روز بارانی

1395/05/12

بیرون بارون میومد و ما تو تخت دو نفره ای که درست رو بروی پنجره سرتا سری اتاق خوابم قرار داشت مشغول عشقبازی بودیم وضمن بهره مند شدن از نوازشهای همدیگه از صدای بارونی که به شیشه پنجره میخورد و همینطور تماشای منظره ی زیبای اون لذت میبردیم که متوجه شدم موبایلم داره زنگ میخوره سه چهار تایی زنگ خورده بود که بلاخره تونستم بهر بدبختی شده نوک انگشتای دستمو به گوشیم -که رو میز شیشه ای کوچیک کنار تخت گذاشته بودمش/- رسونده و برش دارم،با دیدن صفحه گوشیم و تشخیص چهره ی خندون امیر تو عکسی که اتفاقا خودم هم ازش گرفته بودم و بعنوان عکس مخاطب ذخیره کرده بودم ،راستش یه کم تعجب کردم ،اخه هیچ وقت سابقه نداشت این موقع روز باهام تماس بگیره !
من و امیر سال گذشته تو مهمونی شامی که بمناسبت سالگرد ازدواج سامان و همسرش مینو برگزار شده بود باهمدیگه اشنا شده بودیم؛ امیر هم از مدعوین همون جشن و همچنین برادر خانم سامان به حساب میومد.طی گفتگوئی که اونشب بصورت اتفاقی بینمون درگرفت معلوم شد وجه تشابهات زیادی با هم داریم و احتمالا میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم،ازون روز به بعدامیر و همسرش دنیا رو معمولا تو مهمونیای خانوادگی همکاران تحریریه میدیدم و با هم حسابی اخت شده بودیم
امیر ازون بچه هایی نبود که ادم بخواد نا دیده اش،بگیره و تلفنشو جواب نده واسه همین تماسشو اکسپت کردم
بمحض برقراری تماس و قبل از هر حرف دیگه ای صدای امیرو در حالی،شنیدم که معلوم بود در حالتی نامتعادل و تحت فشار عصبی شدید ی قرار داره ،اون اصلا طبیعی نبود و من تو این یک ساله هرگز اونو به این شکل خراب و داغون ندیده بودم
هر چه ازش در مورد دلیل استرسش میپرسیدم چیزی بروز نمیداد فقط با التماس مرتب تکرار میکرد که همین الان باید منو ببینه هر چقدر سعی کردم ارومش کنم دیدم فایده ای نداره واسه همین گفتم
خوب باشه همدیگه رو میبینیم تو بگو کجایی من فوری خودمو میرسونم ولی اینطور که تو مضطرب هستی اونقد نگرانت شده م که بعید نیست قبل از دیدنت من سکته کنم !! لا اقل الان خلاصه شو بگو بگو چی شده ؟چه گندی زدی؟ تا منم فکر کنم ببینم چیکار میشه کرد ؟!
بعدم که همدیگه رو دیدیم جزییاتشو برام تعریف میکنی !
در حالی که صداش میلرزید
گفت :هنوز خودمم باورم نمیشه چیکار کردم!
از خودم متنفرم !، من خیلی ضعیفم ،
نمیدونم دیگه چطور میتونم تو روی دنیا نگاه کنم …من دنیامو با دست خودم ویرون کردم
گفتم تو که منو جون بسر کردی مرد !
د بگو چی شده آخه ؟
مگه تو چیکار کردی ؟!
امیر که حالا دیگه زده بود زیر گریه میون هق هق اش گفت :امروز بارون میومد و تو شرکت ارباب رجوع نداشتیم نفهمیدم چطور شد فقط یه لحظه بخودم اومدم دبدم دارم با منشیم سکس میکنم
من به دنیا خیانت کردم
دیگه هرگز دنیا تو روم نگاه هم نمیکنه

«من به اعتماد اون خیانت کردم »

“احساس کردم حالم اصلا خوب نیس”

گفتم حالا کجایی؟!
گفت از شرکت راه افتادم و یه رب دیگه پیشتم

"احساس تهوع میکردم "

گفتم میبینمت و تماسو قطع کردم

"حالم داشت از خودم بهم میخورد "

در حالی که خودمو جمع و جور میکردم

گفتم ببخشید دنیا …!! مهمان دارم !

نوشته : TIRASS

توضیح:
متن بالا صرفا یک داستان است و بر پایه خیال پردازی نویسنده نوشته شده است


👍 39
👎 8
23594 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

551212
2016-08-03 00:27:07 +0430 +0430

بله متأسفانه کم نیستند دنیاهایی که دنیای امیرها رو قبل از خود امیرها ویران میکنند و حتی برعکسشم زیاد وجود داره در دنیای مدرن!.. ‏‎:| ‎

0 ❤️

551219
2016-08-03 01:55:50 +0430 +0430

به به ببینین کی بعد از مدتها اومده شهوانی
اقا دمت گرم عالی بود
تا خوندنشو شروع کردم گفتم این داستان حتما باید کار تیراس باشه
ای ول …دوباره خوش اومدی

0 ❤️

551224
2016-08-03 04:11:18 +0430 +0430

سلام و عرض خوشامد تیراس خان !
واقعا دستتون درد نکنه کوتاه و شکیل بود
مرسی

0 ❤️

551225
2016-08-03 04:25:02 +0430 +0430

داستان خوشکلی بود اخرش ادمو سورپرایز میکرد!
مرسی

0 ❤️

551232
2016-08-03 07:46:39 +0430 +0430

merc mesle hamishe ali.

0 ❤️

551238
2016-08-03 08:42:06 +0430 +0430

خیلی خیلی خوب بود… مخصوصا توضیح آخرش ک امیدوارم فرهنگسازی بشه بین بقیه نویسنده های این سایت

1 ❤️

551240
2016-08-03 08:43:25 +0430 +0430

Khoob bood ?

0 ❤️

551241
2016-08-03 08:44:22 +0430 +0430

تهش رو خارق العاده تموم کردی

0 ❤️

551252
2016-08-03 10:27:53 +0430 +0430

من که خوشم اومد…

0 ❤️

551258
2016-08-03 10:56:42 +0430 +0430

خوشم اومد کوتاه و مختصربود و پیام دار بود
خسته نباشید!

0 ❤️

551263
2016-08-03 11:24:45 +0430 +0430

خیلی خوب بود سا ده و روان بود (والبته پایان حرفه ای
عالی بود نویسنده محبوب

0 ❤️

551301
2016-08-03 21:24:47 +0430 +0430

خیلی عالی بود ،

0 ❤️

551453
2016-08-04 22:44:38 +0430 +0430

خدارو شکر که نویسنده های برتر این سایت دپباره دست به قلم شدن.همیشه شاد باشی

0 ❤️

551488
2016-08-05 08:26:56 +0430 +0430
upa

درووووود بر تیراس عزیز
خوش اومدی
از داستانت لذت بردم …ممنون

0 ❤️

551659
2016-08-06 23:00:16 +0430 +0430

برای خودم پیش اومده بود ? ? ?

0 ❤️

551735
2016-08-07 15:06:42 +0430 +0430

اولا به نویسنده داستان تبریک میگم بخاطر برخورد حرفه‌ای و دخالت نکردن در نظرات خوانندگان .
دوما تبریک بخاطر فضاسازی و روند درست و منطقی داستان . در چند مورد جزیی میتونست فضاسازی بهتری باشه ولی درکل چیزی از لطف قضیه کم نکرد.
بهرحال به زیبایی داستان خیانت و عواقب آنرا به تصویر کشیدید

0 ❤️

551805
2016-08-08 03:15:18 +0430 +0430
NA

ضمن عرض سلام و درود خدمت نویسنده محترم
داستان‌کوتاه شما از نگاه بنده دارای نقاط قوت و البته ضعفهایی است +فضاسازی و +شخصیت پردازی +مناسب موضوع داستان نیز زیبا وموثر ،ضربه زننده و‌کامل بود
اما× روایتگری این داستان‌اگرچه خوب بود اما میتوانست بهتر نیزباشد 20 || 17/5

0 ❤️

553496
2016-08-24 00:10:47 +0430 +0430
NA

ترسیدم بابا . چی شد . تو دنیا خانم رو کردی امیر هم منشیشو . قسمت بود

0 ❤️

662172
2017-11-16 23:32:43 +0330 +0330

چیزی که همیشه در زندگی تکرار شده و گریز ازش امکان نداره بازخورد کارهایی هست که انجام میدیم…
بقول معروف از هر دستی بدیم از همون دست هم میگیریم
موضوع دردناکی بود با شوک بزرگی در انتهاش…زمین خیلی گرده

0 ❤️