رنگ من (۱)

1400/05/10

قسمت اول: قرمز

سلام.
اولین باره که دارم تلاش میکنمم قلممو توی سبک اروتیک و عاشقانه امتحان کنم و ببینم میتونم خودم رو توی این مدل نوشته ها جا بندازم یانه.
امیدوارم این داستان براتون دور از واقعیت نباشه و بعد از خوندنش تایمتونو هدر نداده باشم.
این داستان یه تراژدی نیست. یه داستان کمدی هم نیست. رنگ من، یک داستان هفت قسمتی که هر قسمت به یک رنگ خواهد بود.
این یه رنگین کمونه که شما قراره از رنگاش لذت ببرین.

ارادتمند: و.قلابی

___یک خط دراز جهت جداسازی داستان از چرندیات نویسنده

چشمهای سیاه جذابشو به چشمام دوخت. نفس های سنگین و داغم به صورتش میخورد.
پرسیدم:" مطمئنی خونوادت امروز نمیان؟ " ناخنهاشو توی کتفم فرو کرد و اجازه دادم از دردی که توی تنم حس میکنم لذت ببرم. تلمبه های محکم تری داخل کصش میزدم. سینه های نرمش زیر ضربه های کمرم میلرزید و منو تحریک میکرد.
الهه تازه امروز برگشته بود. بعد از شش سال دوری و درس خواندن در دانشگاه شیراز. شیش سال تموم اون رو از نزدیک ندیده بودم چون خونوادش نقل مکان کرده بودن به شیراز و تا مازندران فاصله ی زیادی داشتن. و الهه درست وقتی دانشگاهش تموم شد زودتر از خونوادش برگشت تا درکنار من باشه. خونوادش دو روز دیرتر از اون میان تا بتونن تموم وسایل رو جمع کنن و خونه ی شیراز رو برای فروش بذارن. نگاهمو از روی نوک قهوه ای سینه هاش به چشماش بردم. متوجه شدم که چشماشو بسته و بجای ناله کردن نفس نفس میزنه. آب غلیظ و گرم توی کصش اطراف کیرمو گرفته بود و باعث میشد صدای فرو رفتن کیرم داخل کصش جفتمونو تحریک کنه.
فشار ناخنشو بیشتر کرد و من آروم تنم رو بیشتر بهش نزدیک کردم… تلمبه هامو توی کصش نرم تر کردم. لبهامو روی گردنش گذاشتم. دستهاشو از روی کتفم برد پایین تر و گودی کمرم رو لمس کرد. دستای دخترونه ش واقعا ارومم میکرد. با تمام وجود دوست داشتم محکم توی بغلم فشارش بدم و هیچوقت ازش جدا نشم. لبهامو از روی گردنش برداشتم و به صورت گر گرفته اش نگاه کردم. لبهاش از نفس نفس زیاد خشک شده بود.
لبامو نزدیک لباش کردم و اروم به لبهاش زبون کشیدم. وقتی زبونمو روی لبهاش حس کرد گردنشو بالا اورد تا زبونمو بین لبهاش بگیره. دستهاش از گودی کمرم پایین تر رفتن و کونم رو لمس کردن. از میزان تشنگیش برای بوسیدنم لذت میبردم. سرم رو عقب بردم و زبونم از بین لباش اومد بیرون. اومد بالاتر و دوباره لبهامو بین لبهاش گرفت و باز من عقب تر رفتم که به کونم چنگ زد و محکم به خودش فشار داد. کیرم تا جای ممکن توی کصش چسبیده بود. محکم لباشو قفل لبام کرد و شروع به خوردنشون کرد پشت هم لبهامو میخورد و ناخنهاشو بیشتر در کپل های کونم فرو میکرد.
منقبض شدن کصش رو حس میکردم. کیرم رو تو خودش میمکید و کیرم پشت هم توی گرمای کصش نبض میزد. چشمهام از لذت بسته شد و لبهامو از لبهاش جدا کردم. تصور کرد که میخوام کیرمو بیرون بکشم برای همین بیشتر کونم رو چنگ زد و به خودش فشار داد.
-“آآآآآآه.الهه ی من”
وقتی اسمش رو به زبون اوردم ناله ی تو گلویی کرد و حس کردم که کصش بیشتر منقبض شد. از اینکه اسمشو میشنید لذت میبرد. این حسِ “وجودداشتن” براش لذتبخش بود.
کیرمو با سرعت بیشتری توی کصش میکوبیدم. دوباره صداش کردم. “الهه ی شیرینم”
درحالی که نفسهاشو به زور کنترل میکرد جوابم رو داد، “جانم! "
پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و خودشو بهم میکوبید. معصومیت چهره‌ش و وحشیگری و تشنگیش به سکس، برای من پارادوکس شهوانی ای بود که منو صدبرابر شیفته ی خودش میکرد.
گفتم:“دلم برات تنگ شده بود. خیلی تشنتم”
انگار منتظر این اعتراف نه چندان پنهان من به تشنگیش بود.
-" بگا میلاد. منو بگا.”
تلمبه هام توی کصش به طرز وحشیانه ای سریع شده بود. بی اختیار کیرم توی کصش حرکت میکرد. به موهام چنگ زد و صورتمو به لباش چسبوند. میتونستم تصور کنم که رژلبش به صورتم مالیده میشه. زبونشو بیرون اورد و شروع کرد به کشیدن زبونش روی صورتم. توی بغلم فشارش دادم. روی تخت مادر و پدرش درحال سکس با پسری بود که چند سال ازش دور بود. به این فکر میکردم که شیش سال پیش اخرین شب قبل رفتنش روی همین تخت بامن سکس داشت. من شیش سال تموم از الهه ی نازم دور بودم…
از این پوزیشن خسته نشده؟ بیشتر از بیست دقیقست که زیر من روی تخت خوابیده و دارم توی کص تنگش تلمبه میزنم
بعد از لیس زدن صورتم دوباره لبهامو بوسید و زبونشو از بین لبام وارد دهنم کرد. زبونمو دور زبونش میچرخوندم. من حتی طعم زبون این دختر رو دوست داشتم. محکم بغلم کرد و زبونشو بین لبام فشار دادم. ترشح اب دهنشو توی دهنم حس میکردم. دستمو بردم پایین و چوچولشو بین دوتا انگشتم فشار دادم. توی دهنم صدایی شبیه به جیغ در اورد و بهم چسبید.
لبهامو از لباش جدا کردم. اب دهنمون بین لبامون کش اومد. چشمای خمارشو باز کرد و گفت:" سگتم. منو مثل یه سگ بکن. "
صورتشو نوازش کردم و از فرصت مناسبی ک برای عوض کردن پوزیشن داشتم استفاده کردم. چهار دست و پا جلوم بود و من محکم بهش چسبیدم. کیرمو تا ته توی کصش فرو کردم.
-“آاااااااه میلادددد. بکن.”
محکم بهش چسبیدم و شروع کردم به گاییدن کصش. چسبیدن لپای کونش به تنم حس خوبی داشت. روی تنش خم شدم و همینطور که کیرمو داخل کص تنگش میکوبیدم لبهامو روی بازوهاش گذاشتم و مثل یه سگ حشری که تشنه ی صاحبشه میکردمش.
الهه ناله میکرد و گاهی کونشو میلرزوند. :" جوووون کیر کلفتت واسه دخترخالت شق شده؟ دلت برای کص دخترخاله جونت تنگ شده بود؟ بگا قربون توله سگ حشریم برم. کص تنگ دخترخالتو بگا. گشادم کن عزیزم."
حرفاش به شدت تحریکم می‌کرد. همون حرفایی که همیشه میزد. واقعا حس خوبی داشتم که بعد شیش سال عوض نشده وهنوز همونطوریه ک دل منو برده بود. خیس عرق شده بودیم و من هرلحظه کیرم وحشیانه تر نبض میزد.
الهه سرشو گذاشت روی زمین و دستاشو روی کونش گذاشت. لپای کونشو به هم فشار داد و بعد از هم بازش کرد. سوراخ کونشو میدیدم که باز و بسته میشد.
با صدای لرزون از شهوتش گفت :“ببوسش”.
دوباره روی تنش خم شدم. همینجور که تلمبه میزدم بین کتفشو بوسیدم. ناله های الهه بلند شده بود.
رفتم پایینتر و کمرشو بوسیدم. گودی کمرشو بوسیدم. کمرشو بیشتر داد پایین و کونشو قمبل کرد. به سوراخ کونش نگاه کردم بین لپای گوشتی کونش خودنمایی میکرد. لبامو روی سوراخ کونش گذاشتم و بوسیدم.
-“آآآآآآآآآآآآآآآآآآه”
ناله هاش تنمو از لذت میلرزوند. دوست داشتم وقتی از کارای من لذت میبرد. زبونمو از بین لبام روی سوراخ کونش گذاشتم و لیسش زدم. به موهام چنگ زد و سرمو توی کونش فشار داد. تند تر کونشو میلیسیدم و اون لذت میبرد. با یه دستش سرمو به کونش فشار میداد و با دست دیگش چوچولشو میمالید. اب دهن غلیظمو به سوراخ کونش مالیدم و اروم اروم زبونمو بردم داخل کونش.
-“اوووووف میلاد. دیوونم میکنی. ااااه.”
بعد از اینکه سوراخ کونش خیس شد. بلند شدم و کیرمو گذاشتم لای کون گوشتی . سر کیرمو روی سوراخ کونش گذاشتم و فشار دادم. حرفی نمیزد و فقط نفس نفس میزد. خم شدم روش و همینطور که داگی استایل بود ممه هاشو گرفتم که نفسشو از شهوت داد بیرون و خودش محکم کونشو بهم چسبوند.
آاااااااه. کیرم ذره ذره توی کون تنگ خوش فرم دخترخالم فرو رفت. دستشو سریع از روی کصش گذاشت روی دهنش که جیغ نزنه و با دست دیگش شکممو فشار میداد که فرو نکنم. اما این مقاومتش غریزی بود و میدونستم که میخواد ادامه بدم. یه دستمو از روی ممه ش بردم روی کصش و تند تند براش مالیدم.
با دست دیگم نوک ممه هاشو میمالیدم. کیرمو اروم توی کونش فشار میدادم.
اااااااااااااه. جفتمون همزمان ناله میکردیم. وقتی به بودن کیرم توی کونش عادت کرد اروم شروع کردم به حرکت دادن کیرم توی کونش.
گردنشو میخوردم و توی کونش تلمبه میزدم. میدونستم الهه میخواد که براش حین کردنش حرف بزنم اما نمیدونستم چه مرگمه. اونقدر محو کردن الهه بودم که هیچی برای گفتن نداشتم. فقط میخواستم بعد چند سال بیشتر و بیشتر حسش کنم.
الهه اما به درموندگی من نبود :" اوووووف میلادم گرمای کونمو دوس داری؟دلم برای کلفتی کیرت تنگ شده بود. دیگه هیچوقت کیرتو از کونم بیرون نیار"
حرفاش تحریکم می‌کرد و تلمبه هام هرلحظه سریعتر میشد. " اااااه بگا میلاد. جندتو بکن. حتی اگه مامانم هم رسید و دخترشو لخت تو بغل میلادش دید تو فقط منو بگا. نمیذارم هیچی جلوی بودنتو بگیره. میخوام تا شب توی کونم تلمبه بزنی میلاد. "
زیر تلمبه هام بیشتر عرق میکرد. هوای اتاق هر لحظه گرم تر میشد. الهه گاهی کونشو قفل میکرد که کیرم سخت تر توی کونش حرکت کنه ک مجبور شم محکمتر بکنمش.
ناله های الهه بلندتر شده بود. میدونستم نزدیک ارضا شدنشه. تند تر چوچولشو مالیدم و محکمتر تلمبه زدم.
کونش هرلحظه بیشتر منقبض میشدو کیرمو بیشتر تحریک میکرد. بدون هیچ حرفی فقط جفتمون ناله میکردیم. ضربان قلبم چندبرابر تند تر شده بود. خودمو به الهه میکوبیدم و تن لختشو لمس میکردم. الهه چند بار محکم خودشو به من کوبید و با یه جیغ بلند ارضا شد. من هم محکم بهش چسبیدم. و باورم نمیشد که همزمان باهاش ارضا میشم. کیرم وحشیانه توی کونش نبض میزد و آبم توی کونش میریخت. برای سه ثانیه کاملا توی لرزش و لذت تنم فرو رفتم. هیچی جز لذت حس نمیکردم…
ثانیه اول…
من سالها بود که این دختر رو با تمام وجود دوست داشتم.
ثانیه دوم…
شاید بهتر بود بالاخره امروز توی سن 28 سالگی بهش اعتراف کنم.
ثانیه سوم…
من توی تموم این سالها هیچوقت بهش نگفته بودم دوستت دارم. درواقع اصلا رابطه ی ما توافقی بود و قرار نبود عشقی وجود داشته باشه. اما من دوستش داشتم و حالا حس میکنم اون هم دوستم داره.
ثانیه چهارم…
“خوبی میلادم؟”

درحالی به خودم میام که توی همون حالت داگی، به تن الهه چنگ زدم و خودمو بهش فشار میدم تا خستگی ارضا رو با گرمای تن فرشته ی زیبام عوض کنم.
جواب دادم:“خوبم عزیزم”
-“دلم برات تنگ شده بود”
-“منم!”

میدونید بعد سکس با کسی که دوسش دارید یه دقیقه هایی هستن که بی دلیل حالت خوبه. موضوع فقط ارضا شدنه نیست. فقط… انگار حس میکنی اون لحظه فقط یک نفر وجود داره و تموم مشکلات ازبین رفتن.
من درست توی اون لحظه بودم.

-" الهه"
نگاهم کرد:“جون دلم!”
مکث کردم. دستم رو روی صورتش کشیدم و نوازشش کردم. لبخندی که روی صورتش نقش بست یه حس گرمایی رو توی قلبم زنده کرد. پیشونیشو بوسیدم. “میدونی، این چن وقت که نبودی واقعا سخت بود! یعنی درسته چت میکردیم حرف میزدیم اما…”
-“اما کم بود.”
حرفمو که کامل میکنه اروم میگیرم. سرمو به نشونه تایید تکون میدم و ادامه میدم:" دلم خیلی برات تنگ شده بود الهه. توی این مدت واقعا جای خالیت حس میشد"
الهه چشماشو ریز کرد." میلاد؟ " با اون شلوارک گل گلی گشادش جلوم نشست و دستامو گرفت." توی چشام نگاه کن و بگو. واقعا این چند سال که نبودم با چند نفر بودی؟"
سرمو تکون دادم. الهه گفت:“هیچکس؟ " تایید کردم. خندید. گفت:” باورم نمیشه! "
گفتم :“موقع رفتنت که بهت گفتم با هیچکس وارد رابطه نمیشم تا برگردی.”
لبخند زد. از همون لبخندایی که میگفت بهت اعتماد دارم. یه لبخند سرخ.
فقط شلوارک پاش بود و هنوز بالاتنه ش پوشیده نبود. اروم دستمو روی سینش گذاشتم و شستمو روی نوک ممه ش حرکت میدادم . نفساش عمیق شد. با هر دم و بازدم سینه ش تو دستم بزرگ و کوچیک میشد. دستشو روی دستم گذاشت و به سینش فشار داد. آروم گفت:“میخوامت!” از تخت پایین رفتم. لبه ی تخت نشست. شلوارکش رو پایین کشیدم.
الهه لبخند زد و صورتمو لمس کرد. دستهای لطیف دخترونش باعث شد چشمهامو ببندم و چند لحظه ای آروم بگیرم. دستش رو از صورتم به سمت موهام برد و پشت سرم رو نوازش کرد. آروم آروم سرم رو لای پاهاش هدایت کرد و من مشغول بوسیدن کص خیس و گوشتی الهه شدم. زبونم رو لای خط کصش حرکت میدادم و محکم میمکیدم. صدای ملچ ملوچ خوردن کصش اونو شهوتی تر می‌کرد. حس فشار دست یه دختر وقتی شهوتیه واقعا جذابه. و من این تشنگی الهه رو میپرستیدم. لبهامو روی چوچولش گذاشتم و محکم بین لبام فشارش دادم.
یاد چند سال پیش افتادم. عادتمون بود که حین کارای روزمره باهم ور بریم. گاهی مثل الان. من کصشو میخوردم و اون با گوشیش کار میکرد یا کتاب میخوند. یا وقتی من مشغول کاری بودم اون لبهای سرخشو دور کیرم حلقه میکرد و برام ساک میزد.
لذتی که با اون تجربه میکردم هیچوقت نمیذاشت به سمت دختر دیگه ای کشیده بشم. نه اینکه بگم خیلی ادم وفاداریم. اما پسر، الهه واقعا میدونه چطوری تورو مطیع و محتاج خودش بکنه. درحالی که سرمو لای پاهاش فشار میداد به چشمام نگاه می‌کرد. توی چشماش حس برتری بدون تحقیر رو میدیدم. دوستم داشت، و اینکه میدونست من چقدر بهش وابستم بهش حس با ارزش بودن میداد. ذره دره ترشحات کصش بیشتر شد و ابش توی دهنم می‌ریخت.
الهه آه و ناله میکرد و سرمو بیشتر به کصش میچسبوند. گفت: “میدونی میلاد، من واقعا وابستتم.”
با سرعت بیشتری زبونمو روی کصش میکشیدم
-"وقتی توی بچگیمون باهم با این حس اشنا شدیم، بعد از چندسال که چشممون به دورمون بیشتر باز شد. آااااه. همیشه به این فکر میکردم که روزی که باید این رابطه رو تموم کنیم چقدر اذیت میشیم. جدایی اجتناب ناپذیر بود. "
زبونمو تند تند روی سوراخ جیشش میکشیدم و اب کص غلیظشو میلیسیدم.

  • " آاااااااه. میلااااد." به موهام چنگ زد.“حالا که اینهمه سال ازش میگذره. وقتی چند سال ازت دور بودم. فهمیدم که هیچوقت بدون تو نمیتونم. آیییییی”
    انگشتاش دور موهام قفل میشد و حس میکردم پاهاشو بیشتر داره به هم میچسبونه. سرم بین رونش بود و تا جای ممکن محکم چوچولشو میمکیدم و لیسش میزدم.
    -“نمیخوام هیچوقت ولم کنی. خواهش میکنم. آه آه آاااااااااااه” کص خیسش شروع به منقبض شدن کرد.
    -“میلاد من سگتم خواهش میکنم بمون. همیشه بمون… نمیتونم با هیچکس جز تو باشم. حتی اگه ازدواج هم کردی باز میخوامت. آاااه. حتی اگه ازدواجم کردم باز کیر تو مال منه…”
    دستهاش شروع به لرزیدن کرد. حالا دو دستی به موهام چنگ. زده بود و محکم سرمو به کصش فشار میداد. چوچولشو محکمممممم میمکیدم.
    -“آاااااااااااااااااااه میلااااااااااااااد”
    و من پاشیدن آبش توی دهنم رو حس کردم. نفس نفس میزد و بی رمق ناله میکرد. کصش پشت هم منقبض میشد. دستاش از موهام شل شد و روی تخت ولو شد. زبونمو بیرون اوردم و چند بار روی کصش کشیدم تا ابشو تمیز کنم. با هربار برخورد زبونم به کصش میدیدم که تنش میلرزه. من واقعا عاشق این دختر بودم. هیچکس به اندازه ی تو برای من جذاب نیست. و ای کاش اینو میفهمیدی.

نفس های الهه کم کم اروم شد و من کنارش دراز کشیدم و شاهد به خواب رفتنش بودم. لبامو اروم روی پیشونیش گذاشتم و بوسیدم. زمزمه کردم:“خیلی دوستت دارم” و از کنارش بلند شدم.

به پذیرایی رفتم و تلوزیون رو روشن کردم. هوا رو به تاریکی میرفت. تلوزیون درحال پخش خبری بود که من نمیتونستم روش تمرکز کنم. بی دلیل، دلتنگ خانواده م بودم. خانواده ای که سالها بود نداشتم. پدرم، مادرم…
تمام چیزی که برام مونده بود، خواهر کوچیکترم مائده بود. همسن الهه بود. 25 سالگی اش رو میگذروند.
خب… شاید بد نباشه به زودی باهاش اشنا شین. مهربون ترین دختر کل زندگی من!

نوشته: RealVodka


👍 16
👎 1
16801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823522
2021-08-01 01:29:18 +0430 +0430

داستان اروتیک خوبی بود میتونی بازم بهترش کنی ولی ناموسا اون تایمی که برای سکس اولت نوشتی کمر گراز میخواست

2 ❤️

823524
2021-08-01 01:31:38 +0430 +0430

قشنگ و رمانتیک بود بنویس سریع تر لطفا

1 ❤️

823538
2021-08-01 02:24:11 +0430 +0430

اون حس خشن بودن تو سکسا یکم ضد فضای اروتیک داستان بود
یکم ملایم ترش کن (:

1 ❤️

823616
2021-08-01 17:42:07 +0430 +0430

خیلی عالی بود
پیشرفت هم میکنی

1 ❤️

823636
2021-08-01 20:23:26 +0430 +0430

عالی بود 👌

1 ❤️

823729
2021-08-02 08:16:41 +0430 +0430

عالی بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی

1 ❤️

823832
2021-08-03 04:02:35 +0430 +0430

دلم نخواد فحش بدم
آخه تو چجور وقتی داری دلم استایل میکنی همزمان کونش و سوراخ کونش رو بوس کنی…اول تا همین جا که خوندم پشیمون شدم از ادامش … معلوم نیست دیگه بقیش چیه 😅
موفق باشی

1 ❤️

823833
2021-08-03 04:04:16 +0430 +0430

جان بابات دیگه ادامه نده

0 ❤️

823834
2021-08-03 04:11:34 +0430 +0430

اون جمله آخر داستانت…از چشمم انداخت که داستان رو…

1 ❤️

823868
2021-08-03 13:37:37 +0430 +0430

@alyar75
سلام. درمورد کامنت اولتون متوجه نشدم کجای داستان رو اینطوری نوشتم. ممنون میشم اگه مشخص کنین.

و درمورد کامنت اخرتون هم این داستان سکس با محارم نداره و صرفا بخاطر رویه ی داستان و پرداختن به ابعاد دیگه ی شخصیت ها با خانواده شون اشنا میشیم.

0 ❤️