روح (۲ و پایانی)

1397/11/04

…قسمت قبل

‎شكه شده بودم ، نمیدونستم چی بگم
‎مامان نگاه معنا داری بهم كرد و گفت اسمش فرشیدِ ، چیه ؟؟ خوشت نیومد؟؟؟
‎گفتم ول كن مامان ، من اصلا قصد ازدواج ندارم
‎بازم نصیحت شروع شد ، چرا به بخت خودت لگد میزنی؟؟ پسر به این خوبی مگه چی كم داره كه میگی نیان ؟ من خوشبختی تورو میخام ، نمیشه كه تا آخر عمر مجرد بمونی…
‎برگشتم تو اتاقم و درو بستم داشتم به خوابم فكر میكردم ، دادهای مامان نمیزاشت درست فكر كنم اعصاب دادهاشو نداشتم با خودم گفتم بزار بیان خواستگاری یه بهونه میارم و میگم نه
‎لای درو باز كردم گفتم باشه مامان بگو بیان
‎قربون دختر فهمیدم برم میدونستم قبول میكنی بخدا پسر همه چیز تمومه بزار بیان خودت میفهمی چی میگم.
‎مقوای احضار روحو پهن كردم وسط اتاق دستمو گزاشتم رو نعلبكی و گفتم آیا روحی اینجا هست؟
‎رفت روی سلام
‎علی خودتی؟
‎-بله
‎علی برام خواستگار پیدا شده
‎-میدونم
‎همون پسرس كه تو خواب بهم تجاوز میكنه
‎-پس جوابت منفیه
‎نمیدونم فعلا برا اینكه مامانم ساكت بشه گفتم بیان ، نمیدونم باید چیكار كنم
‎رفت روی كلمه نه!
‎نه؟؟ چی نه ؟ چی داری میگی علی؟
‎-بگو نیان
‎چرا؟
‎-من دوست ندارم
‎سرعت نعلبكی زیاد شده بود ، با تمام سرعت روی حروف میرفت انگار علی از چیزی ناراحت بود
‎نعلبكی بعد از گفتن این جمله به شدت از صفحه پرت شد بیرون
‎ترسیده بودم تا حالا علی ازین كارا نكرده بود
‎مقوارو جمع كردمو رو تختم دراز كشیدم
‎به خواب دیشبم فكر میكردم ، یاد كیر فرشید داشت دیوونم میكرد تو خیالم كیرشو توی كسم تصور میكردم دوباره نوك سینه هام بزرگ شده بود آروم رفتم و در اتاقو قفل كردم شلوارو شرتمو باهم كشیدم پایین و رو تخت دراز كشیدم
‎چشمامو بستمو بدن پر موی فرشیدو روی خودم حس كردم با یه دستم سینمو میمالیدمو با دست دیگه با كسم ور میرفتم
‎حسابی خودمو خیس كرده بودم دست چپم كه رو سینم بودو توی دهنم كردم تا خیس بشه با انگشت خیسم دایره وار روی نوك سینم حركت میدادم ، زیر لب آهی از سر لذت كشیدم نوك صورتی سینمو فشار دادم عاشق دردی بودم كه تو كل وجودم میپیچید
‎انگشتای دست راستمو تا دم سوراخ كسم میبردمو دوباره برمیگشتم بالا
‎وقتی انگشت خیس شده از آب كسم به چوچولم میخورد تمام تنم داغ میشد با انگشتم باهاش بازی میكردم آخ كه چه لذتی داره
‎چشمام بسته بودو تو خیالم كیر فرشیدو تو دهنم جلو عقب میكردم و با زبونم از دم تخماش تا نوك كیرشو لیس میزدم ، دوست نداشتم به این زودی ها ارضا بشم برا همین دستمو از رو كسم برداشتمو دو دستی سینه هامو به هم فشار میدادم
‎آب كسم از روی رونم شره كرده بود
‎انگشتمو به یاد كیر فرشید توی دهنم جلو عقب میكردمو با انگشت خیس از آب كسم با نوك سینم بازی
‎انگشتی كه تو دهنم بودو تفی كردمو دوباره رفتم سراغ كسم داغم كه برای دستمالی شدن له له میزد ، پاهامو از هم باز كردم ولی از لذت زیاد دوباره به هم فشارشون دادم، دیگه طاقت نداشتم
‎نفسام تند شده بودو دستمو تند تند روی كسم تكون میدادم حس لرزشی همراه با لذت توی همه وجودم پیچید پاهامو محكم به هم فشار میدادمو مثل مار زخمی به خودم میپیچیدم.
‎بی رمق روی تختم دراز كشیده بودم حس عذاب وجدان تكراری بعد خود ارضایی سراغم اومده بود دلم میخاست یه تغییری تو این زندگی كوفتی و تكراریم بدم از خودم بدم میومد از اتاقم از تختم و ازین زندگی بدون هیجان ، اگه به فرشید جواب مثبت میدادم چی میشد؟ انگار چند ساله میشناسمش.
‎با خودم گفتم حالا بزار بیان شاید ازش خوشم اومد.
‎ باز هم شب شد روی تخت دراز كشیده بودم فكرهای جور واجور توی سرم نمیزاشت بخوابم ساعت ٣ بود كه خوابم برد باز هم همون راهرو ، به در نیمه باز رسیدم رفتم داخل در پشت سرم به شدت بسته شد وقتی برگشتم یه مرد كوتاه قد با قیافه آفتاب سوخته و سری كم مو جلوی در ایستاده بود از ترس داشتم سكته میكردم
‎تو كی هستی؟؟؟ از اتاق من برو بیروون
‎با صدای آروم گفت تو فقط مال منی حق نداری با كسی ازدواج كنی
‎دوباره پرسیدم تو كی هستی ؟؟؟ اینجا چیكار میكنی؟؟؟
‎با صدای پر قدرتو ترسناكی گفت علی.

‎از خواب پریدم.
‎دوباره توی خواب بهم تجاوز شده بود اما اینبار علی بود ، از ترس فقط گریه میكردم نمیتونستم از جام بلند بشم ، تمام تنم میلرزید قیافه ی زشت علی از جلوی چشمم كنار نمیرفت ، حالت تهوع داشتم.
‎مادرم با ترس وارد اتاق شد
‎چی شده سحر ؟؟؟ حالت خوبه ؟ چرا گریه میكنی؟؟
‎هیچی مامان خواب بد دیدم
‎لبه تختم نشست و بغلم كرد ، توی بغلش احساس امنیت میكردم ، چندتا نفس عمیق كشیدم حالم كمی بهتر شد.
مامان ساعت چنده ؟؟

‎یازده ، پاشو دختر خوشگلم برو آب به دست و صورتت بزن حالت بهتر میشه، به خانم برزگر هم زنگ زدم قرار شد پنج شنبه بیان خواستگاری.
‎صورتمو شستم و دوباره روی تختم دراز كشیدم ، مادرم با ظرف اسفند اومد تو اتاقم یه مشت اسفند از توی ظرف برداشت.
‎-دختر خوشگلم چشم خورده الان برات اسفند دود میكنم تا چشم حسودا بتركه، اسفندِ دونه دونه ، اسفند سیو سه دونه همسایه دست راست همسایه دست چپ همسایه روبه رو همسایه پشت سر ، شنبه زا یكشنبه زا دوشنبه زا سه شنبه زا چهارشنبه زا پنج شنبه زا جمعه زا بتركه چشم حسودو حسد
‎اسفند در حال دود كردن و آورد تو اتاقم
‎-ببین چه تق و توقی میكنه معلومه حسابی چشم خورده بودی.
‎دود اسفندو تو صورتم فوت كرد.
‎-صلوات بفرست سحر
‎ول كن مامان خفه شدم اه
‎بلاخره از اتاقم رفت بیرون ، بازم به قیافه علی اومد جلو چشمم ، جملش مدام توی سرم بود
‎(( تو فقط مال منی ، حق نداری با كسی ازدواج كنی ))
‎با خودم گفتم ، اون مُرده هیچ كاری از دستش بر نمیاد ، نمیتونه بهم صدمه بزنه من با هركی كه بخوام ازدواج میكنم.

‎پنج شنبه صبح شد با سر درد از خواب بیدار شدم ، حالم اصلا خوب نبود احساس كرختی میكردم امروز غروب قرار بود فرشید و خانوادش برای خواستگاری بیان.
‎یه سارافون یاسی كه تا روی زانوم بود ، برای مراسم خریده بودم برای زیرش هم یه زیر سارافونی مشكی گرفته بودم با یه جوراب شلواری نازك مشكی، خیلی استرس داشتم ، از صبح تا عصر اندازه یكسال طول كشید عقربه های ساعت هم مثل من بی حالو كرخت شده بودن.
‎زنگ دربه صدا درومد، بلاخره اومدن ، از استرس حالت تهوع گرفته بودم ، دستام یخ كرده بود
‎فرشید با یه دسته گل بزرگ كه پر از گل های لیلیوم قرمز بود بعد از پدر و مادرش وارد شد .
‎صحبت ها شروع شد من از استرس هیچی از حرف هاشون متوجه نمیشدم سرم پایین بود و سعی داشتم استرسمو پنهان كنم.
‎سحر جان برو چای بیار دخترم.
‎همه نگاها روی من بود ، احساس كردم صورتم سرخ شده مدام این جمله توی سرم میپیچید
‎(( توفقط مال منی حق نداری با كسی ازدواج كنی))
‎داشتم چای میریختم ، دستم میلرزید ، جمله توی سرم هر لحظه بلند تر میشد
‎(( تو فقط مال منی حق نداری با كسی ازدواج كنی ))
‎به هر زحمتی بود چای ریختم ، سعی میكردم آرامش خودمو حفظ كنم ، قیافه علی جلو چشمم بود ، انگار روبروم وایساده بودو بلند داد میزد

‎(( تو فقط مال منی حق نداری با كسی ازدواج كنی ))

‎لرزش دستم بیشتر شد ، دیگه كنترل دستمو نداشتم ، انگار دستم مال من نبود ، از آشپزخونه كه خارج شدم علی رو كاملا واضح دیدم كه اون گوشه وایساده بود سینی از دستم ول شد با صدای بلندی پخش زمین شد .

‎-چی شد سحر؟؟؟ چیه دخترم ؟؟؟ چرا حرف نمیزنی؟؟
‎علی اونجا بود ، داشت بهم نگاه میكردو بلند بلند میخندید و اون جملرو با خنده تكرار میكرد
‎از ترس زبونم بند اومده بود تمام تنم میلرزید ، مادرم اومد سمتم منو تكون میداد و یه چیزایی میگفت ولی من متوجه حرفاش نمیشدم ، انگار كر شده بودم فقط صدای علی بود ، انگار صدا از توی مغزم میومد، انقدر بلند بود كه گوشم صدای دیگه ای نمیشنید، شروع كردم به جیغ زدن ،
‎ولم كن. دست از سرم بردار. چی از جونم میخای؟؟؟؟. گورتو گم كن.
‎ولی به حرفام اهمیت نمیداد
‎تنها چیزی كه به ذهنم رسید این بود كه خودمو از پنجره پرت كنم بیرون تا از دست علی و حرفاش راحت بشم
‎با یه حركت از دست مادرم فرار كردمو سمت پنجره دویدم.
‎پدرم كه قصدمو فهمید قبل اینكه پنجره رو باز كنم خودشو بهم رسوند واز پشت دستم رو گرفت.
‎جیغ میزدمو سعی میكردم خودمو از چنگ بابام رها كنم ، مثل دیونه ها دستا و صورتشو چنگ مینداختم ، علی داشت میخندیدو بهم نزدیك میشد از ترس دهنم خشك شده بود .
‎مامانم گریه میكردو میگفت دخترم جنی شده
‎یدفه بابام داد زد قرآنو از تو اتاق بیار و شروع كرد با صدای بلند صلوات فرستادن ، با اولین صلوات خنده های علی قطع شد و صورتش وحشت زده شد مامانم قرآنو آورد بابام داد زد بازش كن و بخون
‎تا صدای قرآن خوندن مادرم اومد دیگه علیرو ندیدم ، دیگه صداشو نشنیدمو پخش زمین شدم .
‎پایان
اگه قلت املایی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید.
امیدوارم خوشتون اومده باشه.

نوشته: @behnod


👍 28
👎 3
10463 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

743456
2019-01-24 20:29:40 +0330 +0330

خیلی معرکه بود قلط نه ببخشید غلط هم نداشتی

0 ❤️

743458
2019-01-24 20:42:21 +0330 +0330

خیلی خوب بود.اما کاش میفهمیدیم با فرشید کارتون به کجا رسید

0 ❤️

743567
2019-01-25 09:49:37 +0330 +0330

خوب شروع کردی
میتونست جذاب تر ازینا باشه و بیشتر مانور بدی

موضوع جدیدی بود اما خب سریع جمعش کردی
کمااینکه گنگ به پایان رسید

1 ❤️

743610
2019-01-25 16:17:01 +0330 +0330

خوب بود بنویس

0 ❤️

743768
2019-01-26 09:27:27 +0330 +0330
NA

خوب بودش عزیزم داستانت موفق باشی

0 ❤️

744272
2019-01-28 12:14:22 +0330 +0330

اگه منظورت غلط (قلت) بود که من ازبس درگیر داستانت بودم چیزی متوجه نشدم پسندیدم داستانت رو پس لایک لازمی،لایککککککک

0 ❤️

744275
2019-01-28 12:49:26 +0330 +0330

قسمتای سکسیش خوب بود ولی جن زده شدنو روحو این کسشرا داستانو تخمی تخیلی کرد

0 ❤️

745762
2019-02-03 22:06:04 +0330 +0330

قسمت اولش بهتر بود. آخرش معلوم نشد فرشید كی بود و چی شد تكلیفش . دختره جنی دیدن دررفتن یا ازدواج كرذن. علی برگشت یا نه

0 ❤️

748728
2019-02-17 14:48:48 +0330 +0330

قرآن!!!°°°
عجب !

0 ❤️