سلام.
خب اسمم کامران. 24 ساله. کارم موسیقی. داستانو از اون اولش که هیچی نداره شروع میکنم.

سال 89 روز تولدم یه دوستی شروع شد. یه دوستی داشتم به اسم علی که توی یاهو با هم خیلی دوست بودیم. بهش گفتم خیلی تنهام کمک کن یکیو پیدا کنم. گفت من یه دوستی دارم مثل خواهرمه خواهر که ندارم اما این جای خواهرمه یه کاری میکنم بشه تک پرت فقط یادت باشه اون یه ضربه ی بدی خورده ها تو نشکونیش…
رسید روز تولدم یه خانمی بهم پی ام داد
سلام حالتون خوبه؟
سلام بله بفرمایین.
شما کامرانین دیگه؟
بله خودم هستم شما؟
من خواهر دوستتونم.
بله حالتون خوبه…
ساعت هشت شب شروع شد سه و نیم نصف شب به پایان رسید.
یواشکی رفت عکسامو پیدا کرد توی فایلهای آپلودیم تا منو ببینه. خب من یوزر پسوورد جایی که تمام فایلهای مهمم رو میذارم رو دادم تا بره یکی از آهنگهامو دانلود کنه بهش نشونه دادم ولی اون رفتو بیشتر سرک کشید.

یه هفته ای بیخبر بودم تا اینکه دوباره پی ام داد ببخشید حقیقتش من تو فایلاتون سرک کشیدم.
اشکالی نداره که وقتی یوزر دادم پس حتما ناراحتم نمیشم که چیزیرو ببینین.
فرداش زنگ زد اتاقم خب من تلفن شخصی دارم.
من وقتی کسیو نمیشناسم یکم جدی برخورد میکنم اولش بیچاره ترسید. ولی با ترس خودشو معرفی کرد من یهو عوض شدمو شروع کردم به خندوندنش.
خب اول آشنایی کامل ما دیگه از اینجا شروع میشه.

این اتفاقها ماهها گذشت تا به اردیبهشت 90 رسید.
بهش پیام دادم سارا میای بریم سینما؟
گفت حقیقتش منم با دختر عموم فردا میخواستیم بریم گفتم خب پس چهارتا میشیم با هم میریم.
به شرطی که هر کی سهم خودشو حساب کنه ها.
الکی گفتم باشه.
فرداش تو مترو قرار گذاشتیم من یکم دیر رسیدم یکم با بند مبایلش منو زد که مثلا چرا دیر کردم خیلیم درد داشت!!!
ای جان یادم میاد اشک تو چشمام پر میشه. تب کرده بود مریض بود با دوستم میاومدم یهو تلفن دوستم زنگ خورد کمی عقبتر ایستاد من حرکت کردم یهو اومدو کنارم راه رفت دستمو گرفت.
داغ داغ بود. رسیدیم سینما فیلم که شروع شد یهو دیدم دستمو محکم گرفت تبش رفته بود بالا.
من فهمیدم.
هیچی نگفتم تا آروم شه.
کم کم این ارتباط بیشترو تنگتر میشد.

سال بعدش لپتاپ خرید از شانسش مانیتورش مشکل داشت.

اولین روزی که وارد خونه ی من شد تا براش لپتاپشو درست میکردم…
من یه طبقه جدا از خونوادم هستم به خاطر صداهای موسیقی.
وقتی براش درست کردم دراز کشیدیم براش ویندوز عوض کنم اولین سکس ما که عشق بازی میشه گفت نه سکس شروع شد…
لبا تو لب همدیگه زبونامون رو همدیگه کلی اینجور حالت ادامه داشت.
سکس واقعی ما از زمستون 91 شروع شد.
سارا میشه تنتو ببینم؟ نه دوست ندارم. خب منو تو که قراره با هم ازدواج کنیم. خب هنوز که ازدواج نکردیم. سارا تو که همش تو بغل منی خب حالا پس دیگه اینا چیزی نیست که.
اوممممممممممممم باشه ولی قول میدی واقعا تنهام نذاری؟ من تو این دنیا هیچکسو ندارم.
قول میدم سارا.
لختش کردم با سوتین و شرت جلوم بود.
یه دختر تپل با سایز سینه 75 خیلی خیلی خیلی خیلی خوشگل بود خیلیییییییی.
حتی هرکی مارو میدید میگفت سارا خیلی ازت سرتره…
شروع کردم لمس کردن تنش. لبام رو لباش. گفتم سارا باز کنم سوتینتو؟ هر چی تو بگی…
با سینه هاش شروع کردم بازی کردن… سارا میشه بهم شیر بدی؟ خاک تو سرت کنن بچه خب برو بخور…
شروع کردم خوردن سینه هاش. کم کم آهش بلند شد.
نمیدونین چی کار میکرد.
سارا میخوام یکم بیشتر پیش برم. نه دیگه
کامران نه.
سارا نه سکس جلو میکنم نه پشت فقط عشق بازی.
باشه شرتشو دراوردم وای چی میدیدم یه کس بی مو خوشگل تر و تمیز. سارا میشه این مال من باشه؟ مگه الان نیست کامی جونم. آره پس هر کاری کنم قبوله دیگه؟ یکم سکوت کرد یادت نره چه قولی دادی.
لبخند زدم رفتمو شروع کردم به خوردن کسش وای خیلی تمیزو خوشگل بود زبون میکردم توشو اون آهش بیشتر میشد تا چند دقیقه یهو پاهاشو محکم دور سرم حلقه کردو تموم آبش پاشید تو سرو صورتم خندیدم بلند شدم.
ای شیطون توم بدت نمیادا. خب کامی تو اینجوریم میکنی دیگه…
این کارا ادامه داشت تا روز تولدم رسید.
بدترین خاطره ی من روز تولدمه بچه ها.
لحظه ی زدن پرده ی سارا و جدایی باشه برا فردا شب که بنویسم چی شد که اینجوری شد…
تک تک تونو دوست دارم.
دعا کنین باز بتونم غم از دست دادنشو فراموش
کنم و یکی پیدا شه واقعا منو به خاطر خودم
بخواد نه شهرتو پولی که دارم…

نوشته : کامران