روز بارانی

1395/12/21

سلام به خدا قسم من اهل کس شعر نوشتن نیستم این داستان واقعیه من اولین باره داستان مینویسم.اسمم پیمانه و ۲۲سالمه وقدم ۱۸۰و وزنمم هفتادوچهاروبچه خوزستانم
من تو یه خونواده ای بزرگ شدم که هرچی میخواستم فراهم بود.بخاطر جانبازی پدرم از خدمت سربازی معاف شده بودم و گواهینامه م رو هم گرفتم و به بابام گفتم ماشین میخوام اونم قبول کرد یه پارس سفید برام گرفت دیگه کارم شده بود کس چرخ با دوستام یه روز یکی از دوستام اسمش سامانه بهم زنگ زد گفت میخواد دوس دخترشو ببره بیرون گفت بیا دنبالمون منم رفتم وقتی سامان سوار شد زنگ زد دوس دخترش که اسمش مهسا بود اومد سوار شد تا دیدمش یهو دلم ریخت بی شرف از این دخترا بود کمرباریک و کون بزرگ و سایز ممه ش ۸۵.سامان گفت پیمان بریم جاده بیرون یه جای خلوت میخوام مهسا رو بکنم چون شهر ما هم اونقدی بزرگ نبود رفتیم یه ده دیقه بیرون از شهر من از ماشین پیاده شدم تا سامان کارشو بکنه وقتی کارشون تموم شد بهم گفت رفتم داخل ماشین بوی بدی میومدگفتم ریدید یا سکس کردید که دوتایی باهم زدن زیر خنده خلاصه گذشت تا یه روز تو خیابون تنها داشتم با ماشین میرفتم بارون شدیدی میزد یهو دیدم مهسا وایساده لب جاده زدم کنار گفتم مهسا بیا بالا دیدم اومد بالا و نشست جلو بعد کلی سلام علیک و احوالپرسی گفت مزاحمتم شدم نزاشتم به قرارات برسی منم زدم زیر خنده گفتم بابا قرار کجا بود اونم گفت بابا ایول پس بیکاری بریم دور دور منم گفتم اره واسه شما بیکارم…بارون شدیدی میزد وایسادم دم پیتزا فروشی گفتم گشنته گفت اره دوتا پیتزا مینی گرفتم تو ماشین داشتیم میخوردیم که دیدم گفت تو از دهنی کسی بخوری بدت میاد گفتم بستگی داره کی باشه گفت مثلا من گفتم تو اره میخورم یه گاز زد رو پیتزا گفت بخور منم خوردم بعدش که تموم شد گفتم سامان نفهمه که من سوارت کردم گفت اگه تو نگی منم نمیگم بعدش یه نیم ساعتی تاب خوردیم خیلی حشرم زده بود بالا بهش گفتم اگه ببوسمت نه نمیگی گفت نه چرا نه بگم گفتم خب بریم یه جای خلوت رفتیم یه جا زدم کنار شروع کردیم لب گرفتن و بعد دستم بردم تو سینه هاش و گردنشو میخوردم گفتم تو ماشین فایده نداره بیا بریم خونه داداشم اونجا کسی نیست اولش گفت نه و از این حرفا بعدش راضی شد رفتیم خونه داداشم رفتیم تو پذیرایی دراز کشیدم گفتم بیا رو پاهام بشین اونم اومد باسنشو گذاشت رو پاهام وای خیلی نرم بود کونش یه کم دست زدم گفت نکن شیطون گفتم بیا لباسامونو در بیاریم گفت نمیزارم بکنی از پشت ها فقط لاپایی گفتم باش لباسامونو در اوردیم یه پتو هم اوردم انداختم رو خودمون از پشت بهش چسبیده بودم کیرمو گذاشته بودم لای رونش عقب جلو میکردم بعدش گفتم مهسا اینجوری به من حال نمیده گفت خب اروم بکن از پشت منم که از خدام بود گفتم چشم رفتم سر لوازم ارایش زن داداشم دیدم یه کرم خشکی پوست بود اوردمش گفتم کیرمو بخور یکم لیز شه گفت نه من بدم میاد منم اصراری نکردم.خوابیدم پشت سرش یه کم کرمو زدم رو کیرم یه کمم زدم دم سوراخش ،اروم کیرمو گذاشتم دم سوراخش با هزارتا بدبختی فرستادمش داخل سامانم فقط لاپایی کرده بودش خودش گفت…کیرمو کردم تو کونش صدای شلق شلق میومد این صدا حشرمو بیشتر میکرد تا ته کیرمو کردم تو کونش اونم فقط هی میگفت تو رو خدا درش بیار ولی من اهمیت نمیدادم یه پنج دیقه از کون کردمش که دیدم ابم داره میاد درش اوردم ریختمش رو کمرش بعد یه یه دیقه خوابیدم روش بعدش بلند شدیم و زدیم بیرون و رسوندمش تا در خونه شمارمو گرفت بعدش رفت زنگ زد و شمارشو سیو کردم.دیگه پایه خودم شده سامانم چون سرباز بود دیگه محلش نمیذاشت مهسا…الانم با همیم و فقط میخوایم دوست باشیم با هم بیش از ده بار هم سکس کردیم

نوشته: پیمان


👍 0
👎 6
10975 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

583305
2017-03-11 21:14:57 +0330 +0330

باشه !

0 ❤️

583308
2017-03-11 21:44:28 +0330 +0330

““ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ ﺍﻫﻞ ﮐﺲ ﺷﻌﺮ ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯿﻪ””
قسم نخور.حنای شما جقیا دیگه واسه بچه های شهوانی رنگی نداره. حنا تو کونت…

““ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺍﺧﻞ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻮﯼ ﺑﺪﯼ ﻣﯿﻮﻣﺪﮔﻔﺘﻢ ﺭﯾﺪﯾﺪ ﯾﺎ ﺳﮑﺲ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﻭﺗﺎﯾﯽ ﺑﺎﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﺯﯾﺮ ﺧﻨﺪﻩ””
چع بوی بدی! حالا من از شما میپرسم: ریدید یا داستان نوشتید؟؟ ?

ضمنن دوس دختر رفیق رو تاخت زدن یک بی شرفی خاصی میخاد که بحمدالله شما داری

اون پارس سفید تو کونت
دیگه ننویس…

2 ❤️

583357
2017-03-12 05:12:16 +0330 +0330

دختری که میگه دهنی منو میخوری،،،، ینی بیا بکن که کیر لازمم… دیدم که میگم…

0 ❤️

583408
2017-03-12 13:39:08 +0330 +0330

قشنگ معلومه رفتی خدمت زیدت رفته با یه بچه پولدار اومدی برای یارو فش بخَری

0 ❤️

583456
2017-03-12 21:01:34 +0330 +0330

عالیه اورین

0 ❤️