود و دقیقتر ویرایش شده بود…خسته نباشی

0 ❤️

530987
2016-02-15 18:26:41 +0330 +0330

16 سالمه از ایلام سفیدو کم مو هستم تو سکسم هیچ محدودیتی ندارم فاعل از ایلام یا کسی که بتونه بیاد

0 ❤️

531166
2016-02-18 05:29:41 +0330 +0330

واقعا عالی بود هر داستان از داستان قبل بهتر این قسمتم عالی بود منتظر بقیش هستیم

0 ❤️

531348
2016-02-20 09:07:37 +0330 +0330
NA

افرین .

0 ❤️

531570
2016-02-22 08:53:07 +0330 +0330
NA

عالیه ?

0 ❤️

533248
2016-03-13 11:22:29 +0330 +0330

زیبا بود عزیزم لایک …منتظر ادامه هستیم

0 ❤️