رها مال خودم شد

1393/09/06

سلام بر همه ی شهوانیون عزیز…
اسمم حامده و این اولین خاطرمه که براتون میزارم…٢٣ سالمه قدم ١٧٥ و وزنم ٧٧ کیلوگرمه قیافم بگی نگی بد نیست ولی دختر کش هم نیست…
ماجرا مربوط به پارساله و از اونجا شروع شد که با یه دختره نسبتا آدم تو دانشگاه آشنا شدم… اسمش رها بود. با پوستی سفید و هم قد و قواره خودم و قیافه ای جذاب…داستان آشناییمون طولانیه و اگه بنویسم حوصلتون سر میره و انواع و اقسام فحش ها رو نثارم میکنید… بگذریم پس از یه چند ماهی من و رها خیلی به هم وابسته شدیم و هر شب باید با رها تلفنی حرف بزنم تا خوابش ببره ( در ضمن اینم بگم که خانواده ی جفتمون تو تهران بودن) تا اینکه یه روز بعد دانشگاه گفت: حامد من دیگه خسته شدم پس کی باهام حال میکنی!! اینو که گفت جا خوردم ولی خودمو زود جمع کردمو گفتم :عزیزم خونه باید خالی باشه تا بتونی بیای…_کی خونتون خالی میشه؟ گفتم: جمعه دو هفته دیگه مامان بابا نذر دارن باید برن قم… اون موقع یه حال اساسی بهت میدم…خودمم خیلی تو کفتم… گفت:ببینیم و تعریف کنیم…
بالاخره جمعه رسید و مامان و بابا رفتن… من و رها داشتیم به آرزومون میرسیدیم… یه دوشی گرفتم و نصف ادکلنو رو خودم خالی کردم. حدودا ساعت یک بود که رها رسید درو باز کردم و دست دادیم. بهش گفتم شال و مانتوشو در بیاره اونم از خدا خواسته سریع در اورد. یه تاپ صورتی پوشیده بود بدون سوتین… سینه هاش بد جور خود نمایی میکرد. تا شال و مانتوشو دراورد پرید بغلمو یه لب توپ ازم گرفت…گفتم:بریم رو تخت.سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و سریع رفتیم تو اتاق… دیگه طاقت نداشتم میخواستم سینه هاشو قورت بدم… سریع تاپشو در اوردم…وای چه سینه هایی! سایزشون٧٥ بود.نوکشون گاز گرفتم… دیگه یواش یواش صدا ش بلند شد. یه پنج دقیقه ای با سینه هاش ور رفتم بعد رفتم سراغ گردن و گوشش فهمیدم با خوردن گوشش خیلی لذت میبره. دیگه معطل نکردم رفتم سراغ پایین تنش و شورت شلوارشو یه جا کشیدم پایین اونم بلافاصه منو لخت کرد… از ساک زدن خوشم نمیومد برا همین بهش اصرار نکردم. رفتم سراغ بهشتش بوی خیلی خوبی میداد. براش لیس زدم اتاق گذاشته بود رو سرش چوچوله اش رو میخوردم یه ده دقیقه این کارو کردم تا ارضا شد.از شدت شهوت داشتم میمردم کیرمو تا دسته کردم تو کسش یه جیغ دیوونه کننده زد… (رها دختر بود و پرده داشت) کیرمو آروم عقب وجلو کردم دیگه عادی شده بود بعد 5دقیقه کیر آغشته به خون رو در اوردم… رها از چشاش اشک سرازیر شده بود بهش گفتم:دیگه مال خودم شدی… یک ماه بعد از اون ماجرا رفتم خواستگاریشو اونم فوری قبول کرد و الانم یه زندگی خوب و سکسی داریم. ممنون از اینکه وقت با ارزشتون صرف خوندن این خاطره کردین…

نوشته: حامد و رها


👍 0
👎 0
21594 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

445274
2014-11-27 19:49:52 +0330 +0330
NA

ازدواج اونم تو این دوره زمونه خریت محضه…
به همون بازار آزادت ادامه میدادی …
فردا به گوه خوردن میفتی میگی کسی بهم نگفت…
از ما گفتن…
هر گوهی میزنی به سر خودت!

0 ❤️

445275
2014-11-27 22:01:43 +0330 +0330

biggrin سوم از اخر كه بهتره

0 ❤️

445276
2014-11-28 12:17:51 +0330 +0330
NA

نمریدیم تو شهوانی یه ازدواجم دیدیم

0 ❤️